آن خِشت بُوَد که پُر توان زد
خاطراتِ مشترکِ پرویز ثابتی و عرفان قانعیفرد!،
«از دور بر آتش»
رضا علامه زاده
کتاب با این پرسش قانعیفرد آغاز میشود: در یکی از سندهای آرشیو مرکز اسناد انگلستان دیدم که شما را فردی ناسیونالیست (یا ملیگرا) و طرفدار ملی شدن صنعت نفت معرفی میکند. و پاسخ ثابتی این است: بله!، صحیح است من شاید تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ طرفدار مصدق بودم. آن وقت من دانش آموز کلاس نهم بودم اما سالهای بعد از آن موضع برگشتم. آن موقع خود شاه هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود.ثابتی در آن وقت نوجوانی شانزده ساله بود و نقشی در تب و تاب زمانه نداشت. ولی این باعث نمیشود که پرسشگر تا نزدیک به چهل صفحه پس از آن پرسش، در جزئیات نظرات ثابتی نسبت به مصدق و صدیقی و بازرگان و دیگر ملیگرایان ایران وارد نشود. پرسشگر که همواره دکتر مصدق را مصدقالسطنه می نامد هرچه میتواند برای سیاه کردن چهره مصدق تلاش می کند. به این اظهار نظر پرسشگر نگاه کنید که به جای پرسش طرح میشود:
مورخان احترام خاصی را که برای سیاست قوامالسطنه دارند برای مصدقالسطنه قائل نیستند و او را بیشتر یک عوامفریب میشناسند و طرفداران متعصب او را هم به هوچیگری متهم میکنند.
و پاسخ دلخواهش را اینگونه میگیرد:
بر خلاف ادعاهای طرفداران مصدق، من او را دیکتاتوری عوامفریب میدانم. (ص 29)
از این جالب تر زیرنویسهای همین بده و بستان کوتاه است که نزدیک به یک صفحه با خط ریز ادامه دارد و در آن برای روشن کردن اتهام عوامفریبی مصدق چندین اتهام دیگر هم به او زده میشود!
حالا که به زیرنویس اشاره کردم باید بدانید که بیش از نیمی از کتاب به زیرنویسها اختصاص دارد که گاهی کل یک مقالهی بسیار بلند را که از اینترنت برداشته شده شامل میشود.
یک نمونه: زیرنویس 1، از صفحه 46 که تا صفحه 55 ادامه مییابد! این زیرنویس که از سایت خبر آنلاین در ایران نقل شده، در توضیح حرف ثابتی که میگوید مصدق هر کجا قانون را سد راه خود میدیده آن را نادیده گرفته و پایمال کرده است آورده شده، یعنی پرسشگر ده صفحه شاهد برای اثبات حرف پرسش شونده آورده تا جای شک باقی نگذارد!
علاوه بر شاهد آوردن از مصدقستیزان حکومتی، که تا دلتان بخواهد در این سهدههی اخیر مطلب علیه او نوشتهاند، پرسشگر از مقامات رژیم شاه هم تا میتواند علیه مصدق شهادتنامه میآورد. یکی از آن ها اردشیر زاهدی است که هرگاه نقل قول از او در متن جا نیافتاده، در زیرنویس از آن بهره برده است!
همانطور که نوشتم، پرسشگر تا صفحه 64 فقط به مصدقالسطنه و دور و بریهایش پرداخته و تازه در اینجاست که اولین پرسش مرتبط با مقام این مقام امنیتی را طرح میکند: چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به جای رفتن به دادگستری و امور قضائی، سر از ساواک در آوردید؟
اما ثابتی در نزدیک به یک صفحه توضیح، پاسخ پرسش را به روشنی نمیدهد و فقط میگوید که به کار سیاسی علاقمند بوده و موقعی که فرصت استخدام در ساواک پیش آمد، فکر میکردم که این راه میانبر برای ورود به کار سیاسی است و در ساواک از همان ماههای اول ورود، مسئول بخش بررسیهای سیاسی در امنیت داخلی شدم.
