به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۲


رامین کامران 
عصمت برای مبتدیان (۲)عصمت کهنه و نو 

در بخش قبلی دیدیم که عصمت لازمهُ اعتبار تفسیر است و مشکل اساسی ما نبود اقتداریست که متکی بدان باشد نه نبود تفاسیر جدید در بازار اندیشه و مذهب. حال ببینیم عصمت را چگونه باید تعریف کرد که گره از مشکل ما بگشاید، زیرا برداشت سنتی از عصمت مانع برآمدن اقتدار مذهبی است نه یاور آن. برای روشن شدن مطلب اول از همین برداشت رایج و سنتی عصمت شروع کنیم تا بعد معلوم شود چه چیز آن باید عوض شود.


عصمت قدیم
اگر عصمت را جزو مفاهیم متروک دستگاه کلامی شیعیان به حساب بیاوریم خیلی اغراق نکرده ایم. متروک نه به این معنا که از اعتبار افتاده یا اینکه به کار نمیرود، چون هم اعتبارش برجاست و هم در گفتار مذهبی شیعه نقش اساسی دارد. متروک به این اعتبار که کند و کاو در آن متروک شده و دیگر موضوع بحث و تدقیق نیست، شکل کمابیش پذیرفته و مبهمی از آن موجود است و دست به دست میچرخد و بس. این برداشت رایج و سنتی را میتوان برداشتی خام خواند، از این جهت که بیش از تدقیق و تعمق در چند و چون عصمت، معطوف به غلو در ابعاد آن است. به این خیال که چنین تأکیدی نشانهُ قوت ایمان است، در صورتی که فقط نشانهُ ضعف عقل است.
عصمت به معنای کلاسیک در درجهُ اول نَسَبی است و به اعقاب رسول میرسد، به همین دلیل هم بعد از غیبت کبری، به طور مستقیم نقشی در حیات مذهبی روزمرهُ شیعیان بازی نمیکند، مگر این حکایت های ملاقات با امام زمان که تابع هیچ قاعده و منطقی نیست و چون حساب و کتابی ندارد میتواند از سوی هر کسی به کار گرفته شود ـ داستانهایی که از بابت ساختار بیشتر از قماش افسانه پردازی است تا چیز دیگر. دیگر اینکه درجه و میزان تقدسی که با عصمت نصیب چهارده معصوم میشود معلوم نیست. برخی اهل غلو تا آنجا پیش رفته اند که این چهارده نفر را از انوار ازلی به حساب بیاورند و به این ترتیب از مرتبهُ مخلوقی بالاترشان ببرند. این کار در بین شیعیان معادل همان غلو در تقدس قرآن است که در بخش قبل به آن اشاره شد و هرچند به آن اندازه مشکلات کلامی ایجاد نمی کند، دست و پا گیر است. دیگر اینکه بهره وری از دانایی و توانایی الهی در آن از هم متمایز نگشته است. به خود پیامبر و اعقابش گاه معجزاتی نسبت داده میشود که اسباب حیرت است، آن هم در دینی که قرار است تنها معجزهُ پیامبرش قرآن باشد و بس. دیگر اینکه در آن عصمت به معنای بری بودن از گناه از عصمت به معنای برکنار بودن از خطا از هم جدا نشده است و آخر از همه اینکه حوزهُ اقتدار این عصمت، همانند اقتدار الهی بی حد است.
این صورت ابتدایی و سنتی عصمت مطلقاً قابل استفاده نیست، باید بعد از تصفیهُ سخنان نامعقولی که در دل آن جا گرفته، محدودش دانست به امام غایب و کنارش گذاشت. برای دوباره به کار گرفتن عصمت که ضمانت نهایی وحدت روحانیت و امت است، باید مطلب را از نو طرح کرد و تعریف نوینی از آن ارائه داد. تا شخصی یا گروهی حی و حاضر بتواند با اتکای بدان حیات مذهبی شیعیان را اداره کند. ماندن در بند تعریف قدیم عصمت مانع برآمدن اقتدار مذهبی کارآمد است، زیرا راه تصاحب آنرا خواهد بست.

