صادق زیبا کلام
داستان انتخابات در همه جای دنیا، یعنی پرسش از مردم که آیا شما از سیاستهای دولت و مسئولان فعلی راضی هستید یا نه؟ اگر مردم یا نصف+1 آنها از سیاستهای حاکمیت فعلیشان راضی باشند، قاعدتا به تداوم آن سیاستها رای میدهند و دولت فعلی یا حزب حاکم برای یک دوره چهار ساله دیگر رای میدهند تا در قدرت باقی بمانند و اگر هم رضایت نداشته باشند به احزاب رقیب یا مخالف رای میدهند و دولت عوض میشود. با اندکی تسامح (از جمله نادیدهگرفتن مقولهایدر ایران به نام تایید یا احراز از صلاحیت نامزدها)، در انتخابات 24 خرداد هم پرسش اصلی و اساسی آن بود که آیا مردم از سیاستهای اصولگرایان حاکم رضایت دارند یا نه؟ هرطور که به صحنه انتخابات 24 خرداد نگاه کنیم، مردم به اصولگرایان حاکم و سیاستهایشان یک «نه» بزرگ گفتند. دکتر علیاکبر ولایتی و دکتر سعید جلیلی، دو نامزد اصلی اصولگرای حکومتی بودند و دو نفر روی هم توانستند حدود 15درصد رای بیاورند. یعنی 85درصد رایدهندگان به دو نامزد اصلی اصولگرای حاکم و درستتر گفته باشیم به سیاستهای آنان «نه» گفتند. قاعدتا اصولگرایان از فردای 24خرداد دستکم در خلوت خودشان باید این سوال را از خودشان میپرسیدند چه شد و چرا بیش از 80درصد رایدهندگان به سیاستهای ما «نه» گفتند؟ اشکال کار ما در کجا بود؟ به جای طرح این پرسش ساده و به تعبیری درس گرفتن از گذشته، اصولگرایان به تنها مسئلهای که نپرداختند ارزیابی سوال از خود و نقد عملکردشان بود. گویی این مسئولان کشور دیگری بودهاند که در انتخاباتشان با «نه» مردمشان روبهرو شدهاند، در واقع انگار، نه انگار. حداکثر که حاضر به یک پرسش شکست شدند از احمدینژاد فراتر نرفتند. همه ضعفها، ناکارآمدیها، بیتدبیریها و سیاستهای اشتباه هشت سال گذشته را به پای احمدینژاد ریختند و «سوءمدیریت» را عامل نارضایتی مردم دانستند. این تازه در بهترین شرایط بود. یعنی در شرایطی که اصولگرایان حاضر بودندبپذیرند که مردم به آنها «نه» گفتهاند. بسیاری حتی همین حدود هم نخواستند بپذیرند و قبول کنند. به جای قبول کردن صورتمسئله (که مردم به ما «نه» گفتند) آنان اساسا رفتند سر مقولات دیگر. اینکه مردم با حضور پرشور و حماسیشان در انتخابات 24خرداد یکبار دیگر دشمن را ناکام و ناامید کردند. اینکه دشمن چقدر سرمایهگذاری، تلاش و تبلیغ کرده بود که مردم در این انتخابات شرکت نکنند؛ اینکه مردم یکبار دیگر با نظام بیعت کردند؛ اینکه مردمشان بودند که باوجود همه کمبودها و همه فشارهایی که دشمن وارد کرده، حاضر نیستند به نظام و انقلاب پشت بکنند؛ اینکه اصلاحطلبان بازنده اصلی این انتخابات شدند؛ اینکه اصلاحطلبان برای جلوگیری از آبروریزی شکست در دقیقه 90 از عارف خواستند انصراف بدهد؛ اینکه خیلیها چون روحانی معمم بود به وی رای دادند؛ اینکه روحانی یکی از اعضای قدیمی تشکیلات روحانیت مبارز است و مردم به واسطه اعتماد، اطمینان و شناختی که از این تشکیلات داشتند به روحانی رای دادند؛ اینکه اگر عارف به جای روحانی مانده بود، ثلث این را رای نمیآورد، اینکه... روحانی اصلا اصلاحطلب نیست؛ اینکه اصلاحطلبان با روحانی برای پستهای کابینه دچار اختلاف شدهاند؛ خاتمی و عارف به روحانی تبریک نگفتهاند و... تنها مسئلهای که برای اصولگرایان مطرح میشود این حقیقت عریان و ساده بوده که حفظ 15درصد از رایدهندگان با ما موافقت داشتهاند و 85درصد به ما و سیاستهایمان «نه» گفتهاند. گرفتن هر نوع درس از تاریخ، مقدم بر مردم دیگری مستلزم پذیرفتن واقعیت است. اصولگرایان اساسا تنها مسئلهای که برایشان مطرح نشده، واقعیت نتایج انتخابات 24خرداد است. یک مقداری که از 24خرداد فاصله بگیریم. اصولگرایان با همه توان مجددا روی طبل همان گفتمان، سیاستها و باورها خواهند کوبید. گرفتن هر نوع درسی از تاریخ مستلزم آن است که ما نپذیریم نیاز به درس و درس گرفتن داریم. وقتی که ما اساسا نه اشکالی در باورهایمان میبینیم، در عملکرد و در سیاستها و تصمیماتمان چگونه قرار است «نیاز»ی به درس گرفتن از دیگران از جمله گذشتگان داشته باشیم؟
انتخابات ۲۴خرداد و تکرار حکایت «درس نگرفتن ار تاریخ»
یکی از مباحثی که چند سالی است برای دانشجویانم مطرح میکنم، موضوع «درس نگرفتن از تاریخ» است.
