بهار دربند!
بهار عاشق بچه است و به خاطر بیماری زنانهای که داره باید مدت طولانی قبل از باردار شدن تحت درمان باشه
اما کی قراره این مدت طولانی شروع بشه؟ کلی لباس و کفش بچه گونه بافته و فرستاده بیرون...
روزهاست دارم فکر میکنم، بارها و بارها از بهار نوشتم اما حالا از روزی که گفتند از بهار بنویس خزان ذهنم فرا رسیده، بهار دربند!
خیلی گذشت از اسفند ۸۸ و آماده شدن برای بهار ۸۹ تا اسفند ۹۲ و…
تازه به بند عمومی زندان زنان اوین منتقل شده و در شکلی از بهت و دلهره وبلاتکلیفی بودیم، بند عمومی تلفن داشت و با هر تلاشی با هزار چونه در اولین لحظات سال تحویل با همسرانمون حرف زدیم این دومین نوروز بود که باید در خانه میبود و اما! یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بیپروا گریستیم، گویی تعلیقی ابدی در انتظار ما بود. سال ۸۹ اما از سختترین سالهابود تصویر چشمان غمبار بهار بعد از حکمی عجیب و بعد انتقال ما به قرنطینه و قطعی تلفن و در نهایت ممنوع الملاقاتی تنها چشمهای درشت و غم دلتنگی و تلاش برای نگه داشتن نام تحکیم را برای من به جا میگذارد. میخواهم تنها به عنوان هم بندی بنویسم اما دلم نمیآید از بهار بگویم و نگویم شجاعترین تحکیمی ده سال اخیر است. مجبورم از بهار دانشجو هم بگویم وقتی برای دیدن امین گزینه روی میز دادستان استعفای از تحکیم یا اعلام براعت از تحکیم بود و بهار اشک میریخت از دلتنگی و حاضر به گذشتن از نام تحکیم نبود. باز اسفند شد و حالا همه سال ۸۹ را بیوقفه در زندان مانده بودیم، روزهایی عجیب و…
سال سختی گذشته بود سال بلوا، حالا ما تجربه تبعید و اعدام هم نفسها و همبندهایمان را داشتیم و فراقی به وسعت همه وجودمان، حالا سال ۹۰ تحویل میشد، همه کنار هم و به طور فشرده روبه روی تلوزیون کوچک قرنطینه و کنار سفره هفت سین! نشسته بودیم لحظهای فریاد زدیم و همه مثل سال قبل برای هم آرزوی آزادی در سال جدید را کردیم به بهار گفتم متاسفم که باز هم مجبوریم بهم تبریک بگیم! و جای شوهرامون قیافه نحس همدیگرو ببینیم خنده و گریه مون قاطی شد و گفت امیدوارم سال دیگه خونه باشیم و من در ادامه گفتم سرهمی که بافتی رو تن پسرت کنی. بهار عاشق بچه است و به خاطر بیماری زنانهای که داره باید مدت طولانی قبل از باردار شدن تحت درمان باشه اما کی قرار این مدت طولانی شروع بشه؟ کلی لباس و کفش بچه گونه بافته و فرستاده بیرون.
بهار خوب آواز میخونه و خوب میبافه. دعوای راست و چپ هم برامون به تفریحی تبدیل شده بود. دیگه بعد از مدتها چشم تو چشم بودن خوب همدیگه رو میشناختیم و بحثی نمونده بود! اما هر از چند گاهی باز هم بعد از یه خبر تلویزیون به هم یه گیری میدادیم.
میگن تا سه نشه بازی نشه! سال ۹۰ هم تموم میشد، حالا ما در بند زنان سیاسی بودیم و کلی امکانات داشتیم، سال اول که لباسی در کار نبود، سال دوم بدک نبود و حالا هر ۳ ماه میشد لباس گرفت و همیشه یه دست لباس برای عید نگه میداشتیم، سفره هفت سین مون به سفرههای آزاد نزدیکتر بود واما امید مون!!! بعضی میگفتند بیاییم به هم نگیم سال دیگه کنار بچه هات باشی و خونه باشی و… شاید اوضاع بهتر شد! اما ما بازهم گفتیم حکم من در حال تموم شدن بود برای سومین نوروز بهار رو بغل کردم. بهار گفت: بازم باید تورو بغل کنم چه بد بختی گیر کردیم چرا هیچی عوض نمیشه! گفتم چرا امسال خیلی فرق میکنه من اگه آزاد هم بودم تنها بودم چون وحید هم اینوره اما کاش تو کنار امین بودی و باز اولین اشکهای بهاریمون جاری شد، همه یکی یکی همدیگرو بغل میکردن و تبریک میگفتن، بعضی برامون بلند دعا میخوندن، بهار اومد کنار گوشم و گفت: اگه غلط اضافی نکنی سال دیگه هر دو خونهاید! اون راست میگفت حکم من به نوروز ۹۲ نمیرسید اما با نگاهی به اطرافم فهمیدم که…. چند ماه بعد من آزاد شدم، بهار برای من تصویر زنی محکم و در عین حال اهل تساهل و تسامح هست. برای مجاب کردن بازجو، دادستان و زندانبان همه تلاشش رو میکنه اما از چیزی که بهش اعتقاد داره کوتاه نمیاد (چه خوشایند همه باشه چه فقط خودش). بهار از خیلی از تفکرات بیزار بود اما همسفره وهم نمک اونها میشد، بهار تازه عروسی ۲۸ ساله بود که برای چندمین بار روانه اوین شد و حالا زنی عاشق در آستانه ۳۳ سالگی است، ارزش روزهای زندان بهار به عاشق پیشگی اوست، عشقی نشات گرفته از همه وجودش، وقتی از ملاقات برمی گرده و از امین میگه گویی تا لحظهای بعد چشمان وقلبش از جا در خواهند آمد. زمستان گذشته بهار به مرخصی آمد وهربار که یکدیگر را میدیدیم آرزو میکردم نوروز خانه باشد.
سال ۹۲ تحویل شد ما در خانه بودیم، اشکهای خوشحالی من و وحید متوقف نمیشد، صدای زنگ گوشی اومد نوشته بود بهار، جواب دادم. خوشحالم قیافه نحستو نمیبینم دیوونه- با صدای غرق در بهت، شادی و بغض گفت: ما خونهایم. گفتم خوشحالم حداقل غصه تورو نمیخورم، ما برگشتیم خونه.
خیلی نگذشت هنوز بهار تموم نشده بود که بهار رفت.
بهار بیا تا بهار بیاد. بیا خونه کنار امین، بیا تا جای جمله «ایشالله سال دیگه خونه خودت.
باشی» بگیم «کاش بقیه بچهها هم خونه هاشون بودن.
ما منتظریم، خونهات، سفره هفت سین و امین از ما منتظرتر بیا با بهار… کاش بیای تا تلافی اشکهای این چند دقیقه نوشتن رو سرت دربیارم.
مهدیه گلرو
مهدیه گلرو