به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۲

مینا اسدی


آی...آی...آی...آی 

دردناک است...  گریه آور است ...و غم انگیز است ...
جایی در تنم نمانده است که شاخی در آن بروید. گوشم درست می شنود ؟
این  صدای تبعیدیان در بدر است که درباره ی انتخابات ایران حرف  می زنند ؟...
پذیرفته اند که خاتمی بیاید که روزگار غصه به سر آید؟
یا ...اگرلاریجانی بیاید کمتر خونریزی می شود؟ ...یا اگر  رفسنجانی کاندید بشود چند 

ساختمان به ب...نا های امیرکبیری اضافه میشود؟

راست است که تخم آدمها را کشیده اند وشان انسان اینهمه پایین آمده است که  به سوی آدمکشان دست یاری دراز می کند و از یکی از آنها می خواهد که به صحنه بیایند و ما را از دست احمدی نژاد خلاص کنند؟
یعنی پس از این همه سال رنج و عذاب  و خفت و خواری  باگردن  کج برگردیم و به رویم سر قبر مادر مان و فاتحه به خوانیم ؟ . این بود همه ی آرمان های شما ؟ خوب گوش کنید میهن  معشوقی نیست که شما سی و چهار سال پیش ترکش کرده اید. خرمن گیسوان ندارد...چشمهایش نرگس شهلا نیست...پایش می لنگد... و دستهایش از کار افتاده است...سر و شکل امروزش را  که ببینید حالتان بد می شود ...دل پیچه می گیرید...استفراغ می کنید...از خانه ی مادری یا پدری خبری نیست. رندان ارث و میراثتان را خورده اند...همه ی دوستانتان را کشته اند ...یا خودشان مرده اند...کمی صبر کنید و  دندان روی جگربگذارید... این آدمها به من و شما ربطی ندارند...دنبال ثبت نام خودشان در تاریخند ...من که دزد نمی دهم به دست این  ها که به کلانتری ببرند ..به.یقین می دانم که نرسیده به کلانتری جیب دزد را می زنند... تاب  بیاورید خط سومی هم هست ...جوانان در راهند.     
مینا اسدی.... یازدهم ماه مه دوهزار و سیزده/ استکهلم