به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

  • افراط ضد ملی، شبح ملی‌گرایی 
جبهه ملی و نقد «مکتب ایرانی» در میزگردی با حضور دکتر حسین موسویان، ادیب برومند،
ضیا مصباح، نصرالله جمشیدی،  – بخش پایانی
مسعود‌‌ رفیعی‌طالقانی، روزنامه بهار
  • هفته گذشته در همین صفحه بخش نخست میزگرد با حضور
    ادیب برومند، ضیا مصبــاح، نصرالله جمشیدی و حسین موسویان با موضوع نقد پروژه «مکتب ایرانی» منتشر شد که پروژه‌ای سیاسی – انتخاباتی از سوی طیف دولتی اصولگرایان است؛ پروژه‌ای که از ابتدای مطرح شدنش توسط اسفندیار رحیم‌مشایی و حامیان وی نقدها و چالش‌های دوگانه بسیاری را برانگیخت. در ادامه، بخش دوم این میزگرد را با نگاهی به عملکرد جبهه ملی، مشی ملی‌گرایی دموکراتیک و نقد پروژه ظاهرا ملی‌گرایانه موجود می‌خوانید. شرکت‌کنندگان در این میزگرد معتقدند افراط‌های ضد ملی‌گرایانه در طول سالیان سبب شده است که جریانی با شبح ملی‌گرایی و نه اصالت‌های ذاتی آن پا به عرصه بگذارد... .

    دکتر فخرالدین عظیمی در کتاب ارزشمند «حاکمیت ملی و دشمنان آن» مضاف بر مخالفان بیگانه مصدق، عنوان مخالفان بومی مصدق را هم مطرح کرده‌اند که طیف‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد. مصدق یک ناسیونالیست دموکرات است و هر سندی که یافت شده به این نکته صحه می‌گذارد ولی بعضی طیف‌های جامعه سیاسی آن روزها هستند که در زمره مخالفان مصدق‌ اعم از مذهبی و غیرمذهبی هستند. مثلا حسین مکی را نمی‌شود در مشی و‌ منش با فداییان اسلام کنار هم گذاشت. چرا آن حاکمیت ملی دموکراتیکی که مصدق در ایران رهبری کرد، نتوانست همه طیف‌های سیاسی آن روزگار را در یک چارچوب قوام‌یافته سازماندهی کرده و به ایجاد نوعی عینیت اجتماعی استوار منتهی کند؟ به‌هرحال شما به عنوان جبهه ملی بعد از مصدق هیچ گاه در ایران در قدرت نبودید و این یعنی، نتوانستید با گفتمانتان عینیت اجتماعی بسازید. این فقط مربوط به دوره مصدق است تازه با آن همه گرفتاری که با کودتا مواجه شد... .
    برومند: آنچه مسلم است این‌که دکتر مصدق اولا نشان داد که حاکمیت ملی اساسا یعنی چه؟ و بعد سعی کرد که اکثریت مردم را زیر لوای حکومت ملی و تربیت دموکراتیک قرار دهد و قرار هم داد.
    ولی همین امر هم سبب نشد در عرصه واقعی طرفی ببندد! علیه‌اش کودتا کردند و دست بر قضا مخالفان بومی او چیزی کم از مخالفان بیگانه‌اش نداشتند... 
    برومند: کلا ایرانی‌ها مقداری خودخواه و فزونی‌طلب‌اند آن هم وقتی به درجات عالیه شهرت و اعتبار نرسیده باشند. این به نوعی در بحث‌های روانشناسی اجتماعی ما مطرح است. در طول تاریخ هم نشان داده شده که یک عیب ایرانی است. در زمان دکتر مصدق هم بودند کسانی که از مناصب دولتی معزول شده بودند. مثلا سناتورهایی که با انحلال سنا بیکار شده بودند یا وکلای دوره‌های قبل که در دوران مصدق دیگر به وکالت مجلس نرسیده بودند. این افراد که کم‌تعداد هم نبودند اوایل خودی نشان ندادند اما بعدا با تطمیع و تهدید به مخالفت با مصدق برخاستند. ولی باید تاکید کنم که همواره قاطبه مردم ایران طرفدار مشی سیاسی مصدق بودند. ما که آن زمان حضور داشتیم می‌دیدیم که از در و دیوار معلوم بود مصدق وجاهت ملی دارد. بنابراین من معتقدم حاکمیت ملی مصدق تا لحظه آخر بی‌لطمه جلو رفت چون او به مخالفانش هم آزادی عمل می‌داد و کسی را از ترس این‌که شاید اقدامی علیه دولتش کند تعقیب و بازداشت نمی‌کرد. مصدق گرفتار یک عمل غیرمترقبه شد. هیچ دولتمردی نمی‌توانست مقابل آن همه توطئه بایستد. بلوایی شد که همه از آن بی‌خبر بودند و دست مخالفانش درنهایت رو شد.
