خسرو شاکری (زند)
آیا تنها حزب توده بود که با افشاگری پیشاپیش کودتای نخست (25 مرداد) مانع از موفقیت
آن شد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت به احتمال نخستین گروهی یکه مسئله کودتای در پیش
را مطرح کرد یکی از روزنامه های علنی حزب توده (شجاعت) بود، و روزنامهي دیگری یکسال پیش از آن شعار داد: «افسران، درجه داران، سربازان شرافتمند! باید
کودتا را به جنگ با کودتاچیان مبدل ساخت.»[ii]
اما این بدین معنا نیست که مصدق خود از برنامهي کودتا کاملاً بی خبر بود. چنانکه در بالا آمد، مصدق در مذاکرات خود، بویژه پس
از سی ام تیر به دشمنی آمریکا با دولت ملی اشاره می برد و هنگامی که در پائیز 1331
سرلشکر حجازی، یکی از نامزدهای کودتا، را دستگیر کرد (ولی بعد آزاد کرد، چون بعنوان
مردی قانونی نمی توانست او را بدون مدرک مشخص محاکمه کند) و سپس حکم دستگیری زاهدی،
نامزد جدی تر رهبری کودتا را صادر کرد، بخوبی می دانست که کودتایی در برنامه بود. رویداد
نهم اسفند برای قتل او و سپس قتل فجیع افشارطوس نیز باید وی را هشدار کرده بوده باشد.
اما خبر این را که کودتا دقیقاً در چه روزی رخ می داد به احتمال قوی از حزب توده دریافت
کرد. البته، اینجا نیز اختلاف کم نیست. کیانوری[iii]
ادعا کرده است که وی آن خبر را تلفناً شب قبل به مصدق داده بود. برخی گفته اند که سروان
اسماعیل فیاضی[iv]
این خبر را به حزب رسانده بود. سرگرد مهدی همایونی،[v]
كه زيردست سرهنگ اسكندر
آزموده قرار داشت و «رسماً» جزو كودتاچيان بود (و از همينرو جزو دستگيرشدگان 25
مرداد بود)، مطالب تازهاى را دربارهی برنامه كودتاى 25 مرداد فاش
مىگويد. از جمله، نكتهی مهم اين است كه او مىنويسد كه اخبار «اين
جنبوجوشها و تصميمات و مأموريت [كودتاچيان] را با سرعت هرچه تمامتر از طريق
سرگرد محبّى، سرگرد خليلى، و سروان عباسى [به سازمان افسران] اطلاع دادم و تأكيد
كردم [كه] كودتايى در شرف تكوين است و [لازم است] از طرف سازمان نظامى حزب توده،
جبههی
ملى، و دكتر مصدق، نخستوزير، آمادگى كامل با كودتا تدارك شود»[vi]
ــ امرى كه نشان مىدهد حزب توده دستكم از دو سمت اطلاع كسب كرده بود.
در عین حال، بايد يادآور شد كه بابك خسروى فصل 22
از نقد خود به خاطرات كيانورى را به اين اختصاص مىدهد تا ثابت كند
كه ادعاى كيانورى دربارهی تلفن به مصدق نادرست است و «شخص ناشناسى» كه
مصدق مىگويد شب قبل از كودتا خبر آن را تلفناً به او داده بود كسى جز سرهنگ مبشرى
نبود. او اظهارات گوناگون، ازجمله اين احتمال را رد مىكند كه ممكن است آن مرد
سرگرد علىاصغر فولادوند بوده باشد تا به نقطه نظر خود دربارهی مبشرى برسد.[vii]
اما سروان فياضى و هم سرهنگ مهدى همايونى، افسران گارد شاهنشاهی، كه بنابر نوشتهی اميرخسروى بايد
منبع مبشرى بوده باشند،[viii] اخيرا در ملاقاتى
با يكى از رفقاى سابق خود گفتند كه «اطلاع» دكتر مصدق «از برنامهی كودتا ... توسط
سرگرد فولادوند» به او رسيد. فياضى و همايونى گفتند كه سرگرد فولادوند، رئيس ستاد
گارد سلطنتى تحت فرماندهى سرهنگ نصيرى بود، «افسرى شريف و طرفدار مصد،ق بود»[ix]
و خبر كودتا را از طريق «مهندس فريور به مصدق اطلاع داد. ... آقايان [فياضى و
همايونى] از اينكه اين مهندس فريور همان است كه عضو حزب ايران و وكيل مجلس در دوره
چهاردهم مجلس بود يا نه چيزى نمىدانند.»[x]
آنچه بسیاری در آن تردید کرده اند ادعای کیانوری است.[xi]
علاوه بر ایرادات امیرخسروی، این را نیز باید افزود که در جزوهی حزب توده به نام دربارهی
28 مرداد کوچکترین اشاره ای به این مکالمهی ادعایی کیانوری با مصدق نمی شود.
اگر هم این موضوع پشت درهای بستهی پلنوم چهارم مطرح شده باشد، مصدق اسیر در احمد آباد
توانایی اطلاع ازین ادعا را نداشت که آن را تکذیب کند. بنابر این کیانوری تنها به قاضی
رفته است. نکتهی دیگر در همین باره این است که در نامه های اعضای هیئت اجرایی حزب
توده به اعضای کمیتهی مرکزی در مسکو، که پس از 28 مرداد نوشته و ارسال شد، هیچ اشاره
ای به این ادعا نشده است.
پس، ادعاهاى پيشين همهی افسانههاى ساخته
كيانورىاند، دروغهايى كه پس از مرگ مصدق عنوان شدند و ديگر قابل تكذيب از سوى
مصدق نبودند. آيا اكنون مىتوان براى اين ادعاى آبراهاميان[xii]
داير بر اينكه «رهبران حزب توده به مصدق پيشنهاد كمك كردند و او رد كرد» كوچكترين
اعتبارى قائل شد؟ هيچيك از ادعاهاى آبراهاميان در اين زمينه شايسته يك مورخ نيست.
