در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد[i]
بخش اوّل (بخش دوم)
در پاسخ به این پرسش که آیا، چنانکه بریتانیا و ایالات متحده علناً و مصرانه تبلیغ می کردند، ایران در
عهد مصدق در خطر کمونیسم قرارداشت و حزب توده تختهی پرش فتح ایران توسط اتحاد شوروی بود یانه؟ باید یادآور شد که تبلیغات مستمر بریتانیا
و آمریکا و روزنامه های عمدهی غربی این نکته را
ترجیع بند مقالات خود پیرامون مسئلهی
نفت می کردند و حتی بریتانیا در مذاکرات خود با آمریکا، با توجه به ضعف فکری آمریکا
در زمینهی
جنگ سرد و رواج مکارتیسم، براین مسئله تأکید می ورزید تا هرچه زودتر آمریکا را
متقاعد سازد که ادامهی دولت مصدق به کمونیسم در ایران منتج خواهد شد و
هیچ راهی جز کودتا برای جلوگیری از افتادن ایران در چنگ شوروی نخواهد بود.
نخست، یادآورشویم که پس از سي ام تير، هندرسون کورمال کورمال خط کودتا را تبليغ ميکرد. وي پیرامون
«خطر» حزب توده در دست اندازي به قدرت از چند امکان يا احتمال انکشاف سياسي سخن گفت،
اما دست آخر نوشت که امکان آن نبود که تغييرات در سياست آمريکا بخاطر کمک به مصدق براي
«نجات ايران» از خطر کمونيسم موفقيتی کسب کند. «دشمني نسبت به غرب همراه با حسادت
[!] در ميان ناسيوناليستهاي صريح البيان و افراطيون مذهبي آنقدر عميق است که ممکن
نيست دوستانه ترين و کنارآمدني ترين اقدام غربيان [بريتانيا و آمريکا] بتواند مانع از آن شود که ايران به راه اش در جهت خودکشي ادامه دهد»؛ يعني، نتواند
خود را به دامن کمونيسم روسي نيفکند. افزون بر اين، «حتي اگر، در نتيجهي انکشافهاي
آتي، از جمله تغييرات در سياستهاي بريتانيا و ايالات متحده، مصدق خود شخصاً متقاعد
شود که توان کشور بايستي، به جاي حملات بر غرب، بر نجات کشور از کمونيسم داخلي متمرکز
گردد، هيچ تضميني نيست که او ناگهان، در اثر بيماري يا تيراندازي به وي، فلج نشود.
از ميان برداشتن مصدق نتيجهي محتمل نبرد قدرت بين عناصر مختلف جبههي ملی خواهد بود،
امري که امکان بيشتري به حزب توده خواهد داد که خود را به زيان جبههي ملي قويتر سازد.»[ii]
ازين گزارش جز اين نمي توان درک کرد که مقصود او برکناري هرچه زودتر مصدق بود – برکناري اي که جز با کودتا ميسر نمي بود.
با توجه به تبلیغات وسیعی
که از سوی آمریکا و بریتانیا پیرامون همکاری بین جبههی ملی و حزب توده انجام می گرفت و با آگاهي
به اينکه مبادا دشمنان
نهضت ملي تبليغ کنند که شرکت کنندگان در متينگهاي نهضت ملي توده ايها بودند، به
گفتهي زیرک زاده، جبههی ملي در موردي تصميم گرفت که اعلام شود که «اگر حزب توده
ميخواهد در موضوعي به جبههي ملي کمک کند، ميتينگي جداگانه تشکيل دهد. بدين
ترتيب، در پيش آمدي که اکنون يادم نيست [سي ام تير 1332] قرار شد يک روز جبههي
ملي و روز بعد طرفداران حزب توده نمایشهای خیابانی برگذار کنند. [با اين همه،]
نتيجه اين شد که مخالفين، بر خلاف حقيقت و بدروغ، فرياد زدند که جمعيتي که در
ميتينگ حزب توده شرکت کرد چندين برابر جمعيتي بود که در متينگ جبههي ملي شرکت
[جست].»[iii]
بر همين نَسَق، هندرسون در گزارش خود از تظاهرات
سالگرد
سي ام تير آورد که هواداران جبههي ملي تنها
سه هزار نفر بودند، در حالي که در تظاهرات حزب توده دوازده هزار نفر شرکت جستند.[iv]
جالب توجه اين است که سيا در ارزيابي خود از گزارش هندرسون ازين تظاهرات را
با اخبار مطبوعات داخلي و راديو تهران مقايسه کرد که مشعر بر اين بود که در
تظاهرات جبههي ملي صدهزار نفر شرکت جسته بودند و مليون حاضر نشده بودند
توده ايها به صفوف آنان داخل شوند. تفاوت بين آن تلگراف و ارزيابی سيا از اخبار داخل نشان میدهد
که سفارت آمريکا سعی داشت خطر حزب توده را هرچه بيشتر جلوه دهد. ارزيابي سيا
همچنين ترديد مقامات واشنگتن دربارهی گزارشهاي سفارت در تهران را نشان ميدهد که
ميکوشيد با بزرگ جلوه دادن خطر حزب توده زمينهي کودتا را هموار کند.[v]
از همین رو، دولت آمريکا «چارهي نهايي را در سقوط دولت او [مصدق] که همواره مورد
نظر بریتانیا بود جستجو کرد.» چارهي چه چيز را؟ چارهي منافع نفتي براي بريتانيا و
آمريکا؛ چاره اي که آمريکا در برنامهي دراز مدت خود در زمينهي نفت ايران از همان
دههي 1920 دنبال کرده بود، و شخص هندرسون، همچون متخصص وزارت خارجهي آمريکا، در سال
1945 آن را تصريحاً از نو تدوين کرده بود.[vi]
از اين روست که تمام پيشنهادهاي آمريکا، دست کم در دوران آيزنهاور، چيزي جز مانور براي
آرايش پيشاپيش کودتا نبود. ليکن مذاکرات ايدن در آمريکا مسئله را مدتها پيش از طرح
هندرسون حل کرده بود. در يک کلام، آمريکا و بريتانيا ميگفتند: يا مصدق شرايط ما
را بپذيرد – يعنی ملیکردن نفت را بی اعتبار سازد – يا ما او را ساقط خواهيم کرد. بدين سان، ميبينيم
که، به نظر مخالفان نهضت ملی، تقصير از مصدق بود.
