به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۵

درباره رمان «پيرمرد» اثر فاكنر

پیرمرد و الگوی عمل 
اخیراً انتشارات کتاب‌سرای نیک، رمان «پیرمرد»، اثر ویلیام فاکنر به ترجمه تورج یاراحمدی را منتشر کرده است. «پیرمرد» اولین‌بار به‌صورت بخشی از رمان «نخل‌های وحشی» منتشر شد.
بعد در کتابی با عنوان سه رمان کوتاه شامل «اسب‌های خالدار»، «خرس» و «پیرمرد» درآمد. 
مالکوم کاولی دوست فاکنر و منتقد ادبی نیز آن را در مجموعه «فاکنر جیبی» خود منتشر کرده است.

«پیرمرد» بر زمينه یک رویداد تاریخی بنا شده است؛ یعنی طغیان رودخانه می‌سی‌سی‌پی یا همان «پیرمرد» در سال ١٩٢٧ در آمریکا.
شخصیت اصلی رمان «زندانی بلندقد» نام دارد؛ مرد جوانی است که در پانزده‌سالگی به‌خاطر اقدام به سرقت مسلحانه به زندان محکوم می‌شود. او حالا در بیست‌وپنج‌سالگی، همراه بقیه زندانیان برای کمک به سیل‌زدگان روانه می‌شود. مأموریت او که دستورالعمل‌اش بی‌شباهت به ساختار داستان‌های پریان نیست این است: «همین‌طور راستِ تیرهای تلفن را بگیرید و بروید تا به یک پمپ ‌بنزین برسید. آن را پیدا می‌کنید. چون هنوز سقفش از آب بیرون است. پمپ ‌بنزین لبِ یک تالاب است. 
آن را هم پیدا می‌کنید. چون نوک درخت‌هایش از آن بیرون است. همین‌طور تالاب را بگیرید و بروید تا به یک درختِ سرو برسید که روی‌ آن یک زن نشسته، او را بردارید و بعد راهتان را به طرف غرب بکشید تا به یک انبار پنبه برسید که روی تیرک افقی سقف آن یک مرد نشسته.» او و زندانی چاقْ بلم را برمی‌دارند و به آب می‌زنند. اما چندی بعد بلم واژگون می‌شود و زندانی چاق خبر می‌آورد که زندانی بلند‌قد غرق شده است. بااینحال زندانی بلندقد از مهلکه نجات پیدا می‌کند. 
زن را که حامله است نجات می‌دهد و در زایمان کمک‌اش می‌کند؛ بند ناف بچه را با تیزی یک قوطی می‌برد. بعد برمی‌خورند به یک کشتی، سوار می‌شوند و بعد در یک ساحل پیدا می‌شوند. آنجا ده روزی را با یک شکارچی تمساح سر می‌کنند که با یک زبان قاطی با زبان فرانسوی حرف می‌زند. اما آنها حرف همدیگر را می‌فهمند. بعد از مدتی که خاک‌ریز می‌شکند آنها دوباره به رودخانه برمی‌گردند. سوار یک لنج نجات می‌‌شوند. 
و در نهایت او خود را به معاون کلانتر تسلیم می‌کند و ده سال به حکمش به اتهام سعی در فرار اضافه می‌شود.


«پیرمرد» رمان خلافِ عادتی است. دستکم در ظاهر. قهرمان رمان و داستان معمولی می‌‌داند چه می‌خواهد. سعی و تلاش می‌کند آن را به دست آورد. دنبال پول و ثروت و معشوق و شهوت است در داستان عامیانه. در داستان جدی هم دنبال شناخت خود یا جهان خود است. اما ما تکلیف‌مان را با این آدم، با زندانی بلندقد نمی‌دانیم. او چه می‌خواهد؟ دنبال چی است. پول و ثروت و آزادی از زندان هم نمی‌خواهد. حتی نمی‌خواهد عملی قهرمانانه انجام دهد. انگار او در نوعی حالت بی‌خبری به‌سر می‌برد. به گفته کلینت بروک او شبیه برخی دیگر از قهرمانان فاکنر است که می‌شود معصوم خواندشان.حالا نه معنای دینی‌اش. کسانی مثل سرگلاوی، هوراس بن‌بو، گاوین استیونس، توماس ساتپن، کونتین کامپسون. او حتی نمی‌داند با نجات زن و نوزادش بعد از هفت هفته رویارویی با رودخانه‌ای غران و دیوانه و بهیمی و توراتی یا همان لجه آغازین خلقت، کاری کارستان کرده است؛ ضمن این با سایر عناصر طبیعی هم جنگیده است؛ با شاهین و مار و تمساح. تنها چیزی که ظاهرا حتی به سطح آگاهی‌اش هم نمی‌آید سماجت و پایداری اوست در انجام تکلیف‌اش.

