عالی پیام (هالو)
ترسوها
چرا اینگونه از موی زنان، ارشاد می ترسد
چرا اینگونه از موی زنان ، ارشاد می ترسد؟
از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟
از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟
لباس تیره در بر کن، لباس قهوه ای ، مشکی
چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد
چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد
ترسوها
چرا اینگونه از موی زنان ، ارشاد می ترسد؟
از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟
لباس تیره در بر کن، لباس قهوه ای ، مشکی
چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد
کند نابود آثار تمدن های پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد می ترسد
به یاسوج از نماد آریو برزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد می ترسد
چنان چون طالبان که می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد می ترسد
فقط باید ببوسی دست و گویی بل ، بله قربان
از اندیشه، از استدلال ، از استعداد می ترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
که او از هر که دو زاری اش افتاد می ترسد
هم از سرخی گل ترسد، هم از سبزی برگ آن
از آن سروی که محکم جای خود استاد، می ترسد
نه تنها از زبان سرخ و از سر های سبز ما
از آن دیگی که بوی قورمه سبزی داد می ترسد
زمانی می هراسید از تجمع های میلیونی
ولی امروزه روز، از تک تک افراد می ترسد
کسی که منطق او داد و فریاد است و فحا شی
برای چه خودش از واژه ی فریاد می ترسد؟
بزن بر فرق ما تا می توانی تیشه ی خود را
عزیزم، کوه کی از تیشه ی فرهاد می ترسد؟
گذشت آن دوره ای که می رمید آهو ز صیادان
کنون از سایه ی خود نیز هر صیاد می ترسد
کبوتر می کند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینکه رفته هیبتش بر باد می ترسد
زمانی می رمید از چوب و باتوم آنکه می فهمید
ولی حالا چماق از کله ی پر باد می ترسد
ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
کنون قلاب و تور از ماهی آزاد می ترسد
نمی ترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
که امروزه تبر از قامت شمشاد می ترسد
بلی جانم، گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد می ترسد
خدایا می شود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد، مادر زن از داماد می ترسد
بخند ای هموطن، قهقه بزن ، این خنده ها خاری ست
به چشم آنکه از این قلب های شاد می ترسد
از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟
لباس تیره در بر کن، لباس قهوه ای ، مشکی
چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد
کند نابود آثار تمدن های پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد می ترسد
به یاسوج از نماد آریو برزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد می ترسد
چنان چون طالبان که می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد می ترسد
فقط باید ببوسی دست و گویی بل ، بله قربان
از اندیشه، از استدلال ، از استعداد می ترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
که او از هر که دو زاری اش افتاد می ترسد
هم از سرخی گل ترسد، هم از سبزی برگ آن
از آن سروی که محکم جای خود استاد، می ترسد
نه تنها از زبان سرخ و از سر های سبز ما
از آن دیگی که بوی قورمه سبزی داد می ترسد
زمانی می هراسید از تجمع های میلیونی
ولی امروزه روز، از تک تک افراد می ترسد
کسی که منطق او داد و فریاد است و فحا شی
برای چه خودش از واژه ی فریاد می ترسد؟
بزن بر فرق ما تا می توانی تیشه ی خود را
عزیزم، کوه کی از تیشه ی فرهاد می ترسد؟
گذشت آن دوره ای که می رمید آهو ز صیادان
کنون از سایه ی خود نیز هر صیاد می ترسد
کبوتر می کند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینکه رفته هیبتش بر باد می ترسد
زمانی می رمید از چوب و باتوم آنکه می فهمید
ولی حالا چماق از کله ی پر باد می ترسد
ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
کنون قلاب و تور از ماهی آزاد می ترسد
نمی ترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
که امروزه تبر از قامت شمشاد می ترسد
بلی جانم، گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد می ترسد
خدایا می شود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد، مادر زن از داماد می ترسد
بخند ای هموطن، قهقه بزن ، این خنده ها خاری ست
به چشم آنکه از این قلب های شاد می ترسد