اما در عین حال، دستگاه جاسوسی آمریکا (سیا)، دست
کم، برآن نظر نبود که خطر کمونیسم خطری عاجل بود. ازین رو، در گزارش های سیا پیرامون
این مطلب ما با تضادهایی روبرو هستیم که ممکن از منابع مختلف با حساسیت های متفاوت
دریافت کرده بوده باشد، بویژه هنگامی که یأس آنان از سقوط مصدق دراثر فشارهای مالی
و اقتصادی هرچه بیشتر تشدید می شد.
گزارش
ديگري اشعار ميدارد که: «کوششهاي کنوني حزب توده براي بهره برداري از وضعيت درهم
و برهم ايران حاکي ازين است که کمونيستها براي يک حملهی سراسري به دولت آماده نيستند، اما بر اين باور
اند که ادامهي مصدق در قدرت به بهترين وجهي در خدمت منافع آنان است، [يعني] آنچه
آنان "رشد موقعيت انقلابي" برآورد ميکنند.»[xii]
حتي پس از کودتا، در يک گزارش سيا مورخ اول اکتبر
1953، که چهار سطر آن تطهیر شده است، آورده شد که «گزارش شده است که برنامههاي
[حزب] توده از جمله شامل استفاده از مصدق به عنوان
پرچم تجمع [نيروهاي ضدکودتا] براي يک کودتا ظرف سي روز آينده، تماس با ايل قشقايي، و همکاري با گروههاي مصدقي
ميشود. گزارش ميشود که تسليحاتي از شوروي براي توده قاچاق ميشود،» امری که، البته،
صحت نداشت، مگر پیرامون تماس حزب توده با قشقاییان – امری که نشان میدهد که در رأس رهبری حزب توده عنصر نفوذی
سیا وجود داشت. (با توجه به اختلاف نظرهای رهبری
حزب توده، که در جزوهي درباره¬ی
28 مرداد منعکس است، ما باز به وجود عنصر
نفوذی سیا در رهبری حزب توده پی ميبریم.[xiii])
اما ارزيابي خود سيا اين
بود که «غير محتمل خواهد بود که [حزب] توده بدون کمک وسيع اتحاد شوروي در اجراي
کودتا ظرف سي روز آينده موفق شود. [يک چنين] تصميم[ي از جانب] اتحاد شوروي تغييري
در سياست شوروي خواهد بود. گزارشهاي روسيه از تهران حاکي ازين است که در اثر شکاف
روزافزون بين اعضايي که ترغيب ميکنند که تا پايان کارزار کنوني ضد توده اي عملي انجام
نگيرد و اعضايي که حامي ادامهي همکاري با هواداران مصدق هستند به روحيه و کارآيي
[حزب] توده لطمه وارد آمده است.»[xiv] (ت. ا.)
اکنون نگاهی به سیاست
شوروی پیرامون نهضت ملی بیفکنیم.