صورت مسئله اینگونه آغاز میشود که در ابتدا از آنان میپرسم فایده تاریخ چیست؟ جملگی حسب انتظار پاسخ میدهند که «درس گرفتن از تجربیات گذشته» ،«گذشته چراغ راه آینده است»، «هرکسی کو ناموخت از روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار» و کلیشههایی از این دست . بعد از آنها میخواهم که برای نشان دادن درستی نظرشان که گذشته چراغ راه آینده است و ما از تجربه گذشتگان درس میگیریم برای «برنامهریزی امروزمان»، یکی، دو مثال بیاورند. آنان در چند جلسه مثالهای متعددی میآورند، از تصمیمات و سیاستهایی که در گذشته یا در حال حاضر مسئولان اتخاذ کردهاند ؛ بعد هم با غرور احساس میکنند که با آن مثالها نشان دادهاند گذشته چراغ راه آینده است. اما مشکل درست از اینجا شروع میشود. زیرا من با متانت و صبوری اما با مصیبت و دشواری به کلاس نشان میدهم که انگیزههای آن تصمیم با کدام سیاست میتوانسته باشد. با روشنشدن اسباب، علل و دلایل واقعی که منجر به اتخاذ آن تصمیم توسط آن مسئول یا حکومت شده بوده، معلوم میشود که دلیل واقعی که علت آن کنش سیاسی بود، اساسا ارتباطی است که به تاریخ پیدا میکند نه به درس گرفتن از تاریخ و نه اینکه «گذشته چراغ راه آینده است». بهتدریج که ترم به جلو میرود آن سوال ساده که «فایده تاریخ چیست؟» به نظر میرسد که پیچیده و پیچیدهتر میشود؛ اگرچه هنوز بسیاری از دانشجویان همچنان باور دارند که «گذشته چراغ راه آینده است» و «ما تاریخ را مطالعه میکنیم که از تجربیات گذشتگان درس بگیریم.» و... اما با روشنشدن هرچه بیشتر این واقعیت که انگیزه اتخاذ بسیاری از تصمیمات و سیاستهای حکومتها و حکمرانان در گذشته و حال به تاریخ و درس گرفتن از آن چندان ارتباطی ندارد به تدریج ترکهایی در ذهن دانشجویان پیرامون آن باور قرص و محکم که «تاریخ را میآموزیم که از تجربیات گذشتگان سود ببریم» به وجود میآید. به تدریج آشکار میشود که انگیزه و دلیل حکومتها و مدیران سیاسی، هرچه بوده به تاریخ و درس گرفتن از تاریخ ارتباطی پیدا نمیکند. به تدریج معلوم میشود که انگیزه، دلیل یا دلایل حکومتها برای انجام کارهایشان به مسائلی همچون مصالح، اقتضائات و منافع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حفظ قدرت، ایجاد محبوبیت، خدمت به ملت، به کشور، به دین، به عقیده برجای گذاردن نام نیک و هزار و یک انگیزه و دلیل دیگر بازمیگردد و اتفاقا به تنها چیزی که مربوط نمیشود تاریخ و درس گرفتن از آن است. کمتر سیاست و محملی را میتوان در حکومتها سراغ گرفت که انگیزه ارتکاب آن، مطالعه تاریخ از سوی حکام و درسگرفتن آنان از تاریخ باشد. در واقع میتوان گفت که اگر قرار باشد که ما از تاریخ درس بگیریم، امروز باید گلستان بود و در آن اثری از ظلم و ستم، بیعدالتی، زورگویی و زیادهخواهی حکومتها وجود نمیداشت. به دانشجویانم میگویم اگر هم در واقع که از تاریخ درس میگرفتیم، تجربه بشری نشان داده که بسی شاگردان بیاستعدادی بودهایم و هیچ درسی از تاریخ نگرفتهایم. نیازی نیست برای نشان دادن درس نگرفتن از تاریخ راه خیلی دوری برویم. اصولگرایان خودمان و همین انتخابات ریاستجمهوری 24 خرداد بهترین درس نگرفتن از تاریخ را به بهترین شکل به نمایش میگذارد.
