نوری زاد: رفـتـن یا نـرفـتـن خامنهای، مساله ایـن اسـت!
در آستانه سالگرد انقلاب ۵۷، محمد نوریزاد، از منتقدان علی خامنهای و محمود احمدینژاد، با انتشار نامهای سرگشاده با عنوان «رفتن یا نرفتن [خامنهای]، مسئله این است!»، ضمن برشمردن بیکفایتیهای رهبر جمهوری اسلامی در ۲۲ بند، «هدیهای برای این روزهای تلخ» خامنهای «از جنس لبخند، امید و سرفرازی» پیشنهاد داده و یک «راه گشایش» به او نشان داده و از وی خواسته است که طی یک قرارداد با مردم ایران، «داوطلبانه و آبرومندانه و بیسر و صدا – همچون کیخسرو - به اسم استراحت و عبادت از رهبری کنار برود و عرصه را برای انتخاب همهجانبه مردم وا بگشاید.» بر اساس قرارداد پیشنهادی نوریزاد، مردم در قبال این رفتار خامنهای، «او را به درون پرمهر خود راه میدهند و بر همان تختی مینشانند که ملات پایههایش از محبت و مهر است.» نوریزاد همچنین ضمن ابراز نگرانی از آینده عنقریب خامنهای در صورت امضا نکردن این قرارداد فرضی، نوشته است: «وگرنه...، نه، اصلا دلم نمیخواهد به این «وگرنه» بپردازم و آینده عنقریب شما را واشکافی کنم.»
به نوشته نوریزاد: اگر در کارنامه رهبری خامنهای جز فضاحت هستهای هیچ نباشد، عدم کفایت او در بایستگیهای رهبری قطعی و محرز است.
نوریزاد در بخشی از این نامه خطاب به خامنهای نوشته است: شما در این سالهای رهبری، دست بر هر چه که نهادهاید، از همانجا مفسدهها برآمده است. فرهنگ؟ واویلا! امنیت؟ عجبا! اقتصاد و رشد و آرامش و آبادانی؟ ای بدا!
در قسمت دیگری از این نامه، با انتقاد از نمایندگان مجلس شورای اسلامی آمده است: شما برای این که هست و نیست جامعه پیش پای جناب شما فرش شود، به ترساندن همگان حریص شدید. همگان را ترساندید و زبان مردم را به لکنت انداختید؛ جوری که از مجلس شورای اسلامی اصطبلی پرداختید که در آن، صورتهای انسانی، به مضحکههای حیوانی مشغولاند. من البته جناب علی مطهری را از این اصطبل گندزده بیرون میکشم. مجلسی که در یک قلم، خون ستار بهشتی و صدها و صدها خون دیگر را دید و انکارشان کرد.
نوریزاد ضمن حمایت تلویحی از هاشمی، خاتمی و روحانی، خطاب به خامنهای نوشته است: کاری کردهاید که بهجز خودتان هیچ رییس جمهوری از آسیب و مفسده در امان نمانده باشد. مگر میشود از بنیصدر تا هاشمی تا خاتمی همه و همه ناجور بوده باشند و یک احمدینژاد همان باشد که شما خواهان آنید؟ وی همچنین پرسیده است: «شما خبر دارید آیا چرا آقای روحانی و همکاران او را هنوز که هنوز است به وزارت اطلاعات راه ندادهاند؟»
نوریزاد در بخش دیگری از این نامه، ضمن انتقاد همزمان از خامنهای و احمدینژاد، نوشته است: «احمدینژاد را از انبان بیت مکرم خود برکشیدید و بدو میدان دادید تا همچو یک بیپروای بیچاک و دهان، هاشمی یا هر که را که در مدار نفرت شماست به خاک اندازد و ذلیل کند و خود نیز مثل یک خادم و خدمتکار در برابر شما دست به سینه بایستد.»
