محمود راسخ افشار
نكاتي دربارهي زمينههاي تاريخي انقلاب ۵۷ - ۳
در دو مقالهي پيشين زمينههاي تاريخي، علل و ضرورتِ ائتلاف ميان دو نيروي اجتماعي را يكي كهنه متعلق به جامعهي سنتي و ديگري نيروي تجددخواه در جامعهي ايران در مبارزه با نفوذ و سلطهي روس و انگليس كه با جنبش تنباكو شكل گرفت به اختصار بررسي كرديم. همچنين نشان داديم كه بدست آوردن استقلال و قطع نفوذ و سلطهي بيگانگان بر سرنوشت ايران، كانون اين جنبش و مبارزات را تا انقلاب 57 تشكيل ميداد. اينك بحث را ادامه ميدهيم.
22- اين ائتلاف ميان نيروهاي سنتي و نيروهاي تجددخواه همچنين، البته با تناسبي نابرابر به سود نيروهاي سنتي، در جنبشي كه به انقلاب مشروطه در تاريخ ايران معروف شده است، نيز عمل كرد. برخلاف جنبش تنباكو در انقلاب مشروطه ميان نيروهاي سنتي آن اتفاق نظر و يك پارچگي كه در جنبش تنباكو وجود داشت ممكن نبود. يكي از دلايل آن اين بود كه بر خلاف جنبش تنباكو، كه دستكم در ظاهر امر، صرفن متوجه يك كمپاني خارجي و لغو امتيازي انحصاري بود كه دربار قاجار به آن كمپاني داده بود، در جنبش مشروطه خواهي موضوع جنبش بسيار گستردهتر گشت.
23- در فاصلهي ميان جنبش تنباكو و جنبش مشروطه خواهي آگاهيِ سياسي و اجتماعيِ بخشهائي از جامعه نسبت به علل، ريشهها و عوامل وضعيتِ اسفبارِ حاكم بر جامعهي ايراني نسبت به گذشته تا اندازهاي رشد يافته بود. اينك خودِ ساختار سياسي و قدرت مطلق و بي حساب و كتاب شاه كه خود را در برابر هيچ مرجع، نهاد يا جمعي مسئوول و پاسخگو نميدانست و به جز اراده، تمايلات و در موارد بسياري هواوهوس خويش، به هيچ قانون يا محدوديتي پايبند نبود، در مركز توجه نيروها و عناصر ترقيخواه قرار ميگرفت.
24- بسياري از اين عناصر كه ايدههاي خود را از جنبشها، انقلابها و انديشههاي روشنگرانهي چند كشور اروپاي غربي ميگرفتند و در همين رابطه به تقسيم قوا ميان قواي قانونگزاري، اجرائي و قضائي و همچنين محدوديت حقوق و اختيارات پادشاه در اين كشورها آشنا بودند، تصور ميكردند و اميد داشتند كه هرآينه همين شكل از حكومت به ايران منتقل شود و استقرار يابد، در ايران نيز همان شرايط و مناسباتي كه در آن كشورهاي اروپاي غربي حاكم بود، حاكم خواهد شد. برخي از رهبران مذهبي نيز كه از چند و چون قضيه اطلاع چنداني نداشتند تحت تأثير اطلاعات و تبليغاتي كه عناصر روشنفكر متجدد در ميان آنها كرده بودند مبني بر اين كه اين شكل نو از حكومت، حكومت مشروطه، مردم را حاكم بر سرنوشت خويش ميكند و اختيارات شاه را محدود ميسازد و او را به مقامي تشريفاتي تقليل ميدهد كه ديگر نميتواند هر كاري كه دلش ميخواهد انجام دهد و در نتيجه از اين راه امكان كوتاه كردن دست بيگانگان از سرنوشت مُلك و مردم فراهم ميآيد، مشروطه خواه شدند و به دليل نفوذ گستردهي تاريخي كه در تودهي مردم داشتند، در رهبري جنبش قرار گرفتند.
25- ذهنيت تاريخي، قشري وغريزيِ اين بخش از آخوندها به آنها ميگفت كه مشروطه خواهي نه تنها از دامنهي نفوذ آنان در ميان ملت مسلمان نخواهد كاست بلكه با قطع نفوذ اجانب از دربار و سياست و سرنوشت ايران، موجب افزايش محبوبيت و در نتيجه اعتبار، قدرت و نفوذشان نيز خواهد شد.
