به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۶

دختر خلخالی: پدرم خشن نبود/ اهل مماشات نبود

مدرسه که می‌رفتم تقریباً همه معلم‌های من می‌دانستند که پدر من کیست. این خیلی اذیت می‌کرد. تک‌وتوک می‌آمدند و سفارش دوست و آشنایی را برای کاری می‌کردند.

فاطمه صادقی، پژوهشگر علوم سیاسی و فعال حقوق زنان برای اولین بار از پدرش گفت؛ محمدصادق صادقی گیوی یا همان آیت‌الله صادق خلخالی. او اولین حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب را در خانه‌اش، پدر خشنی ندید گرچه نامهربان بود. خلخالی به روایت دخترش ساده‌زیست بود و سختگیر.

به گزارش عصرایران، «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از گفت‌وگوی او با ماهنامه «اندیشه پویا» را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

* من آدمی هستم که ژن‌هایی را به ارث برده‌ام اما من بودن امروزم نتیجه کتاب‌هایی است که خوانده‌ام، تاملاتی است که داشته‌ام، تجارب تلخ و شیرینی است که در زندگی به دست آورده‌ام و دوستان و رفت‌وآمدهایی که داشته‌ام. من فقط می‌توانم بگویم اگر نمره چشم من بالاست قطعاً ژنتیک است. در خانواده من، مثل پدرم، چشم‌های همه‌مان ضعیف است ولی اینکه من اینطور عقیده دارم و فلان موضع‌گیری را دارم ژنتیک و ارثی نیست.

* به دو دلیل درباره پدرم صحبت نکردم. اول اینکه خیلی از حرف‌هایی را که من بخواهم درباره پدرم بگویم شما و دیگران شاید نتوانید منتشر کنید. دلیل دوم هم اینکه خیلی وقت‌ها فضایی برای گفتن پیدا نکردم. همیشه یک فضای دوقطبی وجود داشته و من خیلی تمایلی نداشتم که در این فضای دوقطبی و توی یک جو سیاست‌زده درباره پدرم صحبت کنم. همیشه از من درباره کارهای سیاسی پدرم سؤال شده. اینکه مثلاً چرا فلانی را کشت. 

بیشتر هم هویدا مد نظر است. یا اینکه چرا در کردستان فلان کار را کرد. واقعیت این است که من به عنوان یک آدم عادی خیلی وقت‌ها باید بروم بخوانم که در کردستان چه خبر بوده و چه اتفاقاتی افتاده است تا بتوانم مطلع شوم و درست داوری کنم.

* بچه‌های آدم‌های سیاسی باید بدانند که آن آدم کارهایی کرده که اصلاً آن‌ها در جریانش نبودند. یک سری عقایدی داشته که به آن‌ها نگفته. مثلاً من خیلی از وقایعی را که در جریان انقلاب اتفاق افتاده چون بچه بودم از نزدیک تجربه نکردم. من بچه بودم و حالا باید بروم و ببینم در کردستان چه اتفاقی افتاده یا ماجرای هویدا و اعدام‌ها چه بوده. وقتی نمی‌دانم، اصلاً صلاحیت ابراز نظر درباره آن قضایا را ندارم.

* وقتی که من سکوت می‌کنم یا می‌گویم نمی‌دانم، آدم‌ها فکر می‌کنند که می‌خواهم لج‌بازی کنم. اما واقعیت این است که من خیلی علاقه‌ای نداشتم که درباره وقایع کردستان بخوانم با اینکه می‌دانم آن مقطع هم خیلی مهم است. ممکن است یک روز این کار را بکنم و ببینم اتفاقات کردستان چه بوده و نقش پدر من چه بوده.

* من دغدغه‌های خودم را دارم. الزامی ندارم چیزی که برای پدر من جالب بوده برای من هم جالب باشد. من دوست دارم کارهای دیگری انجام دهم اما متاسفانه خیلی وقت‌ها سایه سنگین پدر به من تحمیل می‌شود. او نیست که تحمیل می‌کند، اتفاقاً جامعه است که دارد این سایه را به من تحمیل می‌کند.


* مدرسه که می‌رفتم تقریباً همه معلم‌های من می‌دانستند که پدر من کیست. این خیلی اذیت می‌کرد. تک‌وتوک می‌آمدند و سفارش دوست و آشنایی را برای کاری می‌کردند که من به پدرم بگویم. این‌جور وقت‌ها من در موضع بدی قرار می‌گرفتم. معلمم را دوست داشتم اما نمی‌توانستم به بابا سفارش بکنم.

اگر هم سفارش می‌کردم بابا اهل انجام دادنش نبود. این مساله اذیتم می‌کرد و برای همین خودم تا می‌توانستم پنهان می‌کردم که پدرم کیست. تا جایی که می‌شد انکار می‌کردم برای اینکه دلم می‌خواست خودم باشم.

* [تا حالا پیش آمده که کسی جلوی تو درباره پدرت تند حرف بزند؟] خیلی زیاد.. بارها اتفاق افتاده. آنقدر این اتفاق افتاده که دیگر شنیدنش تغییری در من ایجاد نمی‌کند. فقط بعداً حرف‌هایی را که می‌شنوم یادداشت می‌کنم تا یادم بماند و برای اعضای خانواده تعریف کنم.