نوریزاد در ادامه این نامه، با انتقاد از وضعیت فرهنگی و اجتماعی ایران، نوشته است: «جامعهای که آراستهاید، یک جامعه هردمبیل و ترسیده و دزد و دزدزده و معتاد و بیکار و پریشان و گیج و منگ و تحقیرشده و غارتشده هم در عرصههای داخلی و هم در مجامع بینالمللی است. با دزدانی عربدهکش که قبههای سرداریشان را خود جناب شما بر دوششان چسباندهاید و همزمان موانع راهشان را در بلعیدن و بالا کشیدن اموال مردم به دستوری و امریهای برچیدهاید. به نوشته نوریزاد: اگر بشود بر یک حباب پوک، خانه ساخت به تربیت ناشی از شعار نیز میتوان دل بست.
در بخش دیگری از این نامه، خطاب به خامنهای آمده است: جامعهای پرداختهاید بینخبه و انبوه از مداحان. جامعه بینخبه و مداحمحور، مطلوبترین فضا و فرصت را برای رفتارهای ناجور حکومتی فراخ کرده است...؛ «لااکراه فی الدین» یعنی آقای خامنهای شما اجازه ندارید هم خود را و هم جمهوری اسلامی را بر مردم تحمیل کنید و از آنان بخواهید که همه مقدرات خود و نسلهای خود را به شما تفویض کنند؛ و حال آنکه شما سالهاست به همین کار تحمیلی مشغولید و مردم را از انتخاب آگاهانه و آزاد و مستقلشان باز داشتهاید و محرومشان فرمودهاید.
متن کامل این نامه، که در وبسایت محمد نوریزاد منتشر شده،به شرح زیر است:
به نام خدایی که راه گشود
رفتن یا نرفتن [خامنهای]، مسئله این است!
سلام به محضر رهبر گرامی
حضرت آیتالله خامنهای
سالروز برآمدن جمهوری اسلامی است و من هدیهای آوردهام برای این روزهای تلخ جناب شما از جنس لبخند، از جنس شادمانی، از جنس امید و شوق و سرفرازی، از جنس نور، از جنس هر چه که شما اراده فرمایید. اصلاً از جنس چیزهایی که از دسترس همه ثروتمندان و همه سرشناسان و همه دشمنانی که شما به هر بهانه از آنها یاد میفرمایید خارج است و من آن را مخصوص جناب شما با زرورقی از غیرتمندی و مردانگی و عیاری کادوپیچ کردهام تا به محضِ یک عنایت مختصر و یک رخصت مختصرتر تقدیمتان کنم.
راستی این روزها به چه متمایلید آقا؟ چه آرزوهایی در سر میپرورانید؟ دوست ندارید دستی از غیب که نه، از آستین همین مردم ماتمزده برآید و شما را از متن هراسها و زخمها و آسیبها و تلخکامیها برهاند و بر اریکهای از دلهای مردمان بنشاند؟ اطمینان دارم که خواهید فرمود بلی من بویژه این روزها به یک چنین آرزویی متمایلم و خواهان عملی شدن آنام.
و حتی ای بسا هیجانزده فریاد برآورید: آهای ای محمد نوریزاد، بگوب بینم مگر میشود ناگهان از نگرانیهای استخوانسوز این روزها تهی گشت و همزمان درهای بسته دل مردمان را وا گشود و به کانونی از رضایت آنان راه یافت و در همانجا خانه کرد و مرتب از برکات ذکرها و سپاسها و شگفتیهایشان ارتزاق کرد؟ که میگویم: بله آقا، چرا که نشود؟! من متن یک معامله را پیش روی جناب شما وا میگشایم؛ نیک بنگرید: طبق این معامله و قرارداد، شما چیزی میپردازید و مردم، همینهایی را که گفته آمد تقدیم شما میکنند.
میبینید چه معامله خیرخواهانه و منصفانه و هوشمندانه و نیکفرجامانهای است؟ طرف قرارداد با این که میبیند آسیبدیده و عمرش هدررفته و فرزندانش به پیری زودرس دچار شدهاند، باز همچنان جانب جناب شما را میگیرد و معرکهای از نیکفرجامی را برای شما تدارک میبیند. با امضای این قرارداد، شما صادقانه میپذیرید که در این بیست و چند سال رهبری، آن نبودهاید که باید میبودید. همین و دیگر هیچ.