بخش «واقعبينتر» آخوندها به طور غريزي احساس ميكرد كه اين افكار و شكل حكومتِ وارداتي از اروپاي غربيِ مسيحي كه فرد را از مقام دونِ «رعيت» كه فاقد هر حق و حقوقي بود به مقام «شهروند» يعني فرد با حق و حقوق ارتقاء ميداد، استعداد آن را دارد كه با فراهم آوردن زمينههاي ذهني و شايد زمينههاي عيني در مناسبات اجتماعي، در آينده به سود آنان نباشد و براي آنان خطرهاي پيش بيني نشدني همراه داشته باشد. اين امر و مسائل بسيار ديگري كه در اين جا موضوع بررسي ما نميتواند باشد، موجب آن گرديد كه در جنبش مشروطه خواهي ميان آخوندها شكافي ايجاد شود و آنان را به «مشروطه خواهان» و «مشروعه خواهان» تقسيم كند.
26- پيش از اين كه اين موضوع را دنبال كنيم در اين جا مناسب خواهد بود توجه خود را به يك موضوع اساسي ديگر معطوف داريم. آن موضوع اساسي، كه توضيح دهندهي بسياري از مشكلاتي است كه جامعهي ايران، و بسياري از ديگر جوامعِ مانند ايران، در گذار از جامعهاي سنتي و پيشاسرمايه داري به جامعهي مدرن سرمايه داري با آن دست به گريبان بودهاند، عبارت است از شباهتها و تفاوتهائي كه ميان شرايط، اوضاع و احوال و چگونگييِ راهي را كه در گذار از جامعهي پيشاسرمايه داري به جامعهي سرمايه داريِ برخي از كشورهاي پيشرفتهتر اروپاي غربي طي كردند، با شرايط، اوضاع و احوال و راهي كه ايران و كليتر جوامع كشورهاي «عقبمانده» مجبور به طي كردن آن گرديدند و هنوز نيز با آن دست و پنجه نرم ميكنند. فهم اين شباهتها و تفاوتها به روشن شدن مراحلي كه جامعهي ما، و در اين رابطه جوامع شبيه جامعهي ما، رفتهاند و مشكلاتي كه با آن روبرو بودهاند و هنوز نيز هستند، كمك خواهد كرد. به عبارت ديگر، آشنائي با و شناخت تاريخ اروپا كليد فهم تاريخ معاصر، تاريخ 300 سال اخير، ايران است. اگر چه ما ايرانيان ميپنداريم كه آن چه در 150 سال گذشته در ايران اتفاق افتاده است حوادثي بودهاند منحصر به جامعهي ما كه براي نخستين بار در تاريخ روي داده است.
ولي مطالعهي تاريخ اروپاي غربي، انگلستان، فرانسه، آلمان و... بر ما روشن ميسازد كه اروپاي غربي روندي بسيار مشابه را از قرن پانزدهم ميلادي تا پايان قرن هجدهم، در آن حوزههائي كه مربوط به مقاومت كليسا و نيروهاي سنتي جامعهي كهنهي فئودالي در برابر بورژوازي تازه نفس و انقلابي اين جوامع كه از مناسبات روبه زوال جامعهي فئودالي سر بر آورده بود، علوم و تكنيك جديد كه تصوير ديگري از جهان ارايه ميداد- كپرنيك، گاليله، نيوتون و... و عرضهي روايت ديگري از مذهب- جان وايكليف (1320-1384) در انگلستان، كالوين، يوست، لوتر و... و فيلسوفات دوران روشنگري و جنگها- جنگ 30 ساله از 1618 تا 1648 ميان نيروهاي پروتستانت و كاتوليك، كه طي آن اروپاي مركزي تقريبن به ويرانهاي تبديل شد و ميليونها قرباني به جاي گذاشت- و جنگهاي ديگر و البته پيشرفت و تكامل در زمينههاي بسياري را طي كرده است. ما و جوامع شبيه ما تازه با تاخيري 300 ساله در راهي گام نهادهايم كه بشريت پيشرفته پيش از ما رفته است. طبيعي است كه تفاوتهائي در محتوا و شكل ميان آن روند تاريخي و روندي كه ما در حال طي كردن آن ميباشيم وجود داشته باشد.