اگر او در سال 1980 از اين اسناد خبرى نداشت، بعد از 1993 مىتوانست و بايد هم، به
اسناد آذرنور دربارهی مواضع و كاهلى حزب توده در 28 مرداد، كه براحتى
در دسترس هستند، رجوع مىكرد. عدم علاقه به گفتن واقعیت ها دربارهی حزب توده و
بدنامكردن مصدق، همچون در گذشته، آشكار است. او بروشنى خود را در همان موضع
مورخان شوروى قرار مىدهد. اين را هم بايد افزود كه اهميت اينكه چه كسى به مصدق
خبر تدارك كودتا را داد آنقدر حائز اهميت نيست كه حزب توده، چنانكه در بالا ديديم،
دست روى دست گذاشت تا كار از كار گذشت. تازه اگر هم اين صحت داشته بوده باشد كه
براستى خبر كودتا از طريق حزب توده ــ چه مبشرى و چه كيانورى ــ به مصدق رسيده
بود، مسلماً باز مسؤوليت سياسى حزب توده در پيشگاه ملت ايران كمتر از بار مصدق
نيست.
يك تحریف بزرگ غیراخلاقی آبراهاميان
در مقاله اخيراش[xiii]
تكرار گفتهی غيراخلاقى مازيار بهروز است كه به حسام لنكرانى
(يكى از چهار تن از اعضاى حزب توده كه توسط رهبر نظامى آن حزب به قتل رسيدند) در
کنار سرهنگ فرزانگان و برادران بوُسكوُ، به حسام لنکرانی برچسب «عامل محلى» سیا در
كودتای 28 مرداد مىزند (آبراهاميان آنقدر «مطلع» است كه از حسام لنکرانی به نام
«احسام» (Ehsam) لنکرانی ياد مىكند، حتی
در کتاب اخیراش!). چنانكه پیش ازین هم نشان دادهام،[xiv]
اين اتهام مُهملى است كه از جانب رئيس محلى بخش سيا به نام اُونى به يك كادر بالاى
حزب توده وارد شد، كه بنابر دستور اعضاى كميتهی مركزى
در تهران يك سال پيش از كودتا توسط خسرو روزبه به قتل رسيده بود.
آبراهاميان توجيهات روزبه را پیرامون قتل خونسردانهی
لنكرانى تكرار مىكند و مىگويد كه او به «مشكل اعتياد» دچار آمده بود. او لنكرانى
را يك «آژان پرووكاتور تمامعيار»
مىنامد كه به «خانهی یک روحاني سرشناس بمب انداخت و به منازل دیگر
[روحانیون] به نام حزب توده اعلاميه مىفرستاد و طى آنها طلوع بامداد قريبالوقوع
جمهورى "لاخداى" روشنى را بشارت مىداد.» این اقدام «برخى،
ازجمله «رهبران آيندهی جمهورى اسلامى، را به هراس
مىانداخت.»[xv]
خوانندگان او بايد فرض بدانند كه اين كيانورى، يك رهبر برجستهی حزب توده در آن زمان، است كه حسام لنكرانى را متهم مىكند. اما
جالبتوجه است كه ازين مطلب در خاطرات كيانورى ذكرى نمىرود، بلكه
ويراستاران او، در يك پانوشت نقلقولى از آيتالله طالقانى مى آورند كه باز ربطى
به مردى كه يك سال پيش از كودتا به قتل رسيده بود ندارد. کیانوری در خاطرات[xvi]
خود در پاسخ به ادعای مارک گازیوروفسکی که برادران لنکرانی عامل ام آی 6 (MI6)
بودند می گوید:
من باور نمی کنم؛ اگر آنها عامل ام.آی. 6 [می]بودند،
پس از 15 بهمن 1327 تا روزی که ما ایران را ترک کردیم می توانستند در هر لحظه تمام
کمیتهی مرکزی حزب و سازمان
افسران را تحویل دستگاه بدهند. ...
چگونه مىتوان از اين سرهمكردن (collage) به عنوان «كذب
مُهمل» نام نبرد؟ براستى كه دشوار است.
حسام لنكرانى شخص برجستهاى در سازمان مخفى حزب
توده بود. چنانكه غلامحسين فروتن، عضو پيشين ك. م. حزب توده كه در سالهاى 1340
به مائوئيسم گرويد،[xvii] مىگويد طرح فرار
سران زندانی حزب توده از زندان در 1328 توسط حسام لنكرانى و همكارانش ريخته شده
بود. فروتن مىافزايد كه «حسام لنكرانى و ياران او سه محل براى پذيرايى از اعضاى
كميتهی
مركزى تدارك» ديده بودند. جالب است که، بنابر گفتهی روزبه،
رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان
افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضايت دادند كه روزبه نيز به شمار فراريان
افزوده شود.[xviii]
اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهميت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب
توده را نشان مىدهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهریور 1331 (یک
ماه پس از سی ام تیر)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاران
اش به قتل رسید. اينكه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حز ب در تهران صادر كردند
هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامهی سه تن
از هيئت اجرايى (جودت، يزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى
كودتاى 1332 آشكار مىشود. در تابستان سال 1329 بهرامى رسماً
در جلسهی هيئت اجرائيه وجود «باند فروتن، مريم، قريشى و
لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشههاى پشت پرده آنها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت
نمود كه اين باند مركز دومى بهطور مخفى براى ادارهی حزب به
وجود آورده و قصدش قبضهكردن تمام حزب و نهضت است. ماهيت اين دستهبندى و مقاصد آن
را در جريان بركنارى بزرگ علوى و برگزيدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با
دوستان [منظور شوروىهاست] (آذرنور)] مىتوان فهميد.»[xix]
سه امضاكنندهی نامه (جودت، يزدى و بهرامى) از جمله از «فساد
اخلاقى» كيانورى، قريشى، و لنكرانى سخن مىرانند كه هيئت اجرائيه «مدارك كتبى آن
را در اختيار دارد.»[xx] اما اين تنها
لنكرانى بود كه توسط رهبرى تهران «مجازات شد.»[xxi] برخلاف تصور باطل
معمول در ميان ايرانيان، آشنايى آبراهاميان با زبان فارسى ناچيز است، اما این
ناآشنایی با زبان فارسی بر او عذرى نمىنهد كه، همانند مازيار بهروز، نسبت به كتاب
فريدون كشاورز، يك عضو مهم رهبرى حزب توده در آن زمان، و پيرامون قتل حسام لنكرانى
