به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۲


درباره «تراانسان‌گرايي»
زنده ماندن، چرا و به چه قيمت؟
ناصر فكوهي
در نيمه دهه 1970 ميلادي، فرزند يك ديپلمات ايراني پيش از انقلاب، نام خود را رسما از «فريدون اسفندياري» به «اف‌ام2030» (FM- 2030) تغيير داد. اسفندياري كه در سال 1930 در بروكسل بلژيك به دنيا آمده بود در زمان اين تصميم، حدود 45 ساله بود، تمايل داشت كه نخستين انساني باشد كه صد سال عمر مي‌كند و به اين ‌ترتيب وي به ويژه با انتشار كتاب «آيا شما يك ترا انسان هستيد؟» (?Are You a Transhuman ) (1989) به مفهومي كه خود آن را نظريه‌پردازي كرده بود، يعني «تراانسان‌گرايي» (يا فراانسان‌گرايي) (transhumanism) معنايي واقعي بدهد: در حقيقت وي بر آن بود كه «هويت جمعي» خود را كه نماد آن را در نام و نام خانوادگي خويش مي‌ديد با نامي عوض كند كه سن او را مشخص خواهد كرد (و در آن زمان صد سال عمر كردن آرزويي دوردست مي‌نمود) . اسفندياري، فيلسوف و از نخستين نسل «آينده پژوهاني» بود كه هرگز نتوانست به آرزوي خود دست يابد زيرا در 70 سالگي به بيماري سرطان لوزالمعده درگذشت و هر چند جسد او با آخرين شيوه‌هاي علمي در امريكا يخ‌زده شد تا شايد روزي به حيات بازگردانده شود، اما خود او هرگز نتايج مباحث‌اش را در اين زمينه شاهد نبود و به ويژه نتوانست در مناقشه‌هايي كه امروز در اين حوزه ميان فيلسوفان، آينده پژوهان، دانشمندان ژنتيك، نظريه پردازان رايانه‌يي و... در جريان است، شركت كند.
در سه دهه اخير بحث در حوزه «تراانسان گرايي» يعني به وجود آوردن انساني كه چه از لحاظ ميزان كمي عمر به ركوردهايي بسيار بالا دست يابد و حتي چشم‌انداز از ميان رفتن مرگ و پيري را پيش روي ما قرار دهد و هم انساني كه از لحاظ قابليت‌هاي ذهني قادر باشد مرزهاي كنوني بيولوژيك را پشت سربگذارد به صورتي جدي در ميان اين شاخه‌ها در جريان بوده است و هر چند تا مدت‌هاي زيادي چنين بحث‌هايي در حوزه‌هاي دانشگاهي و سياسي به وسيله اكثريت كنشگران جدي گرفته نمي‌شد، پژوهش و تحقيق يك جامعه‌شناس دين با تحقيقات گسترده در زمينه رايانه‌ها و فناوري نانو، ويليام بين بريج (William Bainbridge) (متولد در سال 1940) با عنوان «همراهي NBIC (Nanotechnology- Biotechnology- Infotechnology- Cognition) (نانو- اينفو- بيو- شناخت) براي قابليت‌هاي انساني» كه براي «بنياد ملي علم» (National Science Foundation) انجام داد، مساله را بسيار جدي‌تر مطرح كرد هر چند اعتراض‌هايي را نيز برانگيخت. در اين ميان موضوع از دريچه ديد جامعه‌شناسي و فلسفه به شكلي جدي از جمله در كتاب معروف ادگار مورن فيلسوف انديشه پيچيده با عنوان «انسان و مرگ» (L’homme et la mort) (1951) و دانا هاراوي (Donna haraway)، (متولد 1944) متفكر فمينيست «مانيفست سايبرگ» (A Cyborg Manifesto) (1991) و همچنين از جانب انديشمنداني ريچارد داوكينز (Richard Dawkings) (متولد 1941) بيولوژيست تطور‌گراي بريتانيايي در مجموعه كتاب‌هايش از نيمه دهه 1970 تا امروز، موضوع را در طول نيم قرن تعقيب مي‌شد. مساله از يك سو آن بود كه متخصصان ژنتيك تمايل داشتند با مهندسي ژنتيك، عمر را طولاني‌تر كرده، بيماري‌ها را كاهش داده، پيري را «معالجه» كرده و به كمك داروهايي چون «مودافينيل» (Modafinil) و «ريتانيل» (Ritaline) قابليت‌هاي مغزي را به‌شدت بالا ببرند. اين در حالي بود كه متخصصان رايانه، هدف‌شان ايجاد راه‌هاي پيوندي هر چه بيشتر ميان انسان و رايانه بود كه در نهايت امكان انتقال انديشه را از مغز به سيستم‌هاي رايانه و ذخيره‌سازي آk را در فرآيندي كه «uploading» مي‌ناميدند، ايجاد كنند يا به موجودي كه آن را در ميان انسان و رايانه تصور مي‌كردند برسند. بسياري از اين متخصصان چون ورنر وينج (Vernor Vinge) (متولد 1944) ري كورتزويل (Ray Kurzweil) (متولد 1948) هانس مورووك (Hans Morovec) (متولد 1948) و فيلسوفاني چون نيك بوستروم (Nick Bostrom) (متولد 1973) كه انجمن بين‌المللي فرا انسان‌گرايي (World Transhumanist Association – Humanity +) را تاسيس كردند، به اين جريان پيوستند. با وجود اين، آنچه در اين ميان مغفول ماند هنوز نيز مانده است و ما را فراتر از برخي انديشه‌هاي رويايي و تخيلي قرار مي‌دهد كه همواره خطر آنها در اين گرايش‌ها وجود دارد، چرايي و بهايي است كه بايد بابت چنين تغييراتي پرداخت. بهايي كه از هم‌اكنون در زمينه‌هايي كه ديگر نه‌تنها در حوزه آينده پژوهشي، بلكه در زمينه‌هاي زندگي روزمره قرار مي‌گيرد، قابل مشاهده هستند: شبكه‌هاي اجتماعي، اينترنت و امكانات گوناگون آن سيستم‌هاي خريد گرفته تا مكالمات و نامه‌نگاري‌هايي بر خط (online) تنها ابزارهاي آزادي و دستيابي بي‌انتها به اطلاعات نبوده و نيستند، بلكه مي‌توانند ابزارهايي در خدمات دولت براي كنترل بي‌انتهاي افراد و از ميان بردن شخصيت و هويت يا دستكاري كردن كامل آنها نيز باشند و هستند.

