آویخته بر صلیب درد، چنگزنان بر آسمان
کانون مدافعان حقوق بشر - «نرگس محمدی» سخنگو و نایبرئیس کانون مدافعان حقوق بشر در دلنوشتهای شعرگونه، شرایط زندانیان زن زندان زنجان را توصیف کرده است. این فعال حقوق بشر که دی ماه گذشته به دلیل تحصن اعتراضی در همراهی با اعتراضات سراسری آبان ۹۸ از زندان اوین به زندان زنجان تبعید شده و با ضرب و شتم شدید ماموران مواجه شد، هماکنون بر خلاف اصل تفکیک جرایم، در میان زندانیان غیرسیاسی نگهداری میشود و شرایط جسمی مناسبی ندارد.
من اینجا هستم، بین چهار دیوار بلند سرد و سیاه...
زندان قربانیان بیرنگ
هر یک، چکیده و عصاره رنج و آه
بر سردر زندان ما کوبیدهاند به رنگ سیاه
حجاب، در دنیا و آخرت مایه سعادت و رفاه
در داخل این کشتنگاه
زنان
در نشئه جهنمیِ کریستالها، میکشند شور جوانی را،
کارگران جنسی، قربانیان در بسترگاه
سیاه میکنند سرخی عشق و زندگانی را
پس از عمری همخوابگی با مردها
حسرت میکشند بوسه عاشقانه را، زمزمه ترانه را
زنی نابینا، به اتهام تاسیس خانه فساد و فحشا
برآورد میکند قیمت بدنها را
در تاریکی شب، کنج زندان
دختری عاصی، لخت و بیپروا
میخواهد یک مرد را
زنی از شدت فقر، دزدیده یک عدد پفکنمکی
برای کودک گرسنه لاغر اندامکی
چه نیک، ماموران عدالت او را یافته و کردهاند داغکی، در این محبس پر فلاکتی
در شهری که مردان
آزادند همبستر باشند با بینهایت زنان
زنی شوهردار، به جرم دلباختن به مردی دیگر، در پستو و نهان
سالهاست میزید زیر حکم شرع، سنگباران، محروم از دیدن فرزندان
من اینجا هستم، بین چهار دیوار بلند سرد و سیاه...
زندان ما دو در دارد
در جلو، برای آزادیست
در عقب، در پشت قرنطینه، برای اعدام، برای آویزانیست
باری، در این سرزمین، برای زن، آن هم نوعی رهاییست
شهریور ۹۶ صبح به وقت اذان
بردند زنی را از در عقب بیرون، داربانان
به دار آویختند چو همجرمان، به جرم کشتن شوهران
شهریور ۹۸ صبح، زمان حی علی الصلاه
بردند زنی دیگر، سکینه شد اعدام، اما پس از تحمل ۱۱ سال حبس، جگرخون
دیده بودم او را سال ۹۱، جوان، زیبا با صورتی گلگون
ای زنان شوریده
کیست نداند راه جدایی و رهایی نیست کشتن
تا به کی حق طلاق نداشتن
خواهد کرد زنان را آبستن
آبستن رنج و حسرت و عاقبت دار آویختن
ای مردان
تنها با فنایتان خواهد گشت راه رهایی برای زنان؟
البته در عقب، پشت قرنطینه، راه بیجبران
من اینجا هستم، دست بسته، در میان بغض و طوفان
آویخته بر صلیب درد، چنگ میزنم بر آسمان کوچک و تیره زندان
ناگهان صدایی در بلندگو میپیچد
بازدید، بازدید، میآیند مسئولان روحانیون و دادستان
چادرت را سر کن
کنار تختت بنشین
سرت باشد پایین
در نیاید صدایتان
خنده مطلقاً ممنوع
زنان آزرم گون و پشیمان
سر میکنند خم تا نشان دهند هستند پشیمان
یکی میگویدای وای قرآن
یکی رحلها را میکند وسط نمازخانه ویلان
رویش میچینند تند و تند قرآن
من ماندهام در این میانه حیران
هر کس نداند فکر میکند
گویی اینجاست عبادتگاه از صبح اذان تا نیمهشبان
وای بر آنکه مینامندش دینمان
سرگذشت هر یک از این زنان
میکند نتیجه حکومت را عیان
رخسار رنگپریده این رنج دیدگان
میکند راه مبارزه را نمایان
اینجاست تبلور نقض حقوق بشر، عریان
غروب زندان، بلند میشود صدای ترانه باران
زنان مینشینند روبهروی تلویزیون، دست زنان
یک روز ایوان بند، صدا را بلند میکند تا آسمان:
سلام عالیجناب عشق، فرشته اذان
عشق بر وسط پیشانی، یک زخمی که همیشه میمانی
یک روز صدای حجت گم میشود در نای زنان:
«خیال خندههای تو شد آرزوی هر شبم
به چشمهای تو قسم که جان رسیده بر لبم.»
یک روز هم آوازیم با بهرام:
«آرامآرام آتش به دلم زدی
بنشین که خوش آمدی، رویای من
ای تو این جان من شوق چشمان من.»
چشمانی تر است و لبها خندان
پیر و جوان میرقصند زیبا و طنازان
ناگهان صدا بلند میشود از بلندگو
صدای تلویزیون را کم کنید همین الان
چه خبر است در این زندان؟
به خود مینگرم، هستم در میان زنان، شاد و رقصان
هنوز هستم زیر تیغ پرونده جدید، اتهام برپایی رقص و بزم در آن زندان
با شکایت رئیس زندانبان اوین، وزارت اطلاعات حکومتیان
وه چه خوش است بستن عهد و پیمان با این زنان
زیر لب زمزمه میکنم: زنده باد زنان سرزمینم ایران
از مریم و توران زنجان، تا زینب جلالیان و ندا آقا سلطان
در خیالم پَر میکشد تا تهران، به میان همبندان، همرزمان
میخوانم با مریم اکبری، ارس، آتنا و لیلا، فریاد زنان
قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را
که لبخند آزادی، خوشه شادی، تا سحر بروید
سرود ستاره را موج چشمه به آهوان بگوید
ستاره ستیزد، شب گریزد و صبح روشن آید
لبخند و شادی سوی وطن آید.
نرگس محمدی (زندان زنجان)