بىاعتنا بماند.[xxii]
نکتهی مهم اینجاست که برخلاف اخلاق حرفه ای (deontology)
آبراهامیان کسی را که به ناحق یک سال پیش از 28 مرداد به اتفاق آراء اعضای کمیتهی مرکزی تهران به قتل رسیده بود به این متهم
می کند که در جریان کودتای 28 مرداد در کنار برادران رشیدیان به خدمت به ارتجاع و اینتلیجنس
سرویس و خیانت به نهضت ملی مشغول بود، و می افزاید همینکه همکاری وی با اینتلیجنس سرویس
اشکار شد به قتل رسید![xxiii] در واقع وی قتل حسام لنکرانی توسط رهبری
حزب توده با اتهام همکاری با دستگاه جاسوسی بریتانیا توجیه می کند. (شبيه همين
اتهام را مؤلف گزارش سيا دربارهی كودتاى 28 مرداد، دونالد ويلبر، نسبت
به حسين فاطمى وارد آورده است و او را «عامل» بريتانيا خوانده است.[xxiv])
شگفت انگیز است که یک مورخ دانشگاهی، که حتی نمی تواند، ظرف 13 سال، اسم کوچک
لنکرانی را بدرستی بنویسد، بدون ذکر کوچکترین منبعی، چنین اتهام بزرگی را وارد می
آورد –
یک بار چون جاسوس سیا و دیگر بار همچون همکار اینتلیجنس سرویس. شگفت انگیز تر این
است که هیچ یک از خوانندگان حرفه ای مقاله و کتاب آبراهامیان این تحریف خشن را نه
به وی و نه به ناشر وی تذکر نداده اند. بی قیدی در تاریخ ایران تا چه حد؟
اسف انگیز این است که مورخی که برای
مقصر نشان دادن مصدق براحتی از منابع غربی نقل قول می آورد[xxv]
از نقل قول از منابع حزب توده در این زمینه خودداری می کند، چون به سود موضع سیاسی
او نیست. او نه تنها از رجوع به نوشتهی بسیار مهم عضو منشعب از کمیتهی مرکزی کیانوری فریدون
آذرنور پرهیز می کند،[xxvi] بلکه حتی از
مراجعه به مقالهی ع. كامبخش هم، كه معروف به داشتن مناسبات با
كا. ژ. ب بود، امتناع مىورزد، چون نوشتهی او درباره كاهلى حزب توده
بسيار فراتر از آن مىرود كه انتظار مىرود و خلاف تفسير خطاآميز آبراهاميان از
ملاقات هندرسون با مصدق است. كامبخش مىنويسد:
اين بار [در 28 مرداد] حزب توده ايران و
سازمانهاى دمكراتيك [وابسته به آن] نيز فريب خورده از خود هشيارى نشان ندادند. ارتجاع
با تمام وسايل وارد ميدان شد. شب 27 مرداد تمام دار و دستههاى فاشيستى و اوباش
بسيج شده به بيدادگرى پرداختند. رهبرى حزب توده ايران كه نمىخواست در چنين لحظاتى
به پرووكاسيون كشانده شود و موجبات مداخلهی نيروى
ارتش و پليس را فراهم آورد، به اعضاى خود دستور داد پراكنده شده، به خانههاى خود
بروند و بهانه براى زد و خود و تصادم به دست ندهند. ... در اين شرايط كه هر اقدامى
با دشوارى و مسئوليت خاصى توأم بود، رهبرى حزب توده ايران به اين نتيجه رسيد كه
لااقل توافق مصدق را براى دعوت از مردم به مبارزه با توطئهی ارتجاع جلب نمايد، تا بدين وسيله حزب و ساير سازمانهاى دمكراتيك
بتوانند شعار «دفاع از دولت قانونى منتخب مجلس» را اعلام دارند.
او پس از تكرار پارهاى از تزهاى
معمولى حزب توده مىافزايد:
رهبرى حزب توده ايران نيز در اين مورد در خور
سرزنش است، زيرا، با اينكه حزب، به طورى كه پس از كشف سازمان افسرى معلوم شد، بيش
از 600 افسر از رستههاى مختلف ارتش در اختيار داشت، اقدامات لازم را به عمل
نياورد. ... بايد اضافه كنيم كه مصدق و هم حزب توده ايران پس از فرار شاه دچار
غفلت و آسودهخيالى شدند. در حزب توده ايران در فاصلهی چهار روزى كه
ميان حملهی
اول در 25 مرداد و يورش دوم آن كه به كودتاى 28 مرداد منجر شد، از نو تمايلات
چپروانه اوج گرفت. رهبرى حزب نتوانست ازين چپروى جلوگيرى كند، و در نتيجه
شعار جمهورى دمكراتيك تودهاى[xxvii] اعلام شد، و اين
امر از طرف مصدق بهمثابه كوشش براى بركناركردن او و به دست گرفتن حكومت از جانب
حزب توده تلقى شد.[xxviii]
با اينكه،کامبخش، پس از اشاره به قطعنامههاى
پلنوم چهارم (1336)، دربارهی «اشتباهات» رهبرى حزب توده، باز به سبك مرسوم
حزبى «ضعف و تزلزل» مصدق را مسؤول شكست دانست، نمىتوان نظرات وى دربارهی خطاهاى حزب توده
را ناديده گرفت ــ امرى كه آبراهاميان كلاً ناديده مىگيرد.
همين «غفلت و آسودهخيالى» حزب توده
را، علاوه بر خود کیانوری،[xxix] يكى از اعضاى
سازمان افسرى به نحوی ديگر و مفصلتر بيان مىدارد.[xxx] (آبراهاميان كه
ازين منبع در نوشتههاى اخير خود نقلقول آورده است مىتوانست از خاطرات سرگرد
مهدى همايونی بهره گيرد، اما تز ازپيشبافتهاش او را مانع مىشود.)
آیا حزب توده می توانست با تکیه به سازمان افسری، همراه با نیروهای کارگری و کارمندی،
خود مانع از آن شود که نهضت ملی در نتیجهی کودتای دوم (28 مرداد) سرکوب گردد؟
در این مورد در برابر اعتراضاتی که به حزب توده شده است،
کیانوری یک ارزیابی از نیروهای سازمان افسری تدوین کرده است که بنابر آن حزب توده توانایی
مقابله با کودتا را نداشت.[xxxi] در عین حال، مذاکرات
جسلهی هیئت اجرایی حزب
در صبح 28 مرداد این طور می رساند که رهبری حزب توده می خواست اقدامی در جهت مقابله
با کودتا انجام دهد، اما کیانوری رفقای خود را قانع ساخت که چنان اقدامی می بایستی
با موافقت مصدق انجام می گرفت و داوطلب تماس با مصدق شد و گزارش داد که نخست مصدق معتقد
بود که بر اوضاع مسلط بود و دیگر بار چنین آورد که مصدق گفته بود: «آقا! همه به من
خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان بر می آید، بکنید»[xxxii] البته، کیانوری شاهدی
ندارد که چنین تلفن هایی به مصدق کرده باشد. نه مصدق این امر را تأیید کرده است و نه
نظر کامبخش دایر بر عدم اعتماد مصدق به رهبری حزب توده مؤید این ادعاست.
