شيوا مقانلو
آنهايي كه آينه زياد دارند كمي خودشيفتهاند، كمي سلطهجو و مراقب خودشان. ميخواهند هيچ جزيياتي را از دست ندهند و بر تمام ثانيهها و زاويهها اشراف داشته باشند و اگر كس ديگري كنارشان باشد، او را هم همزمان توي آينه نگاه ميكنند و لذت ديدن را دو برابر ميبرند.
اما آنهايي كه آينه كم دارند و مثلا فقط با آينه دستشوييشان سر ميكنند، از خودگريزان و فرارياند؛ همهچيز را به بعد موكول ميكنند و ميگويند فردا آن كار را خواهم كرد، فردا خودم را خواهم ديد، فردا او را خواهم ديد؛ و ميدوند تا خودشان و تصوير خودشان و ديگري را فراموش كنند.
ما هم براي هم نقش آينه را بازي ميكنيم، با ضريب خطاي همه آينهها.
من گاهي چيزهايي از وجود تو را حذف، يا چيزهايي به وجودت اضافه ميكنم؛ گاهي تصويرت را مقعر ميكنم و گاهي محدب نشانت ميدهم.
گاهي سايههاي سياهت را پررنگتر و گاهي فقط نورهايت را منعكس ميكنم. گاهي روبهروي من زيباتر و گاهي زشتتر از حقيقت خودت نمايان ميشوي. اما در همه اين حالات، تو تصوير خودت را در من و به واسطه من ميبيني.
اينها تو هستي، در همان حال كه من هستم. اگر تميزم كني بهترينهايت را در من ميبيني و اگر گوشهيي رهايم كني تا زنگار ببندم، بدترين تصوير عالم را از تو ميسازم.
گاهي هم چون زياد يا به كرات نشانت ميدهم، از من رو برميگرداني. حالا، ميتواني دستمالي برداري و غبارم را بگيري تا مطمئنت كنم از همه زيباتري يا ميتواني در زنگارهاي من، بيانعكاس من و بيهيچ تصوير خوب و بدي از خودت به سوي دهليزهاي تاريك تنهايي گريزان شوي.
ای آینه! ای آینه!
چه کسی از همه زیبا تر است
آينه برايم يكي از عجيبترين ساختههاي بشر است.
قرنها از اختراعش ميگذرد و همه را به خودش وابسته كرده و هنوز هيچ چيز بهتر و كاملتري جايش را نگرفته.
اينكه ميگويم بهتر و كاملتر، چون درگير اين سوال غريبم كه آيا آينه واقعا تصوير صددرصد صحيحي نشان ميدهد؟
ملاك صحيح بودن چيست وقتي معادل ديگري نداريم كه كاركردش را با آن مقايسه كنيم؟ نكند خط يا لكه يا مويي را كم و زياد كند؟
انگار چارهيي نيست جز اينكه حالا كه از نظر منطقي نه مطمئن هستيم و نه نامطمئن، از لحاظ فيزيكي درست بودن انعكاساتش را بپذيريم.
اما من هميشه درس فيزيكم ضعيف بوده. به نظرم يكي از راههاي شناختن آدمها، تعداد آينههاي منزلشان است.
اما آنهايي كه آينه كم دارند و مثلا فقط با آينه دستشوييشان سر ميكنند، از خودگريزان و فرارياند؛ همهچيز را به بعد موكول ميكنند و ميگويند فردا آن كار را خواهم كرد، فردا خودم را خواهم ديد، فردا او را خواهم ديد؛ و ميدوند تا خودشان و تصوير خودشان و ديگري را فراموش كنند.
يكي از معروفترين قصههاي پريان، سفيدبرفي، با يك آينه جادويي عجين است. ملكه بدجنس و تنهاي قصه فقط يك همراز وفادار و راستگو دارد: آينهيي كه در او مينگرد تا هم از زيبايياش مطمئن شود و هم دشمنانش را زيرنظر بگيرد. ملكه قرنها و در طول تاريخ جلو ميآيد تا به فيلسوف قرن بيستمي، ژان پل سارتر، ميرسد. سارتر هم ميپذيرد كه آينه يك دوست صديق است، يا اينكه دوست صديق يك آينه است و اعتراف ميكند آينهيي ندارد چون هيچ دوستي ندارد.
من گاهي چيزهايي از وجود تو را حذف، يا چيزهايي به وجودت اضافه ميكنم؛ گاهي تصويرت را مقعر ميكنم و گاهي محدب نشانت ميدهم.
گاهي سايههاي سياهت را پررنگتر و گاهي فقط نورهايت را منعكس ميكنم. گاهي روبهروي من زيباتر و گاهي زشتتر از حقيقت خودت نمايان ميشوي. اما در همه اين حالات، تو تصوير خودت را در من و به واسطه من ميبيني.
اينها تو هستي، در همان حال كه من هستم. اگر تميزم كني بهترينهايت را در من ميبيني و اگر گوشهيي رهايم كني تا زنگار ببندم، بدترين تصوير عالم را از تو ميسازم.
گاهي هم چون زياد يا به كرات نشانت ميدهم، از من رو برميگرداني. حالا، ميتواني دستمالي برداري و غبارم را بگيري تا مطمئنت كنم از همه زيباتري يا ميتواني در زنگارهاي من، بيانعكاس من و بيهيچ تصوير خوب و بدي از خودت به سوي دهليزهاي تاريك تنهايي گريزان شوي.