فکر نمیکنم قراردادی به این خوشایندی در عمرتان با کسی و کسانی بسته باشید. که چه؟ که شما با آن که وظیفه معهود خود را بجای نیاوردهاید و بر سر طرف قرارداد سیلابی از خسارت و آسیب جاری فرمودهاید اما همو - طرف قرارداد – شما را برمیگیرد و غبار پریشانی از جمال شما میزداید و دست نازنین شما را میگیرد و میبرد کجا؟ وسط دلش! و در آنجا شما را بر تختی که ملات پایههایش محبت و مهر است مینشاند. حالا شاید خود شما اصرار بفرمایید که: من میخواهم یک به یک آسیبها و خسارتهای دوران رهبریام در متن قرارداد آورده شود؛ که این نیز پیشنهاد خوبی است. چرا؟
هم به این دلیل که دو طرف معامله – حداقل پیش وجدان خودشان – اقناع میشوند، و هم بهخاطر این که این قرارداد بهصورت یک سند تاریخی برای آیندگان باقی میماند تا همان آیندگان بدانند تا قیام قیامت باید از جناب شما به نیکی یاد کنند و نسل اندر نسل وامدار شجاعت و هوشمندی و حرّیت و کیخسروگونگی شما باشند.
پس من با اجازه جناب شما نه همه، بل تعدادی از آن موارد را در متن قرارداد میگنجانم و بهسرعت میرویم سر وقت امضای آن. به محض امضای قرارداد، مردم شما را بر سر دست میگیرند و میبرند آنجایی که گفتم ملات پایههای تختش محبت و مهراست. پیشنهاد میکنم ذهن مبارکتان را اصلاً درگیر این مواردی که من برمیشمرم نفرمایید و به تلخیهایش نیز اعتنا نکنید و مستقیم به غوغای بعد از امضای قرارداد بیندیشید و همان تخت مهر و محبتی که جایش کجاست؟ بر اریکه دلها:
یک: شما در این بیست و چند سال رهبری نشان دادهاید که به راحتی فریب میخورید و به راحتی اشتباه میکنید و به راحتی بر انجام خطاهای خود اصرار میورزید؛ و حال آن که قرار بوده شما آگاه باشید و هوشمند باشید و قانونگرا. نه این که مدام به دام رنگینِ دسیسهگران بیفتید و خود نیز به همین صفت متّصف شوید. یا قرار بوده اگر یک زمانی خطایی مرتکب شدید بدون شرم و بدون فوت وقت، روی در روی مردم بایستید و به خطاهای خود اعتراف کنید و از مردم پوزش بخواهید؛ نه این که نخست، خطا را به گردن دیگران بیندازید و سپس، خود به انتقاد از آن بپردازید.
دو: شما و یاران همراهتان در سالهای نخستِ بعد از انقلاب، با فریادهای «الله اکبر» در مجلس، آقای بنی صدر را به خاطر این که کفایت سیاسیاش کامل نیست از جایگاه ریاست جمهوری کنار گذاردید. خوب، چه ایرادی دارد؟ تصمیمی بوده که شما در آن زمان اتخاذ فرمودید و حتماً نیز برای آن تصمیم ادلّههای متقنی فراهم آورده بودید. پرسش این که: آیا خدا وکیلی میزان دانش و فهم و آگاهیِ شما نه تنها در وادی سیاست، بل در حوزههای اقتصادی و امنیتی و اطلاعاتی و نظامی و اجتماعی و فرهنگی و بینالمللی نیز از کفایت مکفی برخوردار بوده است و هست؟ اگر بفرمایید بلی، باید برای این بلی دلیل درست بیاورید. مثلاً بفرمایید این تصمیمات من در این جاها و در این موارد باعث شده که کشور از این نقطه سفلی به این نقطه علیا نقل مکان کند.