چندی پس از کودتا سرگرد همايونى در سلطنتآباد
افسر نگهبان مصدق شد. مىدانيم كه زمان كوتاهى پس از كودتا سران كرملین در مورد
پيروزى آمريكا در ايران به خود آمدند، و مطبوعات شوروى سرانجام به درج مقالات تندى
عليه آمريكا و به نفع مصدق دست زدند، و دربارهی دادگاه
سلطنتآباد به سود مصدق گزارش مىدادند. در اين زمان ديگر خروشچف و همكاران اش به
دستگاه كا. ژ. ب. مسلط بودند و مىتوانستند دستورات لازم مورد نظرشان را صادر
كنند. از همينروست كه اغتشاش در درون رهبرى حزب توده نسبت به كودتا نيز از ميان
رفت. طرح فرار مصدق به كمك سازمان نظامى ريخته شد و از طريق سرگرد همايونى به
اطلاع او رسيد.[xxxiii]
به گفتهی
همايونى، مصدق پس از خواندن نامهی ارسالى حزب توده با آن طرح مخالفت كرد: «موضوع
چيست و براى چه اين اقدام خطرناك را مرتكب مىشويد؟ ... من با فرار به سه دليل
عمده موافقت ندارم.» او سپس سه دليل برمىشمرد:
1. «من به حزب توده اعتماد ندارم، زيرا در
تمام مبارزات من، علاوه بر اينكه از من پشتيبانى نكرد، ضرباتى هم بر مبارزات
وطنپرستانهی
من و طرفدارانم [وارد] آوردهاند، به شرح زير: الف) در مبارزهی من عليه شركت نفت
انگليس و ملىكردن آن. ب) در اعلام قرضهی ملى، كه تمام مردم از آن استقبال
كردند، حزب توده كوچكترين كمكى نكرد، و اعضاى آن هم پشتيبانى نكردند. ج) در بين
25 تا 28 مرداد، كه كودتا در نطفه خفه شد و شكست خورد، علاوه بر اينكه نيروهاى خود
را براى مقابله با كودتاچيان تجهيز نكردند و براى مذاكره و مشورت آمادگى خود را
اعلام نكردند، اعضاى سازمان جوانان حزب توده در خيابانهاى لالهزار و اسلامبول
شعار «مرگ بر مصدق» مىدادند.
2. «من مىخواهم به محكمه بروم و 800 صفحه لايحه
و دفاعيه خود را، كه بر عليه شاه و خانواده ستمگر و جنايتكار او نوشتهام، به مردم
ايران و جهان بنمايانم و كليه سازشها و ساخت و پاختهاى آنان را برملا كنم.»
3. «اينكه پس از فرار من از زندان و ضربهزدن به
دولت زاهدى (كه معلوم نيست با موفقيت انجام شود) [ك.م. حزب توده] با من چه خواهند
كرد و مرا مانند يك زندانى در خانهاى، هرچند راحت، مخفى خواهند كرد، كه در آن
خانه با هر صداى كوچكى و يا درزدنهاى (مأمور آب، برق، سپور، و غيره) من بايد از
ترس مثل بيد به لرزه درآيم، در صورتى كه در اينجا با خيال راحت تحت نظر پاسداران و
شما افسران حفاظت مىشوم و كوچكترين ناراحتى ندارم.»[xxxiv]
(سرنوشت غمانگيز فاطمى در پناهگاه حزب توده بخوبى صحت اين نكته را روشن مىكند.)
اگر مصدق به سرگرد
همایونی گفته است که درباره خلاصی وی از زندان ونگهداری از او در خفاگاه به حزب توده
اعتماد نداشت، می توان تصور کرد که بی اعتمادی او به حزب توده در زمینهی همکاری در بارهی سرنوشت کشور
بمراتب بیشتر بود و تعجبی ندارد که وی پیشنهاد احتمالی حزب را برای همکاری بپذیرد.
این عدم اعتماد مصدق را کامبخش هم در ارتباط با طرح شعار «جمهوری دمکراتیک توده ای»
تأیید می کند. جالب است که خود کیانوری نیز تأیید می کند که حزب شعار «جمهوری دمکراتیک»
مطرح کرد و تصویب آن را به گردن هیئت اجرایی در تهران می اندازد، اما، بدون آنکه بگوید
چه کسی آن را در آن هیئت مطرح ساخت، آن را شعاری «صحیح» تلقی نمی کند که موجب «رم کردن
عده ای از ما» شد![xxxv]
هنگامىكه آبراهاميان به نحوى گسترده و مؤيداً از
منابع امريكايى و بريتانيا نقل مىكند كه طراحان كودتا مطمئن بودند كه حزب توده و
جبههی ملى، در صورتى كه بهمنظور مقاومت، افراد خود را
«به خيابانها بريزند،» شكست خواهند داد[xxxvi] او باز براستى
مىخواهد عدم اقدام از سوى حزب توده را توجيه كند. در صورتى كه اوضاع و احوال نبرد
جز اين مىبود، آيا تاريخشناسان جدى يك چنين ادعاى جبرى فاتحان را دربارهی پيروزيشان
مىپذيرفتند؟ تصادفى نيست كه آبراهاميان از توجه به استدلالات جزء به جزء يكى از
مسؤولان سازمان افسرى حزب توده، يعنى آذرنور، درمىگذرد كه دربارهی عدم كفايت رهبرى
حزب توده و توجيهات فىبعدالواقعه آن نوشته است. بر همين نَسَق، بايد تأكيد ورزيد
كه ادعاهاى كيانورى و كسانى (چون جوانشير) كه از خط او پيروى كردهاند، داير بر
اينكه سازمان نظامى حزب توده براستى نيرومند نبود، از بن نادرستاند.