موضوع ديگرى كه مورخان آن دوره، ازجمله ذبيح و
آبراهاميان، پیرامون آن سكوت اختيار كردهاند، سياست دولت شوروى نسبت به نهضت ملى
ايران است. بنابراين، بس مهم است كه در پرتو سياست شوروى نگاهى كوتاه به مخالفت
حزب توده با مصدق بيفكنيم. آيا حزب توده سياست خود را در مخالفت با مصدق مستقلاً
اتخاذ كرد يا اينكه شورویان آن را به وى ديكته كردند؟ كمتر كسى است كه در بارهی شق دوم ترديد كند. پس پرسشى كه در پى اين نظر مطرح مىشود اين است
كه چرا شورویان تا ماه ژوئن 1953 سياست خصمانه خود را نسبت به نهضت ملى ايران
دنبال كردند و حزب توده را به كارشكنى بر ضد آن وامی داشتند؟[xv]
پاسخ اين مطلب، برغم مصوبات کنگرهی هفتم کمینترن (1935)، در سياست ضدِمليونِِ
استالين نهفته است كه آخرينبار، چند ماه پيش از مرگ اش در 5 مارس 1953، توسط خود
وى در كنگرهی نوزدهم حزب كمونيست شوروى اعلام شد. بنابر گفتهی يك عضو كميتهی مركزى حزب توده كه در آن كنگره شركت
داشت، نطق استالين در آن گردهمايى، كه طى آن وى بورژوازى ملى را به دورافكندن
«پرچم استقلال و دمكراسى» متهم ساخت، «باز بهانهاى به دست برخى از اعضاى رهبرى
حزب توده داد تا سياست غلط خود را در قبال مسئلهی نفت و
بخصوص دولت مصدق، توجيه كنند، كه تلاش[ى] بىحاصل بود.»[xvi]
پس حياتى است كه تغيير اساسى در نظر شوروى را نسبت به مصدق ملاحظه كنيم، كه در
اواخر ماه ژوئن آن سال، سه ماه پس از مرگ استالين، و در فرداى سركوب قيام در آلمان
شرقى با مشت آهنين بريا، روى داد. اين امر يكى از نتايج كودتاى خروشچف بر ضد بريا
بود كه تدارك آن را مىديد كه خود بر جاى استالين تكيه زند. بريا با مالنكف
ضعيفالنفس اتحاد كرده بود تا تحكيم قدرت خويش را تسهيل كند. خروشچف هم كه از چنين
احتمالى به هراس افتاده بود، به نوبهی خود، با برخى از رهبران دستاول حزبى
چون مولوتُف، بولگانين و رئيس سازمان برنامهريزى م. سابورف اتحادى به وجود آورد،
و سرانجام موفق شد مالنكُف را نيز با خود همراه سازد. او كه كودتاى خود را با دقت
تدارك ديده بود، همراه متحدان اش در جلسه 26 ژوئن پرزيديوم حزبى بريا را به جرم
«خيانت» و «عمليات ضدحزبى» توسط عدهاى از افسران قابل اعتماد خود توقيف كرد و سپس
در دسامبر همان سال به جوخه اعدام سپرد.[xvii]
بايد خاطرنشان ساخت كه بريا و متحد آذربايجانىاش
جعفر باقراُف با استالين بسيار نزديك بودند و بهعلاوه، نقش مهمى در ايجاد «حكومت
خودمختار» در تبريز و «جمهورى كردستان» در مهاباد ايفا كرده بودند. نقشهی آنان، فقط اين نبود كه اين دو ايالت را از ايران جدا كنند، بلكه به
استان نفتخيز خوزستان و خليجفارس هم به خاطر نفت و هم به آبهاى گرم دست
بيندازند ــ هدفى كه پيش از آن در قرارداد شوروى و آلمان هيتلرى در 23 اوت 1939
ملحوظ شده بود.[xviii]
مطالعات اخير توسط سه محقق روسى، آذرى و گرجى،[xix] بر اساس اسنادى از
بايگانىهاى شوروى كه در دسترس قرار گرفتهاند، نقشههاى اين دو رهبر كمونيست
قفقازى و رئيسشان استالين را براى تجزيه ايران برملا مىكند. افزون بر اين،
چنانكه نيك دانسته است، دو مسئلهی آذربايجان و كردستان به دنبال
«سرخوردگى» شوروى از رد تقاضاى امتياز نفت شمال توسط چهاردهمين دورهی تقنينيه پديد آمدند. رد اين امتياز به پيشنهاد از جانب دكتر مصدق در
مجلس چهاردهم ميسر افتاد، كه اساساً استدلال مىكرد كه ايران بايد ارباب منابع
طبيعى خود باشد. كميسر تجارت خارجى شوروى به نام كافتارادزه از اهالى گرجستان، كه
در رأس هيئت نمايندگى اعزامى شوروى به ايران قرار داشت، از همكاران نزديك بريا
بود. بنابراين، افزون بر نظريهی رسمى داير بر «ماهيت خائنانهی بورژوازى ملى،» كه دكتر مصدق را «نماينده» آن در ايران به شمار
مىآورد، بريا و متحدانش كه وزارت داخلهی (MDV)
و ساير دستگاههاى امنيتى شوروى را زير كنترل خود داشتند، بسختى مىتوانستند نسبت
به نهضت ملى ايران تحت هدايت مصدق علاقمند بوده باشند. از ديگرسوى، اكنون مسلم شده
است كه از اواخر دهه 1920 احزاب كمونيست غيرروس از طرف دستگاه اطلاعات خارجى شوروى
و عُمالشان در آن احزاب «برادر،» و نه بينالملل كمونيست، كنترل مىشدند.[xx]
اين چنين است كه حزب توده از سال 1322
به بعد تحت كنترل عملى عبدالصمد كامبخش، يكى از همكاران دستگاه اطلاعاتى شوروى، و
پس از او نورالدين كيانورى، برادرزن وی، قرار داشت. بدينسان، كمتر ترديدى
مىتواند وجود داشته باشد كه، در حالىكه مخالفت حزب توده با مصدق اصولاً از جانب
دستهی قفقازىِ گِردِ استالين تعيين مىشد، تغيير در
سياست آن كشور در اواخر ماه ژوئن 1953 نتيجهی
بركنارى آنان از طريق كودتاى خروشچف بود. سياستهايى كه از جانب خروشچف در قبال
جنبشهاى ضدامپرياليستى در مصر، هند، اندونزى و جز آنها دنبال مىشد همچنين اين
نظر را تأييد مىكنند كه با مرگ استالين تغيير سياست نسبت به ايران تحت هدايت
خروشچف قرار داشت؛ در ضمن، تحت نظر همو بود كه پلنوم چهارم حزب توده برگذار شد كه
طى آن حزب توده از سياست خود نسبت به مصدق انتقاد كرد. در اين پرتو، سكوت پيرامون سياست
شوروى و تعبير بعدى آن و همچنين مقصردانستن تنها مصدق در شكست در مرداد 1332 خط
مرامى اين مورخان را برملا مىسازد.
