آذر نفیسی |
استاد ایرانیتبار دانشگاه واشنگتن و نویسنده رمان پرفروش «لولیتاخوانی در تهران» از حکم ضدمهاجرت رئیس جمهور آمریکا میگوید و یادآوری میکند که آثار داستانی برای درک اخبار و واقعیتهای جهان منابعی گریزناپذیر اند؛ به گمان نفیسی، ادبیات درعین حال میتواند معرف شکلی از مقاومت باشد.
آذر نفیسی نویسنده شصت و یک ساله ایرانی-آمریکایی استاد ادبیات در دانشگاه جانز هاپکینز واشنگتن است.
نویسنده رمان پرفروش جهانی «لولیتاخوانی در تهران» در سال ۲۰۰۳، در کتاب تازهاش «جمهوری تخیل» به دموکراسی آمریکایی میپردازد.
تجربه نفیسی از رژیم ایران او را به ویژه نسبت به گرایشهای استبدادی ساکن جدید کاخ سفید حساس کرده است.
آذر نفیسی که از حکم ضدمهاجرت رئیس جمهور آمریکا حیرتزده شده است، به طوری خستگیناپذیر از ادبیات برای فهم واقعیت وام میگیرد، آنچه از دید او گنجینه پایانناپذیری برای اثرگذاری بر جهان است. تلهراما به بهانه حکم جدید ترامپ و انتشار «جمهوری تخیل» با این نویسنده مصاحبه کرده است، که ترجمه آن را در زیر میخوانید.آزمون دموکراسی
■ شما در سال ۱۹۹۷ ایران را به مقصد آمریکا ترک کردید. در دسامبر ۲۰۰۸ شهروند آمریکا شدید. واکنشتان نسیت به اعلام ممنوعیت مهاجرت افراد دارای تابعیت هفت کشور مسلمان (سوریه، عراق، یمن، سومالی، سودان، لیبی و ایران) به دستور دونالد ترامپ چیست؟
چند روز پیش از آن، دونالد ترامپ به حقوق زنان حمله کرده بود (با ممنوعیت بودجه سازمانهای غیردولتی سقط جنین). ما منتظر تصمیمهای بدتر او بودیم. وقتی تصمیمش را درباره مهاجرت شنیدم، به مهاجران فکر کردم. اینجا و آنجا. این مشکلات را باهم زیستن خیلی سخت است. اگر ممنوعیت تصویب شود، آمریکا دیگر همان که بوده نخواهد ماند. از رودخانهای عمیق که در حال جریان است ممکن است به آبی مانده و راکد بدل شود. مهاجران با تاریکیهای خود از راه میرسند و هیچ وقت مورد استقبال قرار نمیگیرند؛ اما امید بزرگی را به از نو بنا کردن یک زندگی در کشوری جدید با خود به همراه میآورند. آنها نگاهی نو و ایدههایی جدید دارند. منع ورودشان به محروم کردن خود از این خون نو موجب میشود، به از دست دادن خون. بدون کمکهای آلبرت انیشتین، هانا آرنت و تئودور آدورنو، آمریکا چه میبود؟…
■ آیا تجربه زیستن در ایران شما را برای این موقعیت آماده کرده بود؟
اول از همه، علاقه دارم اشاره کنم که بر خلاف آنچه آقای ترامپ فکر میکند، مسلمانان یک گروه واحد یکپارچه نیستند. من ایران را ترک کردم، چون قربانی تحمیل قوانین شرعی رژیم بودم. از ایران خارج شدم تا آزادی انتخاب داشته باشم. مثلاً در مورد این که روسری بر سر بگذارم یا نه. حالا سرنوشت مرا به اینجا کشانده که امروز در واشنگتن نیز به خیابان بیایم، همانطور که دیروز در تهران به خیابان آمده بودم (میخندد). زندگی تحت سرکوب در ایران مرا به طرزی خاص نسبت به مسئله دموکراسی حساس کرده است. رمان «لولیتاخوانی در تهران» را با نقل قولی از سال بلو تمام کردم که میگوید آنها که از آزمون هولوکاست نجات یافتند، باید بیاموزند که از آزمون آزادی نیز جان به در برند. چون آزادی را خدا به ما عطا نکرده است. این واقعیتی است که شهروندان اغلب فراموش میکنند.