و اگر نه، قبول میفرمایید که کفایتهای همهجانبه شما برای رهبری این مردم کافی نبوده و نیست؛ در این صورت، خود جناب شما کتاب قانون اساسی و اسلامی را وابگشایید تا همه بدانیم قانون درباره رهبری که کفایتهای همهجانبهاش ناکافی و معکوس است، چه میگوید؟ ما برای این که جانب انصاف را رعایت کرده باشیم و از این سند قرارداد چراغی بربیفروزیم برای آیندگانمان، آن را به استدلال میآراییم و در آن به اشاره چند مورد از ناکافی بودن کفایتهای جناب شما بسنده میکنیم.
سه: شما در این سالهای رهبری، دست بر هر چه که نهادهاید، از همانجا مفسدهها برآمده است. فرهنگ؟ واویلا! امنیت؟ عجبا! اقتصاد و رشد و آرامش و آبادانی؟ ای بدا! در یک مثال، به غوغای «تهاجم فرهنگی» و داستان «عوام و خواص» شما اشاره میکنم که شما سالها هر چه در این دو وادی بیشتر متمرکز شدید جامعه را به مفسدههای بیشتری مبتلا فرمودید.
چهار: به راحتی فریب روسها را خوردید و با ریسمان آنها به اعماق هستهای فرو شدید تا مگر با دستیابی به بمب اتمی دست به گلوی اسراییل و آمریکا ببرید و اسم خود را با شجاعت بیامیزید و مدال آن را برگردن تاریخ این مرز و بوم بیاویزید. روسها شما را بر زانوی خود نشاندند و پولهای مردم را با امضای شما برداشتند و بردند و آشغالهای هستهای خود را برای سرگرم شدن شما پیش روی شما فرش کردند و برای شما فرصتی فراهم آوردند تا هر چه میخواهید شعار بدهید و رجز بخوانید و برای آمریکا و اسراییل خط و نشان بکشید و همزمان به همان مدال شجاعت بیندیشید.
شما هرگز ندانستید و اکنون نیز نمیدانید که: به موازات نفرتی که شما بر سر اسراییل میباریدید و میبارید، کارگزاران نفوذی اسراییل در هیبت سرداران سپاه و احمدینژاد و جناب شریعتمداری کیهان، خواستههای اسراییل را از امضاها و فریادهای شما برمیکشیدند و هنوز نیز برمیکشند.
پنج: شما برای این که هست و نیست جامعه پیش پای جناب شما فرش شود، به ترساندن همگان حریص شدید. همگان را ترساندید و زبان مردم را به لکنت انداختید؛ جوری که از مجلس شورای اسلامی اصطبلی پرداختید که در آن، صورتهای انسانی، به مضحکههای حیوانی مشغولاند. من البته جناب علی مطهری را از این اصطبل گندزده بیرون میکشم. مجلسی که در یک قلم، خون ستار بهشتی و صدها و صدها خون دیگر را دید و انکارشان کرد؛ و یا مجلسی که شلتاقهای ویرانگر احمدینژاد را دید و طبق خواسته شما راه بر رواج حماقتهای او گشود. مجلسی که جرأت نُطُق کشیدن ندارد تا شما را به هزار رفتار نادرستتان هشدار دهد.
شش: شما چهره دستگاه قضایی را به حیاط خلوت خواستههای خود بدل فرمودهاید و هیچگاه اجازه نفرمودهاید در این دستگاه، یک خودی خاطی تأدیب شود و مجازات ببیند. به اشاره جناب شما لشگری از خاطیان خودی از مهلکههای قضایی به در جستهاند و طلبکارانه به بُهت مردمان خندیدهاند. یک قلم بگویم؟ جلالالدین فارسی قاتل. باز بگویم؟ همه زندانیان و اعدامیان سیاسی در همه سالهای پس از انقلاب؛ که اغلبشان بی طی مسیر درست قضایی به تیغ جفای این دستگاه – که خود مرعوب وزارت اطلاعات و سپاه است – زخمی شدند؛ که یا کشتندشان یا به زندانهای بیدلیل گرفتارشان کردند.