    یعنی می‌خواهید بگویید که مخالفان بومی مصدق با او مسئله شخصی داشتند؟ 
    برومند: کاملا. این‌ها کسانی بودند که از مشاغل و مناصب مهمشان رانده شده بودند و دست به دست هم دادند و با دربار یکپارچه شدند. از انگلیس‌ها هم که پول‌های کلان گرفته بودند. هرکسی که مخالف مصدق شده بود به علتی شده بود نه این‌که دلش برای وطن سوخته باشد و این‌که فکر کند مصدق برخلاف مصالح ملی کار می‌کند. ابدا این‌طور نبود چون کار مصدق کار قابل ایرادی نبود.
    ولی بعضی منتقدان مصدق می‌گویند ملی‌گرایی او افراطی بود و نمی‌توانست همه طیف‌های سیاسی – اجتماعی را سامان دهد... 
    موسویان: این‌که ناسیونالیسم ایرانی چگونه است خودش مطلب مهمی است. باید گفت ناسیونالیسم از شکل‌های افراطی تا مدل‌های معتدل دارد. از شوونیسم شروع می‌شود که اعتقاد به برتری یک ملت دارد و تقدس یک آب و خاک تا مدلی معتدل که مصدق و ناسیونالیست‌های تابع او به آن اعتقاد داشته و دارند. به نظرم برچسب افراط به مصدق نمی‌چسبد. مصدق به عنوان نماد ملی‌گرایی ایرانی در تاریخ معاصر هیچ‌وقت اعتقاد به برتری نژادی یا باستانگرایی به آن معنی یا تقدس آب و خاک نداشت. ما هیچ گاه در سخنان مصدق که در جاهای مختلف منتشر شده است، نمی‌بینیم اشاره به زمان باستان و آن را تقدیس کند. او ملی‌گرایی بود که اعتقاد به سعادت هموطنانش داشت. و این اعتقاد را در دموکراسی و حاکمیت ملی می‌دید. به همین دلیل ملی‌گرایی را با دموکراسی پیوند زده بود و دنبال این بود. می‌بینید که وقتی بعد از سال‌ها تلاش و مبارزه به نخست‌وزیری می‌رسد برنامه دولتش را به جای این‌که در یک جزوه ‌هزارصفحه‌ای ارائه کند در دو محور خلاصه می‌کند و می‌گوید: «اجرای ملی شدن نفت و اصلاح قانون انتخابات.» بدیهی است در مسئله نفت نگاهش استقلال‌طلبی و مبارزه با استعمار انگلیس است و در اصلاح قانون انتخابات، نگاهش به برقراری دموکراسی و حاکمیت ملی است که می‌خواست از طریق یک پارلمان آزاد و واقعی به آن دست یابد. من فکر می‌کنم تمام ملی‌گرایان ایرانی و اعضای جبهه ملی نگاهمان ملی‌گرایی مصدقی است. بله ما به تاریخ گذشته‌مان در میان ملل جهان افتخار می‌کنیم ولی نه این‌که وزن اجتماعی‌مان را صرفا بر آن بگذاریم و از دموکراسی و حاکمیت ملی و استقلال کشور دور شویم.