27- مطالعهي تاريخ اروپاي غربي، از زمان پيدايش زمينههاي رنسانس تا انقلاب كبير فرانسه كه مناسبات فئودالي را در آن كشور برانداخت و مناسبات سرمايه داري را مستقر كرد و سپس جنگهاي ناپلئوني كه در اروپا تا آن جا كه در شرايط آن زمان براي رشد بورژوازي در فرانسه و در بسياري از كشورهاي اروپائي كه داراي شرايط نسبتن پيشرفتهاي بودند، لازم بود، همه جا مناسبات فئودالي را برانداخت، اين تفاوت اساسي را ميان زمينهها و شيوههاي گذار از جامعهي سنتي به جامعهي مدرن ميان اين جوامع و جوامعي كه مانند ايران با تاخير بسيار و در شرايط و با شيوههائي بسيار متفاوت هنوز در حال طي كردنند، به روشني نشان ميدهد.
البته در اينجا لازم به يادآوري است كه بيش از يك قرن پيش از انقلاب كبير فرانسه، در انگليس در كشمكش پارلمان با چارلز اول، پادشاه مستبد آن كشور، كه به جنگ ميان ارتش تحت فرمان پارلمان به رهبري كرامول انجاميد و به پيروزي بر سلطنت استبدادي و جدا كردن سر چارلز اول از بدن با طبر پايان يافت، در آن جا در دوران حگومت مستقيم پنج سالهي كرامول كه خود را وكيلالرعايا ميناميد، اين گذار تا اندازهي زيادي انجام گرفته بود. ولي به خاطر ايزوله بودنِ جزيرهي انگليس از يك سو و از سوي ديگر شكل اين گذار در آن كشور كه به كاملي، شدت و همه جانبه بودن انقلاب در فرانسه نبود، تأثير آن بر كشورهاي ديگر از تاثيري كه انقلاب كبير در كشورهاي اروپائي و ماوراي آن داشت، كمتر بود.
28- باري. در بررسي اين تفاوتها، تفاوت عمده و بسيار مهم و تعيين كنندهاي كه به چشم ميخورد اين است كه:
كشورهاي اروپائي كه در آنها گذار از مناسبات اجتماعي- سياسيِ فئودالي و سنتي به مناسبات اجتماعي- سياسيِ جامعهي سرمايه داري صورت ميگرفت هيچ گونه الگو و مدل تجربي و عيني در برابر خود نداشتند تا در اين دگرگونيهاي ريشهاي از آن تقليد كنند و از تجربههاي خلقهاي پيشرفتهي ديگر سود جويند. آن چه به طور عمده در اين زمينه انجام گرفته بود از يك سو دگرگونيهاي مادي و عيني بود كه به دست بورژوازي در شيوهي توليد و توزيع، صنعت و تجارت و مراوده ميان خلقهاي جهان بوجود آمده بود و از سوي ديگر نقدهاي نظري به اوضاع و احوال و مناسبات حاكم بر جامعهي سنتي و طرحهاي نظري براي جامعهي آينده، كه خود انعكاس ذهنييِ آن تغييرات مادي و عيني بود كه از قرن چهاردهم آغاز گشته بود، كه فقط به بخشيهائي از جنبش روشنگري محدود ميشد. تازه با در نظر گرفتن سطح بسيار پايين سوادِ خواندن و نوشتن ميان تودهي مردم، به ويژه جمعيت كثيري كه در روستاها زندگي ميكردند، سطح اطلاع و آگاهي از اين طرحهاي نظري بسيار نازل بود و فقط قشر كوچكي از نخبگان و گروههاي حرفهاي به اين نظريهها دسترسي داشتند و شايد به خواندن آنها از خود علاقه نشان ميدادند. در نتيجه اين دگرگونيها عمدتن به طور خودرو انجام ميگرفت- مانند گلها، گياهها، نباتات ديمي و مانند آنها در طبيعت، كه از روي طرح و نقشهاي از پيش طراحي شده انجام نميگيرد، در تقابل با كاري كه مثلن باغبان از روي طرح و نقشه انجام ميدهد.
