آینده نظام جمهوری اسلامی و کشور ایران با سرنوشت مردم آن به طور تنگاتنگی گره خورده است. همچنین تحولاتی که در سپهر سیاسی ایران اتفاق خواهد افتاد تاثیر بسزایی بر اغلب مردمی که در کشورهای همسایه و خاورمیانه زندگی میکنند خواهد داشت. از این رو پاسخ به این سوال که “در آینده چه خواهد شد؟ ” حائز اهمیت بسزایی است. اما همانقدر که این سوال مهم و حیاتی است، پاسخ به آن نیز دشوار و غامض است. در اصل نمیتوان در رابطه با آینده جوامع، رفتار آنها در برهههای خاص و پیامدهای آن نظری قطعی و نهایی اعلام کرد. در نهایت و در خوشبینانهترین حالتها میتوان سناریوهایی را مطرح کرد و پیش بینی کرد که کدام یک ازین سناریوها با احتمال بالاتری امکان وقوع دارند.
این نوشته نیز سعی میکند تا سناریوهای موجود برای آینده ایران را بررسی و در نهایت محتملترین آنها را معرفی کند.
امید به کاهش تنش با جهان، گشایش سیاسی و اقتصادی، دموکراسی
امید اغلب کسانی که در انتخابات ریاست جمهوری به حسن روحانی رأی دادند بر این بود که با انتخاب وی نخست مشکلات ایران با جهان خارج بر سر برنامه اتمی حل شود که البته برای دورهای چنین شد. سپس بر سر مسایل دیگری همچون عراق، سوریه، افغانستان و سایر مسایل بین المللی تنش با جهان کاهش یابد و یا حتی در بعضی از موارد منجر به همکاری مشترک با جامعه جهانی شود. همزمان با این تحولات، امید میرفت در داخل نیز تنشها کاهش یابند و موضوعات داخلی به بحث گذاشته شده و با جلب اعتماد بخش تندروی قدرت، بخشی از محدودیتهای داخلی به تدریج کاهش یابند. گمان میشد احزاب اصلاح طلب که فعالیتهای خود را از سال هشتاد و هشت و یا به عبارتی هشتاد و چهار معلق کرده بود، کارشان را از سرگیرند و نیروی اجتماعی و جامعه مدنی را به سمت خود جذب کنند. همچنین تصور میشد اعتماد عمومی از افول درآید و در پی آن و نیز در پی کاهش تنش با جهان رونق اقتصادی هم به جامعه بازگردد. در نهایت گمان میشد این فضا زمینه مساعدی فراهم کند تا اصلاحطلبان به شکل نیرویی سیاسی و اجتماعی به قدرت باز گردند و زمینه کافی برای گذار کم هزینه، تدریجی و به دور از خشونت به دموکراسی فراهم آید.
زمینههای اجتماعی این تحول نیز فراهم بود. نشانه اصلی آن شرکت فراگیر مردم در انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان در سال ۹۴ و رأی تمام و کمال آنها به لیست امید و سپس رأی دوباره مردم به روحانی بود. این نشان از اعتماد بالای مردم به اصلاح طلبان در آن دوران داشت. اما دولت روحانی و اصلاح طلبان نخواستند و یا نتوانستند از این فرصت و پتانسیل اجتماعی بهره بگیرند و بنیانهای قدرت اجتماعی و پایگاه خود در قدرت را تحکیم بخشند.
از سوی دیگر طرف مقابل هر آنچه داشت به روی صحنه آورد تا جامعه مدنی را نا امید کرده و آنها را از اصلاح طلبان و مشی اصلاح طلبی دور کند. بازداشت فعالین حقوق بشری و اجتماعی، فعالین محیط زیست، فیلتر شبکههای مجازی و فشار هر چه بیشتر بر جامعه از جمله این اقدامات بود. اقدامات مذکور به همراه فشار شدید اقتصادی در نتیجه بازگرداندن تحریمهای اقتصادی، منجر به اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ گردید. این اعتراضات نشانگر دو امر مهم بودند.