 او فقط می‌خواهد وظیفه‌اش را انجام دهد. اما حتی این را هم نمی‌داند. وقتی هم بعد برای هم‌بندهایش داستان را می‌گوید اصلا لحن قهرمانانه ندارد. او الکن و کم‌گوست. با این‌که به‌نظر می‌رسد فاکنر در اینجا از روش کنراد در «دل ‌تاریکی» و «جوانی» استفاده کرده است و زندانی را وارد گفتگو با همبندهایش کرده است، اما او دهن‌ِ گرم مارلو را ندارد و مثل او پرچانه نیست. او روزگاری در نوجوانی تحت‌تاثیر رمان‌های پلیسی، نقشه سرقت یک قطار را می‌ریزد و درواقع به عملی رمانتیک و دن‌کیشوت‌وار دست می‌زند. 
مثل دن‌کیشوت و اما بواری تحت‌تاثیر کتاب‌هایی قرار می‌گیرد که خوانده است. او سرقت را به خاطر «پول یا جیفه دنیا» انجام نداده بود. این کار را به‌خاطر دختری کرده بود که او هم البته تحت‌تاثیر داستان‌های مربوط به آل‌کاپون و زنش و پول‌ها و ماشین‌هایش بوده است. الان ده سال بعد از این نوع رمان‌ها- رمان‌های عامه‌‌پسند و پانزده‌‌سنتی-با خشم و نفرت یاد می‌کند و نویسندگان آنها را به باد ناسزا می‌گیرد. 
عمل او اکنون ظاهرا بدون الگوست. این‌‌بار دیگر خبری از رمان‌های عاشقانه یا پلیسی نیست. عمل او در حال- نجات زن و نوزادش- الگو ندارد. او سواد چندانی ندارد. کتاب دیگری نخوانده. ذهن روشنی هم ندارد. چندان خودآگاه نیست. حتی می‌شود گفت فکر هم نمی‌کند. اما اگر او الگویی ندارد، آیا عمل او غریزی است؟ اگر غریزی است، اگر طبیعی است، بالطبع او باید زن را به آب بیندازد و راه فرار پیش بگیرد. او در خیلی‌جاها کاری که طبیعت‌اش می‌گوید بکن، نمی‌کند. در جاهایی که نباید عمل کند، می‌کند. 
زن را به آب نمی‌اندازد. و خود را به معاون معرفی می‌کند. در این صورت آیا نمی‌توان گفت که عمل او هم الگو دارد، منتها در اینجا این الگو به سطح آگاهی‌اش نمی‌رسد؟ او در اینجا -‌ در این داستان تمثیلی- نماینده کل بشریت است؛ هرکس یا همگان است. حتی نامی ندارد. او در هر صورت به وظیفه‌اش عمل می‌کند. به گفته ایهاب حسن راز او در مسئولیت‌پذیری‌اش است. او مکلف و متعهد است و الگوی او احتمالا همان داستان‌های پیامبران عهد عتیق و بویژه داستان نوح است.

 به این لحاظ شکل داستانی «پیرمرد» بیشتر به روایت‌های عهد عتیق می‌ماند؛ با قهرمانی که بیشتر از آن‌که فکر کند عمل می‌کند. زندانی به آنچه به او گفته‌اند عمل می‌کند. زن را نجات می‌دهد. حتی بلم را هم که با چنگ و دندان از آن محافظت کرده است تحویل می‌دهد. یونیفرمش را هم می‌شوید و آخرسر این جمله را به معاون کلانتر می‌گوید: «خیلی‌خوب، بلمتان آنجاست. و این هم از زن. منتها نتوانستم آن حرامزاده را بالای انبار پنبه پیدا کنم.» (ص ١٢٤) 


شاپور بهیان / شرق