پرسشگر نمیپرسد که چگونه برای کار سیاسی کردن به عضویت در ساواک اندیشیدید؛ چگونه و از چه طريق این فرصت پیش آمد؛ مگر ساواک بانک یا اداره فرهنگ بود که به راحتی وارد آن شوید؛ چطور بلافاصله به مقام بالائی رسيديد و مسئول یک بخش مهم شدید...؟
در عوض حرف را میگرداند و از کودتای عبدالکریم قاسم و سرنگونی سلطنت در عراق میپرسد، و موضوع چگونگی ورود ثابتی به ساواک فراموش میشود!
تا آنجا كه خواندهام، يعنى تا صفحهى 110، به اشكال مختلف نام كسانى كه گرايشات ملى داشتند و كم يا زياد در ميان مردم همچنان حرمت دارند برده مىشود و به هر كدام برچسبى زده مىشود، نه تنها از سوى ثابتى كه ابدا عجيب نيست، كه از سوى قانعى فرد. اين تكههاى كوتاه شده از گفتگوى آنان را كه به اعتصاب آموزگاران و كشته شدن دكتر خانعلى مربوط است بخوانيد تا ببينيد چرا اين كتاب را خاطرات مشترك اين دو نفر ناميدهام:
ثابتى:... اعتصاب معلمين را آمريكائى ها راه انداختند...
قانعىفرد: قابل حدس است...
ثابتى: روز ١٢ اربيهشت ماه ١٣٤٠ بود.
قانعى فرد: دقيقا! همان روز سه شنبه كه ٢ مى ١٩٦١ مى شود و ٣-٤ ماهى از رئيس جمهور شدن كندى در آمريكا مى گذرد...
ثابتى: بله! روزى كه ابوالحسن خانعلى كشته شد و بعدش روز تشييع جنازه او، در روز بعد، ماشينهاى مستشارى آمريكا پشت سر اين جنازه مشايعت مىكردند...
قانعى فرد در توضيح نام خانعلى در زير نويس، بدون اينكه به سند يا نوشتهاى ارجاع دهد از خودش نوشته: خانعلى ... به ضرب گلوله افراد ناشناس كشته شد.
اين ادعا از دهان ثابتى ابدا برايم عجيب نمىبود اما آيا قانعىفرد اصلا نشنيده است كه سرگرد شهرستانى رئيس كلانترى دو، در بهارستان، به اتهام اين قتل بازداشت شد؟ گرچه به سزاى عملش نرسيد.
او در رقابت با ثابتى در تحريف تاريخ و خدشهدار كردن چهرهى مخالفان شاه گاهى بسيار از او سبقت مىگيرد.
يك نمونه آشكار:
قانعى فرد: البته برخى از تحليلگران معتقدند كه مهدى بازرگان توسط آمريكا تحريك شده بود كه بيايد و نهضت آزادى را تشكيل دهد.
ثابتى: تصور نمىكنم نهضت آزادى به تشويق و تحريك آمريكائى ها بوجود آمد. (ص 91)
نمونه ديگر از لجنمال كردن ديگران:
ثابتى: براستى آزموده [دادستان دادگاه مصدق] افسرى پاك و شجاع بود. اما محمد درخشش همه كارهايش با هوچىبازى بود.
قانعىفرد در توضيح نظر او در زيرنويس از يك ساواكى ديگر شاهد مىآورد و مى نويسد: يكى از مقامات ساواك در گفتگو با راقم اين سطور گفت درخشش انسانى شارلاتان و هوچى بود و غرورى كاذب و تو خالى داشت (ص ٩٨)
قانعیفرد با این کار ادعای ثابتی را دو ميخه می كند! و در صفحه ديگر دو باره يك پاس دقيق به ثابتی مىدهد ولى وجدان (!) آقاى ثابتى اجازه نمىدهد در هافسايد شوت بزند:
قانعى فرد: فرموديد خيلى از اعتراض ها و تظاهرات را آمريكايى ها فراهم مىكردند.
ثابتى: در مورد اعتصاب معلمين گفتم كه آن ها دخالت داشتند!
[نکته: کتاب 660 صفحهایِ در دامگه حادثه را تازه دست گرفتهام و در این فکرم که نه یکباره، که مرحله به مرحله در طول خواندنش، آنچه بر ذهنم میرسد را در اینجا با دوستانم سهیم شود.]
(ادامه دارد)