به کاشانی گفتم زیر پایت پوست خربزه میگذارند!
آیت الله طالقانی اسفند ۱۳۵۷ بر سر مزار دکتر محمد مصدق سخنرانی مهمی را در جمع هزاران دوستدار رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران ایراد کرد و در این سخنرانی نسبت به زیان های اختلاف و تفرقه میان انقلابیون و گروه های سیاسی و از دست رفتن دستاوردهای انقلاب هشدار داد.
سایت ملی-مذهبی ضمن بزرگداشت یاد آیت الله طالقانی متن و فایل صوتی این سخنرانی را به مخاطبان خود تقدیم می کند:
خواهران، برادران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطرهانگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شدهایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق، همان اندازه که برای هوشیاری، تاریخ ما، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطرهانگیز است به همان اندازه برای هوشیاری، بیداری و قدرت ملی خاطرخ انگیز است برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشتآور و نگرانآور است.
دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید، در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت ولی قبر او مزار او و نام او، برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود. چه سالهایی که گذشت و مردم ما و ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او می آمدند و پلیس و ماموران دژخیم و طاغوت از زیارت کردن و فاتحه خواندن او وحشت داشتند و همه راهها را به روی ما و همه ملت ما، در این گوشه بیابان میبستند. چرا؟ مگر دکتر مصدق چه بود؟ دکتر مصدق خفته در خاک چشم از جهان دوخته چه وحشتی از آن داشتند. دکتر مصدق مجموعه ای است نام او و راه و روش او از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران. دکتر مصدق در پی نهضتهای پیش از خود و ادامه نهضتهای پس از وفاتش حلقهای و واسطهای برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود. این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شدهایم، بیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری، اندیشهای و انقلابی ملت ما باشد.
ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمیکردیم؛ که همه ما از اطراف و اکناک باهم جمع شویم و یاد مصدق و راه و منش مصدق را باز زنده تر کنیم. دکتر مصدق مجموعه ای است از سلسله حوادثی است قبل از خود و و بعد از خود. ما و شخص مخلص شما اگر هر چه بگویم و به یادم هست با همه ضعف حادثه کافی نیست. آنچه من میتوانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز و شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، که شاید این تذکرات هرچه بیشتر نافعتر باشد. تذکرات شکستها و پیروزیها، تذکرات راههای مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکستها و پیروزیهای ملت ایران که مانند موج دریا گاه طوفانی میشد و گاه آرام ولی مواج و متحرک بود. دکتر مصدق چرا پیروز شد؟ چرا دکتر مصدق به حسب ظاهر و نه واقع شکست خورد! دکتر مصدق یعنی نهشت ملی و دینی ایران جرا پیروز شد و چرا به شکست منجر شد. چرا این موج برخواست و دوباره آرام گرفت.
چرا امروز ما عزت پیروزی خود را درک میکنیم؟ برای اینکه فرد فرد ما و گروههای ما تغییر کردهاند از آن وابستگیها، خودخواهیها و خودپرستیها، در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی و حیات ما، در اقتصاد، فرهنگ، اخلاق و اجتماع ما رسوخ پیدا کرده بود به یک مرتبه هوشیاری، بیداری و قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این هوشیاری و بیداری وقتی که به اوج کمال خود رسید همه قدرتهایی که علیه ما بودند، قدرتهایی که با همه قوا به سرکوب ما میکوشیدند، قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم. ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیرو ما به انفسهم
شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیلکرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف در دربار و یا پیرامون دربار، تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد. مرد اجتماع و نهضت شد. دکتر مصدق مثل بسیاری از رهبران اجتماع از درون طبقه اشراف بود. ساخت و سازهای دربار را از نزدیک مشاهده کرد. اون مقهوریتی که مردم از دربار داشتند، در نظر مصدق نبود.محوم دکتر مصدق در ابتدای کودتای رضاخانی که با همکاری استعمار قوی ده آق بابا، با همان لباس ژنده که میگویند جرإت نمیکرد که در مقالب عنصر انگلیس صحبت کند. ولی او را پیدا کردند دیدیند به دردشان میخورد؛ دیدند برنامه شون خوب اجرا میکند. دیدند فردی است در نهضت میرزا کوچک خان با پشتوانی استمار توانستند آن نهضت را شکست دهد. مردی است دارای روح نظامی و در عین حال طماع و خودپرست بسیار خوب پیداکردند به وسیله او کودتا کنند. چرا کودتا کنند برای چی؟ دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس خوب فهمیدند که این کودتا عاقبتش برای این ملت چه فاجعه ای خواهد بود. این کسی که استعمار انگلستان در بین همه مردم این کشور انتخاب کرده برای چیست ؟ و چه برنامه ای دارد؟ برای اینکه تمام قدرتهای ملی و دینی را بکوبد. تمام عشایر را سرکوب کند و همه جناها و گروهایی که درد و درکی دارند یا بکشد یا خانه نشین کند. راه را برای غارت و چپاول انگلستان را باز کند. این برنامه انها بود. آن روز چه مردمی متوجه بودند که عاقبت چنین حکومت و سلطنتی را ارزیابی کنند. عده ای محدود. یک اکثریتی متوجه نبودند فریب وعده ها؛ به عنوان امنیت، به عنوان ثبات کشور به عنوان سرکوبی اشرار از او حمایت میکردند. یک عده ای هم می فهمیدند ولی جرأت مقاومت نداشتند. در ان دوره ای که دو قدرت روس و انگلستان راه نفوذ را پیدا کرده بودند؛ هیأت حاکمه عده ای طرفردار روس بودند و عده ای طرفردار انگلیس ولی آن حقی که ملحوظ نمیشد: حقوق ملت ایران بود. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این تز را نشان داد که نه روس و نه انگلیس، بلکه ملت؛ این ملت است که باید سرنوشتش را خود به دست گیرد و راهش را بیابد و پیش رود.
