هر دو ما ایران را دوست داریم
عباس معیری
بنام ایران
خانم ها و آقایان،
میهن عزیز ما ایران چه در اعصار اساطیری و چه در ادوار تاریخی نام آورانی داشته که هریک درشرایط حساس استثنائی جان در کف نهاده و تن خویش را فدای بقای ایرانزمین کرده اند.
آرش کمانگیر، توانش را در ترکش کمانش نهاد تا مرز این سرزمین را به دورترین نقطه ی آن سوی جیحون برساند. کاوه آهنگر، کوروش بزرگ، بابک خرم دین، یعقوب لیث صفاری و نادرشاه افشار در این مهم شرکت کردند. در زمانهای نزدیکتر به ما، جانبازان راه مشروطه، ستارخان و باقرخان و بسیاری دیگر که نام بردن نام همه ی آنها باعث طول کلام خواهد شد. همزمان با ما دکتر محمد مصدق با تکیه بر نیروهای ملّی با تمام کارشکنی های جیره خواران استعمار در برابر بزرگترین امپراتوری های جهان قد علم نمود و حریف را ازمیدان به در کرد. دکتر شاپور بختیار نیز پیرو باوفای مصدق بود. او از این شمار بود. ازشمار این کسان بود که درمقابل سیل خانمان برانداز گروههای افراطی و عقب گرا و چپ های وابسته بپاخاست با اینکه هشدارهایش ناشنیده ماند و با اینکه بسیاری از یارانش از وی بریدند و به جرگه ی ارادتمندان آیت الله خمینی پیوستند، بختیار آرش واریکه و تنها در سنگر ایستادگی نمود و از خطر نترسید.
دکتر بختیار درمدت حکومت ۳۷ روزه اش یعنی پس از دریافت فرمان نخست وزیری از پادشاه و تأیید مجلسین شورای ملی و سنا، به کلیه قولهایش که پیش از رسیدن به این مقام داده بود جامه ی عمل پوشاند.
۱- سازمان امینیت را که یکی از علل عمده نارضایتی های مردم بود، منحل نمود.
۲- به مطبوعات آزادی مطلق داد که هرچه می خواهند بنویسند .
۳- درِ زندانها را گشود و زندانیان سیاسی را آزاد کرد. اما بسیاری از همین زندانیان سیاسی آزاد شده دست در دست مخالفین نهاده و سقوط کابینه اش را فراهم آوردند.
دکترشاپور بختیار یک لائیک به تمام عیار بود و می توانست ایرانی جدید و قانونمدار را پایه گذاری کند. دریغا که آرزوهایش برباد رفت و باردیگر میهن عزیز ما دچار سلطه ی گروهی شد که تاکنون جز ویرانی و جنگ و نشر خرافات و فساد و جنایت ثمر دیگری ببار نیاورده است.
حال برای حسن ختام خاطره ای برایتان نقل کرده و لب از سخن فرو می بندم. گمان می کنم من از معدود ایرانیانی بودم که در بدوِ ورود دکتر بختیار به پاریس به دیدارش رفتم. دراولین ملاقاتی که بنا به معرفی شیر زن مبارز، زنده یاد مولود خانلری با وی داشته ام، دکتر بختیار برای بازکردن سرصحبت ازمن پرسید: چه خبر؟ درپاسخ گفتم خبرها چندان رضایت بخش نیست. ولی آقای دکتر بختیار من بیشتر خدمتتان آمده ام که بگویم که تا چندی پیش جز نامی از شما، آنهم درحقله ی یاران دکتر مصدق چیزدیگری نشنیده بودم و شناخت بیشتری از جنابعالی نداشته ام. اما، پس از شنیدن اولین سخنرانی تان از رادیو ایران و دنبال کردن مصاحبه ها و کارهایتان ازطریق رسانه های عمومی و خصوصا درمقابل سیل انتقاد ها و بهانه جویی های مخالفین و بعضی از همسنگران سابقتان که به خیل هواداران آیت الله خمینی پیوسته بودند به این نتیجه رسیدم که با جنابعالی یک سلیقه ی مشترک دارم و آن اینکه هر دو ما ایران را دوست داریم. هرگز این صحنه را فراموش نمی کنم، ازجایش برخاست و درحالیکه اشگ از چشانش روان بود بسویم آمد و گونه ام را بوسید و سپس هردو باهم گریستیم. درملاقاتهایی که با او داشتم به کرات این بیت را از او شنیدم که زیرلب می گفت:
من و دل گر فدا شویم چه باد غرض اندر جهان سلامت اوست
ایمان کامل دارم که علی رغم سند سازی ها، تند گویی ها، و برچسب های کوتاه و بلندِ مخالفان و برخی از یاران سابقش که بنا به سیاست روز به حلقه ی یاران آیت الله خمینی پیوسته بودند، نام دکتر شاپور بختیار در صفحات زرین تاریخ نسلهای آینده ایران جاودانه خواهد بود و یکبار دیگر تکرار می کنم که دکتر بختیار همانند کوهی می ماند که هرچه از نظر زمان از وی دور شویم عظمتش بیشتر آشکار می گردد. آری این بختیار بود که وفای به عهد کرد و تاوانش را هم پرداخت. حال به یاد این سرباز جانباز وطن همه باهم می گوئیم: ایران هرگز نخواهد مرد.