استقلال، آزادی، حاکمیت ملی
زنجیرهایم را باز کن، درهای احمدآباد را برایم درهم شکن تا برایت بگویم که پس از تو، در این گیتیِ فرومایه چه به روزمان آمد. ما به یغما رفتیهایم دکتر جان، برخیز و ببین که چگونه دردمند و رنجوریم، بیدار شو تا انزوا و بی نوایی مارا بنگری.
دراین عصرِ ناشناخته به ما طعنه میزنند، ما را شماتت و سرزنش میکنند که چرا آنقدر "مصدق مصدق" میکنی!؟، به کجا میخواهی برسی؟ چرا این همه نبش قبر میکنی؟
اما این بی خردان نمیدانند که طنینِ زمزمههایت با در و دیوارِ احمد آباد هرروز در گوشهایم میپیچد...
گوش کن! انعکاس آهنگش هم اکنون هم دارد برایم مینوازد...
استقلال، آزادی، حاکمیت ملی در چهارچوب قانون اساسی و دمکراسی
گاهی برخی عکسها تورا به ناکجا آبادها و عالمی دگر میبرند که حسش با هیچ قلمی قابل نگارش نیست، با هیچ سخنی گفتنی نیست، حتی لالت میکند و تنها مبهوت و بهت زد به عکس خیره میشوی و مینگری. یک ساعت، دو ساعت، یک روز، دو روز، ماهها و سالها.... فقط مینگری و بغض میکنی. نقطهای که زمان میایستد و ما تنها نظاره گر ظلمت و تاریکی هستیم. عکسی از پایانِ سه سال حبس و آغاز حصرخانگی، چهرهای ماتم زده از نخست وزیر قانونی ایران که با از دست دادن یاران وفادارش روانه "احمدآباد" میشود.
آه اِی حصر لعنتی، کاش میدانستی که چگونه با تو تاریخمان عوض شد.ای کاش میفهمیدی که پس از تو چگونه جوانهای این مرز و بوم یکی پس از دیگری پرپر شدند. زبان باز کنای احمدآبادِ نهان! برایمان بگو از درد و رنج، از زخم و اندوه، از خیانت و بی وفایی.
آه اِی دیوارهای آشفته و پریشانِ احمدآباد، زبان باز کن و بازگو کن از درد و دل هایی که در تداول آن خانه تنها تو شنیدهای و حس کردهای. تو رفتی دکترجان، اما گویی آجر به آجرِ آن حصرِ نفرین شده شاهدِ زوال ایران بود. نسل ما نبود اما شنید، ندید اما این جراحت را با جان ودل لمس کرد.
زنجیرهایم را باز کن، درهای احمدآباد را برایم درهم شکن تا برایت بگویم که پس از تو، در این گیتیِ فرومایه چه به روزمان آمد. ما به یغما رفتیهایم دکتر جان، برخیز و ببین که چگونه دردمند و رنجوریم، بیدار شو تا انزوا و بی نوایی مارا بنگری.
دراین عصرِ ناشناخته به ما طعنه میزنند، ما را شماتت و سرزنش میکنند که چرا اِنقدر "مصدق مصدق" میکنی!؟، به کجا میخواهی برسی؟ چرا این همه نبش قبر میکنی؟
اما این بی خردان نمیدانند که طنینِ زمزمههایت با در و دیوارِ احمد آباد هرروز در گوشهایم میپیچد....
گوش کن! انعکاس آهنگش هم اکنون هم دارد برایم مینوازد...
استقلال، آزادی، حاکمیت ملی در چهارچوب قانون اساسی و دمکراسی
پس از گذشت این همه سال هنوز این نالهها همانند پتک در مغزم ضرباتِ مهلکی میزند...
چه بگویم! وقتی نیستی که بنگری مجلس ملی ما امروزه اسلامی گشته و به چه فضاحتی گرفتار شده است. کجایی که ببینی نمایندگان مجلس ما به جای رسیدگی به معضلات جامعه با سلفیهای خود حقارتشان را به رخمان میکشند و چه دردناک است که نمایندگان کشورت در مجلس از بیماریهای جنسی رنج میبرند. نیستی که نظاره گرِ فروپاشی و ننگ سیاست امروزحاکمیت ایرانِ ما باشی.
همگی مان به گونهای توسط استبداد دینی به حصر رفتهایم. آنهایی که تو را روانه حصر کردند (کودتاچیان) به آماج خود رسیدند.
همان خائنینی که باکمک کودتاچیان ایرانمان به اسارتگاه تبدیل کردند و میراثشان تا به امروز همانند جذام به هیچکس رحم نکرده است.
میبینی دکتر جان؟ هنوز هم ما همانند حصرِ تو غریب و بیگانهایم. تو به حصر رفتی و پس از تو "یک ایران به حصر رفت". پوک مغزهای مذهبی و متخاصمین ایران، جایشان را به دلسوزان میهنمان دادند. اما ما همچنان بی پروا از راه و سلوکت، از مِتد و سیاقِ تو سخن میگوییم. بگذار بگویند که ما فسیلیم و نبش قبر میکنیم. بگذار قضاوتمان کنند.
هنگامی که تو به حصر میرفتی ما نبودیم، اما اکنون که هستیم آیین و راهت را تا پای جان ادامه خواهیم داد. گرچه ایران دگر سرای امید نیست اما ما این مسیر را آنقدر ادامه میدهیم که به "سرای امید" تبدیلش کنیم.
آری دکتر مصدق جان....
عمقِ "دردنامه" ما جوانان همانند "رنج نامه" احمد آباد است، ولی افقها برای ساختن ایران، روشن هستند و این ما هستیم که روزی این دردنامه را از دل تاریخ بیرون خواهیم کشید تا به "مهرنامه" مبدل کنیم و منشوری خواهیم نوشت از جنسِ "استقلال" و "آزادی" تا راه و آرمانهایت را برای ایران به مقصد برسانیم.
وحید فرخنده خوی فرد، گویا نیوز