شعر ديروز شعر امروز
در حوزه زباني بايد برگرديم به اتفاق بزرگ شعر صد سال اخير كه همانا ظهور نيما بود. نيمايي كه باعث ايجاد تحولات شگرف در شعر فارسي شد و هنوز مانده تا ادبيات ما بداند كه تا چه حد به اين مرد ـ به تعبير شاگردش اخوان- مردستان مديون است. نيما پيرو تجربيات تازه پيش از خود و آنچه از ادبيات جهان بار گرفته بود و آن نبوغ غريب كه در خود داشت قالب كهن را در عين حفظ وزن و آهنگ و قوافي شكست و پيروانش نيز خوب يا بد ادامه دادند
اميرحسين الهياري پزشكي است كه ادبيات و شعر را به صورت جدي دنبال ميكند. از او تاكنون چند كتاب منتشر شده است. در سال 1384 نخستين كتاب او با عنوان «عقاب قلهيوشان» با مقدمه بهاءالدين خرمشاهي منتشر شد. در سال 1389 نيز كتاب «آن حرف دگر» مجموعه 72 رباعي عاشورايي پيوسته از او منتشر شد. اين اثر نفيس به خط علي ملك، خط روي جلد علي شيرازي، تذهيب استاد رامين مرآتي، مقدمه بهاءالدين خرمشاهي و نظارت هنري آيدين آغداشلو منتشر شد. «تنها اين را براي تو نوشتهام مريم» و «چشمهاي قهوهيي تو» از ديگر آثار منتشر شده اين شاعر هستند. با او درباره عمدهترين مسائل شعر كشور مانند وضع شعر بهويژه غزل امروز، مشكلات نشر و همچنين مولفههاي شعر به گفتوگو نشستيم. او در اين گفتوگو ضمن انتقاد از بسياري كوتهبينيها در فضاي شعر، ادعاي اينكه شاعران پيامبرند را رد ميكند. او ميگويد: كساني كه اين «وسواس رسالت» را در ادبيات به دوش خود انداختند و در نهايت شدند گزارشگر اتفاقات و التهابات دورههايي از زمان حياتشان و بعد هم ره به تركستان بردند و تمام! مشروح اين گفتوگو را در زير ميخوانيد. اگر بپذيريم كه شعر به عنوان يك هنر، همواره در روند سيالي قرار داشته و دارد، وضع شعر امروز را چگونه ميبينيد؟ شعر امروز؟ اين «شعر امروز» واژهيي است چند پهلو كه در بسياري از آنچه ميشنويم و ميخوانيم تكراري مداوم دارد و وجود و ماهيت خود را به رخ ميكشد. اين تكرار، زماني- زماني كه خود را بخشي از اين ماهيت مكرر ميبينيم - قسمتي از هويت ما است و زماني ديگر خورنده روحمان! مثلا وقتي كه بهزعمكنندگانش، دستاويزي ميشود براي كوبيدن و خراب كردن بساط آنچه «شعر ديروز» بايد ناميد لاجرم! پس اگر منظورتان از شعر امروز، يك دوره مترقي و از صافي گذشته و جدا بافته است كه بايد بگويم من آن قصيده انسان محور پيشروي رودكي را كه در حسرت دندانهايش و بر مبناي درك غم آلوده آغاز دوران پيري سروده جزو شعر امروز ميدانم و بسياري از سرودههاي شاعران همين امروز را شعر ديروز يا هر چه تو بخواهي! پس شعر «هر دوره» را بايد در يك واحد زماني معين با شاعراني شناخت كه در آن زيستهاند و البته هر آنچه شاعران در اين دوره سروده باشند را خوب يا بد دربرميگيرد. بيشتر منظور من شعر با مولفههاي روزگار ما است. شعر امروز را با اين تعريف خشك و جامد در دو حوزه ميتوان بررسي كرد: حوزه زباني و حوزه معنايي. در حوزه معنا، درباره شعر امروز با تاكيد بر واژه «امروز»ش بايد بگويم كه در درجه اول قايل هستم به اصالت ذات زيبايي و آفرينش زيبايي در شعر. البته بدون تعاريف و دغدغههاي افلاطوني از زيبايي! عميقا بر اين باورم كه شاعران پيامبر نيستند و لزومي ندارد كه در هر شعر به دنبال يك معنا يا هدف متعالي بگرديم واي بسا كساني كه اين «وسواس رسالت» را در ادبيات به دوش خود