− نخست عمق نارضایتی مردم از وضعیت موجود را نشان میدادند. تمامی امید مردم به بهبود اقتصادی در سایه دولت روحانی و برجام اکنون دیگر به سراب بدل شده بود و مردم از لحنی آرام و اصلاح طلب به ادبیاتی خشن و برانداز عبور کرده بودند.
− دوم، نشان داد که اصلاح طلبان فاصله بسیار زیادی با متن اجتماع گرفتهاند. حرکت اعتراضی همان جامعهای که چهار سال پیش چشم بسته به لیست امید رأی داده بود، حالا مورد تقبیح تمامی اصلاح طلبان من جمله رییس دولت اصلاحات بود. این نشان میداد که نه تنها اصلاح طلبان در جذب و کنترل پتانسیل و نیروی اجتماع موفق نبوده اند، بلکه در طول این مدت هر چه بیشتر و بیشتر از آن فاصله گرفتهاند.
اعتراضاتی از نوع دیماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ زمانی میتوانند موفق شوند و به نتیجه مطلوب برسند که:
− اولا هدف و خواستی مشخص داشته باشند،
− ثانیا رهبری معینی داشته باشند تا بتواند با راس حاکمیت چانه زنی کرده و متناسب با نیروی خود از آنها سهم خواهی کند
– و نهایتا چهارچوبی برای عمل خود مشخص کنند.
جنبش سبز که پس از اعتراضات ۸۸ شکل گرفت تا حدودی این مؤلفهها را داشت اما به دلایل دیگری که ذکر آنها مجال دیگری میطلبد، موفق نشد به اهداف خود برسد. در نبود هدف مشخص، نیروی جهت دهنده داخلی و اپوزیسیون مشروع خارجی، و با توجه به توان بالای سرکوب حکومت، بعید به نظر میرسد که اعتراضاتی از این دست در درجه اول راه به جایی ببرد و در درجه دوم منجر به برقراری دموکراسی شود. با توجه به سرعت بالای تحولات در جهان، منطقه و جامعه و نیز با توجه به ساختار قدرت در ایران بعید به نظر میرسد که نیرویی اجتماعی بتواند در آینده نزدیک ملزومات حرکت دموکراتیکی از این جنس را در جامعه ایران فراهم کند.
دیکتاتوری مطلق، جنگ، ویرانی، تجزیه
آیا ایران همانند سوریه خواهد شد؟ وضعیت فعلی – وضعیتی همانند سوریه: این دو گانهای بود که بسیاری از تندروهای جناح حاکمیت در مقاطع مختلفی سعی در بازسازی آن داشتند. بدین مضمون که یا باید با حاکمیت فعلی بسازید و یا در نهایت ایران همانند سوریه خواهد شد.
شباهتهایی بین ایران و سوریه و شرایطی که سوریه را به سمت ویرانی سوق دادند وجود دارند. اما چه عواملی سوریه را بدل به سوریه کردند؟
− نخستین و مهمترین دلیل در شکل دادن وضعیت فعلی سوریه این بود که این جامعه برای مدتی طولانی توسط نظامی دیکتاتوری و خانوادگی اداره میشد. بنابراین انبوهی از مطالبات معطل مانده در جامعه وجود داشت که هرگز توسط دولت پاسخ مناسبی به آنها داده نشد. این مطالبات از امور سادهای همچون وضعیت معیشتی و اقتصادی گرفته تا حقوق اساسی تری همچون حق آزادی بیان و مشارکت سیاسی در قدرت را در بر میگرفت. اما نخستین و بدیهیترین راه حل حکومت به طرح چنین مطالباتی از سوی مردم، سرکوب آنها و نسبت دادن این مطالبات به دشمنان خارجی بود. پس طبیعی بود که انباشت این مطالبات در نهایت در مقطعی منجر به انفجار خواهد شد.