آیا کودتا بخاطر جلوگیری از تبدیل ایران به یکی از اقمار شوروی بود، یا بخاطر پیشگیری
از گسترش خطر ملی کردن نفت و دیگر منابع طبیعی کشورهای مشابه ایران؟
مصدق در دیداری که هندرسون با او کرد به وی گفت: «آمريكا ميلياردها دلار به تركيه
كمك كرده بود، اما از كمك به ايران ورشكسته كه [به گفتهی خودشان] در آستانهي سقوط به كمونيسم قرار داشت دريغ كرده بود، چون آمريكا ميهراسيد كه ايران بتواند صنعت نفت خود را به كار اندازد، منافع نفتي آمريكا در عربستان
سعودي و ديگر نقاط متضرر بشوند؛ و دوم اينكه از
ناخرسندي بريتانيا ميهراسيد.» هندرسون، باز هم رياکارانه، به مصدق گفت «منافع نفتي بينالمللي
آمريكا براستي در درجه دوم اهميت قرار داشتند، و حاكم بر سياست آمريكا در ايران نبودند»
– گفتهاي که، چنانکه تاریخ نشان
داد، باز دروغ بزرگ ديگر بود و مصدق آن را پیشاپیش میدانست. (ت.ا.)
در پاسخ، مصدق گفت «حتي برخي انگليسيان اين اتهام را وارد ميآوردند كه آمريكا بخاطر ترس از امتيازات نفتي آمريكايي در ساير كشورها نميخواست
بريتانيا در اختلاف خود با ايران مصالحه كند.» (ت. ا.) هندرسون مجدداً، سالوسانه، به اين تظاهر کرد كه تأثيرات
امكان فيصلهي بين ايران و بريتانيا بر امتيازات نفتي آمريكا در نقاط مختلف جهان نقش مهمي در
سياست آمريكا نسبت به ايران بازي نميكرد![xxiii]
هندرسون خود ميدانست که دروغ ميگفت – و نگاهی به اسناد
منشره توسط وزارت خارجهی آمریکا مربوط به آن سال ها بخوبی نشان می دهد که نگرانی اصلی
هم آمریکا و هم بریتانیا این بود که با شناسایی ملی کردن نفت و قبول حق حاکمیت ملت
ایران بر منابع نفتی خود، تجربهی ایران سر مشقی برای دیگر کشور های مشابه شود[xxiv]
– و مصدق بدرستي فهميده بود كه
آمريكا از اين هراس داشت كه نكند كشورهايي كه آمريكا در آنها امتيازات نفتي
و جز آن داشت هوس كنند از نمونهي ايران تقليد كنند.
به ياد بياوريم که، پس از
شکست قوام، شركتهاي نفتي مخالفت خود با پذيرش قانون ملي كردن نفت در ايران را طي
نامهي اويل فوروم (Oil Forum) به وزيرخارجهي آمريكا دين اَچسون اطلاع دادند. در
اين نامه نه فقط «شانتاژهاي ديپلماتيك» مصدق به اصطلاح افشا ميشدند، بلكه توصيه
ميشد كه دولت آمريكا «بايستي حمايت اخلاقي از بريتانيا را به گرانترين وجهي» ميپذيرفت.[xxv] نامهي «شوراي اطاق تجارت
بين المللي ايالات متحدهي آمريكا» به جرج مَـكـگي، معاون وزارت خارجهي آن کشور،
ضمن توصيهي جدي براي قطع كمك مالي به ايران، اظهار عقيده كرد كه آمريكا بايستي از
ادامهي كمك به كشورهايي كه «ناسيوناليسم و اقدام خودسرانه را بر هر گونه كمالات
بين المللي مرجح ميدانند،» خود داري ميورزيد، يعني آمريكا بايستي «حق»
استثمار ملت ايران را مطابق قرارداد تحميلي 1933 بر حق حاكميت ملي ايران مرجح ميداشت.
بنابر نامهی آن شورا، دولت مصدق ميخواست كمكهاي مالي آمريكا را بر عليه يك شركت
خصوصي انگليسي بكار برد. سؤال اين بود كه «آيا دولت آمريكا بايستي همكار كشور
سلب مالكيت کننده از سرمايه گذاريهاي خصوصي اتباع يك كشور دوست در يك كشور سوم
بشود؟» و سپس هشدار بر اين داد كه آيا آمريكا با كمك به ايران «كشورهاي ديگر در
مناطق حساس» را به اين «تشويق» نميكرد كه همان معامله را با سرمايههاي خصوصي
آمريكايي انجام دهند؟[xxvi] (ت.ا.)