بیش از بیست و هشت سال پاکمردی چون مهندس عباس امیرانتظام بنا به فرمان جناب شما در زندانهای مخوف شما آسیب دید و جناب شما به موازات آسیبهای توفندهای که بر جسم و جان او جاری میشد، مست قدرت و امنیت و آرامش بودید، و اصلاً نیز به این اعتنا نبستید که جنابتان رهبر اسلامی و شیعی این مردم است؛ که در هر کجای جهان اگر بیعدالتی و بیقانونی و خاصهخواری جاری است، در کانون و حیطه رهبری شما نباید چنین باشد.
هفت: شورای نگهبان و مجلس خبرگان را آنچنان سطحی و آشکار به طنزگاه متملقان و وابستگان خود بدل فرمودهاید که هیچ نماینده و عضوی جرأت نکند یا نخواهد که بر خسارتهای جاری جناب شما انگشت نهد و بقای شما را در مسند رهبری به مخاطره اندازد یا به چالش بکشد.
هشت: «ستاد اجرایی فرمان امام» را که قرار بوده بساطش چند ماهه برچیده شود، و یا تشکیلات عریض و طویل آستان قدس و برخی دستگاههای با نام و بینام دیگر را به اسم خزانه شخصی خود سند زدهاید و هرگز اجازه ندادهاید نمایندهای از یک دستگاه دولتی حتی بدانها چپ بنگرد و حساب و کتابی از آنان طلب کند.
نُه: با مسئولیت شخصی خود و بدون ارجاع به افکار عمومی، به شکلی گسترده در امور داخلی کشورهایی چون افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین دخالت کردهاید و در این راه هم خسارتهای جبرانناپذیری به آبرو و به داشتههای کشور وارد آوردهاید و هم پولهای کلان مردم را بی اجازه مردم به این کشورها بخشودهاید و احتمالاً همچنان نیز میبخشید.
ده: کاری کردهاید که بهجز خودتان هیچ رییس جمهوری از آسیب و مفسده در امان نمانده باشد. مگر میشود از بنیصدر تا هاشمی تا خاتمی همه و همه ناجور بوده باشند و یک احمدینژاد همان باشد که شما خواهان آنید؟
یازده: احمدینژاد را از انبان بیت مکرم خود برکشیدید و بدو میدان دادید تا همچو یک بیپروای بی چاک و دهان، هاشمی یا هر که را که در مدار نفرت شماست به خاک اندازد و ذلیل کند و خود نیز مثل یک خادم و خدمتکار در برابر شما دست به سینه بایستد و خواستههای شما را بیمزاحمت قانون اجابت کند و دقیقاً آن باشد که شما میخواهید؛ و آنگاه که همان فرد بی چاک و دهان به سمت خود شما خیز برداشت، همین شمای رهبر فرزانه، برای افشا نشدن مفسدههای فرزندان و خویشان و اطرافیانتان برای او فضا پرداختید و راههای بسته را به روی او واگشودید.
دوازده: اگر در کارنامه رهبری شما جز فضاحت هستهای هیچ نباشد، عدم کفایت شما در بایستگیهای رهبری قطعی و محرز است؛ این را نه یک دشمن خونی شما، که دوست شما – محمد نوریزاد – میگوید.
سیزده: جامعهای که آراستهاید، یک جامعه هردمبیل و ترسیده و دزد و دزدزده و معتاد و بیکار و پریشان و گیج و منگ و تحقیرشده و غارتشده هم در عرصههای داخلی و هم در مجامع بینالمللی است. با دزدانی عربدهکش که قبههای سرداریشان را خود جناب شما بر دوششان چسباندهاید و همزمان موانع راهشان را در بلعیدن و بالا کشیدن اموال مردم به دستوری و امریهای برچیدهاید.