− دوم اینکه جامعه سوریه با اکثریت مطلق سنی مذهب برای مدتی طولانی توسط حکومتی شیعه مذهب اداره میشد. این خود مولد یک شکاف بسیار بزرگ اجتماعی در این کشور بود. در ضمن یک تقسیم بندی بزرگ قومیتی نیز این کشور را به دو قومیت عرب و کرد تقسیم میکند. در کنار این تقسیم بندیهای عمده مذاهب کوچکی همچون مسیحیان، دوروزیان و یزیدیها و قومیتهای دیگری نظیر ارمنیها، ترکها و چرکسها نیز وجود داشتند. طبیعی است که تقابل بین این اقوام و مذاهب ضل نظام استبدادی منجر به دامن زدن به این شکاف اجتماعی میشد. حکومت شیعه مذهب نیز نه تنها اقدامی در راستای کم کردن این شکافها نمیکرد، بلکه با سرکوب و امنیتی کردن موضوع این شکافها را عمیق تر میکرد. پس بدیهی است که با کاهش کنترل قدرت مرکزی این شکافها فعال تر شده و سر به طغیان مینهادند.
− سومین عامل، وضعیت اقتصادی بد سوریه در سالهای منتهی به ناآرامی و جنگ در سوریه بود. اقتصاد سوریه که عمدتا مبتنی بر کشاورزی بود یک دوره طولانی خشک سالی را تجربه میکرد. در اثر این دوره خشک سالی طولانی (حدود ده سال) کشاورزان که در حالت عادی نیز به لحاظ اقتصادی جزو دهکهای پایین اجتماعی بودند فقیرتر شده و به شهرها مهاجرت میکنند. در نبود بنیان اقتصادی قوی، که برای اهالی خود شهرها نیز به اندازه کافی شغل تولید نمیکرد، این جمعیت در حومه شهرهای بزرگ زاغه نشین میشوند. بنابر این طبقه فرودست اجتماعی در حاشیه شهرهای بزرگ رفته رفته رشد میکند. در شروع اعتراضات، ابتدا طبقه متوسط شهری بود که همگام با بهار عربی به دیکتاتوری موجود به شیوهای کمابیش مدنی اعتراض کرد. اما با گذشت زمان طبقه ناراضی فرودست اجتماعی نیز به اعتراضات پیوستند و شروع به مقاومت در برابر سرکوب نمودند. در نتیجه خشونت رفته رفته تشدید شد و منجر به یک جنگ داخلی همه جانبه گردید.
مشاهده میشود که تشابهات زیادی بین ایران و سوریه وجود دارد اما بررسی دقیق تر تفاوتهایی را نیز آشکار میکند. به لحاظ دیکتاتوری هر دو کشور نظامهای دیکتاتوری دارند اما در ایران از انتخابات مجلس پنجم در سال ۱۳۷۴ به این سو، تقریبا تمامی انتخاباتها به صورت رقابتی برگزار شده است. از نمونههای بسیار پر شور آن میتوان به انتخابات ریاست جمهوری سید محمد خاتمی در سال ۷۶ و ۸۰، انتخابات مجلس ششم در سال ۷۸، انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و متعاقب آن ۸۸ که منجر به ظهور جنبش سبز گردید، انتخاب حسن روحانی در سالهای ۹۲ و ۹۶ و در نهایت انتخاب لیست امید در سال ۹۸، اشاره کرد. استثناهای این قاعده انتخابات مجلس نهم در سال ۹۰ و انتخابات مجلس یازدهم در سال ۹۸ میباشند که بسیار کم شور و غیر رقابتی برگزار شدند. این بسیار متفاوت با انتخابات تک حزبی و تک کاندیدایی (موسوم به انتخابات تاییدی که مردم هر چهار سال رییس جمهور فعلی را تایید میکردند) در سوریه میباشد.
