به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۲

تماشای «برف روی کاج ها»
این حُزن زیبا 
مهناز افشار 
در زندگی همه‌مان جملات، دیالوگ‌ها یا سکانس‌هایی هستند که مثل پُتک بر سرمان فرو می‌آیند و همچون موتیف در همه لحظات پس از آن، در ذهنمان مرور می‌شوند و اتفاق‌های مختلف اصلا انگار به این سبب می‌افتند تا هر چه بیشتر به حقیقت همان جمله، دیالوگ یا سکانس ایمان بیاوریم.
اخیرا در پیشانی‌نوشت «استانبول» اورهان پاموک، یکی از همین دست جملات را خواندم:

«زیبایی هر منظره در حُزن آن نهفته است.» درست مثل آخرین سکانس «برف روی کاج‌ها» به کارگردانی پیمان معادی.کلوزآپی سیاه‌سفید می‌بینیم از شاخه‌هایی که انبوه برف روی آنها، انگار «ابتدای ویرانیست»* و حزن این سکانس، که با چفت و بست دقیق کارگردان نماینده‌ای از حزن جاری در تمام لحظات فیلم هم هست، با استناد به همان جمله عجیبی که بالاتر هم گفتم، فیلم را آنچنان زیبا کرده که اگر فیلم را تماشا کنید، تا ساعت‌ها و شاید روزها دیالوگ‌ها و سکانس‌هایش دست از سرتان برنخواهد داشت.

فرقی هم نمی‌کند که تا چه حد با «رویا»ی این فیلم (که مهناز افشار با ایفای نقش این شخصیت برگ تازه‌ای از توانمندی‌هایش در بازیگری را رو کرده) همذات‌پنداری کنید. حتی اگر مثل نگارنده این سطور با «نسیم» قصه هم‌نسل باشید و نه ازدواجی را تجربه کرده باشید و نه تصویری دقیق از جدایی در تجارب زیسته‌تان یافت شود، باز هم نمی‌توانید انکار کنید که این فیلم انگار قصه خود شماست... قصه خود ماست. مایی که بیهوا دروغ می‌گوییم و دروغ‌گفتن برایمان تبدیل به امری روزمره شده. عجیب هم نیست که یک روز اگر روابطمان از هم فروپاشیده شد، فلش‌بک بزنیم و کرورکرور دروغ‌هایی که گفته و شنیده‌ایم را مسبب همه ویرانی‌ها ببینیم.شرط می‌بندم از همان کودکی از اینکه نباید فریفت و باید زندگی راستین داشت و دروغگو دشمن خداست و چنین و چنان، زیاد در گوشمان خوانده‌اند، اما کو گوش شنوا؟ باید ایمان بیاوریم که حزن درست همین‌جاست که زیبا می‌شود. جایی که همه‌مان بپذیریم، حرف و شعار قرار نیست چیزی از ویرانی اخلاق روزمره‌مان که بدجور با دروغ درآمیخته کم کند، بلکه وجود درام‌هایی هوشمندانه و دقیق همچون همین «برف روی کاج‌ها» چاره‌مان هستند... نمی‌توان انکار کرد که وقتی یک سناریست کاربلد چون «پیمان معادی» تکه‌های پازل چنین فیلمی را اینچنین زیرکانه با تم دروغ کنار هم می‌نشاند، حتی اگر از تماشایش محزون شویم، بی‌ادعایی‌اش ما را به ماهیت «دروغ در فروپاشی روابط»مان سوق نخواهد داد. چرا که سکانس‌ها و دیالوگ‌هایش همان پتک‌هایی هستند که بر سرمان فرو می‌آیند و تا روزها تنهایمان نخواهند گذاشت.