چهارده: روحانیت و مراجع را به چند شاخه شقه شقه فرمودهاید و البته خیلیها را نیز ذلیل خواستههای خود کردهاید. اینان را یا نمکگیرشان ساختهاید یا ترساندهاید یا راندهاید. راستی آقا جان، مگر نه این که شجاعت، یک ضرورت حتمی در بساط مرجعیت است؟ چرا اکثریت قریب به اتفاق مراجع ما شجاع نیستند و از جناب شما و البته از شعبون بیمخهای دستگاه شما بهشدت در هراساند و نگران این هستند که به فرجام آقایان شریعتمداری و منتظری و صانعی دچار شوند؟
پانزده: قبول میفرمایید که اسلام را ذلیل فرمودهاید آقاجان؟! تا پیش از انقلاب شیعه و سنی در کنار هم می زیستند و در هیچ کجای جهان این دو را مشاجرهای و مجادلهای در میان نبود. با ظهور جمهوری اسلامی ایران و البته با مدیریت مجدانه جناب شما در این سالهای رهبری، و با توهینها و کجرویها و فرو کاستن شأن هموطنان سنیمان از یک سوی، و با سردادن فریادهای منافقانه وحدت از دیگر سوی، به ظهور غده سرطانیای توفیق یافتهاید به اسم طالبان و القاعده که در گلوی مبارک جناب شما و سایر مسلمانان جهان جا خوش کرده، جوری که نه پایین میرود و نه برمیآید و از همانجا به خراشاندازی و نابودی چیزکی به اسم مسلمانی و آبروی مسلمانان مشغول است.
بله آقا، ما به مقدسات آنان توهین کردیم و هیچشان انگاشتیم و آنان با جلیقههای انتحاری برای ما آغوش گشودند.
شانزده: من گاه به این میاندیشیدم که مشکل شما نداشتن شناخت از جهان مدرن است؛ که در این جهان، داستان مذهب و گرایشات دینی داستانی حاشیهای و فردی و درونی است و کلاً در آن جوامع، حساسیتهای دینی از صورت جامعه کوچیده و به درون افراد پناه برده و هرگز نیز فرصتی برای ظهور نمییابند. مدتهاست که دانستهام جناب شما نه تنها از جهان مدرن، که شناختی نیز از جامعه خویش ندارید. شما خدا وکیلی چقدر کردستان را، خوزستان را، بلوچستان را و همین تهران را میشناسید؟
شما که خوشسخناید، تلاش کنید یک دقیقه – آری یک دقیقه – بدون شعار و بدون به کار بردن واژگان کلیشهای درباره مردم ایران صحبت کنید. به امر جناب شما اقلیتهای اعتقادی هرگز فرصتی برای برآمدن و استخدام و قرار گرفتن در جایگاههای بایسته کشورشان را که نداشتهاند، به مختصر بهانهای نیز دستگیر شدهاند و در زندان یا اعدام یا بیدلیل در حبس ماندهاند. به محض قرار گرفتن در یک محفل سنی یا زرتشتی یا یهودی شما اما به وادی شعار گریز میزنید و هیچ نیز به این نمیاندیشید که اگر بشود بر یک حباب پوک، خانه ساخت به تربیت ناشی از شعار نیز میتوان دل بست.
هفده: شما سرمایههای نقدی و انسانیِ کشور را یا تباه فرمودهاید یا از ریخت انداختهاید آقا. جامعهای پرداختهاید بی نخبه و انبوه از مداحان. جامعه بی نخبه و مداحمحور، مطلوبترین فضا و فرصت را برای رفتارهای ناجور حکومتی فراخ کرده است. جامعه بی نخبه و مداحمحور امروز ما، درست همان است که شما خواستهاید و میخواهید؛ چرا که در یک ساختار درست و پسندیده و قانونی، آقا مجتبای شما فرصت جولان نمییابد و سپاه و اطلاعات فرش زیر پای شما نمیشوند. سخن از اطلاعات شد، شما خبر دارید آیا چرا آقای روحانی و همکاران او را هنوز که هنوز است به وزارت اطلاعات راه ندادهاند؟
هجده: این مختصرنشان میدهد که شما به حوزه عمومیِ «حقالناس» پای نهادهاید و در همان حوزه به برداشتهای خصوصی مشغولید. این ورود نابجا اگر از یک رهبر و یک رییس جمهور خداناباور روی بدهد، شاید پذیرفتنیتر باشد تا شما که خود را مغز اسلام ناب میدانید و احتمالاً که نه، قطعاً خود را نایب امام زمان میدانید و مطمئناً نیز به سرای باقی ایمان دارید و راجع به حقالناس و مطالبات اخروی آن ساعتها سخن گفتهاید و میلیونها مخاطب خود را به رعایت آن تشویق و ترغیب و تحکم فرمودهاید.