افراد بسیاری جان دادهاند تا ما در جهانی آزادتر زندگی کنیم. از زمان آمدنم به آمریکا، توجه خاصی به شکنندگی آزادی دارم. وقتی شهروندان در مسیر مبارزه برای حقوق خود، زیاده از حد ازخودراضی باشند، چیزهایی جدی و خطرناکی میتواند اتفاق بیفتد. نه فقط در ایران، بلکه در دموکراسیهای غربی هم. من به نقش مردم اعتقاد دارم. اخیراً مارتین لوترکینگ را دوباره خواندم. جنبش حقوق مدنی را شهروندان به راه انداختند. و مبارزه آن روز شهروندان روی زندگی امروز ما تأثیر گذاشته است.
آمریکای ادبی یا آمریکایی واقعی؟
■ شما آمریکا را پیش از هر چیز از طریق متفکران و نویسنگانش کشف کردید. آیا از آمریکای واقعی که بیش از بیست سال در آن زندگی میکنید، ناامید هستید؟
متفکران، هنرمندان، شاعران و نویسندگان بهترین سفیران کشورشان هستند. با این که اغلب منتقداند، اما نگاه ظریفی به جامعهشان دارند. خواندن آثار مؤلفان آمریکایی مرا به نوعی تردید درباره واقعیت آمریکا انداخت. من به اهمیت مسئله نژاد در هویت آمریکایی آگاهی پیدا کردم، همانطور که به اهمیت موضوع خشونت.
■ آیا در تاریخ ادبیات آمریکا رمانهایی هستند که به نوعی آمریکای دونالد ترامپ را پیشبینی کرده باشند؟
در «ممکن نیست ایجاد اتفاق بیفتد» (۱۹۳۵) برای مثال سینکلر لوئیس ظهور فاشیسم در ایالات متحده را تخیل میکند، یا «تمام مردان شاه» (۱۹۴۶) نوشته روبرت پن وارن که رمانی است در مورد روی کار آمدن یک سیاستمدار پوپولیست. میشود به هرمان ملویل، مارک تواین یا جیمز بالدوین هم اندیشید. این نویسندگان منتقد از خودراضی بودن و سازشکاری اند؛ سازشکاری خاک حاصلخیزی است که در آن فاشیسم میتواند رشد کند. مثلاً در «هاکلبری فین» مارک تواین، خانم واتسن شخصیتی بسیار زاهد است، اما با وجود پایبندی به اخلاقیاتی سفت و سخت، میتواند بردهاش جیم را بفروشد و او را از خانوادهاش جدا کند. او نسبت به عشق پدری جیم کور است. چنین خشونتی در کسانی خانه میکند که خارج از نرمهای اجتماعی نمیاندیشند. آنها را آرمانی انتزاعی هدایت میکند و مطمئن هستند که حق با آنهاست. از نگاه آنها، بقیه دنیا وجود ندارد و میتواند از بین برود.
در برابر چنین رویکردی، مارک تواین فردگرایی را به مثابه نقطه مقابل پیشنهاد میدهد. فردگرایی فضیلتی است که هیچ ربطی به خودشیفتگی یا حرص و آز جمهوریخواهان ندارد. این همان ظرفیتی است هاکلبری فین از خود نشان میدهد و به موجب آن میتواند به دیگری فکر کند و تصمیمی از صمیم قلبش بگیرد. همین انتخاب است که این قهرمان جوان را در کنار جیم، که یک برده فراری است، قرار میدهد.
