به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۲

دلم برایت تنگ شده،‌ ای حرفه نازنین و مظلوم من.

روزنامه‌نگارم، پس هستم 

سال 84 با روی کار آمدن دولت نهم از آخرین شغل روزنامه‌نگاری‌ام اخراج شدم. آن موقع سردبیر سایت خبری خانه هنرمندان ایران بودم و دلیل اخراجم هم مصاحبه‌ام با مشاور وزیر ارشاد کابینه دهم بود که در آن پرسیده بودم به نظر شما چرا هنرمندان و نویسندگان با آمدن دولت شما آن‌قدر احساس ناامنی می‌کنند؛ مصاحبه‌ای که منتشر نشد. تمام این هشت سال به دور از حرفه‌ام بودم؛ حرفه‌ای که برایش درس خواندم، تجربه کردم، تنگناهای بسیار کشیدم و البته تحسین بسیار هم شده‌ام. قصه‌نویس هم هستم. اما تا قبل از سال 84 شغلم بود: «روزنامه‌نگار و نویسنده» و بعد از سال 84 شغلم شد: «نویسنده و روزنامه‌نگار». دروغ می‌گفتم. روزنامه‌نگاری نمی‌کردم. چهار تا مقاله و یادداشت و احیانا مصاحبه برای این نشریه و آن روزنامه که اسمش نمی‌شود روزنامه‌نگاری. شغل یعنی کاری که ازش نان دربیاری. کاری که نان زندگی‌ات را فراهم کند... بعد از سال 88 دیگر در مقابل سوال شغل شما چیست؟ فقط می‌گفتم نویسنده، چون یاد گرفتیم که دروغ بد است حتی کوچک‌ترین آن... و من دیگر روزنامه‌نگاری نمی‌کردم بلکه فقط غصه روزنامه‌نگاری را می‌خوردم. غصه‌ روزنامه‌ها را می‌خوردم. روزنامه‌ها شده بودند عین شهر تهران. عین کوچه‌ای که تویش چند تایی خانه‌ خوب و زیبا و مناسب ساخته‌اند و یکی و دوتا هم خانه قدیمی، با همان هیبت نوستالژیک، هم هنوز در آن برپاست ولی بقیه‌اش را بساز و بفروش‌ها پرکرده‌اند. غصه می‌خوردم که مگر صفحات روزنامه‌ها حجره مغازه هستند که مقاطع‌کار می‌آید آن را اجاره می‌کند، شب به شب صفحه بسته‌شده را تحویل مدیرمسئول یا جانشین او می‌دهد و می‌رود و سر برج می‌آید پولش را می‌گیرد. نمی‌فهمیدم که این چه روزنامه‌نگاری است. غصه می‌خوردم که روزنامه‌ها را می‌بستند و مدیران آن‌ها پشت سر بچه‌های تحریریه نمی‌ایستادند. غصه می‌خوردم که بچه‌ها چندرغاز حقوقشان را چند ماه یک‌بار می‌گرفتند و چشمشان به این بود که روابط عمومی جایی بهشان بخورد و قرض‌هایشان را بدهند. خیلی این هشت سال غصه خوردم. خدا روزی‌ام را جای دیگری داده بود... حرفه‌ای که پول درآوردن در آن مثل آب خوردن بود. نه آن‌که بازیگری را دوست نداشته باشم بلکه مقایسه آن با کار روزنامه‌نگاری و شاهد زجر روزنامه‌نگاران و اهالی قلم بودن، آن‌هم در مقابل آسایش و امنیت کار بازیگری، این شغل را از چشمم انداخته بود. انگار خجالت می‌کشیدم بگویم بازیگرم. خب نبودم. روزنامه‌نگاری بودم که کار روزنامه‌نگاری نمی‌کردم. اما فکر کنم کابوس تمام شده ‌است. قرار است دوباره روزنامه‌نگاری کنم و هرکسی از من پرسید چه کاره‌ای با افتخار بگویم روزنامه‌نگارم. دلم برایت تنگ شده،‌ای حرفه نازنین و مظلوم من. 

 لیلـــی فرهادپور