    اما درباره مخالفان بومی که اشاره کردید باید بگویم کانون این مخالفت‌ها دربار بود و دربار هم به عنوان یک سفارت استعمار انگلیس و آمریکا عمل می‌کرد. از جمله همین حسین مکی که گفتید. این ترفند دربار بود که او را به این کار واداشت؛ با اشاره شاپور، ریپورتر انگلیسی.
    برومند: و خودخواهی ایرانی البته!
    موسویان: بله دقیقا! یکی از ترفند‌های ‌شاه این بود که افراد نزدیک به مصدق را می‌خواست به دربار و می‌گفت که مصدق پیر شده و... و من موافق این هستم که شما ادامه کار بدهید و نخست‌وزیری را به دست بگیرید و نهضت ملی را به جایی برسانید! از کسانی که به دربار دعوت شده بودند، یکی حسین مکی بود. خودخواهی و خودپرستی او هم کمک کرد که در مقابل مصدق قرار بگیرد. مظفر بقایی هم همچنین. دکتر حسین فاطمی و اللهیار صالح هم دعوت شده بودند اما رفتند به مصدق موضوع را گفتند که چنین ترفندی در جریان است. به‌هرحال آنچه در 28 مرداد اتفاق افتاد توطئه‌ای استعماری بود که با دست‌های مختلف هدایت می‌شد و همان‌طور که اشاره کردید مخالفان بومی در آن نقش بسزایی داشتند.
    مصباح: به نظرم این‌طور نیست که مصدق نتوانسته باشد در کشور به مدد گفتمان ملی‌گرایی، نوعی عینیت اجتماعی را برسازد. گفتمان او توانسته بود چنین کاری را بکند اما همان‌طور که می‌دانید هر گفتمانی رقبایی هم دارد که مدام در حال بیقراری هستند. وقتی وضعیت به گونه‌ای شده بود که این رقبا مدام خود را در تنگنا می‌دیدند هر یک تلاش‌هایی را برای کنار زدن دولت مصدق آغاز کردند. البته شاید هم نتوانیم آن مخالفان بومی را در هیات گفتمان ببینیم چون بعضی از آن‌ها متکی به اشخاص بودند یا گروه‌های چند‌نفره و این معنای گفتمان نمی‌دهد. به هر ترتیب مصدق به این سبب که بنا به گفته خودش با استعمار انگلیس پنجه در‌پنجه در افکنده بود و نیز می‌کوشید فضایی دموکراتیک در داخل ایجاد کند، آن‌هایی که منافعشان را با این رویکرد در تضاد می‌دیدند علیه او شوریدند. ضمنا باید در نظر گرفت که عینیت اجتماعی به آن معنایی که امروز اگر ایجاد شود می‌تواند به جنبش‌های عظیم تبدیل شود، در آن وقت این‌گونه نبود. زیرا شبکه‌سازی اجتماعی شکل ابتدایی داشت و گستردگی نداشت.
    جبهه ملی بعد از مصدق هیچ‌وقت در قدرت قرار نگرفت ولی در آستانه انقلاب بعد از رد پیشنهاد ‌شاه از سوی دکتر صدیقی، بختیار نخست‌وزیری را پذیرفت. در اساسنامه قبلی جبهه ملی تبعیت از قانون اساسی مشروطه آمده است. بختیار هم رفت نخست‌وزیر سیستم مشروطه شود که به زعم او منحرف شده بود اما نتیجه‌اش انشقاق در جبهه ملی بود. دلیل این انشقاق چه بود؟ البته می‌خواهم روشن شود که ملی‌گرایی اصالتش در یک حرکت سیاسی چطور روشن می‌شود؟ مثلا چرا کریم سنجابی آن‌طور عمل کرد و بختیار طور دیگری؟ این‌ها هر دو ملی‌گرا بودند و سال‌ها در یک مرام سیاسی اشتراک داشتند، نبودند؟ چرا این برایم تبدیل به پرسش شده، به این خاطر که اگر ملی‌گراترین ملی‌گرایان ما که اعضای جبهه ملی بودند در برهه‌ای در روش و فهم از ملی‌گرایی دچار اختلاف می‌شوند، طبیعی است آن‌هایی که هیچ سابقه ملی‌گرایانه‌ای ندارند بیایند یک خوانش تازه از ملی‌گرایی ارائه کنند و اسمش را بگذارند مکتب ایرانی...