عصمت نوین
از نقطه ای شروع میکنم که میتوان شرط لازم کارآیی عصمت شمردش و همانطور که در عصمت قدیم موجود بوده، در برداشت جدید از آن هم باید ملحوظ شود و آن تمرکز عصمت است. لزوم تمرکز را نمیتوان اساساً و بنا بر تعریف جزو عصمت شمرد و در حقیقت باید شرط عملی کارآیی آن به حسابش آورد ولی نمیتوان در کلیت و اهمیتش تردید کرد. عصمت برای کارآمدی میباید متمرکز باشد. عصمتی که به گروه وسیعی ارزانی شده باشد قابل استفاده نیست و از نوعی تقدیس کلی فراتر نمی رود. مثلاً اگر بگوییم جمیع مؤمنان هیچگاه بر سر سخن خطا اجماع نخواهند کرد، گروه مؤمنان را به عنوان شیئی یکپارچه و واحد و نه افراد آنرا، واجد عصمت و برخوردار از راهنمایی الهی شمرده ایم و به عبارتی وحدت بی واسطهُ مؤمنان را فرض گرفته ایم. ولی احتمال اجماع مؤمنان آنقدر کم است که بعید است هیچگاه از توافق بر سر اصول اولیهُ دین فراتر برود. شاید حتی از دیدگاه مشاهده گری صرف، بتوان گفت که اصول اولیهُ دین همانهایی است که مورد توافق کل مؤمنان قرار میگیرد.
این هم که کل روحانیت یا کل مجتهدان را، که به هر صورت گروه مشخص و محدودی است، واجد عصمت بشمریم باز ممکن است ولی باید روشی برای تصمیمگیری در دل این گروه یافت. اگر داستان در حد اجماع بماند که حتماً از اجماع بین کل مؤمنان محتمل تر نیست و اگر اصل بر این قرار بگیرد کارها میخوابد. پس میماند یافتن روشی برای تصمیمگیری در شرایطی که اجماع ممکن نیست. روشن است که پذیرفته ترین روش در این حالت گردن نهادن به تصمیم اکثریت است. منتها همانطور که نمیشود هر روز در کشوری رأی گرفت، نمیتوان هر روز هم بین جمیع روحانیان همه پرسی برگزار کرد. پس باید ترتیباتی اتخاذ نمود که عصمت بتواند عمل کند، یعنی پشتوانهُ تصمیماتی بگردد که روحانیت و کلاً جمیع مؤمنان را اداره نماید. خلاصه اینکه باید عصمت در یک نفر یا یک شورای بسیار کوچک متمرکز شود.
در اینجا باید به تفاوت بین طرز یافتن مرجع معصوم و طرز کار خود این مرجع توجه داشت. کار اول را میتوان به اکثریت و اقلیت موکول کرد. فقط باید توجه داشت که هرگونه رأی گیری در باب اینکه چه کسی یا چه گروهی مرجع معصوم محسوب گردد، در حکم «کشف» است نه «نصب». عصمت زاده از فیض الهی است و از طرف آدمیان به کسی اعطا نمیگردد، از سوی آنها کشف میشود. هر جا رأی گیری بود دمکراسی در کار نیست و در اینجا اصلاً بحثی هم از دمکراسی نیست تا توهمش پیش بیاید. ولی از ترتیبات یافتن مرجع معصوم که بگذریم، عمل کردن خود عصمت یکپارچگی میطلبد. یعنی یا باید به اجماع برگزار شود یا اینکه در یک نفر متمرکز گردد. روشن است که در این حالت فردی کردن مرجع منطقی ترین راه حل به نظر میاید. با توجه به پیشینهُ امامت در بین شیعیان عجب نخواهد بود اگر به تمرکز عصمت در فرد تمایل نشان بدهند.

کوشش برای بازتعریف عصمت از قائل شدن درجات در دل آن ناگزیر است. عصمت مرجع نهایی مذهبی، چنانکه امروز میتواند و باید وجود داشته باشد، مشروط به تقلیل و تحدید عصمت سنتی است. عصمت پیامبر و ائمه نمیتواند آنها را به مرحلهُ الوهیت برساند، عصمتی هم که در دسترس مرجع مذهبی امروزین است نمیتواند در حد عصمت چهارده معصوم باشد. وقتی لزوم درجه بندی عصمت که امر بدیهی است، پذیرفته شد، تازه میتوان وارد بحث شد و شروع به سنجیدن چند و چون آن نمود. طبیعی است که اسباب تحدید عصمت غیر از عقل نمیتواند باشد و برای اینکه عقل در تحدید عصمت عامل بیرونی محسوب نگردد باید آنرا جای گرفته در ذات الهی شمرد. این فرض بنیادی الهیات عقلانی است و از این دید چیزی را که عقل نپذیرد نمیتوان به خدا نسبت داد.