آذرنور كه از مسؤولان سازمان افسرى حزب توده بود،
روايت كاملاً متفاوتى عرضه مىكند و ادعای کیانوری را دایر بر عدم توانایی حزب با مقابله با کودتا با تحلیل رد
می کند.[xxxvii] او، پس از يك تحليل جزء به جزء
تحريفات كيانورى پیرامون قدرت سازمان نظامى، اظهار مىدارد كه سروان علىاشرف
شجاعيان،[xxxviii]
يكى از افسرانى كه از خانهی مصدق دفاع كرد، تنها يكى از 70 درصد فرماندهان
تانكهاى شرمن در تهران بود كه عضو سازمان افسرى حزب توده بودند. او، عليرغم
جراحتهايى كه برداشته بود، با سلطنتطلبان جنگيد. او بدون فرمانى از سوى حزب در
اين نبرد ايستادگى كرد. يك عضو ديگر سازمان افسرى كه در مقام فرمانده تانك به
عنوان عضو نيروهاى سلطنتطلب به خانهی مصدق حمله كرد ستوان مرتضى ايروانى بود. آذرنور مطمئن است كه اگر به او
دستور داده بودند، او سلطنتطلبان را نشانه مىگرفت. آذرنور با اطمينان اظهار
مىدارد كه همهی افسران حزب توده در انتظار دستور از بالا بودند
ــ دستورى كه هرگز نرسيد. 29 تن از اين افسران در نيروى هوايى بودند، 7 تن فرمانده
توپخانه، 17 تن افسر پياده، 25 تن مهندس ارتش و 23 تن افسر ژاندارمرى. افزون بر
اينها، از 47 تن افسر حزب توده در شهربانى 24 تن در پستهاى كلانترىهاى تهران
بودند. اينها نيروهاى قابل اغماضى نبودند و اقدام آنان مىتوانست از كودتاى دوم
پيشگيرى كند.
بدينسان، آذرنور ادعاى كيانورى را رد مىكند كه
قدرت سازمان نظامى حزب توده افسانهاى بيش نبود.[xxxix] وى مىافزايد كه
تعداد افسران تودهاى از پنج افسر عراقى، 12 افسر مصرى، و 22 افسر ليبيايى كه آن
سه سلسلهی
سلطنتى را برانداختند، بهمراتب بيشتر بود. بايستى افزود كه جنبش ضدامپرياليستى
ايران از توشهی
چند سال مبارزاتى نيز برخوردار بود كه اعراب فاقد آن بودند.
حزب توده افسرانى داشت كه در پستهاى
مهمى قرار داشتند و مىتوانستند مانع از كودتا شوند. سه افسر تودهاى ــ ستوان
ژاندارمرى عبدالله مهاجرانى،[xl] ستوان صادق
قائممقامى،[xli]
و سروان حسين كلالى[xlii]ــ محافظان سرتيپ
زاهدى، رهبر عمليات كودتا بودند. سرهنگ كاظم جاويد[xliii] عضو سازمان
افسرى، آژودان شخصى شاه بود. او نيز مىتوانست شاه را پيش يا پس از سفر 25 مرداداش
به قتل برساند. اين افسران مىتوانستند در يكى از مراحل، دستكم، در صفوف
كودتاچيان اغتشاشى جدى ايجاد كنند. علاوه بر اين، معاون سرهنگ بختيار، رئيس بعدى
ساواك كه در آن زمان فرمانده هنگ كرمانشاه بود و گفته مىشد كه به سوى تهران حركت
كرده بود كه، در صورت مقاومت با کودتا، از كودتاچيان حمايت كند، سرگرد عبدالعزيز
رستمى گوران بود.[xliv]
او نيز مىتوانست با دستور از طرف حزب، بختيار را در راه عزيمت به سوى تهران از
ميان بردارد. بايد افزود كه، بنابر متنى كه سرگرد امير شفابخش از سازمان افسرى در
اختيار اميرخسروى گذاشت، در شب كودتا سرهنگ مبشّرى گفته بود كه
ترديدى نمىتوان داشت كه ورقا بخشهاى مربوط به
اين موضوع در دو كتاب اخيرش[xlvi] را در پاسخ به
آذرنور و بعضاً اميرخسروى نوشته است (بدون آنكه به نوشتههاى آنان اشارهاى كند)
ــ او در توجيه كاهلى حزب توده مدعى مىشود
كه كمونيستها اصولاً «مخالف ترور» هستند.
اين حرف از بيخ و بن باطل است، چه، نه فقط حزب توده به اين كار دست زد
(ازجمله ترور محمد مسعود و قتل حسام لنكرانى)، كه خود لنين براى از بينبرداشتن
برخى از دشمنان خود از ترور استفاده مىكرد.[xlvii]
بنابر داده های بالا، سازمان افسری با داشتن چندین افسر در
کنار شاه و زاهدی و دیگر کودتاچیان می توانست با دستگیری یا حتی ترور آنان ورق را برگرداند
و مانع از پیشرفت کودتا شود. البته، به نظر این نویسنده، با توجه با وضعی که بر ک.م.
حزب کمونیست شوروی پس از کودتای خروشچف علیه برییا (Beriya) حاکم بود، سران جدید شوروی نه هنوز
سیاست روشنی در مقابله با آمریکا داشتند و نه وسایل تشکیلاتی لازم را، که هنوز در دست
عمال برییا بود در اختیار داشتند که به رهبران حزب توده خط مشی لازم را برای اقدام
علیه کودتا را بدهند.
بسیار پرسیده
اند که چرا دکتر مصدق خود مردم را همانند سی ام تیر به میدان مبارزه برای مقابله با
کودتا فرانخواند. باید به یاد آورد که مصدق پس از استعفا شخصاً مردم را به تظاهرات
فرا نخواند، بلکه این خود مردم بودند که در تهران و شهرستان ها با پخش خبر استعفای
او دست به تظاهرات زدند و سپس نمایندگان جبههی ملی در مجلس طی اعلامیه ای روز سی ام تیر را روز اعتصاب عمومی
اعلام کردند و سپس ملا کاشانی نیز این دعوت را تأیید کرد. مصدق چون مردی لگالیست (قانونگرا)
و پاسفیست و هوادار مبارزهی مسالمت جویانه
با هرگونه اقدامی که موجب قتل مردم به دست ارتجاع می شد مخالف بود. از همین رو نیز،
در خاطرات و تألمات اش متذکر می شود که استعفای او، که به کشتن چند صد
نفر از مردم در سی ام تیر منجر شد، اشتباه بود. بنابر این، تفکر و منش سیاسی مصدق،
مصدق نمی توانست تن به اقدامی دهد که، با توجه به خطر پیاده کردن نیروی نظامی توسط
بریتانیا در خوزستان و حمایت از «نخست وزیر قانونی» شاه سرلشکر زاهدی (که مطابق خبر
ارگان مخفی حزب توده، تحت نظر کیانوری، به خوزستان رفته بود[xlviii])،
از یک سو، و ورود نیروهای شوروی به ایران به بهانهی قرارداد 1921 ایران و شوروی، از دیگر سوی، موجب جنگ داخلی
شود که می توانست به تجزیهی ایران بیانجامد.