* پدر من همیشه اصرار داشت که چهره سیاسی‌اش - چه مثبت و چه منفی - به خودش مربوط است. در تمام زندگی سیاسی‌اش می‌گفت حق ندارید از قبل من استفاده کنید. یکی از دلایلی که هیچ کدام از برادران من تمایل نداشتند وارد کارهای سیاسی شوند همین مرز قاطعی بود که بابا کشید. می‌گفت اگر می‌خواهید فعالیت سیاسی بکنید، اشکالی ندارد اما نه زیر تابلوی من. در نتیجه انگار در ما این باور درونی شد که تو خودت هستی. به خاطر همین هم من هیچ وقت احساس نکردم که باید از بابا دفاع کنم.

* آدم‌ها حق دارند درباره شخصیت‌های سیاسی قضاوت کنند و برای همین من هرچه بشنوم برایم عجیب نیست. اما یکی از مواردی که یادم مانده و خیلی هم غیرمنصفانه بود مقاله‌ای بود که از محمد قائد خواندم که جایی در نوشته‌ای به پدر من نسبت دزدی داده بود. بابای من دستور قتل هویدا را داده، کردستان رفته و همه این‌ها بوده، ولی دزدی نکرده. فکر می‌کنم وضعیت مالی ما فرزندان آقای خلخالی این را نشان می‌دهد که او دزد نبود. هیچ مال مخفی‌ای هم جایی نداشت مگر اینکه ما بی‌خبر مانده باشیم.

 آن نوشته را وقتی خواندم خیلی بهم برخورد. جوری بود که برای اولین بار واقعاً دلم می‌خواست آقای قائد را ببینم و بگویم من خیلی نوشته‌های شما را دوست دارم و همه را می‌خوانم. هر حرف سیاسی که درباره پدر من زده‌ای به خودش مربوط است ولی این اتهام را از کجا آورده‌ای؟ 

* من دغدغه‌های خودم را دارم. الزامی ندارم چیزی که برای پدر من جالب بوده برای من هم جالب باشد. من دوست دارم کارهای دیگری انجام دهم اما متاسفانه خیلی وقت‌ها سایه سنگین پدر به من تحمیل می‌شود. او نیست که تحمیل می‌کند، اتفاقاً جامعه است که دارد این سایه را به من تحمیل می‌کند.

* مدرسه که می‌رفتم تقریباً همه معلم‌های من می‌دانستند که پدر من کیست. این خیلی اذیت می‌کرد. تک‌وتوک می‌آمدند و سفارش دوست و آشنایی را برای کاری می‌کردند که من به پدرم بگویم. این‌جور وقت‌ها من در موضع بدی قرار می‌گرفتم. معلمم را دوست داشتم اما نمی‌توانستم به بابا سفارش بکنم.

اگر هم سفارش می‌کردم بابا اهل انجام دادنش نبود. این مساله اذیتم می‌کرد و برای همین خودم تا می‌توانستم پنهان می‌کردم که پدرم کیست. تا جایی که می‌شد انکار می‌کردم برای اینکه دلم می‌خواست خودم باشم.

* [تا حالا پیش آمده که کسی جلوی تو درباره پدرت تند حرف بزند؟] خیلی زیاد.. بارها اتفاق افتاده. آنقدر این اتفاق افتاده که دیگر شنیدنش تغییری در من ایجاد نمی‌کند. فقط بعداً حرف‌هایی را که می‌شنوم یادداشت می‌کنم تا یادم بماند و برای اعضای خانواده تعریف کنم.

* پدر من همیشه اصرار داشت که چهره سیاسی‌اش - چه مثبت و چه منفی - به خودش مربوط است. در تمام زندگی سیاسی‌اش می‌گفت حق ندارید از قبل من استفاده کنید. یکی از دلایلی که هیچ کدام از برادران من تمایل نداشتند وارد کارهای سیاسی شوند همین مرز قاطعی بود که بابا کشید. می‌گفت اگر می‌خواهید فعالیت سیاسی بکنید، اشکالی ندارد اما نه زیر تابلوی من. در نتیجه انگار در ما این باور درونی شد که تو خودت هستی. به خاطر همین هم من هیچ وقت احساس نکردم که باید از بابا دفاع کنم.

* آدم‌ها حق دارند درباره شخصیت‌های سیاسی قضاوت کنند و برای همین من هرچه بشنوم برایم عجیب نیست. اما یکی از مواردی که یادم مانده و خیلی هم غیرمنصفانه بود مقاله‌ای بود که از محمد قائد خواندم که جایی در نوشته‌ای به پدر من نسبت دزدی داده بود. بابای من دستور قتل هویدا را داده، کردستان رفته و همه این‌ها بوده، ولی دزدی نکرده. فکر می‌کنم وضعیت مالی ما فرزندان آقای خلخالی این را نشان می‌دهد که او دزد نبود. هیچ مال مخفی‌ای هم جایی نداشت مگر اینکه ما بی‌خبر مانده باشیم.

 آن نوشته را وقتی خواندم خیلی بهم برخورد. جوری بود که برای اولین بار واقعاً دلم می‌خواست آقای قائد را ببینم و بگویم من خیلی نوشته‌های شما را دوست دارم و همه را می‌خوانم. هر حرف سیاسی که درباره پدر من زده‌ای به خودش مربوط است ولی این اتهام را از کجا آورده‌ای؟