مطالعهي آرشيو آمريكا مربوط به ايران نشان ميدهد كه هراس آمريكا
درست ازين بود كه ديگر كشورها در ملي كردن منابع طبيعي خود به ايران تأسي جويند.
از سوی دیگر دُولی که بخاطر منافع خود
با نهضت ملی دشمن می ورزیدند تبلیغ می کردند که در اثر سوءسیاست نفتی دکتر
مصدق، وضع اقتصادی کشور خراب می شد. این نیز نادرست است و جز تبلیغات کاذبانهی دولت های بریتانیا و ایالات متحدهی آمریکا و روزنامه های آن کشور ها نبود، چه نه
فقط گزارش های محرمانهی آن دو دولت در آن
زمان نشان می دهند که مصدق توانست در برابر بایکوت اقتصادی و نفتی بریتانیا و آمریکا
سیاست هایی را اتحاذ کند که وضع اقتصادی را رو به بهبود ببرد،[xxvii]
بلکه تحقیقات علمی در سال های اخیر نیز ثابت می کنند که حتی، برغم قطع درآمد نفت،
به هنگام کودتای 28 مرداد ذخیرهي ارزی ایران هم از دوران پیش از دولت مصدق و هم در دوران
زاهدی – با همهی کمک های مالی آمریکا – مثبت و موفق بود.[xxviii] درست به دلیل اینکه
آن دو دولت از سقوط دولت مصدق در اثر بحران اقتصادی قطع امید کرده بودند ناگزیر از
اقدام به کودتای نظامی شدند.
مصدق، در عين
اينکه بر اساس ارزيابیهاي اش، از حزب توده هراسی نداشت، در يکي از ديدارهایش با
هندرسون در جواب به او گفت خطر رشد حزب توده، در زمان استالين، ناشی از «برخورد
غيردوستانهي قدرتهاي غربي نسبت به نهضت ملي ايران» بود. از همين رو، «افکار
جوانان ايران ديگر با تبليغات کمونيستي [استالینی] زهرآگين شده بود» و «بسياري از
ايرانيان، بويژه جوانان، را [نسبت به آن نهضت] بيگانه کرده و آنان را نسبت به
کمونيسم [استالینی] تأثيرپذيرتر ساخته بود.»[xxx] مصدق به او تذکر
داد که نظريهي «کمونيسم» – که ما امروز
چون نظريهي «کمونيسم روسي» میشناسيم – در ايران «در ماههاي اخير پيشروي کرده
بود» و «جاي نگراني» هم داشت، اما نگرانی
او از خطر افتادن ايران به دست کمونيسم روسی نبود، بل تخريب و «زهرآگين» شدن فکر
جوانان بود، به زبان امروزی، جا افتادن تفکر استالينيستي، سخنی که درست بود و
تاريخ ثابت کرد و ما هنوز عواقب آن را در تفکر بسیاری میبينيم که ظاهراً
بند ناف خود را از گذشتههای استالينی خويش بريده اند، اما همچنان بدان منش میانديشند.
هندرسون می آورد: مصدق خطر را در جنگ داخلي ناشي، نه از کودتاي حزب توده، که «از جانب گروه کاشاني»
ميديد که «داشت با فدائيان اسلام، گروه مسلمانان تروريست صلح ميکرد – که چندين ترور، از جمله ترور
رزم آرا، را انجام داده است.» [xxxi](ت.ا.) البته، کاشاني صلح اش را، نه فقط با فدائيان اسلام، که بيشتر با جناح ارتجاعي
حکومت سلطنتی کرد، که مصدق خطراش را بيش از حزب توده ميدانست – که ارزيابی درستی هم بود و عواقب آن را ما طی دوران
ديکتاتوری شاه و پس از آن ديده ايم.
بی جهت نبود که هندرسون پس از ديدار از مصدق در روز 27 ژوئيه 1952 به واشنگتن گزارش داد که او
را نسبت به اوضاع كاملاً نااميد يافته بود، و با شنيدن سخنان وي نيز «احساس يأس» كرد،
يأس از اينكه شخصي را كه «سد راه كمونيسم» ميدانست تا آن حد «بيثبات» میيافت و
«آشكارا تحت احساسات و پيشداوري» نسبت به سياست آمريکا میديد. هندرسون اين سخنان را
مينوشت تا ذهن ترومن را براي كودتا كه مورد قبول رئيس جمهور نبود آماده سازد.
در عین حال، رهبران حزب توده پس از اشاره به «انشعاب» کاشاني از جبههي ملي، اظهار داشتند که جبههي ملي و مصدق از شوق مردم ايران براي مبارزه با امپرياليسم
«بويژه سود ميجستند.» از ديد آنان، در حالي که
جبههي ملي مبارزهي مردم ايران را به مبارزه عليه بريتانيا «محدود» ميساخت، براي «نفوذ سياسي و اقتصادي آمريکا» در ايران امکانات
فراهم ميآورد. آنان يادآور شدند که حزب
توده و شوراي مرکزي اتحادیههای کارگری
در 1327 غير قانوني شده بودند، بدون آنکه ذکر کنند که دادگستري، چند ماه پیش از آن،
در زمان مصدق به دستور او به پروندهي اتهامات دروغين عليه حزب توده رسيدگي کرده، و دستگاه دادگستري آنان را از
اتهامات وارده راجع به قضیهي 15 بهمن
1327توسط شاه تبرئه کرده بود – امری که در سیاست آمریکا علیه مصدق بی تأثیر نبود. اين نيز
روشن است که عدم بازگشت آنان به ايران ربطي به دولت مصدق نداشت، بل به ارادهي شوروي مربوط بود.