از سوی دیگر،
مصدق شخصاً اهل ایجاد حزب و تشکل مردم نبود. او عقیده داشت که این کار احزاب سیاسی
بود که می بایستی در یک جبههی ملی گرد می آمدند.
مصدق این نظر را حتی پس از 28 مرداد نیز به کنگرهی جبههی ملی ایران و به
سازمان های جبههی ملی ایران در
اروپا نیز نوشت. اما احزاب متشکل در جبههی ملی تشکیلات محدودی
داشتند. حتی حزب توده در دو دورهی حساس، سی ام تیر
و 28 مرداد نشان داد که توانایی بهره برداری از نیروی صوری خود را نداشت. نیروهای مدافع
منافع ایران می بایستی تشکیلاتی وسیع پدید می آوردند و بدان وسیله در برابر خطر کودتا
می ایستادند. این اشکال اساسی مصدق در مبارزهی سیاسی بود. تازه معلوم
نیست، اگر هم تصمیماتی را که «منتقدان» مصدق می گویند وی می بایستی می گرفت تا، در
آن اوضاع و احوال، کودتا موفق نشد، کودتا موفق نمی شد. چرا؟ کودتای ایران را با مورد
شیلی مقایسه کنیم.
اين تجربهي ايران با آنچه
بعدها در زمان آلينده (Allende)
از سر شيلي گذشت در زمينهی حفظ آرمان ها، برغم شکست هر دو و بدست همان
قدرت جهاني، شباهت هاي زيادي دارد. شگفت این است که کسی از میان آنان که شکست نهضت
ملی ر اتنها به حساب مصدق می نویسند به یاد نمی آورد، یا نمی داند، که، در حالی که
رهبر نهضت ملی ایران تقریباً دست تنها بود، آلینده از حمایت حزب سوسیالیست خود،
حزب کمونیست، احزاب چپ انقلابی، و همچنین برخی ارتشیان مترقی برخوردار بود، که هیچ
کدامشان شباهتی به حزب توده نداشتند. اما کودتای آمریکایی در شیلی هم، توسط سرلشکر
زاهدی شیلی – رئیس ستاد ارتش آلینده – موفق شد، با اینکه بر خلاف آلینده مصدق وزیر
کشور زاهدی را تنها دو ماه پس از آغاز نخست وزیری بخاطر کشتار 23 تیر برکنار ساخته
بود. صرفنظر از اهمیت بیشتر ایران نسبت به شیلی برای امپریالیسم جهانی، فهم کودتا
در نقش این افسر یا آن افسر نیست؛ در فهم نیروهای اجتماعی بسیج شده از یک سو و
توانایی های ارتجاع داخلی اربابان خارجی است. آنان که مورد آلینده در شیلی را، که
به مراتب در موقعیت بهتری از مصدق قرار داشت، فراموش می کنند، هم نمی دانند تحلیل تاریخی
و عناصر مؤثر تاریخ کادمند و هم بیغرض نیستند.
برخی از مبلغان
حزب توده، چون سروان عمویی، مدعی شدند که دکتر مصدق دستگاه حکومتی و ارتش را در اختیار
داشت. اما این سخن قلب واقعیت تاریخی است. با اینکه مصدق توانست، به کمک افسران جوان،
ارتش را تا حدی از افسران ارتجاعی و فاسد تصفیه کند، اما هنوز بسیار از افسران، کسانی
که برهبری سرهنگ اخوی رکن 2 ارتش در کودتا شرکت کردند، شناخته نشده بودند، و سازمان
اطلاعات افسران حزب توده، که حتی تا قلب رکن 2 هم رخنه کرده بود، گرایش های این افسران
را به کمیسیون تصفیه نداده بود. از سوی دیگر، افسران مصدقی تعداد بسیار کمی بودند،[xlix] در عین اینکه
اکثریت افسران ارتش موضعی بیطرف داشتند و مترصد بودند ببینند کدام طرف پیروز خواهد
شد. چگونه مصدق می توانست با چنین ارتشی بر کودتاچیان فائق آید، یا در جنگ داخلی، که
یک سر آن شوروی می بود، چه تضمینی می بود که افسران «بیطرف» بیشتر به سوی کودتاچیان
نگروند؟ تمام این محاسبات می بایستی می شد تا تصمیم به مقابلهی مسلحانه گرفته
می شد.