داستان انتخابات در همه جای دنیا، یعنی پرسش از مردم که آیا شما از سیاستهای دولت و مسئولان فعلی راضی هستید یا نه؟ اگر مردم یا نصف+1 آنها از سیاستهای حاکمیت فعلیشان راضی باشند، قاعدتا به تداوم آن سیاستها رای میدهند و دولت فعلی یا حزب حاکم برای یک دوره چهار ساله دیگر رای میدهند تا در قدرت باقی بمانند و اگر هم رضایت نداشته باشند به احزاب رقیب یا مخالف رای میدهند و دولت عوض میشود. با اندکی تسامح (از جمله نادیدهگرفتن مقولهایدر ایران به نام تایید یا احراز از صلاحیت نامزدها)، در انتخابات 24 خرداد هم پرسش اصلی و اساسی آن بود که آیا مردم از سیاستهای اصولگرایان حاکم رضایت دارند یا نه؟ هرطور که به صحنه انتخابات 24 خرداد نگاه کنیم، مردم به اصولگرایان حاکم و سیاستهایشان یک «نه» بزرگ گفتند. دکتر علیاکبر ولایتی و دکتر سعید جلیلی، دو نامزد اصلی اصولگرای حکومتی بودند و دو نفر روی هم توانستند حدود 15درصد رای بیاورند. یعنی 85درصد رایدهندگان به دو نامزد اصلی اصولگرای حاکم و درستتر گفته باشیم به سیاستهای آنان «نه» گفتند. قاعدتا اصولگرایان از فردای 24خرداد دستکم در خلوت خودشان باید این سوال را از خودشان میپرسیدند چه شد و چرا بیش از 80درصد رایدهندگان به سیاستهای ما «نه» گفتند؟ اشکال کار ما در کجا بود؟ به جای طرح این پرسش ساده و به تعبیری درس گرفتن از گذشته، اصولگرایان به تنها مسئلهای که نپرداختند ارزیابی سوال از خود و نقد عملکردشان بود. گویی این مسئولان کشور دیگری بودهاند که در انتخاباتشان با «نه» مردمشان روبهرو شدهاند، در واقع انگار، نه انگار. حداکثر که حاضر به یک پرسش شکست شدند از احمدینژاد فراتر نرفتند. همه ضعفها، ناکارآمدیها، بیتدبیریها و سیاستهای اشتباه هشت سال گذشته را به پای احمدینژاد ریختند و «سوءمدیریت» را عامل نارضایتی مردم دانستند. این تازه در بهترین شرایط بود. یعنی در شرایطی که اصولگرایان حاضر بودندبپذیرند که مردم به آنها «نه» گفتهاند. بسیاری حتی همین حدود هم نخواستند بپذیرند و قبول کنند. به جای قبول کردن صورتمسئله (که مردم به ما «نه» گفتند) آنان اساسا رفتند سر مقولات دیگر. اینکه مردم با حضور پرشور و حماسیشان در انتخابات 24خرداد یکبار دیگر دشمن را ناکام و ناامید کردند. اینکه دشمن چقدر سرمایهگذاری، تلاش و تبلیغ کرده بود که مردم در این انتخابات شرکت نکنند؛ اینکه مردم یکبار دیگر با نظام بیعت کردند؛ اینکه مردمشان بودند که باوجود همه کمبودها و همه فشارهایی که دشمن وارد کرده، حاضر نیستند به نظام و انقلاب پشت بکنند؛ اینکه اصلاحطلبان بازنده اصلی این انتخابات شدند؛ اینکه اصلاحطلبان برای جلوگیری از آبروریزی شکست در دقیقه 90 از عارف خواستند انصراف بدهد؛ اینکه خیلیها چون روحانی معمم بود به وی رای دادند؛ اینکه روحانی یکی از اعضای قدیمی تشکیلات روحانیت مبارز است و مردم به واسطه اعتماد، اطمینان و شناختی که از این تشکیلات داشتند به روحانی رای دادند؛ اینکه اگر عارف به جای روحانی مانده بود، ثلث این را رای نمیآورد، اینکه... روحانی اصلا اصلاحطلب نیست؛ اینکه اصلاحطلبان با روحانی برای پستهای کابینه دچار اختلاف شدهاند؛ خاتمی و عارف به روحانی تبریک نگفتهاند و... تنها مسئلهای که برای اصولگرایان مطرح میشود این حقیقت عریان و ساده بوده که حفظ 15درصد از رایدهندگان با ما موافقت داشتهاند و 85درصد به ما و سیاستهایمان «نه» گفتهاند. گرفتن هر نوع درس از تاریخ، مقدم بر مردم دیگری مستلزم پذیرفتن واقعیت است. اصولگرایان اساسا تنها مسئلهای که برایشان مطرح نشده، واقعیت نتایج انتخابات 24خرداد است. یک مقداری که از 24خرداد فاصله بگیریم. اصولگرایان با همه توان مجددا روی طبل همان گفتمان، سیاستها و باورها خواهند کوبید. گرفتن هر نوع درسی از تاریخ مستلزم آن است که ما نپذیریم نیاز به درس و درس گرفتن داریم. وقتی که ما اساسا نه اشکالی در باورهایمان میبینیم، در عملکرد و در سیاستها و تصمیماتمان چگونه قرار است «نیاز»ی به درس گرفتن از دیگران از جمله گذشتگان داشته باشیم؟