در پاسخ به پرسش که «آیا تبلیغات حزب توده علیه نهضت ملی طی دو سال و اندی دولت
مصدق در خدمت مبارزهی ضد استعماری ملت ایران بود یا زیانبار بود؟» نخست به برخی ازین مواضع رجوع کنیم.
برخلاف آنچه حسرت خوران آن دورهی حیات حزب
توده مداوماً می کوشند با چکش به ذهن جوانان بی خبر از تاریخ آن دوران فروکنند، حزب
توده تا کودتای نافرجام نهم اسفند 1332 همان مواضع ضد ملی را ادامه می داد. از آن پس
نیز تنها از لحن تند خود کاست، نا اینکه مواضع ضد ملی خود را ترک گوید.
مطبوعات علنيِ حزب توده
از فرداي سي ام تير در بارهی مصدق چه مينوشتند؟ آيا براستي بين جبههي ملي و حزب توده ائتلاف بزرگي صورت گرفته بود، چنانكه
سفير آمريكا هندرسون مفتريانه گفته بود، تا مصدق را عامل كمونيسم جهاني بنماياند
– افتراهايی که مخالفان ارتجاعی
نهضت ملی قـِرقـِره میکنند. اگر چنين بود، پس چرا در سی ام تیر فقط كارگران برخي
كارخانجات اعتصاب كردند، يعني كارگران كارخانجات تحت نفوذ حزب توده اعتصاب نكردند؟
آيا حزب توده اي كه حتي پس از سي ام تير روزنامههاي علني اش چون بسوي آينده
و نويد آينده همچنان به مصدق مي تاختند با مصدق ائتلاف کرده بود؟
نويد آينده نوشت دكتر مصدق طي پانزده ماه نخست وزيري اش تا پيش از سي ام تير
«قدم به قدم از مردم دور شده و در جهت منافع طبقات حاكمه و امپرياليسم گام برداشته
است.» آيا اين نوشته سخن يک مؤتلف مصدق بود؟ آيا حزبي كه روزنامهي علني اش اتهام ميزد
که در «گذشته مصدق علناً در راه امپرياليسم گام برداشت» و «با تبديل وطن ما به پايگاه
جنگي ضدشوروي موافقت كرد» مؤتلف مصدق بود؟ حزب توده اين اتهامات بيشرمانه را هنگامي
وارد ميساخت که مصدق در برابر فشار امپرياليستها براي تمديد ميسيون نظامي آمريکا
مقاومت ميکرد. سفارت بريتانيا در آستانهي نوروز 1331 گزارش داد که «از نظر دکتر مصدق
اين منطقي خواهد بود که بخواهد از شرّ ميسيون نظامي آمريکا خلاص شود. ... مصدق تا کنون
بنابر اقدام خود از تمديد قرارداد ميسيون [نظامي آمريکا] يا امضاي هر سندي که موقعيت
رسمي آن را دوام بخشد سرباز زده است.» براي حوالهي کار ميسيون به مجلس هفدهم مصدق
خواسته بود بداند که آيا ممکن بود که ميسيون در ظرفيتي غيررسمي باقي بماند تا مجلس
تکليف آن را روشن سازد، چه وي میدانست که، با توجه به جنبش سياسي ايران، مجلس نمي
توانست آن قرارداد را تمديد کند. شاه به ژنرال آمریکایی زيمّـِرمَن (Zimmermann) تضمين داده بود که ميسيون نظامي
آمريکا در امتيازات خود دچار هيچ نوع تقليلي نخواهد شد، و، بر اساس تقلبات انتخاباتي
اي که به دست ارتش صورت گرفته بود، به اين اميد بسته بود که مجلس جديد به مصدق رأي
نخواهد داد. وی افزوده بود که دولت جديدي که مجلس هفدهم برخواهد گزيد «قرارداد را تمديد
خواهد کرد.»[xxxii]
در برخي از شمارههاي بسوي آينده منتشره پس
از سي ام تير از جمله ميخوانيم: «مصدق بيش از پيش در ورطهي دشمني با مردم ايران
غرق ميشود. مردم ضداستعمار [ايران] طومار قوانين قوانين ارتجاعي مصدق را در هم خواهند
پيچيد و مزدوران امپرياليسم را كه به دستور او بر منصب قدرت نشسته اند به زير خواهد
كشيد»؛ «گردانندگان "جبهه[ي] ملي" بيش از پيش ماهيت خود را نشان ميدهند.
دكتر مصدق آخرين باقيمانده[ي] آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم ايران را پايمال ميكند»؛
«دكتر مصدق براي امحاء آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم ايران به توطئه[ي] دامنه داري
پرداخته است. [ت.ا] "كميسيون امنيت،" كه پريروز به دستور مصدق تشكيل
شد، وظيفه اي جز مختنق ساختن تودههاي ضداستعمار ايران ندارد. درين كميسيون جنايتكاراني
نظير افشارطوس [رئيس شهرباني مصدق كه به دستور سيا ربوده شد و به قتل رسيد] شركت دارند.