البته در سطح جامعه فاعل و اساس اجتماعيِ اين دگرگونيها و شكلي كه به خود ميگرفتند طبقات جامعه بودند كه هر يك براي تحقق درك و آگاهييِ محدود و تاريخي كه به طور غريزي و تجربي از منافع خود داشت با طبقات ديگر درگير ميشد. ولي اين طبقات نه بر علل مادي و عينيِ شرايطي كه ظاهرن در مقياس تاريخي در ظرف مدت زمان كوتاهي فراهم آمده بود و به ناگهان آنان را با مناسبات و طبقات حاكمي كه قرنها بر آنان حكومت كرده بودند با شدتي بي سابقه درگير ساخته بود و اكنون براي سرنگوني آن حاكمان و آن مناسبات دست به انقلاب زده بودند، آگاهي داشتند، و نه بر آن چه آن روندِ دگرگونيهاي ريشهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي در آينده براي آنان ممكن ميساخت آگاه بودند. آنان ميپنداشتند انقلابشان به تحقق شعار انقلاب، «آزادي برابري برادري»، براي خود و براي تمامي بشريت خواهد انجاميد. در حالي كه آن چه در واقعيت مشغول انجام آن بودند و سرنوشت انقلاب و تاريخ بعدها بر آنان و مردمان و نسلهاي ديگر آشكار ساخت، برداشتن بندها و محدوديتهائي بود كه جامعهي سنتي فئودالي بر دست و پاي تجارت و رقابت آزاد بورژوازي ميزد. يا به عبارت ديگر از ميان برداشتن محدوديتها و موانعي بود كه مناسبات جامعهي سنتي بر سر راه رشد و تكامل نيروهاي مولد و گسترش سرمايه و انباشت سريعتر آن ميزد و ايجاد آن شرايط و مناسباتي كه اين امر را تسهيل ميكرد، يعني ايجاد مناسبات سرمايه داري.
در حالي كه بر خلاف اين جوامع اروپاي غربي و پيشاپيش آنها انگلستان، كه راهگشاي دوران مدرن بودند، در جوامعي از نوع ايران، ايدهها، طرحها و نقشهها براي دگرگوني اجتماعي، عاريتي و الگوبرداري از جوامع سرمايه داريِ پيشرفتهي غربي بوده و هنوز هم هست. تازه در اين الگوبرداري همواره تقليدي ناقص صورت گرفته و هنوز هم ميگيرد. منظور از اين سخن اين است كه الگوبرداران، مقلدان و منجيان در الگوبرداري و تقليد از جوامع پيشرفته هرگز در پي درك و فهم كليت شرايط و مناسبات حاكم بر اين جوامع نبودهاند. يعني سطحِ درجه و شرايط پيشرفت در اين جوامع را در تمام سطوحِ تاريخي، علمي، تكنيكي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي به ويژه زيربناي آنها يعني مناسبات توليدي را مورد توجه و بررسي قرار نميدادهاند. بلكه به طور عمده، و در موارد بسياري، فقط و فقط وضعيت سياسي و شكل دولت مورد توجهشان بوده است.