    موسویان: ‌شاه از زمان به قدرت رسیدنش تا پیش از انقلاب، چند بار در مخمصه‌های شدید گرفتار شد. یکی در سال 39 و 40 بود که فشار دولت کندی، روی ‌شاه زیاد بود و او مجبور شد فضای باز سیاسی اعلام کند و در آن فضا نیروهای مخالف به صحنه آمدند. یکی در 15 خرداد 42 بود که چنین وضعی داشت. در آنجا بود که حتی شورای مرکزی، جبهه ملی را در زندان قزل قلعه جمع کرد و توسط صنعتی‌زاده و پاکروان از آن‌ها خواست که به صحنه بیایند و کمکش کنند. اعضای جبهه ملی با هوشیاری فهمیدند که می‌خواهد فریبشان بدهد و شرایطی را گذاشتند که با قبول آن شرایط توسط‌ شاه بیایند در انتخابات شرکت کنند.‌ شاه می‌دانست که رعایت آزادی‌ها و پیش‌شرط‌های جبهه ملی سرنگونش می‌کند پس شرایط آن‌ها را قبول نکرد. در آستانه انقلاب باز این وضع تکرار شده بود. در چنین تنگنایی بود که باز دست به دامن جبهه ملی شد. دکتر سنجابی نخستین فردی بود که ‌شاه خواست با او ملاقات کند. سنجابی اما همان پاسخ‌های قبلی را مطرح کرد؛ اجرای قانون اساسی و رعایت حقوق ملت که شامل آزادی مطبوعات، اجتماعات، احزاب و انتخابات آزاد و... بود.‌ شاه نپذیرفت و دکتر صدیقی هم به همین ترتیب در ملاقات با ‌شاه حرف‌های مشابه سنجابی را تکرار کرد و نخست‌وزیری را نپذیرفت. بختیار اگر با هر ایده‌ای قبول نخست‌وزیری کرد در حقیقت کاری شخصی بود و جنبه تشکیلاتی نداشت.
    ولی منتقدان جبهه ملی می‌گویند او براساس آموزه‌های سیاسی ملی‌گرایی، ملی‌گرایانه‌تر عمل کرد؟
    موسویان: من تصورم از یک فرد تشکیلاتی این است که کارش باید تشکیلاتی باشد یعنی باید با همفکری و هماهنگی و مشورت با سازمان متبوعش صورت بگیرد. بختیار براساس نظر شخصی‌اش عمل کرد که نتیجه‌ای هم نگرفت و این را هم از یارانش مخفی نگه داشته بود. من شنیدم که روزی شورا تشکیل شده بوده و بختیار هم در آن جلسه شرکت کرده بود. اواسط همان جلسه شورا اعلام می‌کند که من کار دارم و باید به جای مهمی بروم که ملاقات با ‌شاه بود. در حالی که سنجابی به عنوان شخص اول جبهه ملی در آن زمان تمام مسائل را با شورا در میان می‌گذاشت و با این مشورت‌ها دیدگاه جبهه را اعلام می‌کرد.
    برومند: من با یک جای این حرف شما موافق نیستم. چون من آن زمان در شورا بودم و او یک‌بار مشورت با اعضا را نادیده گرفت. سنجابی دعوتی شده بود که به کنگره سوسیالیست‌ها در آلمان برود اما در پاریس فسخ عزیمت کرد و به شورا اطلاع نداد. در همان پاریس عده‌ای به ایشان گفته بودند که وقتی قرار است وزیر خارجه انگلیس به کنگره برود مناسبت ندارد که شما هم بروید. او هم آقای لباسچی را به عنوان نماینده به کنگره فرستاده بود و خودش در پاریس مانده بود و آن بیانیه معروف را از آنجا با عنوان جبهه ملی صادر کرد.
