علیرضا مناف زاده
جنگ در عصر جاهلی جزئی از هویتِ عرب بَدَوی بود و بیشتر جنبۀ حماسی داشت. اما با اسلام جنگِ مسلمان با کافر تبدیل به جنگ حق بر باطل شد و قدر و منزلت الهی یافت. درواقع، پیامبر اسلام اعراب را از جنگ با یکدیگر دور داشت و در عوض به جنگ با کفار برانگیخت. غنائمی که اعراب جاهلی در جنگها به دست میآوردند اموال منقولِ قبیلۀ شکست خورده بود. اما با استقرار حکومت اسلامی غنائم جنگی شامل اموال غیر منقول نیز شد. با عرفان به ویژه عرفان عاشقانه بود که مهر و عُطوفت انسانی رفته رفته در جامعۀ اسلامی ظاهر شد. اما عرفان نه داعیۀ حکومت و کشورگشایی دارد و نه درپی ارشاد مردم است. معنویتی فردی است و ناسازگار با همۀ آنچه از اسلام میشناسیم.
هفتۀ پیش سخنرانیِ عبدالکریم سروش، یکی از نواندیشانِ دینی، زیر عنوانِ «دین و قدرت» که به صورت مجازی ایراد شد بحثهای دامنه داری را در بعضی از سایتهای فارسی زبان خارج و شبکههای اجتماعیِ ایرانی برانگیخت. نکاتِ اصلی سخنرانیِ او که یاران و همراهانِ دیرینش را شگفتزده کرد، اینها بودند: محمد برخلاف عیسیٰ «اهل جنگ» بود و قرآن کتابی است که بر قدرت تأکید میکند. پیامبر اسلام از روز اول اقتدارگرا بود. قرآن کتاب «خوف و خَشیَت» است. در اسلام ما «نقصان محبّت» داشتیم و تصوف آن را به اسلام افزود.
سرآسیمگیِ همراهانِ پیشینِ سروش پس از شنیدن این سخنان و سرگشتگیِ بیشتر آنان شاید به این سبب است که اولاً آنها را از دهانِ یک مؤمن مسلمان میشنوند و ثانیاً این سخنان را در قیاس با دیدگاههای پیشینِ سروش در مقام یکی از کارگزارانِ فکری نظام جمهوری اسلامی در نخستین دورۀ حیاتِ آن، نشانۀ رویگردانیِ او از باورهای دینیاش میدانند. وگرنه برای کسانی که با پژوهشهای تاریخی دربارۀ خاستگاه اسلام آشنا هستند، هیچنکتهای در آنها نیست که تازه باشد.
کم و بیش همۀ مورخانِ برجستۀ عهد باستان معتقدند که اسلام در قیاس با دینهایی مانند مسیحیت و بودائیت، نخستین دینِ روزگار باستان بود که از همان آغاز ناگزیر بود به «جنگ» بیندیشد، چند و چون آن را روشن کند، به آن مشروعیت ببخشد و به ویژه آن را یک «حق» بشمارد. خاستگاه اسلام و اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی جامعهای که اسلام از دل آن بیرون آمد، چنین کاری را ضروری میکرد. در اسلام دین و دولت از همان آغاز به هم پیوستند و جامعه و دولتِ اسلامی را، که یکی بدون دیگری بیمعنا بود، پدید آوردند. درواقع، جامعه و دولت اسلامی فرزندانِ همزاد آمیزشِ دین و دولت بودند. بنابراین، فقها و اهل دین نمیتوانستند از اندیشیدن به مصالح دولت اسلامی که وظیفۀ جنگیدن را نیز به عهده داشت، خودداری کنند.
کافی است اوضاع و احوال تاریخی ظهور اسلام را با اوضاع و احوال تاریخی ظهورمسیحیت مقایسه کنیم تا به این نکتۀ مهم و ذاتیِ اسلام پی ببریم. مسیحیت در اواخر قرن چهارم میلادی، یعنی چندین قرن پس از پدید آمدنش بود که نخست به دین دولتی و سپس به دین رسمیِ امپراتوریِ روم تبدیل شد. از همین روست که در متنهای دینیِ مسیحیت با مفهومی مانند جهاد یا «جنگ در راه خدا» سر و کار نداریم. درواقع، با اسلام است که مفهوم «حق جنگ» یا «جنگ مشروع» ظاهر میشود. از این نظر، بسیاری از مورخان، تمدن اسلامی را پیشاهنگِ دولتهای عُرفی یا لائیک غربی میدانند که از قرن هیجدهم میلادی در اروپا ظهور کردند و «حقِ جنگ» برای آنها در «حقوق بینالملل» تعریف و به رسمیت شناخته شد.
در اسلام جهاد به معنای «جنگ مشروع در راه خدا» همواره یکی از بحثانگیزترین موضوعهای فقهی بوده است. جهاد از اسلام جداییناپذیر است. علت آن را هم در اوضاع و احوال تاریخی ظهور آن دین باید جُست: جنگ یکی از عناصر سازندۀ هویتِ اعرابِ عصر جاهلی بود. پیش از ظهور اسلام آنان همواره برای قبیلۀ خود یا قبیلههای همپیمانشان در جزیرة العرب که سرزمین اجدادیشان بود میجنگیدند. از قضا یکی از علتهایِ اصلیِ ظهور اسلام پایان دادن به آن جنگها بود. یکی از معناهای جهل «عناد» یا «معارضه» است. به عقیدۀ اسلامشناسانی مانند گلدزیهر، اصطلاح «جهلِ» دورانِ جاهلی نه در برابر «علم» بلکه در برابر «حِلم» یعنی بردباری به کار میرفت. باری، با ظهور اسلام خویشاوندیِ خونیِ افراد قبیله جای خود را به برادری مسلمانان داد. در سورۀ ۴۹ آیۀ ۱۰ میخوانیم: « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ » (به راستی مؤمنان برادرند). و سپس میخوانیم: پس در میان برداران صلح برقرار کنید و از خدا بترسید.