...»[xxxiii] – اتهاماتی که حزب توده هرگز به قوام، براستی سرکوب کنندهی مردم، وارد نیآورد. آيا نويسندگان چنين
سطوري همگام و هم آواي مصدق بودند یا همگام دستگاههای امپرياليستی؟ تحريف و جعل در
قاموس مدافعان حزب توده حد و حصري نمي شناسد.[xxxiv]
این حملات هنگامی رخ می دادند که مواضع
مصدق رادیکالتر از هر زمانی بود. او دیداری که هندرسون پس از سی ام تیر ازو کرد، مصدق
به وی، از جمله، گفت: «آمريكا جز عامل بريتانيا در
خاورميانه نبود. اظهار احساسات ضد آمريكايي كه در روزهاي اخير ديده شده بودند نشان
دهندهي شكست ديپلماسي آمريكا در ايران بود.»[xxxv]
[i]
این مقاله استخراجی است از کتاب بلندی به نام شالوده شکنی یک افسانه
...، کد در ایران از «ارشاد» جواز نشر دریافت نداشت و اکنون در انیران در دست
انتشار است.
[ii] Henderson to Secretary of State, 3 August
1953, USNA, 788.00/8-352.
[iv] همين دروغ در گزارش دیگری نیز آمده است. در تلگرافي
به تاريخ بيست و يکم ژوئيه/سي ام تير 1332 از سفارت آمريکا، که ضميمه به گزارشهاي
دفتر تحقيقاتي سيا اول اکتبر 1332/بيست وسوم مهر1332 است، دربارهي تظاهرات
يادبود سي ام تير 1332، که هواداران دولت مصدق در نوزدهم ژوئيه برگذار کردند،
آورده شده است که تعداد شرکت کنندگان هوادار مصدق «تنها تقريباً سه هزار تن» بود،
اما هوادارن حزب توده در تظاهراتي جداگانه به همان مناسبت «دوازده هزار تن» بودند،
که با ديسيپلين خود و حمل پرچم¬هاي متعدد ضد آمريکايي در آن شرکت داشتند. هواداران برجستهي مصدق تحت
تأثير نمايش توده ايها و از بابت نمايش هواداران خود سرخورده شدند، اما در اظهار
نظر سيا در بارهی آن تلگراف آمده است که گزارش سفارت در تضاد با خبر راديو تهران
و روزنامههای تهران بود، که تعداد هوادارن دولت مصدق را صد هزار گفته و به
زدوخورد در بين هواداران مصدق و توده ايها اشاره کرده بودند. در اين اظهار نظر
همچنين گفته مي شود که نمايش صفوف منظم حزب توده «تأثير گذار»تر و «ناميمون»تر از
«خشونت عوام» بود. بنگرید به:
Current
Intelligence Bulletin, C.I.B., َ19 August 1953; Current Intelligence Bulletin, C.I.B.,
1 October 1953.
[vi]
هندرسون در نوامبر 1945، هنگامي که رئيس بخش خاورنزديک وزارت خارجهي آمريکا بود،
این مطلب را بدقت و صراحتاَ طرح کرد: «از نقطهي نظر منافع ملي آمريکا، گفتن اين
ديگر ضروري نيست که جنگ [جهاني دوم] اهميت سوق الجيشي خاور نزديک را مورد تأکيد
قرار داده است، منطقه اي که کشورهاي تشکيل دهنده اش در وضعيت بازسازي شديد سياسي،
اجتماعي، و اقتصادي هستند. اين دولت [آمريکا] به نقش قوي تري در سرنوشت اقتصادي و
سياسي خاور نزديک و خاورميانه، بويژه با توجه به منابع نفتي [آن]، نياز دارد.
بنگريد به:
Yergin,
Daniel, Shattered Peace. The Origins of the Cold War, New York , 1990, p. 180.
[x]
مذاکرهي تلفني با يک عضو پیشین سازمان افسري (م. ه.) و يک کادر بالاي سازمان (ب.
م.) در 24 اکتبر 2007/دوم آبان 1386.
[xi] National Intelligence
Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence
Agency, 13 November 1952, NIE-75, p.7.
البته، «رخنهی حزب توده در جبههی ملی» هم از آن
اتهاماتی است که طی اين همه سالها کوچکترين اثباتی نيافته است!
[xii] “Comment on Tudeh postion
in current Iranian situation,” Current Intelligence Bulletin/C.I.B., 3 March
1953.
[xiii] فریدون آذرنور، عضو ردهی بالای سازمان افسری نیز در ارتباط با تماس با قشقاییان
مشخصاً می نویسد که رکن دو از آن دیدار با خبر بود و از وی و همکار او در این باره
بازجویی کرد. بنگیرید به: آذرنور،
فريدون، مصاحبهي اختصاصي راه آزادي با فريدون آذرنور
در بارهي
حوادث 28 مرداد 1332، پاريس، 1372.
[xv] گفتنی است که مورخان شوروی (چون ایوانف، صالح علی
اف، آگایف، و ...) پس از برکناری خروشچف همواره همان مواضعی را راجع به مصدق اختیار
کردند که دولت شوروی در زمان استالین دنبال می کرد. دراین باره بنگرید به: دفتر
ششم کارنامهی مصدق ...، در دست انتشار.