انداختند و در نهايت شدند گزارشگر اتفاقات و التهابات دورههايي از زمان حياتشان و بعد هم ره به تركستان بردند و تمام! نقد را هم اگر يك نقد استتيكي باشد مجاز و محترم ميشمارم و به زعم من كسي كه به نقد قوت و ضعف ميزان شركت يك شاعر در جريانات اجتماعي - سياسي زمانه بنشيند و در او دنبال ناجي بگردد به نقد بلاهت خويش نشسته است. اما از سوي ديگر شعر، يعني زماني كه نبوغ ادبيات در ناخودآگاه انديشناك بشر فوران ميكند، از بازتاب روزگار و همزماني با جامعه خويش ناگزير است. پس در حوزه معنا پربيراه نيست كه چنين چشمداشتي هم از شعر داشته باشيم و اگر داشته باشيم بايد بگوييم شايد شعر امروز ما چندان كه مثلا شعر دوران مشروطه بازتاب احوال زمانه خويش بوده، برگردان روزگار و زمان خود نبوده و نيست. حتي شعر دوران جنگ ما و آنچه ادبيات پايداري ميناميم، به نوعي در مسيري هدايت شد كه تمام ظرفيتهاي حماسه و ايثارگري و رنج منجر به پيروزي را به تصوير بكشد كه كشيد! اما از بسياري از جنبههاي ديگر جنگ غفلت كرد و به همين خاطر ما ادبيات جنگي داريم كه با ادبيات جنگ بسياري از ملل ديگر دنيا كه كمابيش با ما هم تجربه هستند قابل به اشتراك گذاشتن نيست. با اين همه باز هم تاكيد ميكنم اصولا قايل به اين نيستم كه يك شعر اگر صرفا بازتاب فضاي زمانه خود شد به بالاترين درجه توفيق رسيده است.اي بسا بازتاب بيانديشه...اي بسا بازتاب بيتحليل... همين را هم بعضي دستاويز كردند و شدند شاعر سياسي. شاعر فقط سياسي! غالبا ميديدم و ميخواندم كه با تحليلهاي مغلوط و بدتر از آن زباني نازل و ضعيف، بهشدت در تلاشند آن چيزي را بگويند كه حاصلش نه بيداري تودهها است و نه اصلاح اجتماعي و نه هر حداقل متعالي ديگري. اين جماعت اصلا دنبال اين چيزها نبودند. در حدودش نبودند. فقط دنبال يك كلمهاند: «شهرت». اما اشتهار به چه؟ گويا اين ديگر چندان مهم نيست! خصوصا در قلمرو شعر طنز چنين چهار نعل تاختنهايي را بيشتر شاهد بودهايم. البته همينجا حساب نمونههاي قابل و تاثيرگذار را كنار ميگذارم و سوا ميكنم. پس شعر امروز ما در حوزه معنايي چندان بازتاب احوال زمانه خويش نيست و تا حدودي نميتواند هم باشد و البته موجوديت و هويتش با اين نقصان- كه البته بيشتر ويژگي است تا نقصان- زير سوال نميرود. در حوزه زباني چه؟ در حوزه زباني بايد برگرديم به اتفاق بزرگ شعر صد سال اخير كه همانا ظهور نيما بود. نيمايي كه باعث ايجاد تحولات شگرف در شعر فارسي شد و هنوز مانده تا ادبيات ما بداند كه تا چه حد به اين مرد ـ به تعبير شاگردش اخوان- مردستان مديون است. نيما پيرو تجربيات تازه پيش از خود و آنچه از ادبيات جهان بار گرفته بود و آن نبوغ غريب كه در خود داشت قالب كهن را در عين حفظ وزن و آهنگ و قوافي شكست و پيروانش نيز خوب يا بد ادامه دادند اين راه را و هر كدام به نوع خود دست به آزمونها و تجربياتي زدند كه از اين بحث خارج است. اما اين همه نيما نبود، كه اندك او بود و بيشاش در حقيقت آن نگاه تازه به طبيعت بود و مجال فراخ ورود انديشههاي نو همراه با انسان مداري بهاندازه و بهكمال و توانايي ايرانيزه كردن آنچه از ادبيات غرب گرفته بود. نكته اينجاست كه خلعت رنگيني را كه نيما بر تن شعر پوشانيد برخلاف تمام پيشگوييها، غزل بهشدت آينگي كرد و از آبشخور شعر نيمايي خوش و فراوان نوشيد و همه اينها تجلي