همانطور که اشاره شد، بزرگترین شکاف اجتماعی در سوریه ریشهای مذهبی داشت. این در حالی است که جامعه ایران جامعهای عمدتاً سکولار است. شکاف اجتماعی که میتواند در باره ایران دردسر ساز شود، شکافهای قومیتی است. در حال حاضر عمق شکافهای اجتماعی در ایران به حد سوریه نیست اما در حال تعمیق هستند. گروههای مسلحی در کردستان (پژاک)، خوزستان (حرکه النضال العربی لتحریر الأحواز) و سیستان و بلوچستان (جندالله) پا گرفتهاند. اما آنها هنوز نتوانستهاند در بین طبقه متوسط و فرودست جایی برای خود باز کنند و آنها را متقاعد کنند که تنها راه نجات مبارزه مسلحانه است.
ذکر این نکته نیز حایز اهمیت است که حکومت سوریه پلیس ضد شورش نداشت و ازین رو در سرکوب اعتراضات از ابتدا از ارتش کمک گرفت. ساختار ارتش نیز چنین است که خشونتی را که باید در برابر دشمنان به کار ببرد در برابر مردم به کار میگیرد. این خشونت نیز مردم معترض را بیشتر و بیشتر عصبانی و تهییج کرده و خشونت متقابل را برانگیخت و در نهایت منجر به مسلح شدن معترضان و جنگ داخلی شد. این کمابیش همان اتفاقی است که در انقلاب ایران برای نظام شاه نیز اتفاق افتاد و در فقدان وجود پلیس ضد شورش از ارتش برای سرکوب اعتراضات استفاده شد. حکومت ایران پلیس ضد شورش دارد و میتواند با اعمال خشونت کمتری نسبت به ارتش اعتراضاتی همانند دی ۹۶ و آبان ۹۸ را کنترل و سرکوب نماید.
وضعیت اقتصادی ایران از ابتدای انقلاب همواره متشنج و بحرانی بوده است. اما طی این سالها همواره توانسته است با تزریق پول نفت بحرانها را به نحوی حل نماید. بحران اقتصادی سال ۹۰، در دوره دوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد که طی آن قیمت دلار پس از دورهای ثبات به ناگهان سه و نیم برابر افزایش یافت از نخستین نشانههای فروپاشی اقتصادی بود. با این حال حکومت توانست آن را به نحوی پشت سر بگذارد. اما به نظر میرسد که حکومت برای بحران اقتصادی اخیر که از سال ۹۶ شروع شده است فعلا راه چارهای ندارد و برای حل آن چشم به رأی دهندگان آمریکایی دوخته است. با این حال بحران اقتصادی هنوز تازه است و مدتی طول خواهد کشید تا همانند سوریه طبقهی فرو دست پرجمعیتی شکل دهد. در ضمن با اینکه بخشی از طبقه متوسط شهری به طبقه فرودست سقوط کردهاند اما همچنان همانند طبقه متوسط شهری میاندیشند. از اینرو هنوز از تجربه سوریه هراس دارند. مدتی زمان لازم است که طبقه فرودستی با مشخصاتی که در سوریه دیدیم، در ایران شکل بگیرد.
آنچه در جمع بندی میتوان گفت این است که عوامل زیادی وجود دارد که میتواند ایران را به سمت سوریه شدن پیش ببرد اما نه در کوتاه مدت. به عبارت دیگر اگر شرایط به همین نحو باقی بماند، شاید دو دهه زمان لازم است تا هم مردم به طور کامل از اصلاح حکومت نا امید شوند، هم شکافهای اجتماعی عمیق تر شوند و هم بخش اعظم جامعه ایران از طبقه متوسط شهری به طبقه فرودست تبدیل شود.