از عصمت نَسَبی چهارده معصوم بعد از تعطیل شدن عملیش چیزی باقی نمانده و ردی که از تقدس نَسَبی باقیست چنان در شمار بی حساب سادات غرق شده که اصلاً قابل استفاده نیست. عصمت امروز باید منصبی باشد و کسی که در منصب خاصی قرار میگیرد از آن برخوردار شمرده شود. البته عصمت را که نشأت گرفته از فیض الهی است، نمیتوان برخاسته از منصبی معین شمرد ولی نباید گذاشت که خارج از حد و حدود منصبی که برایش تعیین شده، بروز نماید، چون در این صورت راه برای در هم شکستن انحصار عصمت که شرط اصلی کارآیی و ضابطه داشتن آن است، باز خواهد شد. یادآوری کنم که مقصود این نیست که اعقاب رسول بر آن راه نخواهند داشت، این است که سیادت شرط بهره ور شدن از آن نباید باشد چون اسباب اختلاطش با عصمت قدیم و بی ضابطه شدن آن خواهد شد. جا داشتن در زمرهُ روحانیت و رسیدن به مرتبه ای که بتوان نامزد برخورداری از این فیض شد، تنها شرط معقول است و این مرتبه را نمیتوان جز با صلاحیت علمی و اخلاقی تعریف کرد. اگر هر کس بتواند در هر کجا از فیض عصمت برخوردار گردد، نه تنها روحانیت بی موضوع خواهد شد، بلکه، از این مهمتر، اقتدار مذهبی بازیچهُ دست اتفاق خواهد گشت. درجهُ علمی حتماً باید شرط ورود به جرگهُ نامزدان عصمت باشد ولی این به هیچوجه بدین معنی نیست که عصمت از علم برمیخیزد. برعکس، عصمت برای عمل کردن در جایی که صلاحیت تخصصی و عقلانی به مرز قابلیت خود رسیده، وارد عمل میگردد تا گره گشایی کند. داستان اعلمیت را که مدتهاست بئس البدل عصمت شده باید از اصل کنار گذاشت که جز مزاحمت و معطل گذاشتن امور حاصلی ندارد.

عصمتی که امروز به کار بیاید فقط میتواند مدعی برخورداری از دانش الهی باشد نه قدرتش. اگر حکایت قدرت در تعریف عصمت وارد بشود بلافاصله غیرقابل استفاده اش خواهد کرد چون صاحب عصمت در عمل موظف به عرضهُ معجزه، به معنای برهم ریختن سیر معمول امور و قوانین طبیعت، خواهد شد. گردن گرفتن چنین تعهدی جز به شکست نمیتواند بیانجامد. البته همیشه میتوان تصور کرد که ابهام میتواند در این زمینه کارگشا باشد و برای بسیاری هم بوده است. کمااینکه مؤمنان تمایل دارند این یا آن امر غیرمعمولی را که یا زادهُ اتفاق است یه به طریق علمی قابل توضیح نیست ، به حساب معجزه بگذارند که البته حق مسلم آنهاست. ولی وارد کردن قدرت الهی در تعریف امروزین عصمت تکلیفی بر عهدهُ صاحب عصمت خواهد گذاشت که از طاقتش بیرون است. از عهده برنیامدن همان و ویران شدن تمامی داستان همان.

برداشت معمول از عصمت بری بودن از گناه است ولی آنچه باید در روایت جدید مورد تأکید قرار بگیرد بری بودن از خطاست نه گناه به طور عام. عصمت به عبارتی همان بهره وری از فره ایزدی یا فرهمندی است که به تناسب کاربردش تعریف شده است، آن دیگری به سلطنت اختصاص دارد و این به مذهب. در مسیحیت قرون وسطی هم عبارت بری بودن از گناه (impeccabilité) برای بیان عصمت به کار میرفت که به برداشت شیعیان بسیار نزدیک است، ولی این عبارت جای خود را به خطاناپذیری (infaillibilité) داد که با کاربرد عقلانیش در مذهب بیشتر مناسبت دارد. کارکرد عصمت تضمین خطاناپذیری است به پشتوانهُ تأیید الهی و نه به صورت نامحدود. وحدت عقیدتی و سازمانی امت و روحانیت با این خاصیت است که تضمین میگردد نه با بری بودن رهبریش از گناه. البته تقوا را نمیتوان از رهبری مذهبی جدا دانست و شخص بی تقوا را برای این کار مناسب شمرد ولی نمیتوان تقوا و علم را که خواص بشری است نزد وی مطلق به حساب آورد.