براستى، در نامه ای كه كيانورى همراه
نامهی
دیگر اعضای هیئت اجرایی به مسكو فرستاد ــ به اين اميد كه مكاتبات داخلى حزب هرگز
منتشر نخواهند شد – از جمله نوشت:
قبل از هر چيز لازم بود تودههاى وسيع مردم را به
خطر كودتا و لزوم مقابله با آن متوجه مىساختيم. ... براى موفقيت در اين مبارزه،
بيش از هر چيز ضرورى بود كه ما راه نزديكشدن به تودههاى غيرخودى را هموار
مىساختيم، و اشتباهات گذشته ما در انتخاب شعارها و اشكال مبارزه در اين راه سدهاى
جدى به وجود آورده بود. قشرهاى قابلتوجهى از نيروهاى ضداستعمار به حزب ما با نظر
بىاعتمادى نگاه مىكردند. اولين و ضرورىترين عمل براى هموارساختن اين راه يك
انتقاد از خود علنى و شرافتمندانه و اعتراف به اشتباهات گذشته و تنظيم دقيق راه
آينده، مىتوانست [بوده] باشد. ما اين كار را نكرديم و چون به اشتباهات خود اعتقاد
نداشتيم و آنها را با تحليل علمى كشف نكرديم، نمىتوانستيم نه درصدد تصحيح آنها برآييم و نه
از تكرار آنها اجتناب كنيم. .. ازين بگذريم، ما واقعاً به امكان كودتا و اثرات
منفى و دامنهی اين شكست
عميقا معتقد نبوديم. در اين باره ما به اين نتيجه رسيديم كه براى امپرياليستها
ديگر امكان انجام كودتا وجود ندارد، حتى پس از كودتا [ى] 25 مرداد و عقيمماندن آن [به]
هنگام تدوين اعلاميه كميته مركزى در قسمت مربوط به وجود عناصر كودتايى اين
بحث بود كه امكان كودتا ديگر نيست، و حتى در صحت [خبر] جريان كودتا ترديد مىكردند
[كذا، مىكرديم].[l]
با اين اعتراف حتى بايد در اين ادعاى معمول شك
كرد كه اين حزب توده بود كه مصدق را از كودتاى قريبالوقوع [25 مرداد] مطلع ساخته
بود. در همين نامه، كيانورى بدون هيچ ابهامى مىگويد «دربارهی
ترس مصدق از ما، به نظر من از ساعت 11 و بهخصوص از ظهر به بعد ديگر بىپايه است و
مصدق آماده بوده است همهگونه كمكى
را از ما بپذيرد.»[li]
خاطرهی زیر از یکی از فعالان حزب توده بر رخوت حزب توده پرتو میافکند: حزبی که از 25 تا 27 مرداد طی تظاهرات خود ناشیانه
شعار «جمهوری دموکراتیک» را میداد که تحریک
کنندهی ارتشیان شاه پرست بود، در بزنگاه دست روی دست
گذاشت. پرویز بابایی از قول یکی از هم حزبیهای خود به نام لولاچی، که به هنگام تظاهرات تحریک آمیز حزب توده در 27
مرداد دستگیر شده بود، میگوید: «ما را در
عصر 27 مرداد دستگیر کردند (دستور داده بودند که تمام توده ایها را که تظاهر میکردند بگیرند). مصدق هم دستور داده بود که روز چهارشنبه کسی از طرفداران من
در خیابانها نباشد. حزب [توده] هم دستور داده بود که کسی
از اعضای حزب توده به خیابانها نیاید. این
حرفها مسلم است.» بابایی میافزاید: «عصر 27 مرداد حدود 600 الی 700 [تن] از توده ایها را، که تظاهرات میکردند، ... [گرفتند.] این رفیق ما تعریف میکرد: "در راه آهن ما را دستگیر کردند، و در اطاقی زندانی بودیم.". رئیس کلانتری سروان دُرمشیان
آمد."» سروان درمیشیان پرسید آیا در میان دستگیر شدگان کسی عضو حزب توده بود؟
وی سپس گفت: «من یک پیغام دارم برای حزب توده. دوست من بلند میشود و میگوید: "من
توده ای هستم." سروان دُرمشیان میگوید: "برو
به این رهبران فلان فلان شدهی حزب توده بگو
دارند تدارک میچینند. تمام
چاقوکشها را تجهیز کرده اند بروید اطلاع بدهید."
بعداً معلوم شد که [دُرمشیان] عضو سازمان افسری بوده، ولی ارتباط اش قطع شده بود.
...»[lii]
این نیز تأیید نوشتهی های مختلفی
است که در بالا آوردیم.
اگر بخواهیم آنچه در بالا مستنداً رفت
در چند جمله باید نتیجه بگیریم که:
- دکتر مصدق نمی توانست، بدون داشتن
افسران وفادار و مطمئن در برابر کودتای نظامی بایستد، اگر چه در غروب 27 مرداد به هندرسون
گفت: «جنبش ملى مصمم بود كه در قدرت باقى بماند و تا آخرين رمق تن برزمد، اگرچه
تانكهاى آمريكايى و انگليسى از روى آنان رد خواهند شد.»؛
- دکتر مصدق مردی لگالیست و پاسیفیست
بود و نمی توانست ایران را درگیر جنگ داخلی بین هواداران غرب و شوروی سازد؛ او تجربهی دردناک سی ام تیر را در ذهن داشت؛
- حزب توده، که طی دو سال و اندی دولت
مصدق هرنوع دشنامی را که می توانست به مصدق داد و با بلوا و آشوب نهضت ملی را تضعیف
کرده بود، در صورتی که فرض کنیم قصد اقدام علیه کودتا را داشته بود، نمی توانست در
آن ساعات سرنوشت ساز اعتماد مصدق را جلب کند تا مصدق قادر شود با وی همکاری کند؛
حزب دستور در هر امری، از جمله در قضیهی آذربایجان – برغم مخالفت اولیه اش[liii]
– مطیع دستور رفقای شوروی بود، نمی توانست،
هنگامی که رهبری کرملین در سردرگمی سیاست خارجی قرارداشت، در مقابله با کودتا بدون
توافق شوروی اقدامی کند؛
دست آخر، نمی توان از نقش عمال سیا
و/یا اینتلیجنس سرویس در رده های بالای حزب توده غافل ماند، اما تعیین هویت چنین عناصری
و خرابکاری آنان بویژه طی آن دو سال و اندی کاری است که پژوهش بیشتری می طلبد.
خسرو شاکری(زند)، 29 مرداد 1392
[i]
این مقاله استخراجی است از کتاب بلندی به نام شالوده شکنی یک افسانه
...، کد در ایران از «ارشاد» جواز نشر دریافت نداشت و اکنون در انیران در دست
انتشار است.
[iv] م.ح. خسروپناه، سازمان
افسران حزب تودهی ایران ، تهران، 1378، ص 167؛ امیر خسروی، نظر از
درون، ص 528.
[vii] اميرخسروى، نظر از درون... ، صص 522
ـ 524.
[viii] پيشين، صص 531 ـ 534.
متأسفانه، اميرخسروى در نتيجهگيرى خود، به جاى اينكه بگويد استشهاد سرهنگ
همايونى، كه شخصا براى او فرستاده شده بود درستترين روايت مورد قبول اوست، از صحت
روايت سرگرد شفابخش ياد مىكند.
[ix] فولادوند پس از كودتا به اصفهان
تبعيد شد و چندى پس از مسموميت در بيمارستان درگذشت. امبرخسروی این گفته را که
فولادوند وسیلهی انتقال خبر برنامهی کودتا به مصدق بود مردود می داند.
[x] بنابر نوشتهی اميرخسروى همان، ص
523، اين شخص عباس فريور منشى دفتر نخستوزيرى بود. متن اظهارات فياضى و همايونى
توسط يكى از دوستان آنان در اختيار منصور همامى و از طريق او به این نویسنده رسيد.