فروپاشی از درون، رفع تنش با غرب، نظام رانتی-مافیایی
از آنچه در دو بخش پیشین ارائه شد میتوان نتیجه گرفت که ایران در حال حاضر در یک بن بست کامل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار گرفته است. بدین مضمون که نه کسی (جامعه مدنی، اصلاح طلبان، حکومت، اپوزیسیون و یا قدرتهای خارجی) میتواند وضعیت موجود را عوض کند و نه وضعیت موجود قابل ادامه است. این همان وضعیتی است که در سالهای آخر شوروی کمونیستی پیش آمد. شوروی که منابع خود را طی سالیان متمادی صرف مقابله با آمریکا کرده بود در یک بن بست همه جانبه گیر افتاده بود. در چنین وضعیتی بود که سیستم اطلاعاتی این کشور یعنی کا گ ب قابله این نوزایی شد و پس از آن نیز جمهوریهای حاصل از این فروپاشی بین ماموران سابق اطلاعاتی تقسیم شد و ماموران اطلاعاتی سابق تبدیل به رؤسای جمهوری غالباً مادام العمر شدند. در ایران وزارت اطلاعات چنین نیرو و منابعی در اختیار ندارد تا عامل این تغییر شود. تنها نیرویی که در حال حاضر چنین قدرتی را در اختیار دارد سپاه پاسداران است. سپاه پول، اطلاعات و نیروی نظامی و میدانی کافی برای رقم زدن چنین تغییری را دارا است.
اما چرا باید سپاه که یکی از بنیادیترین و مؤثرترین نیروهای نظام است دست به چنین اقدامی بزند؟ نیاز به توضیح نیست که سپاه پاسداران در روندی خزنده از نیرویی عقیدتی-ایدوئولوژیک در ابتدای انقلاب به نیرویی اقتصادی-مافیایی در دهه چهارم عمر آن تبدیل شده است. اگر دو دهه قبل کوبیدن بر ساز دشمنی با آمریکا و مقابله با غرب سبب میشد برخی مزایا و امکانات به صورت انحصاری در اختیار سپاه قرار گیرد، اکنون چنین دشمنی منجر به کاهش این درآمدها شده است. بنابر این زمانی فرا خواهد رسید که دیگر ضرر دشمنی با آمریکا و تقابل با غرب به سود آن میچربد و احتمالا در اینجاست که سران سپاه تصمیم به ایجاد تغییراتی در جهت گیریهای خود خواهند نمود.
دلیل بنیادی دیگر به منشأ قدرت در نظامهای دیکتاتوری بر میگردد. در حالی که در نظامهای دموکراتیک مردم منشأ قدرت حکومتها هستند، نظامهای دیکتاتوری متکی به زور اسلحه خود برای بقا هستند. در چنین شرایطی یک نظام دیکتاتوری توان مقابله با یک دشمن بسیار قویتر از خود را برای مدت زمان بسیار طولانی نخواهد داشت. بنابر این باید تنش با دشمن خارجی را به حداقل رساند. نمونه بسیار خوبی از این سازش و چرخش صد و هشتاد درجه در مواضع نظامهای دیکتاتوری، آشتی معمر قذافی رهبر لیبی با غرب بود.
اما چه چیزی باید طی این فروپاشی تغییر کند؟ آیا آمریکا تا برقراری دموکراسی در حد قابل قبول به ایران فشار خواهد آورد؟ به نظر میرسد پاسخ این سوال منفی باشد. نیازی نیست ایران تبدیل به کشوری دموکراتیک شود تا مورد قبول غرب و یا آمریکا شود و تحریمها و تهدیدها از بین بروند. دیکتاتورترین دولتها، همانند عربستان سعودی تا جایی که منافع آمریکا را تامین نمایند، نیازی به دموکراتیک شدن ندارند. بنابراین تنها کافی است که ایران پس از فروپاشی، دشمنی با آمریکا را کنار بگذارد و یا لاقل دست از تهدید منافع آن در خاورمیانه بردارد، دولت اسرائیل را به رسمیت بشناسد و هدف نابودی اسرائیل را از شعارهایش حذف کند. حتی کاهش غلظت این دشمنیها نیز کارگشا خواهد بود. حتی ایران پس از فروپاشی میتواند دشمنی و تنشش را با همسایگان و رقبای منطقهای خود حفظ کند، زیرا چنین تنشهایی برای غرب منفعت زاست و سبب فروش سلاح و تسلیحات به هر دو طرف ماجرا میشود. همانند نزاع بین پاکستان و هند که هر دو از دوستان بسیار نزدیک آمریکا نیز هستند.