پيشرفت‌هاي پزشكي از جمله تمام پيشرفت‌ها در زمينه تداوم عمر انسان از طريق دخالت‌هاي جراحي يا پزشكي شيميايي مابه‌ازاهاي جنون‌آميز و جنايت بار گسترده و غيرقابل تصوري را دربرداشته‌اند، از برده‌داري و كشتار كودكان و افراد ضعيف در كشورهاي فقير براي تجارت اندام‌هاي آنها گرفته، تا شكنجه جانوران زنده و تخريب گسترده محيط زيست، به خطر انداختن نه فقط گونه انساني بلكه تعداد بي‌شماري از گونه‌هاي حياتي در سراسر جهان كه همگي كمابيش به دليل اين تمايل ازلي و ابدي انسان‌هاي مرگ باور به يافتن راه گريزي از اين سرنوشت محتوم است. در نهايت بايد پذيرفت كه راه خروج از «آينده پژوهي» به هر قيمت، تنها در گسترش جامعه مدني در جهت كميسيون اخلاق علمي (متشكل از نمايندگان دانشمندان، جامعه مدني، اديان و دولت‌ها) است كه سال‌هاست فعاليت خود را در بسياري از كشورهاي توسعه‌يافته شروع كرده و توانسته‌اند تا اندازه زيادي از جنون پيشرفت‌گرايي علمي (از جمله در پروژه‌هايي چون كلوناژ) جلوگيري كنند. اينكه انسان‌ها بتوانند عمري طولاني‌تر داشته باشند، اينكه ما بتوانيم عوارض و مشكلات پديده‌هايي چون پيري و بيماري‌هاي سخت و درد و رنج انسان‌ها وساير موجودات را كاهش داده يا از ميان ببريم بي‌شك آرزوي همه انسان‌هاست. اما اينكه بتوان چنين كاري را خارج از آنچه امروز «انديشه سياره‌يي» (Planetary Thinking) در روايت مورن يا كوستاس اكسلوس (Kostas Axelos 1924-2010) فيلسوف فرانسوي يوناني‌تبار، ناميده مي‌شود و مفهومي بسيار عميق‌تر از ‌جهاني شدن است، يعني بدون توجه و دغدغه كامل نسبت به سرنوشت مشترك نه تنها تمام انسان‌هايي كه بر سياره زمين زندگي مي‌كنند، بلكه همچنين همراه با دغدغه نسبت به سرنوشت و موقعيت ساير گونه‌ها، جانوران و گياهان و حتي اشيا و شايد از اين هم بالاتر احترام گذاشتن به ميراث حافظه‌يي و نمادين ميلياردها انساني كه تاكنون بر اين كره زندگي كرده و انسانيت را به مثابه انسانيت براي ما به ارمغان گذاشته‌اند، انجام داد، جاي پرسش بسيار زيادي دارد. فراموش نكنيم كه تجربه‌هاي علمي افراطي و هولناكي نظير آنچه «آزمايش‌هاي علمي بر انسان‌ها» (human experimentation) نام گرفت و با اهدافي به ظاهر علمي در واقع چيزي نبود جز مشروعيت بخشيدن به جنايت و بي‌رحمانه‌ترين شكنجه‌ها بر زندانيان از زن و مرد و كودك، در فاصله‌يي كمتر از 70 سال از ما قرار دارند و سقوط اخلاقي و عملي، سقوطي شايد بدون بازگشت به ورطه‌هايي هولناك ممكن است ما را نه به «فرا انسان» بلكه به «ضد انسان‌گرايي» يا آنچه در زمان گروهي از فيلسوفان توحش مدرن، نام دادند، برساند.
اعتماد