اسماعیل وفا یغمائی
لبان تلخ تو
کنون که باده و
پیمانه هر دو بر لب ماست
لبان تلخ تو مجموع
شهد کندوهاست
بگو به شیخ برو با
خدای خود که مرا
لب حبیب نشان وجود
بار خداست
تو و خدای تو ومهر و
مسجد منبر
که جان جهل وهرا س
است وروح رنگ وریاست
من وتَورّق زیبائی نگارینی
که وحی مُنزّل واز
اوسرای من چو «حرا»ست
به بوسه های لب و چشم
و دست خود صدبار
اگر چه خوانده ام او
را هنوز ناخواناست
به حج نرفته ام اما
به لطف حق گاهی
میان «مروه» و«کوه صفا» مرا «مسعا»ست!
میان «مروه» و«کوه صفا» مرا «مسعا»ست!
محدثا! تو حدیثی شنو
زدفتر عشق
اگر هنوزشعوری ترا به
دل ماناست
رسول اول عالم نبود
جز «آدم»
چو خلق گشت خدا دید
چیزکی نه بجاست!
نداشت باور، آدم خدای
را، و زحق
نبود «آدم»،زآغاز
آدمی، وزعشق
به تارکش بنگر تاج
بولبشر رخشاست
وزین رهست که دارم
یقین، رسول نخست
نه آدم است!تو خود
کوششی! که کیست؟ کجاست؟
در این جهان که
جنون رنگ دشنه دارد وخون
هزار شکر که حبل
المتین من پیداست
گشای بند زگیسو! نگار
من که مرا
نجات زین همه غم رشته
ای ز زلف شماست
(وفا) اگر چه زمان طی
شد و شباب گذشت
به شیب عمر ولی دل
زعشق او برناست
15 سپتامبر 2014
میلادی
-----------------------------
1منزل: با ضم میم
وفتح ت نازل شده
2تورق هموزن با
تقدس:ورق زدن
3مروه و صفا: نام دو
کوه کوچک در مکه که مسافتشان چهارصد و بیست متر است و حاجیان در مراسم حج میان آن
باید بدوند میگویند ابراهیم وقتى اسماعیل را كه شیرخوارهاى
بود در مكّه گذارد وى تشنه بود و بین كوه صفا و مروه درختى بود، مادر اسماعیل از
منزلش بیرون شد تا به كوه صفا رسید، كسى را در آن جا ندید پس گفت: آیا در این وادى
انیس نمىباشد؟كسى جوابش را نداد، پس از آن جا گذشت تا به مروه رسید در آن جا نیز
احدى را مشاهده نكرد باز گفت: آیا در اینجا انیسى نمىباشد؟هیچ جوابى نشنید، پس به
صفا برگشت دوباره كلامش را تكرار كرد و جوابى نیامد سپس به مروه برگشت و این عمل
هفت بار تكرار شد، پس سنّت شد که حاجىیها از صفا به مروه و از مروه به صفا تا هفت
مرتبه بروند.
4مسعی : محل سعی و
دویدن میان دو تپه و کوه کوچک صفا و مروه