در حال حاضر بزرگترین مانع گشایش ارتباط با آمریکا رهبر فعلی است. هاشمی رفسنجانی زمانی عنوان کرده بود که پس از مرگ آیت الله خمینی تلاش کرده است که آیت الله خامنهای را متقاعد کند که دشمنی با آمریکا را کنار بگذارد و روابط را رفته رفته عادی کند اما با مقاومت او مواجه شده است. دلیل این مقاومت هرچه بوده باشد تا کنون مانع چنین ارتباطی شده است. با توجه به نفوذ خامنهای در سپاه بعید بنظر میرسد چنین تغییری در دوران وی قابل انجام باشد. فلذا دوران پس از رهبر فعلی و گذار به دوران رهبر سوم انقلاب احتمالا بهترین زمان برای این تغییر است.
همزمان با این تغییر ممکن است برخی از سخت گیریهای اجتماعی همانند حجاب اجباری، ممنوعیت گیرندههای ماهوارهای و فیلترینگ اینترنت نیز لغو شوند. ممکن است برخی از دست اندرکاران رژیم نیز که شهرت بسیار بدی در بین مردم داشتهاند خلع و حتی مجازات شوند. قطعا این اقدامات محبوبیت نظام حاکم را افزایش خواهد داد و منجر به اعتماد مردم به آن خواهند شد. نظام موجود نیز به نظامی به ظاهر دموکراتیک اما در باطن دیکتاتوری، رانتی و مافیایی تبدیل میشود که بین سران سپاه تقسیم شده است. درست همانند روسیه پس از فروپاشی که هم اینک برای دو دهه است توسط ولادیمیر پوتین و تیمش اداره میشود و قصد مادام العمر کردن حکومت خود را نیز دارد. او در حالی قدرت را برای بیش از دو دهه در روسیه قبضه کرده است که انتخاباتی به ظاهر آزاد در آن برگزار میشود و مردم آزادانه رأی میدهند، اما خبری از اپوزیسیون در آن نیست. رهبران اپوزیسیون همانند الکساندر ناوالنی یا گری کاسپارف پس از مدتی مخالفت یا ساکت میشوند و یا به دلایلی مثلا اقتصادی راهی زندان میشوند. برخی از آنها نیز در خارج از روسیه توسط افراد ناشناس به قتل میرسند.
از مجموع آنچه که گفته شد میتوان به این جمع بندی رسید که بافت نظام آتی در ایران نیز به احتمال قوی به این شکل خواهد بود. همچنین به نظر میرسد نه اصلاح طلبان درون و بیرون نظام و نه براندازان خارج از نظام توان متوقف کردن این روند را ندارند. اصلاح طلبان درون و بیرون نظام، فرصتهایی طلایی طی دو دهه گذشته از خرداد ۷۸ تا جنبش سبز سال ۸۸ و جنبش امید در سالهای ۹۲ و ۹۴ را از دست دادهاند، وقایعی که پتانسیل تبدیل شدن به یک جنبش فراگیر را داشتند.
اکنون هم جامعه و هم این جریانات سیاسی کم رمق تر از آنند که بتوانند جلوی چنین تغییری را بگیرند. در حال حاضر، تنها عمل سیاسی اپوزیسیون برانداز نیز خلاصه میشود در تشویق مردم به شورشهای خیابانی از یک سو و درخواست از دولتهای خارجی برای تحریم یا حمله به ایران، شورشهایی که سرکوب آنها کاری برای حکومت ندارد و حمله هم که اگر در دوره راست گراترین رهبران کاخ سفید اتفاق نیفتاد هرگز اتفاق نخواهد افتاد. تحریمها هم همانطور که گفته شد به بحران اقتصادی دامن زده و روند فروپاشی را تسریع خواهد کرد. بنابر این در آیندهای نزدیک باید شاهد ظهور یک گورباچف در ساختار نظام باشیم، نظامی که امروز صدای خرد شدن استخوان هایش به گوش فرزندانش نیز میرسد.
منبع: رادیو زمانه / سروش ارشادی