به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۲

مینا اسدی 
* بدون هیچ دلیلی * 

زندگی دراز  هم خوب است ...و هم بد . خوبست برای آنکه میمانی ...

جهان بزرگ  را با دو چشم کوچک می بینی... 

آدمها را  می شناسی ...عاشق می شوی ...نگران می شوی ...دلواپس می شوی 

...می خندی...می رقصی ...

و....بد است  برای آنکه با مرور زمان  با تلخی هایی آشنا می شوی که اگر  از 



سلامت عقل بر خوردار باشی شاخهای زیادی روی سرت می روید... 

می لرزی ...دچار ترس و حشت می شوی ......حالت به هم می خورد ...

عق می زنی و در نهایت دق می کنی.



دوست، شبانه غیب می شود ...در اول راه نگران می شوی ...به آشنایان زنگ 


می زنی...به بیمارستان ها و  کلانتری ها ...و دلواپس و گریان در انتظار 

خبری، دیده به در می دوزی.

از خواهر و مادرت به تو نزدیک تر...و  همه ی زندگی ات روی داریه ای ست که او برای روز مبادایش جمع می کند... 

و بعد می فهمی که طرف، نردبان ترا گرفته است که از آن بالا برود  به سوی هر کسی ...فرق نمی کند ...هر آدمی حتمن 

برای خودش دلایلی  برای رسیدن به پشت بام  دارد .
 اما تجربه ی  سالهای من  به من آموخته است  که هستند کسانی که وجدانشان کمی (به فهمی...نفهمی) قلقلک شان می 

دهد.

و  برای حفظ  ظاهر هم که شده می گویند خدا پدرش را بیامرزد که این نان را به دامنم انداخت.... خیلی بد است که آنقدر 

زنده بمانی که نردبان را بر سرت خراب کنند.

این در زندگی کسی مثل من که راه خودم را می روم و عضو هیچ حزب و دسته ای هم نیستم  تاثیری ندارد... و مرا 

خانه نشین نمی کند.

امابرای کسانی که به هر دلیلی راهی را برای مبارزه‌ی جمعی برگزیده اند و حالا به هر علتی که خودشان می دانند 

میخواهند در راهی دیگر و جایی دیگر نیرو و توان بگذارند سخت و جانفرسا ست.

امضاهای زیر بیانیه ها را که می خوانم از عالم و آدم بیزار می شوم ...یعنی من  هر روز که از خواب بیدار می شوم  

در مطلبی بخوانم که این یا آن بخاطر نقد به نظری یا  کتابی ...یا نگاهی ، جاسوس  و خود فروش است .

حقوقدانی مثل محمدرضا روحانی که همه ی اسباب بزرگی از کودکی  برایش فراهم بوده است چه مرض و غرضی دارد 

که در این سن و سال جاسوس بشود

و یا جراحی برجسته مثل قصیم به دنبال چه نیازی  به *وزارت اطلاعات* یک رژیم جنایتکار در حال سرنگونی، چراغ 

سبز نشان بدهد.؟

هرکدام از این مبارزان اگر می خواستند اینجا و در تبعید نبودند .

حیفم میاید که انسانی مثل هزار خانی  که دگراندیش و روشنفکر زمان جوانی من بود بر خیانت دوستانش صحه 

می‌گذارد.
وقتی فاطی روحانی زنگ زد ، من داشتم تظاهرات  مردم را  در خیابان های ایران تماشا می‌کردم  و به شعارهایشان  

گوش می‌دادم

او بغض در گلو  داشت و شکوه می کرد از دوستان دیروز و  امضا کنندگان امروز...

و می پرسید آخر به چه دلیلی  این تهمت ها را به رضا می‌زنند...

این ها دوستان صمیمی ما بودند.....

همزمان که او حرف میزد من صدای مردمی را می شنیدم که شعار می دادند:     
                             
  * بدون هیچ دلیلی            خاک بر سر جلیلی!*

مینا اسدی...دوشنبه...بیست وچهارم ماه یونی سال دوهزاروسیزده....استکهلم