تازه در مطالعهي وضعيت سياسي نيز توجه اساسي منحصر به شكل دولت بوده و هست. آنان دچار اين پندار خام بوده و هنوز نيز بسياري دچار اين پندار خام هستند، كه گويا وضعيت و سطح پيشرفتهي علمي، تكنيكي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي در جوامع پيشرفتهي سرمايه داري معلول شكل دولت بوده است و نه برعكس. به باور آنان علت تمام اين پيشرفتها در سطوح گوناگون در اين جوامع وجود شكل دولتِ خوب، مناسب و متكي به مردم و منتخب آنان بوده است. چنين برداشتي جاي علت و معلول را عوض ميكند. مطالعهي دقيقتر تاريخ اخير اين جوامع آشكار ميسازد كه انكشاف شكل دولت به طور مستقيم محصول مبارزهي طبقات در اين جوامع بوده است كه اين خود نيز معلولي از شرايط و پيشرفتهاي توليد و اقتصاد سرمايه داري بوده است و اين آخري نيز همواره در رابطهاي متقابل با سطح پيشرفت علم و تكنولوژي، يعني جزئي بسيار مهم از سطح تكامل آن چه نيروهاي مولد مادي ناميده ميشود، قرار داشته است. طبيعي است كه شكل دولت نيز در اين روند ديالكتيكييِ حركت به پيش، مانند ديگر پديدههاي اقتصادي اجتماعي، نقش داشته است. ولي نقش آن نقش عِلّي و توضيحي نيست. به عبارت ديگر با شكل دولت نميتوان اساس و پايهي حركت جامعه را توضيح داد. زيرا اگر اين دولت ميبود كه نقش اساسي، تعيين كننده و پايهاي را در روند انكشاف عرصههاي اقتصادي و اجتماعي و با آن ساير پيشرفتها را ميداشت هرگز در تاريخ زمينه و علتي براي انقلابها، قيامها و شورشهاي سياسي و اجتماعي با هدف برانداختن مناسبات اقتصادي و سياسي حاكم و همراه آن دولتها و رژيمها و جانشين كردن آنها با مناسبات و دولتها و رژيمهائي كه بهتر با شرايط تغيير يافته سازگار باشند نميتوانست وجود داشته باشد. به اين دليل ساده كه اگر شكل دولت علت دگرگونيها و پيشرفتها در جامعه است و نه معلول آنها، اين شكل يعني دولت با رشد و دگرگوني كدام پديده يا پديدههائي در عرصههاي اقتصادي و اجتمائي ميتوانست در تضاد قرار گيرد كه براندازي مناسبات اقتصادي اجتماعي حاكم و همراه با آن دولت را ضروري سازد. چون اگر اين شكل دولت است كه علت همهي دگرگونيها و پيشرفتها در جامعه است پس منطق ساده ضروري ميسازد كه خود علتِ تغيير خويش نيز باشد و خود، خود را با شرايطي كه خودش بوجود آورده است منطبق سازد!؟ يا درستتر، شكل دولت ميبايست خود ابتدا دگرگون شده و تغيير يافته باشد تا زمينه را براي دگرگونيهاي ديگر در عرصههاي گوناگون اقتصادي اجتماعي فراهم آورده باشد. هيچ تجربه و دادهي تاريخ تاكنوني اين ادعا را تاييد نميكند.
خوشبختانه ما در دوران زندگيِ خود شاهد يك نمونهي مهم از انقلاب علمي و تكنولوژيكي هستيم: انقلاب انفرماتيكي. تكنولوژي كامپيوتري و كليتر علوم و تكنولوژي انفرماتيكي موجب دگرگونيهاي اساسي در تمام عرصههاي زندگييِ اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي شده است. از ظهور شيوهها و تكنولوژي نو در توليد گرفته تا شيوهي ارتباطات و غيره. اين تكنولوژي واژهها، زبان، رفتار، فرهنگ و نهادهاي خود را آفريده و در شيوهي زندگيِ مردم موجب دگرگونيهاي اساسي شده است. آن چه حائز اهميت است اين واقعيت است كه پيشرفت در تكنولوژي مقدم بر دگرگونيهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگيِ ناشي از آن بوده و توضيح دهندهي علت اين دگرگوني و ظهور پديدهها و رفتارهاي نو اجتماعي است. يعني اين كه ابتدا فرهنگ و رفتار كمپيوتري بوجود نيامد و سپس خود كمپيوتر. اين درست است كه پيشرفت علم و تكنولوژي فراوردهاي از شرايط و اوضاع و احوال اجتماعي است و پيدايش تكنولوژي و ابزار نو معمولن در رابطه با پاسخ به نيازي اجتماعي است. ولي حتا دانشمندان و مهندساني كه در اين زمينهها پژوهشهاي پايهاي انجام ميدهند آن را به خاطر نتايج، عواقب و دگرگونيهائي كه پژوهشهايشان ممكن است فراهم آورد، انجام نميدهند. چون به طور مسلم نسبت به تمامي تغييراتي كه تكنولوژي نو ممكن است به بار آورد بي اطلاع هستند. ممكن است در اين باره اسپكولاسيونهائي بكنند، ولي آنها چيزي فراتر از حداكثر حدسهاي علمي نيست.