نخست این را بگوییم که چند دههای است بعضی از مورخان در حقیقتِ تاریخیِ بسیاریِ از رویدادهایِ آغاز اسلام و حتی وجودِ تاریخی پیامبر اسلام تردید میکنند. اسلامشناسان دربارۀ تاریخ کتابتِ قرآن نیز همرأی نیستند. بیشتر پژوهشگران بر این عقیدهاند که آن کتاب در زمان عثمان، خلیفۀ سوم، مکتوب شده است. بعضیها نیز زمان کتابتِ آن را دورۀ خلافت ابوبکر، خلیفۀ اول، میدانند. اما تردیدها و چون و چراها دربارۀ رویدادهایِ آغاز اسلام هرچه باشد، مسلمانان، از هر فرقه و مذهبی که باشند، همگی قرآن را منسوب به پیامبر و احکام آن را احکام الهی، مقدس، تغییرناپذیر و ابدی میدانند. درواقع، با مراجعه به نص همین قرآن است که فقها، مفسران و اسلامشناسان به توضیح و تفسیر تاریخیِ آیهها و احکام آن کتاب پرداختهاند.
از آنچه از نص آن کتاب برمیآید، پیامبر مؤمنان را از جنگ با یکدیگر دور داشت و در عوض به جنگ با کفار برانگیخت. برای اعراب جاهلی که عادت به جنگهای قبیلهای داشتند، پذیرفتنِ دعوت پیامبر به برادریِ مؤمنان در آغاز بسیار دشوار بود. اما پس از اتحاد و تشکیل امت اسلامی آنان «جنگ» را که جزئی از سنتشان بود و یکی از عناصر سازندۀ هویتشان به شمار میرفت از سر گرفتند. و این بار نه در میان خود بلکه با کفار که در بیرون از جزیرة العرب میزیستند. از آن پس اصطلاح «ایام عرب» برای بیان «جنگهای اعراب با خود» و اصطلاحِ «سیرة النبی» برای بیان جنگهای پیامبر برای نشر اسلام به کار رفت. بعدها بود که اصطلاح «سیرة النبی» را شرح حال پیامبر ترجمه کردند.
غنائمی که اعراب جاهلی در جنگها به دست میآوردند اموال منقولِ قبیلۀ شکست خورده بود. زیرا فاتحان پس از جنگ کوچ میکردند. یک چهارم غنائم به رئیس قبیله میرسید و بقیه را میان جنگجویان و اهالی قبیلۀ فاتح تقسیم میکردند. اما در جنگهایی که مسلمانان با کفار میکردند چهار پنجم غنائم نصیبِ جنگجویان میشد. در سورۀ اَنفال آیۀ ۴۱ میخوانیم : و بدانيد هر چيزى را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان او و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان است.
بدینسان، جهاد سهم مبارزان را از غنائم جنگی افزونتر و اعراب مسلمان را به جنگ راغبتر کرد. از سوی دیگر، با استقرار حکومت اسلامی غنائم جنگی شامل اموال غیر منقول نیز شد. در آیۀ ۶۲ سورۀ انفال میخوانیم : «پس از آنچه به غنيمت برده ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا پروا داريد كه خدا آمرزنده و مهربان است». در آیۀ ۷۰ آن سوره نیز میخوانیم : «اى پيامبر به كسانى كه در دست شما اسيرند بگو اگر خدا در دلهاى شما خيرى سراغ داشته باشد بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا مى كند و بر شما مى بخشايد و خدا آمرزنده مهربان است».
جنگ در عصر جاهلی جزئی از هویتِ عرب بَدَوی بود و بیشتر جنبۀ حماسی داشت. اما با اسلام جنگِ مسلمان با کافر تبدیل به جنگ حق بر باطل شد و قدر و منزلت الهی یافت.
واما تصوف که گفته میشود عنصر «محبت» را وارد اسلام کرد، در آغاز کوششی بود برای گریز از غوغا و هیابانگ امت اسلامی و گامی بود در جهت تبدیل کردن ایمانِ دینی به امری فردی و وجدانی. البته صوفیانِ نخستین افرادی خداترس و مردم گریز بودند. تصوف زاهدانه، خلوتنشینی و زُهد و اعراض از دنیا را موعظه میکرد. اما رفته رفته زیر تأثیر الهیات مسیحی و تعالیم فیلسوفانِ نوافلاطونی مانند فلوطین که از راه ترجمه وارد جهان اسلام شده بود، گشاده روتر و بشّاشتر شد تا که سرانجام، عرفان به ویژه عرفان عاشقانه از دل آن بیرون آمد و بدینسان، مهر و عُطوفت انسانی رفته رفته در جامعۀ اسلامی ظاهر شد. اما عرفان نه داعیۀ حکومت و کشورگشایی دارد و نه درپی ارشاد مردم است. معنویتی فردی است و ناسازگار با همۀ آنچه از اسلام میشناسیم.