[xvi] ص 152.
[xviii] خسروپناه، سازمان افسران، ص 142.
[xix]. متن اين نامه براى نخستينبار در مصاحبهی اختصاصى نشريه راه آزادى با فريدون
آذرنور دربارهی مسئله 28 مرداد
1332 پاريس 1372 منتشر شد. ن.ك. به: ص 10.
[xx]. پيشين، ص 13 .
[xxi]. فروتن (همان، ص 183) مىنويسد
«همين جودت كه اينهمه اتهامات سياسى، تشكيلاتى و ناموسى واقعاً خجالتآور است به
كيانورى مىبست تا آخرين لحظه در كنار او و در زير رهبرى او كه مقام دبيراولى [را]
داشت، نشسته بود.».
[xxii]. فريدون كشاورز، من متهم مىكنم كميتهی مركزى حزب توده ايران را، چاپ دوم، لندن،
1982 ، صص 96 ـ 98. البته قتل لنکرانی را زیبایی هم در کتاب خود
گزارش کرده است.
E. Abrahamian, The Coup. 1953, The CIA and the Roots of Modern
US-Iranian Relations, London, 2013, p. 152.
آبراهامیان اتهام همکاری
لنکرانی با سیا را در کتاب اخیراش تکرار نمی کند. اینکه وی در مقالهی 2001 خود لنکرانی را به «اعتیاد» متهم می کند
نشان می دهد که او با منابع حزب توده آشناست که هیچکدام لنکرانی را به جاسوسی متهم
نمی کنند، آن هم یک سال پس از قتل اش!
[xxiv] ن.ك. به: بخش دوم گزارش سيا به قلم دونالد ويلبر «تهيه
پيشنويس.»
[xxv] وی از نوشتهی تايم
مىآورد كه مصدق «به فرماندارى نظامى تهران تلفن كرد و دستور داد تا از نيروهاى
لازم براى پاككردن خيابانها استفاده كند.» سپس، وى مؤيدانه از تايم
مىآورد كه «آنگاه، پس از اين ملاقات، جريانها فورا به كار افتادند،» و « خطاى
مرگبار مصدق اين رهاكردن ارتش بود. ... جبههی
ملى و همچنين حزب توده كه شوق تشكيل جبهه واحد را داشت، از اعضاى خود خواستند كه
در منزل بمانند.» (مقالهی 2001، ص 209) در این
باره بنگرید به مقالهی اخیر
این نویسنده: «یادداشتی
پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد و پلنوم
چهارم حزب توده،» در برخی از سایت ها، از جمله:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165450.php.
[xxvi] آذرنور، فريدون، مصاحبهي اختصاصي
راه آزادي با فريدون آذرنور در بارهي حوادث 28 مرداد 1332، پاريس،
1372.
[xxviii] ع. كامبخش، نظرى به جنبش كارگرى و كمونيستى در
ايران، بخش 2، استكهلم، 1353، صص 96 ـ 106.
[xxix]
کیانوری، خاطرات، ص 264.
[xxx] «خاطرات سرگرد مهدى همايونى،» منتشره در: م.ح. خسروپناه، سازمان
افسران حزب توده ايران، 1323 ـ 1333 ، تهران، 1337، ص 71 ـ 241.
[xxxii]
کیانوری، خاطرات، ص 277.
[xxxiii] «خاطرات سرگرد مهدى همايونى،». خسروپناه، سازمان ، ص 262 .
[xxxviii] محكوم به حبس ابد با كار.
[xl] محكوم به پانزده سال حبس.
[xli] محكوم به پانزده سال حبس.
[xlii] از منصور همامى پاريس و يوسف
حمزهلو (استُكهلم)، هردو از اعضاى سازمان افسرى حزب توده كه سالهاى زيادى را در
تبعيد اروپاى شرقى گذراندند، از جهت ارائه اين اطلاعات ممنونم. كلالى جزو دستهی نخستين افسرانى بود كه به سال
1333 تيرباران شدند.
[xliii] محكوم به حبس ابد با كار. يك زندانى
سياسى تودهاى كه با برخى از افسران تودهاى همبند بود مىافزايد كه سرگرد صمد
خيرخواه محكوم به اعدام و بعد مشمول يك درجه تخفيف آجودان شخصى شاه و در روز كودتا
همراه او در رامسر بود و مىتوانست با يك گلوله سربى او را بكشد و نگذارد كه او به
خارج بگريزد. ن.ك. به: ا. ا. سرابى، سالهاى پشت سر. از قزلقلعه تا زندان قصر،
كلن، 1384، صص 205 ـ 206.
[xliv] محكوم به حبس ابد با كار.
[xlv] اميرخسروى، نظر از درون، ص 529. تأكيد افزوده.
[xlvi] ماشاءالله ورقا، ناگفتههايى
پيرامون فروريزى حكومت مصدق و نقش حزب تودهی ايران، تهران، 1384، صص 217 به بعد؛ همچنين ن.ك. به: همو، در سايهی بيم و اميد، رويدادهايى از
سازمان افسران حزب توده ايران، تهران، كه طى آن نه از
هيچ «رويدادى» در مورد سازمان افسرى و نه نقش آن در 28 مرداد سخنى به ميان
نمىآورد!
[xlvii] افزون بر اين ها، بسيار از احزاب
كمونيست در جنبشهاى مقاومت، چون در فرانسه سالهاى 1940 ـ 1944، از ترور استفاده
مىكردند. مرد لنین در این کار مردی بود به نام کامو. در مورد مأموريتهاى
تروريستى كه لنين به کامو، يك بلشويك عضو حزب، مىداد، ن.ك. به:
J. Beynac, Kamo, Homme
de main de Lénine, Paris 1972; U. Dubinskyi, Kamo, Moscow, 1972; A.S.Arutiunian, Kamo, Erevan, 1958.
[xlviii]
کیانوری، خاطرات، ص 294.
[xlix] برای مثال، بنگرید به خاطرات سرگرد همایونی، در خسروپناه، سازمان
افسران، صص 58 ـ 256.
[lii] بنگرید به: «مصدق، نفت، کودتا،» مصاحبهی علی رضا
ثقفی با پرویز بابایی، نــقـد نــو، بهمن 1384، صص3-22. سروان درمشیان
پس از دستگیری به حبس ابد محکوم شد. (رقم
تعداد دستگیرشدگان یک رقم رسمی حزبی است.)