    موسویان: مسئله این است که بختیار که از اعضای قدیمی جبهه ملی بود در این مورد غیرتشکیلاتی عمل کرد و به این دلیل شورای جبهه به اتفاق آرا رای به اخراجش داد. البته این را هم اضافه کنم که قبلا به شورا فشار آورده بود که جبهه ملی به عنوان یک حزب موضوع نخست‌وزیری را قبول کند ولی جو سیاسی آن روز در حقیقت، جوی بود که سلطنت ‌شاه را قبول نداشت. همه ملت ایران خواستار رفتن ‌شاه بودند. اعتصاب پشت اعتصاب بود و شعار پشت شعار. من نظرم این است که جبهه ملی آنجا اگر حرف بختیار را گوش می‌کرد به دم ‌شاه بسته می‌شد و سرنوشتش مثل بختیار می‌شد ولی با ایستادن در کنار مردم ماندگار شد و به حیاتش ادامه داد هرچند با گرفتاری‌های پرشمار. جبهه ملی خواست ملت را تایید و دنبال می‌کرد.
    برومند: اشکالی که به جبهه ملی وارد است این است که در همان اوایل انقلاب دکترین گفتمانی را که می‌خواست مسلط شود به صورت جزو به جزو موشکافی نکرد.
    بگذارید بپردازیم به موضوع رابطه ملی‌گرایی و دین که دست‌کم در یک قرن اخیر چالش‌های زیادی داشته است. ما یک روایتی از ملی‌گرایی داریم که اصولا مخالف دین و مذهب است و نمونه‌اش رضاشاه است. این روایت در دوره‌های مختلف با عملکردهای حکومت‌های مختلف شدت پیدا کرده است. آن‌طرف قضیه هم روش بعضی مذهبیون است که ملی‌گرایی را مخالف دین می‌دانند. ولی با روایت دکتر مصدق ملی‌گرایی با دین منافاتی نداشته و بسیار نزدیک و مکمل هم بوده‌اند. مثلا مصدق قانون توهین به مراجع را گذراند که کسی حق ندارد به مراجع توهین کند حال آن‌که بعدها در زمان‌هایی به غیر از دوران کوتاه زمامداری مصدق به مراجع توهین‌هایی شد. می‌خواهم روشن شود که ملی‌گرایی مورد اشاره شما با اسلام‌گرایی مرزش کجاست؟ آیا مقابل اسلام‌گرایی است؟
    برومند: خیر اصلا این‌طور نیست. تا جایی که من یادم هست علما به‌طور کلی نسبت به موضوع وطن‌دوستی و ذکر مفاخر باستانی مخالفت علنی نشان نمی‌دادند ولی روی خوشی هم نشان نمی‌دادند. من این را در بسیاری مکالمات شخصی دریافتم. ولی از طرف مردم مخالفتی در این بین وجود ندارد. این‌که دین کسی اسلام باشد و وطنش ایران چه منافاتی با یکدیگر دارد؟ ملی‌گرایی مذهب را محترم می‌شمارد و به دین به‌راستی علاقه‌مند است و نمی‌خواهد قداست دین مورد خدشه قرار گیرد.
    مصباح: شما اگر در کارنامه ملی‌گرایی در ایران نگاه کنید، هرگز منافاتی با دین‌داری نداشته بلکه مکمل دین‌داری هم بوده است. ملی‌گرایی در ایران مصداق «حب‌الوطن من‌الایمان» بوده است و شما نمی‌توانید یک ملی‌گرای اصیل را پیدا کنید که با دین‌داری و اسلام سر جنگ داشته است. به نظر می‌رسد هر دو خوانش و روایتی که شما از دین‌داری و ملی‌گرایی گفتید افراطی هستند و در دو سر طیف قرار دارند اما بی‌تردید طیف میانه‌ای هم هست که نه اهل افراط است و نه تفریط. ببینید همین بحث مکتب ایرانی که در دوران اخیر راه افتاده روشن می‌کند که موضوع چیست. درون یک بستری که سال‌ها گفتمان رسمی ساخته بود طیفی ظهور کرد که صحبت‌های عجیبی بیان می‌کردند. خب این‌ها یک واژه و اصطلاح را برساختند که نسبتی با عمل سیاسی – اجتماعی آن‌ها نداشت و به طریق اولی نسبتی با ایدئولوژی‌شان بود. به‌هرحال برای این‌که طیفی بتواند در نبرد قدرت شرکت کند باید یک ایدئولوژی برای خودش بتراشد و اسمی برایش بگذارد. مکتب ایرانی اصطلاحی بود که این‌ها ساختند تا از خلال آن بتوانند در طول پروژه‌ای حرکت کنند که آن سویش، طیف‌های افراطی غیرملی‌گرا همه‌چیز را در اختیار داشتند. عده‌ای می‌گویند طرح موضوع مکتب ایرانی، مترادف ملی‌گرایی است اما ما چه می‌گوییم؟ ما می‌گوییم ملی‌گرایی یک روش اصیل است که سال‌ها در کار بوده و این‌طور نبوده که به صورت واکنشی نسبت به یک گفتمان دیگر پیش بیاید.