به هر صورت حوزهُ خطاناپذیری عصمت باید بسیار محدود گردد. عقل نمی پذیرد که هر چه صاحب عصمت در هر زمینه، فرضاً ریاضیات هم گفت درست باشد. از این گذشته، چنان که پایین تر هم به آن خواهیم پرداخت، عصمت نمیتواند در همهُ موارد مربوط به مذهب هم به کار گرفته شود و هر چه رهبر مذهبی در باب مذهب گفت، نمیتواند مشمول خطاناپذیری محسوب گردد. نه اینکه حکمش در این موارد قاطع نباشد، در همهُ موارد حاجتی به آن نیست. پاسخ به شک بین دو و سه محتاج ضمانت آنی عصمت نیست، عصمت عاملی است که در نهایت، در آخرین تحلیل اعتبار گفتار مذهبی را تضمین میکند و اگر به طور خاص وارد عمل شود در مورد امور اساسی است. به علاوه، این نکتهُ بدیهی هم هست که صاحب عصمت اختیار تغییر اصول دین را نمی تواند دارا باشد، همانطور که مفسر قانون اساسی نمی تواند نظام سیاسی را به خواست خود تغییر بدهد.

یکی از وجوه مزاحم تعریف قدیم عصمت تمایل به غلو در آن است که در نهایت ماهیت صاحب عصمت را صرفاً قدسی میشمارد. این تمایل متأسفانه در کسانی که بینش ابتدایی از تقدس دارند و تصور میکنند که هر چه بر آن افزوده گردد بهتر است، مشاهده میشود. در تعریف جدید باید از این امر جلوگیری کرد و دو وجه خاکی و قدسی را به تعادل در کنار هم قرار داد. حتی میتوان گفت برگزیده شدن افراد مختلف برای اشغال منصب مرجع معصوم، و حی و حاضر بودن آنها از احتمال افسانه سازی در باره شان میکاهد و همین امر به نوبهُ خود به محدود شدن عصمت مدد میرساند.

حوزهُ کاربرد عصمت جدید، بر خلاف شکل سنتی آن، بسیار محدود است. این محدودیت در درجهُ اول به تناسب عقل و در حقیقت در تکمیل آن عمل میکند، نه در جدایی از آن و نه در تقابل با آن. عمل عصمت از عقل جدا نیست. در درجهُ اول به این دلیل که تقسیم حوزه ای بین آنها واقع نمیگردد تا مثلاً قرار باشد یکی به مذهب بپردازد و دیگری نه. عصمت در ادامهُ استدلال عقلانی و به صورت مکمل آن عمل میکند و به همین دلیل هیچگاه در مقابل آن موضع نمیگیرد. آنجایی که عقل صرف قادر به یافتن پاسخ واحد و قاطع نیست و عاملی خارجی لازم است که بتواند بین راه حلهای عقلانی هم ارز یکدیگر، انتخابی انجام بدهد، عصمت است که حل مشکل میکند. تصور اینکه عصمت قبل از استدلال عقلانی عمل بکند مترادف بی نیازی عصمت از عقل خواهد بود و ما را به همان صورت بدوی و جامع و بسیط عصمت برخواهد گرداند. کارکرد عصمت زدن حرف آخر است نه اول. عصمتی که با عقل منتظم نشده باشد و چارچوب درست پیدا نکرده باشد، افسار گسیخته است و بسیار خطرناک چون عملاً میتواند تقدس را پشتوانهُ هر سخن یاوه و هر تصمیم بی منطقی بکند.

عصمت میتواند در هر سه زمینهُ اقتدار مذهبی: تعیین و تفسیر هنجارها، قضاوت در اطلاق و اجرای آنها و نیز فرمان دادن به بدنهُ روحانیت به کار برود. از این بابت اقتدار مذهبی کمابیش به اقتدار سیاسی و سه شعبهُ مقننه و قضائیه و مجریهُ آن شبیه است. بخش اول طبعاً اساسی ترین بخش است، بخش دوم در مذهبی که میخواهد قوانین خویش را به اجرا بگذارد بسیار مهم تلقی میشود و سومی هم از بابت در دست داشتن اختیار روحانیت مهم است که بدون آن اصلاً اقتدار مذهبی معنا نخواهد داشت. در این هر سه زمینه حاجت به این هست که مرجعی حرف آخر را بزند و فقط مرجع معصوم در چنین موقعیتی است.