■ از زمان به قدرت رسیدن ترامپ، شبکههای اجتماعی به ۱۹۸۴ جورج اورول و همچنین به کارهای جیمز بالدوین یا هانری دیوید تورو ارجاع میدهند. نظر شما چیست؟
آثار داستانی به یک مرجع بدل شدهاند. آنها به آنچه در جهان میگذرد معنا میدهند، و به ما کمک میکنند بفهمیم که هستیم. هرچند، تدریس ادبیات و علوم انسانی در کل از سالها پیش در ایالات متحده رها شده است. فراموش نکنیم که جهل به نفع دیکتاتورهاست. و دونالد ترامپ و دیگرانی مثل او روی چنین جهلی حساب میکنند.
مقاومت ادبی در برابر یک مرد توخالی
■ رئیس جمهور آمریکا شما را به یاد کدام شخصیت جهان ادبیات میاندازد؟
یاد شخصیت اصلی «کلاهبردار بزرگ» (همان «مرد مطمئن»، ۱۸۵۷) هرمان ملویل میافتم. در این رمان ملویل با طنز شارلاتانی را به تصویر میکشد که بالای لبه یک کشتی بخار در میسیسیپی میرود و برای فریب مخاطبانش خود را با آنها سازگار میکند. این یکی از وجوه اصلی شخصیت دونالد ترامپ را در ذهن من تداعی میکند: توخالی بودن. ترامپ ستون فقرات ندارد. به یک افراطی مافوق راست ناسیونالیست بدل شده، اما میتوانست یک دموکرات باشد. او با مشاور اصلیاش استیو بانن خیلی فرق دارد که یک ایدئولوژی مشخص و اهدافی متعین را دنبال میکند.
■ در دوران کنونی، به چه متونی میتوان پناه برد؟
این روزها خیلی به شهرزاد «هزار و یک شب» فکر میکنم. شهریار زنانی را که یک شب را با آنها سپری کرده، از روی انتقام میکُشد؛ اما شهرزاد برای فرار از این سرنوشت نقشهای میکشد. شب به شب با گفتن قصه از پس قصه موفق میشود سرنوشت را به تعویق بیاندازد و این مرد بیرحم را تغییر دهد. استراتژی او این است که روی چیزی قمار میکند که در آن برتری دارد. و به نقشی که شاه برایش در نظر گرفته رضایت نمیدهد. در مقابل دونالد ترامپ و استبداد او، هر کس باید مانند شهرزاد در زمین خود و با سلاح خود مبارزه کند. قاضیها با لغو تصمیمات او از درجه اعتبار، روزنامهنگاران با گفتن حقیقت، نویسندگان با نوشتن و دفاع از حقوق خوانندگان. اعتراضات و تظاهرات این طوری باید ادامه پیدا میکند. ما باید شأن خود را حفظ کنیم و آنچه هستیم باقی بمانیم.
نشانههای مثبتی نیز وجود دارد و دیده میشود، اما من نگران هم هستم. همان حسی را دارم که در ایران داشتم، یعنی دخالت شدید و واکنش مدام به تصمیمات. برای مقاومت باید آنچه را که میخواهیم نیز بدانیم و برنامه داشته باشیم. یعنی بدانیم میخواهیم سمت چه کسی برویم. اینجا هم ارجاع به داستان و تخیل ضروری است.
البته ممکن است شکست بخوریم. اما همانطور که روبرت هاینلاین در رمان «بیگانهای در سرزمینی بیگانه» (۱۹۶۱) میگوید: «در شکست پیروزی است». مفهومی شدیداً آمریکایی که نزد قهرمانان ریمون چندلر و فیلیپ مارلو هم میبینیم؛ کسی را تصور کنید که ثروتمندان مسخرهاش میکنند و هیچ داراییای ندارد، اما اخلاق را حفظ میکند و به اصول و ارزشهایش خیانت نمیکند. این خود میتواند مثالی برای ادامه دادن و دوام آوردن باشد.