حکم اعدام سه جوان رعنا به خاطر رعایت کردن قافیه!
امیرحسین مرادی، محمد رجبی، سعید تمجیدی، سه جوانی که قرار است برای خنک شدن دل رهبر، اعدام شوند
سه جوان ما را میخواهند اعدام کنند که بچهها بترسند، که دیگر توی خیابان نیایند، که دیگر به گرانی بنزین اعتراض نکنند، که دیگر شعار ندهند. به نظرم وقتی جماعت توی خیابان ریختند و فریاد زدند «ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما»، آیتالله خامنهای خوشش نیامده! حالا دستگاه عدالت اسلامی علاوه بر شکنجه و سر به نیست کردن غیررسمی بسیاری از آنان، میخواهد این سه تن را رسماً اعدام کند. به چه جرمی؟ افشاگری؟
اینها به جای علت، میخواهند معلول را از بین ببرند. عوض این که از رهبر معظم خواهش کنند سعی کند الدنگ نباشد، میخواهند این سه جوان را تنبیه کنند که معلوم نیست شخصاً چنین شعاری داده باشند.
البته بچهها هم تقصیری ندارند، قافیه این جوری حکم میکرده. من آن اوایل که شعار «آمریکا، آمریکا، مرگ به نیرنگ تو» را دوست میداشتم! خیلی سعی کردم یک مصراع دوم برایش درست کنم، چون که از مصراع دومی که میخواندند خوشم نمیآمد و حقیقتی در آن نمیدیدم:
«خون جوانان ما میچکد از چنگ تو!» وا! مگر آمریکا، دور از جان، امام خمینی ست؟ یا رهبر خامنهای ست؟ در آمریکا، مرتکبین قتل را هم اعدام نمیکنند (جز در چند ایالت)، چه برسد به نوجوانی که در خیابان شعار داده باشد. حداکثر مجازاتشان این بود که صد مرتبه بنویسند «رهبر ما الدنگ نیست بلکه معظم میباشد.»
بچهها دنبال قافیه رفتهاند، تقصیری هم ندارند. نمیتوانستند بگویند «ننگ ما، ننگ ما، رهبر معظم ما!».
در ایران قافیهبازی بچهها از همان اوایل زبان باز کردن، آغاز میشود. بابابزرگ نوهاش را مینشاند روی زانویش و نازش میکرد. نوه حال میکرد و سر ذوق میآمد و میگفت بابابزرگ بگو چمدون. پیرمرد هم روی نوهنوازی میگفت چمدون. نوه میگفت بشین برو همدون! بابابزرگ هنوز از همدان برنگشته بود که دستور میآمد بگوید دوچرخه. هنوز چرخ دوم دوچرخه را ادا نکرده بود که سبیل باباش توسط نوه در حال چرخیدن بود!
بابابزرگ نوه را از روی زانویش سُر میداد پایین که تولهسگ برود دنبال کارش. نوه میرفت یک بلایی سرش میآمد و ونگش هوا میرفت. مادر میرسید و ساکتش میکرد و دلداریاش میداد که «بازی اشکنک داده – سر شکستنک داره.»
سرشکستنک برای قافیه اشکنک بود. ما هم در بچگی قانع میشدیم و ونگمان تمام میشد، حتی اگر سرمان شکسته بود. اما هیچوقت معنی اشکنک را نمیفهمیدیم. نه دهخدا میشناختیم، نه لغتنامهاش را. نه بلد بودیم سرضرب برویم آنلاین و با سه تا دبلیو، جیک و پوک هرچه اشکنک را در بیاوریم.
من خودم با اینهمه ادعام بعد از هشتاد نود سال، تازه همین دو دقیقه پیش فهمیدم اشکنک در اصل همان اشکلک است و اشکلک یک چوبی بوده که میگذاشتند لای انگشتان دزد و شکنجهاش میدادند تا به قول مرحوم دهخدا «هزارها تومان مال دزدی را بروز دهد.» ما توی مدرسه بهش میگفتیم مداد! (آخ دستم! بگذریم، قافیه را میگفتم.)
ازهمان کلاس اول در صحبت با همکلاسیها قافیه را رعایت میکردیم. زنگ آخر که میخورد، «نخود، نخود، هر که رود خانه خود.» مثل نخود از کلاس قل میخوردیم بیرون و همکلاسیمان را که «مطلوبیانزاده» بود، لوبیا خطاب میکردیم که فردا زود بیاید! لوبیا فردا زود بیا که با هم درس بخوانیم و گرنه آخر سال رفوزه میشویم و شیرجه میرویم توی کوزه!
بالاتر مداد لای انگشت را زیرسبیلی درکردم رفت، اما ترکه خوردن از معلم هم نعمتی بود و به حکم قافیه «چوب معلمه گله – هرکی نخوره، خله». حالا علاوه بر مهارت پیدا کردن در قافیه، کمکم انگلیسی هم یاد گرفته بودیم: «آی ام ز غمت وری وری ساری – پیکچرتو بده واسه یادگاری.»
مدرسه را که تمام کردیم، سیاسی هم شده بودیم: «دکتر مصدق، تو پینهدوزی – کفش قوام پاره شده، باید بدوزی!» با این قافیهبازی طوطیوار و تودهاینشان، یک رجل سیاسی، رهبر نهضت ملی را مثلاً بیاعتبار میکردیم. قافیه، نه رحم داشت، نه منطق. برای همین وقتی شاه در ۲۵ مرداد به بغداد رفت، شعار دادیم «شاه فراری شده – سوار گاری شده!» اما بعد از کودتا، شاه با هواپیما برگشت!
و همینطور قافیه زر زدیم تا رسیدیم به «نهضت ما حسینی، رهبر ما خمینی». و زر زیادی زدیم که «بختیار، بختیار، وافورتو نگهدار.» وقتی هم فهمیدیم که بختیار در همه عمرش لب به سیگار هم نزده بود، شعار را تبدیل به احسن کردیم که «بختیار، بختیار، نوکر بیاختیار.»، در حالیکه در همان ایام که ما بختیار را وابسته به آمریکا میدانستیم، فرمانده انقلاب داشت راجع به رفتن شاه و آمدن خودش، با آمریکا خوش و بش و مذاکره و رایزنی میکرد، که لابد چکار کنیم و رئیسجمهوریمان کی باشد و بختیار را چطور رد کنیم؟…
گندش بعداً درآمد، از هر دو طرف. یکی از واسطهها ابراهیم یزدی، تبعه و ساکن آمریکا و یکی از اضلاع مثلث بیق ِ پادوی خمینی بود. (با بنیصدر و قطبزاده)
نسل ما یک عمر قافیهبازی بیربط کرد و مملکت را به این روز انداخت. و حالا نسل جدید که میفهمد و درک میکند و خوب تشخیص میدهد و درست هدف میگیرد، یکبار هم که از ته دل یک قافیه درست ادا میکند، باید شکنجه و اعدام را مجازات ببیند.
من اگر به جای رهبر معظم میبودم، یک تغییراتی در خودم میدادم که بچهها چنین شعاری ندهند، وگرنه، یکی دوتا که نیستند. نرخ افزایش جمعیت را خودشان این طور بردهاند بالا.
ایندیپندنت