*اشاره به «در کوچه باد می‌آید، این ابتدای ویرانیست.» سروده فروغ فرخزاد

عسل عباسیان 

یادداشتی در باره «برف روی کاج ها»
عبور از مرز ناآگاهی به خود آگاهی  
«برف روی کاج‌ها» فیلم بحث‌برانگیز این روز‌هاست که خوشبختانه بعد از ماجرا‌های حاشیه‌ای و عبور از چم‌وخم اکران، بالاخره رنگ پرده سینما را به خود دید. یکی از معدود فیلم‌هایی که طی این سال‌ها رویکرد جدیدی به زن را در قاب تصویر با مخاطبانش در میان می‌گذارد. جای این نگاه سال‌ها میان فیلم‌های ایرانی خالی بود؛ اینکه یک زن چه تعریفی برای خودش در چارچوب خانواده قایل است و اینکه چقدر تلاش می‌کند که استیفای حق کند و از رخوت و سستی‌اش برای رسیدن به «خودآگاهی» و «شناخت از خود» بکاهد. «رویا» شخصیت اصلی فیلم با بازی مهناز افشار به‌گونه‌ای طراحی شد که در گذر از مسیر ناآگاهی به خودآگاهی تاوان سنگینی پس می‌دهد: ورود دختری جوان به حریم خصوصی‌اش. مهمانی که خیلی ناخوانده نبود، بلکه توسط خود او وارد زندگی‌اش شد. پیش از ورود دختر جوان، تمام هم‌و‌غم رویا در غذا‌پختن و پیانو درس‌دادن خلاصه می‌شد. یکی از صحنه‌های درخشان فیلم، پلان سه نفره رویا و نسیم و علی در خانه بود. در نمایی لانگ‌شات، نسیم روی صندلی مقابل پیانو نشسته و مشغول تمرین است، اما پشت به دوربین، رویا هم در کنارش ایستاده و فقط حواسش به اوست. علی (حسین پاکدل) وارد اتاق می‌شود، با دیدن نسیم هول می‌شود و کیسه از دستش می‌افتد و میوه‌ها نقش بر زمین می‌شوند. تلنگری ظریف و ساده که دنیای فیلم را معرفی می‌کند. رویدادی در شرف وقوع است و به مخاطب گوشزد می‌دهد ولی رویا متوجه‌اش نمی‌شود. کم‌کم که رویا در این مسیر قرار می‌گیرد خیلی بطئی و بیشتر درونی با اطرافش و حتی اشیای پیرامونش آشنا می‌شود و تعامل می‌کند. نمونه‌بارزش سرمه‌ای که شوهرش خریده بود ولی هیچ وقت از آن استفاده نمی‌کرد. ولی در انتهای فیلم وقتی مقابل آیینه خود را می‌بیند، متوجه می‌شود که انگار سال‌ها خود را نمی‌شناخته و حتی موقع آرایش‌کردن با شنیدن صدای نریمان (صابر ابر) دستپاچه می‌شود. رنگ سیاه و سفید فیلم با توجه به فیلمبرداری درخشان محمود کلاری، فضای رخوت زندگی این زوج را بهتر منتقل می‌کند. در میزانسن حساب‌شده، روابط رویا و علی کاملا گویاست. تعداد نمای دو نفره در فیلم کم است و هربار هم که با هم دیالوگ برقرار می‌کنند، روبه‌روی هم نیستند. این خط موازی که زن و مرد در زندگی‌شان دنبال می‌کنند، با پایان‌بندی فیلم به اوج می‌رسد. مرد در انتهای کادر با صدای لرزان اعتراف می‌کند و زن در جلوی کادر هم بعد از سال‌ها می‌تواند از خودش و احساسش به شوهرش بگوید؛ چیزی که سال‌ها زندگی‌اش عاری از آن بود: بیان احساس. آیا آن را باید پایانی خوش بدانیم یا نه؟ ... با اینکه فیلم قصد دارد احساسات بیان‌نشده مرد و زن را نشان دهد، خوشبختانه وارد سانتی مانتالیسم نمی‌شود. از هیاهو، جیغ، فریاد و جدل‌ها‌ی کلامی خبری نیست. انگار نه‌تنها رویا، بلکه همه آدم‌ها دنبال گمشده خود هستند و هر کس بنا به ‌درک و فهمش سعی می‌کند به جواب خود برسد. با بروز بحران اصلی یعنی خیانت شوهر که دنیای ذهنی رویا را ویران کرد، باعث می‌شود دیگران شق دیگری از شخصیت خود را به نمایش بگذارند. مریم و شوهرش با وجود زندگی از هم پاشیده‌شان با نگفتن واقعیت و پنهان‌کاری می‌خواهند دست‌کم زندگی رویا سرپا بماند و درعین حسن‌نیت می‌خواهند حقیقت را نفهمد. به هرشکل با وجود ظاهر ساده روابط آدم‌های فیلم، عمق فاجعه با ظرفیت‌های فیلمنامه‌ای در تاروپود فیلم رسوخ می‌کند. ایده شماره تلفن دوست نسیم که روی کتاب پیانو نوشته می‌شود، رویداد جدیدی را رقم می‌زند: تلفنی صحبت‌کردن خواهر نریمان از خانه رویا بعد از صحنه دزدی و درنهایت پیدا کردن شماره تلفن رویا توسط نریمان. پیامک جوک نشان‌دادن نریمان به رویا در جلسه همسایه‌ها، پلان پخش‌کردن تراکت آموزش پیانو در خانه‌ها توسط رویا که با صدای پارس سگی، رویا می‌ترسد و... موقعیت‌هایی در فیلم خلق می‌شود که بدون هرنوع حشو و زائد پیام فیلم منتقل می‌شود و مهم‌تر از هر چیز قدرت نویسندگی و کارگردانی پیمان معادی را در فیلم نخست خود نشان می‌دهد.
فرانک آرتا