[xvi] فروتن، خاطرات، مجلد يكم، ص 220.
Knight,
Amy, Beria, Stalin's First Lieutenant,
Princeton, 1993, ch. 9.
[xviii] نكات زير از پيمان آلمان هيتلرى و
روسيه شوروى بر مقاصد تجزيه آذربايجان و كردستان از ايران پرتو مىافكنند: «اتحاد
شوروى اعلام مىكند كه اميال منطقهاىاش از جنوب كشور اتحاد شوروى متوجه به سمت
اقيانوس هنداند. ... دولت شوروى آماده است طرح پيمان چهار قدرت دربارهی همكارى
سياسى و [حمايت] اقتصادى متقابل را بپذيرد: [ازجمله] به اين شرط كه منطقهی جنوب
باتوم و باكو در جهت خليجفارس بمثابه مركز اميال اتحاد شوروى پذيرفته شوند.»:
"Russo-German Negotiations for a Projected
Soviet Sphere of Influence in the Near and Middle East, November 1940," in
Sontag, R. J., & Beddie J. S., eds., Nazi-Soviet
Relations, 1939-1941, U. S. Dept. of State Publ., no. 3023, Washington,
D.C., 1948, pp. 255-59.
[xix] Egorova, N. I., "Iranskaia krizis' 1945-1946 gg., po
rassekrechennym arkhivniym doumentam," Novaia
i Noveishaia Istoriia, 1994, pp. 24-43; Georgii Mamulia, "Gruziia v
pervie khody kholodnoi voiny (neizvestnye stanitsy iranskogo i turetskogo
1947-1947 gg), Vertikali istorii, no. 5, 2003, pp. 55-73; Jemil-Hesenli,
Ghunej Azerbaijan, Tehran-Baky-Moskva
arasynda, 1939-1945, Baku, 1998; idem, Suyoq
Muharebenin bashlandiqi yer-guney Azerbaijan, 1945-1946, Baku, 1999; idem, Ghunej Azerbaijan Sovet-Amerika-Inkiltera
garshydurmasy, 1941-1945, Baku, 2001.
Broué, Pierre, Histoire
de l'International Communiste, 1919-1943, Paris, 1997.
[xxi] بنگرید به خسرو شاکری
(زند)، ترومن و استالین. غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه،
آلمان، 1993.
[xxii] National Intelligence
Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence
Agency, 13 November 1952, NIE-75.
[xxiii] Henderson to Secretary of
State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.
United States
Government, Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Vol. X,
Iran, Washington DC, 1989 (FRUS, X).
[xxv] The Oil Forum to
Dean Acheson, 14 August 1952; USNA 788.00/8-1452.
[xxvi] United States
Council of the International Chamber of Commerce to George C. McGhee, 7
December 1951; USNA 888.10/12-751.
[xxvii] “Persia’s Economic Situation,” 29 October 1951, FO 371/98623, p.
4; “Financial Difficulties and the Prospects of the Iranian Govrenment,” 1951,
FO 371/98625; Middleton to Eden, 29 October 1951; FO 371/91483; “Economic
Report No. 2, June and July 1951; 24 August 1951, FO 371/9148; "Persia,
Economic Report, No. 3; 24 October 1951; FO 371/9148;“Survey of the Economic
and Financial Situation in Iran at the Close of the Iranian Year 1330,” FO 371
371/98623;
British
Embassy to Foreign Office, 4 February, 1952 and 19 May 1952; FO 371/98625;
Bailey, “Financial Difficulties …,” Washington to Foreign Office, 26 July 1952;
FO 371/9862; “Estimate of the Possible
Inflationary Effects of an Increase in the Persian Note Issue,” British Embassy
to Foreign Office; 1952, FO 371/98625; British Embassy, Tehran, to Foreign
Office, 19 May 1952, FO 371/98625.
[xxviii] Clawson, P. and S.
Sassanpour, “Adjustment to a Foreign Exchange Shock: Iran, 1951-1953,” Intern.
Jrl. of Middle East Studies, 19, 1987, pp. 1-22; Heiss, “International
Boycott of Iranian Oil and anti-Mosaddeq Coup of 1953,” in Mohammad Mosaddeq
and the 1953 Coup in Iran.
[xxix]
محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، 1358، ص 205.
[xxx] Henderson to Secretary of
State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxi] Henderson to Secretary of
State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxii]
کاردار سفارت بريتانيا همچنين گفته بود که مصدق نيز چنين تضميني داده بود، اما اين
نظر خلاف موضعي بود که مصدق صريحاَ به مقامات آمريکايي بيان داشته بود. بنگريد به
: (Middleton
to Foreign Office, 17 March 1952; FO 371/98636) مصدق در آوريل
1952 ادامهي کار ميسيون را مجاز دانست، اما بدون جنبهي نظامي آن.
[xxxiv]
برای
ملاحظهی تصویر هایی از برخی
روزنامه های توده ای در آن زمان، بنگرید به خ. شاکری-زند، ترومن و استالین.
غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، آلمان، 2013.
[xxxv] Henderson to Secretary of
State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.