    قانون اساسی مشروطه با اصل دوم متمم که می‌گوید قوانین باید اسلامی باشد و علما باید به اسلامی بودن قوانین نظارت کنند دینی شده است. یعنی مشروطه مدلی بود که نوعی از حکومت دینی را در ایران ترویج می‌کرد. در انقلاب 57 اکثریت ملت مسلمان بودند و همین اکثریت این سیستم را می‌خواستند و جبهه ملی یا اساسا ملی‌گرایی به اعتبار این‌که اکثریت ملت چیزی را می‌خواهد باید تمکین کند که کرد. ولی می‌بینیم که این اختلاف بین نیروهای ملی و مذهبی در طول چند قرن بوده و هنوز هم هست و دو گرایش افراطی سرجایشان هستند. به نظرتان چرا مسئله‌ای که در قانون اساسی مشروطه مطرح بود و قریب 70سال بعد در انقلاب 57 مطرح شد نتوانست جدال این دو طیف را پایان بدهد؟ 
    برومند: عرض کردم که حد متوسطش روش مصدق بود که درباره‌اش توضیح داده شد. ولی این‌که به قانون اساسی اشاره کردید بسیاری از اصول قانون اساسی و متممش تشریفاتی بودند.
    ولی قرار بود اجرا بشود؟ 
    برومند: اجراشدنی نبود. چون اگر قرار بود همه‌چیز اجرا شود مشروطه پا نمی‌گرفت. به‌هرحال مشروطه یک پدیده مدرن بود و تناقضاتی با سنت داشت و به‌طور عملی امکان اجرایی شدن نمی‌یافت.
    این که می‌گویید اجرا نشد به دلیل این بود که روحانیت خودش هرگز داوطلب نشد که بیاید از حق قانونی‌اش استفاده کند. اعتراضی هم نکرد. ولی اصلی در قانون اساسی بود و اگر بگوییم تشریفاتی بوده مقداری در نیت آن افراد باید شک کرد زیرا می‌شود فریبکاری. اما حرف من این است که بعد از 80- 70 سال، روحانیت آمد از این حقش استفاده کند و آنچه را اجرا نمی‌شد، اجرایی کرد. این‌که می‌گویید آن زمان اجرا نشد چون اجراشدنی نبود، اگر این‌طور باشد مجلس سنا هم همین حکم را پیدا می‌کند. مجلس سنا هم تا سال‌ها تشکیل نشد تا دوره مصدق که تشکیل شد و با این رویکرد می‌توان گفت که تمام قوانین مجلس خلاف قانون اساسی است چون اصلا مجلس سنایی نبود که این قوانین را تایید کند. بنابراین با عرض معذرت باید بگویم پای این استدلالتان می‌لنگد... 
    برومند: ما که نمی‌توانیم بگوییم ضعف‌ها به وجود نیامده ما در مقابل اعمال انجام‌شده قرار گرفته‌ایم. ما باید وضع موجود و نتیجه عملکردها را ببینیم و بررسی کنیم. این‌که کدام قانون گذرانده شد یا کدام اصل مغفول افتاد، اتفاق‌هایی است که افتاده‌اند ولی حرفم این است که ساختار اجتماعی ایران طوری بوده که بعضی قوانین جنبه تشریفاتی داشته‌اند و به‌طور معمول مغفول مانده‌اند.