عصمت قاعدتاً میتواند در هر سطحی به کار برود، یعنی از جزئی ترین امور تا کلی ترین آنها. ولی تمایل عموماً بر این است که عصمت به امور کلی اطلاق یابد. اول به این دلیل که خودش تمایل به کلیت دارد. حکم عصمت بر کل مؤمنان جاریست و به همین دلیل باید از نظر مفهومی نیز کلیت داشته باشد تا بتواند به این اندازه فراگیر بشود. دوم به این دلیل که رأس تصمیمگیری همیشه فرصت پرداختن به جزئیات را ندارد. سوم از این جهت که عصمت به این ترتیب هر چه کمتر به کار گرفته خواهد شد. این البته احتیاطی است عملی که ما را به بخش بعدی مطلب راهنمایی مینماید.

احتیاط های عملی
به کار گرفتن درست عصمت فقط محتاج تدوین نظری آن نیست، بلکه نیازمند احتیاط عملی نیز هست که اهمیتش هیچ دستکمی از اولی ندارد. این بخش از کار، بر خلاف بخش نظری حکایت، قسمتی است که اصولاً میتوان در کشف و به کار بستنش توسط روحانیان ایران اعتماد نمود. زیرا طی قرنها همین احتیاط ها را در اعمال آن بخش از اقتدار مذهبی که در اختیار داشته اند، به جا آورده اند. فقط بر مطالب مروری میکنیم. در ارتباط با بخش قبلی، در ابتدا و به طور خلاصه و کلی میتوان گفت که عصمت نوین بر خلاف عصمت سنتی که «حداکثری» بود، باید هم از بابت نظری و هم عملی «حداقلی» باشد تا کمتر ایجاد تعهد کند.

تداوم عصمت یعنی حفظ اعتبار آن، نه فقط در مورد یکی از حائزان عصمت، بلکه نزد همهُ کسانی که یکی پس از دیگری منصب مرجعیت معصوم را اشغال خواهند نمود. عصمت باید درست مورد استفاده قرار بگیرد تا اعتبار خویش را حفظ نماید. اگر عصمت قدیم با معجزاتی که حکایاتش به ما رسیده سر پا مانده بود، عصمت جدید از چنین پشتوانه ای محروم خواهد بود و اعتبار خویش را باید با در پیش گرفتن سیاست درست مذهبی حفظ کند. در اینجا معجزه لازم نیست، کاردانی لازم است.
اول احتیاط در این زمینه کم به کار بردن عصمت است. عصمت اگر قرار باشد هر روز مورد استفاده قرار بگیرد به سرعت فرسوده و بی اعتبار خواهد شد. باید کمتر ادعا کند تا کمتر امتحان شود و کمتر در معرض ضربه قرار بگیرد.
عدم صراحت در به کار گرفتن عصمت بسیار مهم است. همینقدر که مرجع نهایی مذهبی صاحب عصمت شناخته شد کافیست تا تمامی آنچه که میکند سایه ای از این اعتبار پیدا کند. ابهام اصولاً با تقدس هماهنگی و خویشاوندی دارد و روشن است که همیشه میتواند یار و یاور عصمت نیز باشد. حتی میتوان گفت که در تعریف عصمت جدید و استفادهُ از آن، همین رنگ و سایهُ کلی است که بیشتر مد نظر است و اصلاً صراحت در این زمینه لازم نیست. به علاوه، عصمت باید هر چه بیشتر به فرد نسبت داده شود تا به تصمیماتش. یعنی از زدن مهر عصمت به این و آن تصمیم معین احتراز شود. سایهُ عصمت باید از فرد بر تصمیم بیافتد نه برعکس.
عصمت باید قاعدتاً در مواردی به کار گرفته شود که امکان خطا کم است. ولی اگر در مواردی به کار برود که در آنها امکان خطا نیست و راه حل عقلانی یکسویه و قاطع است، خودش از اعتبار خواهد افتاد چون در این زمینه ها هر کسی میتواند با قاطعیت اظهار نظر بکند. از سوی دیگر به کار گرفته شدنش در جایی که تمامی گزینه ها هم ارز است، باز پیامد مشابه خواهد داشت. عصمت مال مواردی است که بیش از یک گزینه موجود و برگزیدن یکی از آنها لازم باشد ولی نتوان هیچکدام آنها را به طرزی بدیهی بر باقی برتری داد. عصمت در مرز عقلانیت قرار میگیرد، نه جلوتر و نه عقب تر از آن. نمیتواند کاملاً عقلانی بشود چون ماهیتش قلب خواهد شد. از طرف دیگر اگر به اموری بپردازد که هیچ بعد عقلانی ندارد، آزادی مطلق خواهد داشت و به حد همان عصمت خام پس خواهد رفت.
باید توجه داشت که فایدهُ اصلی و عام عصمت ختم بحث است، تنفیذ حکم و بخصوص حفظ وحدت. با نظر به این نکته است که باید از آن استفاده نمود. همهُ اشخاصی، چه مؤمن و چه بی ایمان، که میخواهند تکلیفشان با تصمیمات مذهبی روشن باشد، طالب وجود مرجعی هستند که حکمش قاطع و فاصل باشد. در این میان مؤمنان به دلایل روشن مذهبی، بر خطاناپذیری چنین مرجعی و اتکایش به تقدس، تأکید مینمایند ولی از دیدگاه کلی فایدهُ چنین مرجعی مشروط به اینها نیست، فقط همان اختیار زدن حرف آخر کافیست تا تکلیف همه را روشن کند.
باید در آخر به نکتهُ بسیار مهمی اشاره کنم که از ابتدای کار به چشم نمی خورد ولی با توجه به تجربیات گذشتهُ دیگران میتوان به اهمیتش پی برد. میبایست از ابتدا راهی در نظر گرفت که هر مرجع معصوم بتواند سخنان مرجع قبلی را از طریق آن نقض نماید. این شرط زنده ماندن اقتدار مذهبی است و گرفتار نشدنش در چنبرهُ سوابقی که فراتر رفتن از آنها روز به روز مشکل تر خواهد شد. سخنان معصوم قبلی باید مشمول بازبینی معصوم زنده باشد. طبعاً این کار معمولاً به صورت تفسیر نوین از سوابق موجود است که مجال عمل پیدا میکند.