باري. گفته شد كه در ايران و جوامع از نوع آن بر خلاف برخي از جوامع اروپاي غربي، ابتدا پروسهي دگرگونيهاي ماديِ تكنولوژيكي مانند اختراع ماشين چاپ، اختراع ماشينهاي نخريسي و نساجي، پيشرفتهاي تكنيكي در كشتيراني و دريانوردي، كشف نيروي بخار، الكتريسته و غيره انجام نگرفت تا زمينه را براي پيشرفتهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و تغيير در الگوي زندگي و شيوهي تفكر، آگاهي و ذهنيت اجتماعي سياسي آماده سازد. بلكه بر عكس در نتيجهي گسترش مراوده با اروپا و ابتدا آشنا شدن عناصري از جامعهي ايران با پيشرفتهاي علمي، تكنيكي، اقتصادي، سياسي، اجتماعي در برخي از كشورهاي اروپاي غربي و اين كه جامعهي ايراني تا چه اندازه در تمامي زمينهها از قافلهي تمدن بشري عقب است و در خواب قرون فرورفته است، ابتدا تغيير در ذهنيت اين عناصر بوجود آمد و سعي شد اين ذهنيت به جامعهي ايران سرايت داده شود به اين اميد كه با وارد كردن اين ذهنيت اروپائي بتوان ابتدا ذهنيت مردم را تغيير داد تا در نتيجهي اين تغيير در ذهنيتِ همگاني، شرايط مادي و عيني زندگيِ مردم را نيز تغيير داد. طرز فكري كه برغم تجربهي منفييِ 0â15 ساله هنوز هم رايج است. چه بسا ميشنويم و ميخوانيم كه فيلسوفانه به ما ميگويند براي استقرار دموكراسي در ايران بايد ابتدا فرهنگ دموكراسي را رواج داد و مستقر كرد!؟؟ براي اينان مهم نيست كه زمينههاي عيني و مادي استقرار دموكراسي در ايران وجود دارد يا ندارد. نگرش آنان به دموكراسي نگرشي شيي گونه است. اين بدان ماند كه به ما بگويند براي كار با كمپيوتر بايد ابتدا فرهنگ كمپيوتري را آموخت و سپس با كمپيوتر كار كرد!؟؟ بر اين مبنا بود كه در جنبش مشروطه انديشمندان و رهبران جامعه ايدهي آزادي، برابري، حكومت قانون، استقرار نظام مشروطه و... را از اروپا به ايرانيان منتقل كردند فقط فراموش كردند زمينهي مادي، عيني و اجتماعي اروپا را نيز همراه با آن ايدهها به ايران منتقل كنند و زماني كه برغم تمام جانفشانيها براي دستيافتن به نظام مشروطه، با فروكش كردن التهاب انقلابي و با گذشت زمان كوتاهي از پيروزي انقلاب، باز عينالدولهي مستبد دشمن آزادي و مشروطه صدراعظم نظام مشروطه شد، هاجوواج ماندند و از خود پرسيدند: «چرا اين طور شد ما كه از انقلاب مشروطه اين را نميخواستيم»؟ و همين عبارات را پس از پيروزي انقلاب 57 و مستقر شدن سياهترين استبداد يعني استبداد ولايت فقيه باز از آنان شنيديم: «چرا اين طور شد ما كه از انقلاب اين را نميخواستيم»؟
خطاي فكري اين «متفكران» و «منجيان» اجتماعي اين است كه جامعه را به صورت يك كل و يك كليت دريافت نميكنند. از آنجا كه در ذهن اينان جامعه يك كلِ با صدها رابطه به هم پيوسته نيست بلكه مانند سيب زميني در گوني، اجزاي آن از هم جدا و در كنار هم قرار دارند و ميتوان هر تك سيب زميني را از گوني درآورد بدون آن كه چيزي از سيب زمينييِ بغل دستاش كنده شود، جامعه نيز حكم همان گوني و اجزاي آن حكم سيب زمينيها را دارند. ميتوان هر جامعهاي را به سطحها و حوزههاي متفاوت يعني به اجزاياي متفاوت تقسيم كرد. و هر جزئي را كه دوست نداريم و نميپسنديم از آن بيرون كشيد و با جزء مورد پسند جانشين كرد. ميتوان جامعهاي از همه لحاظ عقبمانده داشت و فقط شكل دولت آن را از آن جدا نمود