نوزده: امروز یکی از حقالناسهایی که شما از حقوق حتمی مردم برداشتهاید و همچنان نیز به برداشتنهای خود اصرار میورزید، حق انتخاب است. شما مردم را از حق انتخابشان باز داشتهاید. شما آنان را در هر بزنگاه انتخاب، با دوز و کلکهای امنیتی به بنبستهایی می کشانید که بهناچار همانی را انتخاب کنند که شما بدو متمایلید.
بیست: شما مردم را به انتخاب خودتان مجبور فرمودهاید؛ و این، یک نقض غرض آشکار با رهبریت اسلامی شماست. اگر قرآن فرموده: «لا اکراه فی الدین»، این اکراه در پذیرش اجباری یک رهبر، به مراتب سهمگینتر و نافذتر از پذیرش اجباری دین است. «لااکراه فی الدین» یعنی آقای خامنهای شما اجازه ندارید هم خود را و هم جمهوری اسلامی را بر مردم تحمیل کنید و از آنان بخواهید که همه مقدرات خود و نسلهای خود را به شما تفویض کنند؛ و حال آنکه شما سالهاست به همین کار تحمیلی مشغولید و مردم را از انتخاب آگاهانه و آزاد و مستقلشان باز داشتهاید و محرومشان فرمودهاید.
بیست و یک: شما تا کنون هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه در قبال مسئولیتهای متعددی که بر همه آنها احاطه بستهاید، پاسخگو نبودهاید. هیچگاه در هیچ مناظرهای شرکت نجستهاید و به پرسشهای صریح کسی و نمایندهای پاسخ نگفتهاید؛ و این، یعنی چنگ بردن به همان «حقالناس». همین تباهسازیهای حقالناسی است که میگویم شما را کفایتی برای رهبری نگذارده است.
بیست و دو: یکی از بزرگترین حقالناسهایی که شما آن را به خاک انداختهاید و همچنان اسلام اسلام نیز میفرمایید، گریز از قانون است. این شما بوده و هستید که بسیج و بسیجی را تا قلچماقانی فحاش و هتاک و تخریبگر تنزل دادهاید. جوری که به هر فرموده و یا حتی به هر نافرموده جناب شما مثل صاعقه بر سر منتقدان و معترضان و مراجع مغایر فرود میآیند و بساطشان به هم میریزند تا به آنان بفهمانند در اینجا چه کسی بر سر کار است و چه میگوید و چه میخواهد. شما هرگز به قانون مقید نبودهاید و هماره خود را فراتر از قانون دانستهاید. یک پرسش قانونی: راستی چرا گردش مالی بیت مکرم شما و هر آنچه را که شما و کارگزاران مستقیم و خویشاوندان شما از پول مردم برمیدارید و برمیدارند، مشخص و آشکار نیست و هیچگاه حسابرسی نمیشود؟
و اما امضای قرارداد:
به محض امضای این قرارداد، شما داوطلبانه و آبرومندانه و بی سر و صدا – همچون کیخسرو - به اسم استراحت و عبادت از رهبری کنار میروید و عرصه را برای انتخاب همهجانبه مردم وا میگشایید. مردم در قبال این رفتار شما چه میکنند؟ شما را به درون پرمهر خود راه میدهند و شما را بر همان تختی مینشانند که ملات پایههایش از محبت و مهر است. وگرنه...، نه، اصلاً دلم نمیخواهد به این «وگرنه» بپردازم و آینده عنقریب شما را واشکافی کنم. اجازه بدهید مثبتاندیشی را برگزینیم و همان پایان خوش و آن تختی را برای شما آرزو کنیم که ملات پایههایش از محبت و مهر است.
با احترام و ادب
محمد نوریزاد
یازدهم بهمن ماه سال نود و دو - تهران