عصمت و جدایی
حال برسیم به فایدهُ سیاسی فعال شدن عصمت و تمرکز آن.
چه عصمت قدیم و چه عصمت جدید هر دو حکم به جدایی دو اقتدار سیاسی و مذهبی میکند. عصمت قدیم به این دلیل که با غیبت امام از دسترس همه خارج شده است و برای بازگشتنش باید منتظر ظهور امام ماند. از آنجا که این ظهور قرار است وقتی به انجام برسد که جهان در ظلم کامل فرورفته باشد، دخالت در کار حکومت که وظیفه اش دقیقاً جلوگیری از بروز چنین وضعیتی است، با روحانی بودن متناقض است. روحانیت، بنا بر تعریف، خواستار ظهور هر چه زودتر امام است و به این ترتیب منطقاً نمی تواند گسترش عدالت را که مانع ظهور است، خود بر عهده بگیرد. (مسئله در مقالهُ «سرگردان بین دو نهایت تاریخ» که روی همین سایت موجود است، مفصل شرح داده شده)
و اما عصمت جدید. روحانیان شیعه تصور کردند با انقلاب عرصهُ سیاست را در دین تحلیل برده اند! در صورتی که فقط با نادیده گرفتن محدودیتهای عصمت قدیم، عملاً بر قدرت چنگ انداخته اند، همین و بس. از آنجا که طالب قدرت بودند، به وسوسهُ خمینی، این اصل ابتدایی را که اجرای قوانین اسلام محتاج عصمت است، به فراموشی سپردند و خودشان دست به کار شدند، جدایی سنتی دو اقتدار را نادیده گرفتند و به راه ناآزموده رفتند. پس به ناچار عصمتی را که قرار بود از دسترس هر بنی بشری دور باشد، تصاحب نمودند. ولی به این ترتیب راه جدایی نوین را نیز ناخواسته گشودند و ناگزیر بدان خواهند رفت. شاهدیم که به موازات تصاحب عصمت، ناچار به تحدید آن گشته اند تا برایشان قابل استفاده بشود. این گام اول تعریف جدید عصمت و جدایی است که ناگزیر گامهای دیگر در دنبالش خواهد آمد و باید در نهایت به جدایی ختم شود.
در بخش بعدی مثالی از جدایی اجتناب ناپذیر عصمت و حاکمیت در عصر جدید را از نظر خواهیم گذراند تا از طریق مقایسهُ آن با مورد نظام اسلامی، بهتر معلوم شود که تمرکز و تعریف درست اقتدار مذهبی که جز به اتکای عصمت نمیتواند صورت بگیرد، چطور به جدا شدنش از اقتدار سیاسی مدد میرساند و در عصر جدید چگونه عصمت در درجهُ اول به تناسب حاکمیت ملت است که تعریف و محدود میشود.
آوریل ۲۰۱۳
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است