نمایی از زندگی «عایشه»، در «کلاهی» میناب
زنان روستاها تقویمهای عجیبی دارند. آنها از کسی اول سال هدیه نمیگیرند. هر وقت میوه و محصولی داشته باشند، اول سالشان میشود و خوشحالترند. پنجشنبه و جمعه، زنان روستاهای شمال و جنوب، روزهای مهم خود را میگذرانند. اینجا هم پنجشنبهبازار «میناب» است. راستهای که زنان روستاهای حومه، با خردهفروشی، جای خالی مردانشان را پر میکنند. بیشتر فروشندهها یا شوهرانی بیکار دارند یا مردانی بیمار را پرستاری میکنند، یا تنها شدهاند. «عایشه» ٢٧سال دارد و سالهاست هفتهاش از پنجشنبه شروع میشود. او و مادرش در روستای «کلاهی» زندگی میکنند. روستایی ساحلی که از خانه کوچکشان میتوانند «خلیجفارس» را ببینند. عایشه تمامی خرداد را با انبههای حیاطشان میگذراند. میوههای خوشبویی که بوی دریا هم میدهند و عایشه چهارشنبهها، غروب آنها را میچیند و با عطر آنها به خواب میرود. صبحهای پنجشنبه هم با مینیبوس، جعبههای انبه و مادر پیرش را برمیدارد و راهی میناب میشود. خودش میگوید: هفتسال است که پدرم را موقع صید ماهی از دست دادهام و کارهای زیادی برای خرجی درآوردن انجام میدهم. در این فصل هم، کار من و مادرم انبا (انبه) فروختن است. زنهای میناب همیشه باید در سفرهشان ترشی انبا داشته باشند و تا انباهای سال دیگر، انبارها و زیرزمینهایشان از آن خالی نشود. به خاطر همین، ما از این کار ضرر نمیکنیم. عایشه درباره زنهای شهری میگوید: آنها لباسهای بهتری از ما دارند، النگوهایشان هم بیشتر است، اما انگار که غصههایشان هم از ما بیشتر باشد؛ انبا فروختن در بازار شاید به چشم زنان شهری خیلی غصهآور بیاید، اما برای من که البته خودم هم به دانشگاه رفتهام، کار خیلی خوبی است. یک آقای دکتر هم به خودم گفت که انبه، آدم را خوشحال میکند و اگر بخوری، روحیهات تا روز بعد، خوب میشود، به شرطی که آن را خیلی سرد خورده باشی و همان موقع خندیده باشی.
آزاده تاج علی
زنان روستاها تقویمهای عجیبی دارند. آنها از کسی اول سال هدیه نمیگیرند. هر وقت میوه و محصولی داشته باشند، اول سالشان میشود و خوشحالترند. پنجشنبه و جمعه، زنان روستاهای شمال و جنوب، روزهای مهم خود را میگذرانند. اینجا هم پنجشنبهبازار «میناب» است. راستهای که زنان روستاهای حومه، با خردهفروشی، جای خالی مردانشان را پر میکنند. بیشتر فروشندهها یا شوهرانی بیکار دارند یا مردانی بیمار را پرستاری میکنند، یا تنها شدهاند. «عایشه» ٢٧سال دارد و سالهاست هفتهاش از پنجشنبه شروع میشود. او و مادرش در روستای «کلاهی» زندگی میکنند. روستایی ساحلی که از خانه کوچکشان میتوانند «خلیجفارس» را ببینند. عایشه تمامی خرداد را با انبههای حیاطشان میگذراند. میوههای خوشبویی که بوی دریا هم میدهند و عایشه چهارشنبهها، غروب آنها را میچیند و با عطر آنها به خواب میرود. صبحهای پنجشنبه هم با مینیبوس، جعبههای انبه و مادر پیرش را برمیدارد و راهی میناب میشود. خودش میگوید: هفتسال است که پدرم را موقع صید ماهی از دست دادهام و کارهای زیادی برای خرجی درآوردن انجام میدهم. در این فصل هم، کار من و مادرم انبا (انبه) فروختن است. زنهای میناب همیشه باید در سفرهشان ترشی انبا داشته باشند و تا انباهای سال دیگر، انبارها و زیرزمینهایشان از آن خالی نشود. به خاطر همین، ما از این کار ضرر نمیکنیم. عایشه درباره زنهای شهری میگوید: آنها لباسهای بهتری از ما دارند، النگوهایشان هم بیشتر است، اما انگار که غصههایشان هم از ما بیشتر باشد؛ انبا فروختن در بازار شاید به چشم زنان شهری خیلی غصهآور بیاید، اما برای من که البته خودم هم به دانشگاه رفتهام، کار خیلی خوبی است. یک آقای دکتر هم به خودم گفت که انبه، آدم را خوشحال میکند و اگر بخوری، روحیهات تا روز بعد، خوب میشود، به شرطی که آن را خیلی سرد خورده باشی و همان موقع خندیده باشی.
آزاده تاج علی