كرد در غزلي كه خود از دوران مشروطه آبستن تغييرات بود و به سوي افقهاي نو در حال گذار. شهدي شد كه ريخت در جام شهريار و سايه و تا حدودي كدكني و بعد به بهبهاني و منزوي تحويل داده شد. خود شعر نيمايي اما در اخوان به اوج و شايد همانجا به پايان رسيد و شعر امروز ما در دو شاخه كلي شعر موزون شامل غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و... و شاخه اشعار بيوزن زيست ميكند. اشارهيي به غزل داشتيد. خيليها ميگويند ديگر غزل قالبي تمام شده است. آيا غزل همچنان حيات دارد؟ خواهي نخواهي، پروتوتايپ شعر در ذهن مردم ما بيت است. بيت همان چيزي است كه غزل را و قصيده را و رباعي را ميسازد. هنوز هم در كوچه و خيابان از مردم ناغافل سوال كنيد كه لطفا يك شعر براي ما بخوان! حاصل به احتمال قريب به يقين بيتي خواهد بود. همانگونه كه در پاسخ به سوال اول گفتم در زمان ظهور نيما عدهيي انتظار داشتند كه غزل قالب تهي كند كه ديدگاه عبثي بود و حاصل يك نگاه سطحي و غيرعلمي بود از سوي جماعتي ظاهربين كه هنر شخص نيما را نيز تنها در شكاندن كمر ادبيات كهن ميديدند! چنانكه گفته شد غزلي كه بهلحاظ زباني و معنايي خود در دوره گذار بود ناگهان با پديدهيي به نام نيما مواجه شد و نهتنها ناخواسته آن را پذيرفت بلكه همراهش شد تا از خمودگيها و تكرارهاي گذشته رها شود و زنگار از آينه خويش بگيرد كه گرفت. خوب هم گرفت. غزل آن دوره پلي بود بين چندين و چند قرن غزل با همه شگفتآفرينيها و فراز و فرودهايش با چيزي كه هنوز در مه گم بود اما نويد روشنايي با خود داشت. مهمترين پايه اين پل بيشك شهريار بود. شهرياري كه زبان را از سيداشرفالدين گيلاني، بهار، پروين، دهخدا، لاهوتي، ايرج ميرزا و عشقي تحويل گرفته بود تا بپالايد، با اكسير نيما و نبوغ خويش بياميزد و به سايه و كدكني و ديگران تحويل دهد. اوج اين نوآوري خجسته در غزل سيمين بهبهاني و حسين منزوي تجلي كرد. تمام شاعراني كه اكنون به امر غزل اشتغال ورزيدهاند و ميورزند زير سايه و تحت تاثير ذهن و زبان بهبهاني و منزوي بوده و هستند. پس از منزوي اتفاق در خوري در غزل معاصر نيفتاده است و لذا بحث غزل فعلا با احتياط در او تمام ميشود تا بعد. اينها كه اصطلاحا قلههاي غزل هستند. جوانها در عرصه غزل چه كردهاند؟ در حدود دو دهه اخير كمتر شاهد درخشش غزلسرايان جوان بوده و هستيم و آن بارقهها كه در غزلهاي بعضي از غزلسرايان جوان ده بيست سال اخير كم و بيش مشاهده ميشد هم ديگر نيست و جاي خود را به اين زبانهاي من در آري و سست و ادبيات سهلانگارانه فعلي داده كه حاصلش ارسال خيل مانيفستها و بحثهاي بيسر و ته و مقالاتي سرشار از عبارات و لغات و تكرار ايسمهايي است كه به واقع چيزي در آنها نيست. با همه اينها غزل همچنان در حال شدن و در مسير گذار است. جريانها و جريانسازهاي شكست خورده و شاعران تمام شده را در خود ميگوارد و چيزي از نو ميزايد كه اين طبيعت غزل است. ما در ادبيات- منظوم فارسي است- با شاعران بسيار و سبكهاي گوناگون مواجهيم. همواره از سوي پيشكسوتان گفته ميشود كه شاعران امروز بايد به پشتوانه ادب فارسي مجهز باشند. تسلط بر اين پشتوانه ادبي براي شاعر امروز چقدر راهگشاست؟ فكر نميكنيد ضعفهايي كه امروز مثلا در غزل جوانان وجود دارد ناشي از همين فقدان پشتوانه ادبي است؟ تسلط البته كمي فراتر از انتظاري است كه از شاعران ميرود. خوشا خواندن و بار گرفتن، خواندن و در شگفت شدن، خواندن و بيوقفه خواندن و باز هم خواندن و آنگاه پي بردن به جايگاه حقيقي خويش و اذعان دوباره به اينكه در كشوري زندگي ميكنيم كه در آن امروزه ديگر داعيه شعر و شاعري داشتن داعيه عبث و بيهودهيي است. مملكتي كه رودكي و سعدي و خيام و فردوسي و حافظ و صائب و البته نظامي را دارد. آسيب بزرگ شعر ما اين است كه نميدانم تا كي ميخواهيم به اين داستان لباس امپراتور در شعر ادامه دهيم. جملهيي، نثري، انشايي و حتي نظمي را كه هيچ رنگ و بويي از شعر ندارد و تو نيك ميداني كه اين هر چه هست شعر نيست، مينويسند و همان را با چاشني چند واژه خود ساخته و نيز استفاده ابلهانه از چند اسم غربي و كلمه بيربط فرنگي برايت ميخوانند حال اين كلمه ميخواهد «جيمز هت فيلد» باشد يا «ابوالحسن خرقاني» و بعد در چشمت خيره ميشوند كه چگونه تاييدشان خواهي كرد. پيشاپيش اين فرض را مطرح كردهاند كه «اينها» كه به انكار ما برخاستهاند شعر را نميفهمند. حال يا بايد تيغ برداريم و به جنگ خيل امپراتورهاي عريان شعر برويم يا بگوييم بيخيال و سكوت كنيم. ما راه دوم را برميگزينيم و نميدانيم چرا؟ گروه ديگري هم هستند كه چند تا شعر خوب دارند و در دشت مهآلود توهم، بارويي رفيع از جايگاه خود ساختهاند و يكي سعدي زمانه شده و ديگري خيام وقت! و كار تمام وقتشان هم شده القاي اين نرگسانگي به ديگران از هر طريق. يكبار در جمعي به يكيشان گفتم: «غزلي كه نوشتهايد شباهتهايي البته به يكي از غزلهاي فخرالدين عراقي دارد» به زعم خودم خواستم تحبيبش كرده باشم. برگشت با ناراحتي پاسخم داد كه من اصلا از زبان عربي و شعر عربي و شاعران عربي بدم ميآيد ،چه برسد به اينكه بروم شعر يك شاعر عراقي را بخوانم! عمق فاجعه را در بعضي از اين شب شعرها و نشستهاي هفتگي و جلسات و كارگاههاي شعر كه عمدتا در پايتخت برگزار ميشود، ميتوان اندازه گرفت. متشاعران! صاحبان تمام چيزهايي كه كاراكتر يك شاعر را ميسازد البته به جز خود شعر، بانيان مافياي سكوت كه البته انگار هميشه در شعر اين مملكت حضور فعال داشتهاند و همينها بودند كه حسين منزوي و شعرش را چنان با سكوت برگزار ميكردند كه گويي به عزاي مادرانشان آمدهاند. به هر حال مسلحند به ابزار هوچيگري و هتاكي و بگذريم. يكي از انتقاداتي كه به شعر شاعران امروز بهويژه شاعران جوان مطرح ميشود، اين است كه ميگويند شعر آنها و بهطور كليتر هنر معاصر به چيزي مقيد نيست. آيا شما اين گزاره را قبول داريد و فكر ميكنيد شعر امروز ميخواهد چه چيزي به مخاطب بگويد كه پيش از اين گفته نشده است؟ شايد اگر بخواهيم به اين سوال كلي يك جواب كلي هم بدهيم بهترين پاسخ همان جواب رندانهيي باشد كه استادم آيدين آغداشلو به چنين پرسشي داده است: هنر معاصر تنها به خود مقيد و متعهد است. در همين حد اگر كافي است كه بگذريم. ببينيد البته شكافتن اين سوال منجر ميشود به اينكه در تقيد و در ذات بستگي و گسستگي نوعي عنصر انتخاب و امكان انتخابگري نهفته است و انتخابگري هم لازمهاش داشتن يك سري آزاديهاست. يعني گريبان هنرمند را رها كني و او را به حال خود بگذاري كه به هر آنچه ميخواهد، هر آنچه دوست ميدارد و به اصالت آن معتقد است، مقيد باشد و بعد پاي اين تقيد بايستد. تصويرسازي يكي از مشخصههاي شعر در دنياي امروز است. اصلا منظور از تصويرسازي در شعر چيست؟ آيا اين تصويرسازي در سرودههاي شاعران امروز محسوس است يا المان خاصي دارد؟ تصويرسازي، شايد بهنوعي ابراز آن درك شاعرانه از محيط باشد. البته با استفاده از ابزار بيان و بديع. «او» آنچه را ميبيند به ما ميگويد و «ما» آن چيز را همانگونه ميبينيم كه او خواسته است. او با تصويرسازي «آن» را به ما القا ميكند و ما بسته به ميزان تواناييهاي او در اين زمينه با نگاهش همسو و هم نظر و يكي ميشويم يا نميشويم. با اين تفاسير آيا شاعر يك نقاش اكسپرسيونيست است؟ نيست! اما گاه با تمام اختلافات ابزاري بسيار به هم نزديك ميشوند. اين نزديكي ضامن توفيق و بقاي شعر نيست اما نميتوان منكر شد كه جاذبههاي بزرگي را ايجاد ميكند؛ خصوصا وقتي كه زبان و معنا و محتوا به تكرار رسيدهاند. آيا ادبيات كلاسيك ما فاقد اين تصويرسازي بوده است يا صرفا تصويرسازي محصول هنر و شعر امروز است؟ ادبيات ما و سبكهاي مختلف شعري نه تنها از ايماژ تهي نبودهاند بلكه به فراخور شاكله زباني خود از تصويرسازيهاي بكر و بديع سرشار بودهاند و آنچه اين تمايز را ميان ايماژ در سبكهاي مختلف ايجاد ميكند زبان هر دوره و سبك است. مثلا زبان سبك خراساني و هندي بيشتر براي تصويرسازي راه داده تا زبان سبك عراقي. با اين وجود سبك عراقي هم ايماژ كم ندارد. در شعر امروز بهويژه شعر دو دهه اخير، برخورد سهلانگارانه با زبان و ترويج فرهنگ واژهسازيهاي مهمل و نابخردانه و شيوع يك فرماليسم خام و بيريشه در كنار برگزاري خيل عظيم جشنوارههاي شعر كه هدفي جز خود شعر و ترقي و تعالي شعر را دنبال ميكردند و همچنين ارزشگذاريهاي نادرست در همين حوزهها و البته حوزه رسانه و از آن سو در حيطه شعر بيوزن نبودن شاخصهاي روشن و كاربردي در تشخيص شعر از غيرشعر، همه و همه نوعي از ادبيات را دنبال كرد كه اصالتا چندان نميتوان در آن وارد بحثهايي مانند تصويرسازي شد! مگر چند مورد استثنا كه ايشان نيز شامل چند جوان مستعد و بسيار كم كار و دو سه تن از آخرين بازماندگان نسل شاعران پنجاه شصت سال گذشتهاند. شما يك شاعر جوان هستيد. براي چاپ شعر در فضاي نشر امروز شاعران و بهويژه جوانترها با چه مشكلاتي روبهرو هستند؟ بزرگترين مشكل چاپ و نشر شعر آن كلاف پيچيده فرهنگي است كه پيش از هر چيز و بيش از هر چيز به ديدگاه قبول و رد عام از شعر و شاعر معاصر برميگردد كه آن هم نتيجه كيفيت نازل آثاري است كه طي يكي دو دهه اخير از طريق رسانه و مطبوعات به خورد ملت دادهاند. كتاب شعر آن هم شعر جوان اصلا بازار ندارد. بسياري از تيراژها و چاپهاي پنجم و هشتم كه روي جلد كتابهايي از اين دست ميخورد دروغهاي كوچكي هستند كه شاعران پيش از هركس به خود ميگويند. مدعي ميشوند كه چاپ اول كتابشان مثلا ظرف سه روز تمام شده و ناشر درصدد است چاپ دهم را از همين حالا بزند! اگر چنين باشد كه ناشران قدر و كاركشته بايد در خانه شما را از پاشنه دربياورند! ناشران از چاپ كتابهاي شاعران جوان ميگريزند. حق هم دارند. سرمايهشان را جايي ميخوابانند كه نان برايشان داشته باشد مثلا در بانك حافظ يا خيام. نه در يك كتاب هفتاد صفحهيي كه اگر مثلا هر هزار جلدش به فرض محال نقدا طي دو ماه به فروش برود بازگشت مالي كار كمتر از يك ميليون تومان خواهد بود. آن هم با اين كاغذ گران و هزينههاي سنگين نشر و پخش. |
سجاد روشني، اعتماد