ترانه فریاد
شعر : فرخی یزدی
آهنگ: همایون تجلی
آوازخوان: گیسو شاکریبه زندان قفــس مرغ دلم چون شـــاد می گردد
مگر روزی که از این بنــد غـــم آزاد مـــی گردد
تپیـــدن های دل ها ناله شد ، آهـــسته آهسته
رساترگر شود، این نالـــه ها، فریـــاد می گـــردد
دلم از این خرابیها بُـوَد خوش، زانکه میدانم
خرابی چون که از حـد بگذرد آبــاد می گــردد
ز اشک و آه مردم ، بوی خون آید
که آهـــن را دهی گر آب و آتش، دشنه ی فولاد می گردد
به زندان قفــس مرغ دلم چون شـــاد می گردد
مگر روزی که از این بنــد غـــم آزاد مـــی گردد
ز بیـــداد فزون ، آهنگری گــُمنام و زحمتکش
علـــمدار عَـلَم، چون کـــاوه حـدّاد میگردد
به ویرانیِ این اوضاع، هــستم مطمئن، زآنرو
که بـُـنیـــان جـفا و جور، بی بنیـــاد میگـردد
به زندان قفــس مرغ دلم چون شـــاد می گردد
مگر روزی که از این بنــد غـــم آزاد مـــی گردد