و با شكلي مدرن، بگو دموكراسي غربي، يعني شكل دولت در جامعهاي پيشرفته، جايگزين كرد، در امثال و حكم ايرانيان به چنين چيزي ميگويند وصلهي ناجور، و انتظار داشت كه آن شكل، يا آن وصلهي ناجور، همانند اصلِ تقليد شده از آن در جامعهي پيشرفته عمل كند. واگر در عمل پروژه شكست خورد به جاي آن كه خطاي فكري خود را تصحيح كنيم چراغ به دست به دنبال فريب دهنده و خيانت كننده در داخل و در ميان بيگانگان بگرديم. البته مردم ما از اين اقبال نيكو برخوردارند كه در ميان اين «انديشمندان» و «منجيان» هستند كساني كه به داشتن دموكراسي غربي نيز رضايت نميدهند و ميخواهند جامعهاي عقبمانده را كه از انقلاب آن در قرن بيستم ديو سياهي چون خميني و نظام ولايت فقيهي سربرآورد بدون بهرهمندي از پيشرفت و تكامل سرمايه دارانه آن را يك راست به جامعهاي سوسياليستي، كه پايهگذاران تئوريك آن پيش شرطاش را سطح بسيار بالائي از پيشرفت، ثروت و فرهنگي كه در جامعهي سرمايه داري بايد به دست آيد ميدانستد، ببرند.!؟
29- بايد اين واقعيت را پذيرفت كه از زمان آغاز انقلاب صنعتي در انگلستان و سپس سرايت آن به ديگر جوامع اروپاي غربي، فرانسه، آلمان، هلند، ممالك اسكانديناوي و... اين كشورها با گامهاي بلند از ساير جوامع پيشي گرفتند و اين جوامع بودهاند كه جهان امروز را، با تمام خوبيها و بديهايش شكل دادهاند. از پيشرفت در علم و صنعت گرفته تا جنگها و ويرانيهاي حاصل از آن. از برده داري مدرن گرفته تا استعمار، استثمار و غارت ثروتها و منابع طبيعي سرزمينهاي عقبمانده. از بهبود در بهداشت، گسترش مراوده، اختراعهاي گوناگون در ابزار توليد، وسايل مصرفي ووو گرفته تا بمب اتم و انفجار آن در ژاپن ووو. از افكار و انديشههاي انسانگرا و مترقي گرفته تا افكار و انديشههاي فاشيستي و نژاد پرستانه. به قول ماركس در مانيفست:
بورژوازي، از طريق تكامل سريع كليهي ابزارهاي توليد و از طريق تسهيل بي حد و اندازهي وسائل ارتباط ، همه و حتا وحشيترين ملل را به سوي تمدن ميكشاند. بهاي ارزان كالاهاي بورژوازي همان توپخانهي سنگيني است كه با آن هرگونه ديوار چين را در هم ميكوبد و لجوجانهترين كينههاي وحشيان را نسبت به بيگانگان وادار به تسليم ميسازد. وي ملتها را ناگزير ميكند كه اگر نخواهند نابود شوند شيوهي توليد بورژوازي را بپذيرند و آن چه را به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند، بدين معني كه آنها نيز بورژوا شوند. خلاصه آن كه جهاني همشكل و همانند خويش ميآفريند- ماركس 1848.
ولي اين گذار از جامعهي سنتي و فئودالي به جامعهي سرمايه داري مدرن در روندي همراه با سرور و جشن و شادي انجام نگرفت. بلكه روندي بوده است همراه با تصادمها، جنگها، ويرانيها، كشتارها، غارتها، ظلم و ستمها و.... سير اين روند بدون متزلزل ساختن پايهها و زيربناهاي عيني و ذهني جامعهي فئودالي هرگز ممكن نميشد. حمله به پايههاي استبداد سلطنت فئودالي به عنوان روبناي سياسي آن جامعه و ترويج افكار و انديشههاي حكومتي مدرن مبتني بر ايدههاي آزادي و برابري، حقوق شهروندي و شكلي از حكومت انتخابي بدون حمله به افكار و نهادي كه تكيهگاه استبداد فردي بود و به آن مشروعيت ميبخشيد، يعني كليساي كاتوليك با آئينها، دگمها، مراسم و سلسله مراتب هرمگونهي آن، ممكن نميشد.
ادامه دارد.