    در این سال‌ها طیف‌های زیادی داشتیم که ملی‌گرایی را منکوب کردند. نتیجه این شد که از بخش افراطی همان جریان یک جریانی آمده بیرون که می‌گوید شاهنامه تفسیر قرآن است! و کوروش را آن‌طور آگراندیسمان می‌کند. ما باید بگوییم شما که این همه تبلیغ علیه ملی‌گرایی کردید از درون خودتان این جریان بیرون زد که بگوید شاهنامه تفسیر قرآن است! ما می‌گوییم شاهنامه تاریخ ایران است ولی نمی‌گوییم که تفسیر قرآن است. هیچ کدام از ملیون هم چنین تفسیری تا به حال نکرده‌اند. بنابراین باید به اصل این جریان گفت که شما نیاز به یک تجدید نظر دارید چون افکار شما نیروهای خودتان را هم قانع نکرده... 
    مصباح: این‌ها باید این را بپذیرند زیرا این نشان می‌دهد که مشی اعتدالی اگر بود چنین جریانی بیرون نمی‌زد که اسلامیت را به نوعی رد کند و امتزاج ایرانیت و اسلامیت به‌طور پایاپای را مورد تردید قرار دهد. شما دقیقا درست می‌گویید باید رفت به آن طیفی که سال‌ها ملی‌گرایی را به‌طور یکجانبه طرد می‌کرد. این نکته را باید گوشزد کرد که این‌هایی که علم مکتب ایرانی برداشته‌اند و برداشت‌های افراطی از آیین ملی‌گرایی ارائه می‌کنند از درون خودتان بیرون آمدند و شما نیاز به یک تجدید نظر در روش‌های پیشینتان دارید.
    برومند: نغمه‌ای که الان ساز شده طبیعی است چون آن افراط‌ها این تفریط را در پی دارد. گرچه در یک محیط دموکراتیک باید بتوان همه نوع حرفی را زد بدون این‌که هزینه‌ای بر آن مترتب باشد.
    جالب است حتی گفته‌اند آن قوم برگزیده‌ای که در قرآن وعده داده شده که زمین را به ارث می‌برد (عندالارض یرثها عبادی الصالحون) ایرانی‌ها هستند چطور باید این نتیجه را اعلام کنیم که ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی منافاتی با هم ندارند و هدف پیشرفت و ترقی کشور است... 
    برومند: البته که ملی‌گرایی مذهب را تایید می‌کند زیرا زبان، تاریخ، آداب و مناسک، دین و... با هم جمع شده‌اند و ملیت را تشکیل داده‌اند. دین یکی از ارکان تشکیل ملیت است.
    در کنار این‌ها به نظر می‌آید که فضای عمومی جامعه تغییر کرده و گفتمان مسلط به این نتیجه رسیده که این شعارها خواهان دارد. پس کلمه ملی دوباره جا افتاده است. مثلا اصطلاح «منافع ملی» دوباره چند سالی است که در ادبیات سیاسی رسمی جا باز کرده یا حتی «وحدت ملی». این نشان می‌دهد که فضای تقابل ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی از بین رفته است. این تلنگری نیست که ملی‌گراها هم نگاهی به گذشته بکنند و بعضی خطاهایی که منجر به طرد همه‌جانبه آن‌ها از عرصه‌های سیاسی شده را باز بررسی کنند؟ 
    برومند: البته که این‌طور است. ملی‌گراها باید اختلافات جزیی را کنار بگذارند و یک روش یکپارچه را در پیش بگیرند برای همدلی و دست به دست هم دادن.
    مصباح: لزوم این کار از آنجایی است که ملی‌گرایی به مثابه یک نحله باید مرزهای تعادل را روشن کند. باید نشان بدهد که متعادل بودن و در نظر گرفتن همه جوانب جامعه‌شناختی و روانشناختی در جامعه ایران است که می‌تواند یک نیروی سیاسی – اجتماعی را در مسیر درست پیش ببرد وگرنه اتخاذ مواضع واکنشی فی‌نفسه ارزشی ندارد.
    mass.rafi@gmail.com