مدرس در تبعیدگاه کشته شد و رفقای او. چه خاطراتی از مرحوم مدرس به یادگار دارم. که با پدر من روابطی داشت نامه هایی که از تبعیدگاه می فرستاد به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت معمول بود و از وضع خودش شکایت میکرد و دردلهایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی میفرستاد که من در تبعیدگاه هستم و خواهم مرد. دکتر مصدق و مرحوم مدرس دنبال چه تزی بودند سالها ملت ایران و ملل اسلامی خواب بودند در این میان از کشور ما مانند سید جمالی قیام کرد از این کشور به آن کشور می رفت تا مردم را بیدار کند . سپس نهضت تنباکو را داشتیم. بعد نهضت مشروطه پدید آمد. چرا نهضت مشروطیت شکست خورد نهضت مشروطیت! چرا بعد از این همه فداکاری ها سروکله رضاخان مستبد بیرون آمد. برا اینکه یک عده فرصت طلب و خودخواه آن مسیر مشروطیت را تغییر دادند. و مشروطیت که باید حق ملت باشد در انتخاب دولت و مجلسٰ سرنوشتشان، تبدیل شد به آلت و وسیله ای قدرتهای استبداد و استعمار. این هم از مشروطیت! خاموش ماندیم، مردم در مقابل استبداد رضاخانی زبانشان بسته بود. ولی دلها می تپید و قلبها در حرکت بود. منتظر فرصت بودند. چه شد! شهریور بیست پیش آمد؛ ملت هوشیار شد. پوکی دعاوی رضاخانی را فهمید. اونکه در مقابل ملت شمشیری بود بر سر همه در مقابل اجنبی چقدر ذلیل و زبون بود. من یادم هست وقتی در رادیو انگلستان اولین حمله را به او متوجه رضاخان کرد. بیچاره خودش را باخت. در همین قصر سعد آباد هر شب و هر روز در زیر یک درختی و در گوشه ای از وحشت میخزید. چند دفعه قصد فرار داشت و فرار کرد ولی برگردادنش. صندوق جواهرات مانند پسر خلفش در کامیون گذاشته بود می رفت و بر میگشت. مانند یک بچه گربه پتششو گرفتند انداختندنش جزیره موریس. تازه غافل مردم فهمیدند که این قدرت چقدر پوشالی بود.مرد حسابی یا ناحسابی چرا در رفتی؟ این هم با این زبونی و بدبختی. بعدش هم شد رضاشاه “کبیر”. اگر در نمی رفت پس چی میشد. همانطور که پسرش هم دفعه اول فرار کرد. اگر ملت با تو بود چرا فرار کردی!
وقتی ملت فهمید و درونش چه بد جنگ بین المللی پیش آمد. در این بین مردم فهمیدند که باید چیکار کنند شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب، بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را ابراز کرد. تزی که بعدها از سوی «ناصر»، «نهرو» و «سوکارنو» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست. ما نفت نمیخواهیم، گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم.
نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت میرسیم به اشاره آیه قرآن ان الله لایغیر حتی یغیر ما بانفسهم که قبلاً تلاوت شد که وقتیکه وحدتنظر بود، گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد.
بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم. اینها فقط برای تذکر و بیان واقعیاتی است که موضع و موقع خود را درک کنیم. این به روحیات و نفسیات انسان باز میگردد. همانطور که انواع میکروبها، پیرامون انسان موجود است ولی همین که بدن علیل شد و زخم و جراحتی پیش آمد، از همانجا بیماری نفوذ پیدا میکند، در روحیات و افکار انسان هم مساله به همین شکل است.
عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را پیدا کردن. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند که ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها میگفتند دکتر مصدق بیدین است یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت و توطئه.
مرحوم دکتر مصدق میگفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام میگفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی و بدینترتیب این جناح را جدا کردند. نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به سویی رفتتند.
دوباره آمدند سراغ مرحوم آیتالله کاشانی، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک میشناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتوگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از زاهدی حمایت میکند و توطئهای در کار است. به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزهای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه دیدم گفت: «حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش!» گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم من شما را مرد پاک و مبارزی میدانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموشناشدنی است. شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت که خاطرتان جمع باشد!
با همین مسائل جزئی و خصلتها و غرورها (امان از غرورها) و هواس نفس؛ همانطور که ما معتقدیم که شیطان از نقطه ضعف انسان شروع میکند. یکی مال دوستی است. یکی شهوت دارد. یکی جاه طلب است. همانگونه شیاطین که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوسان و کارکشتهها دور افراد و گروههایی کردند که بابا تو این چنین هستی، نهضت مال توست، سهم بزرگ از آن توست این بیچاره را بادش میکنند و خام میکنند و آن دیگری را هم همینطور و آنها را مقابل همدیگر قرار میدهند.
دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید، در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت ولی قبر او مزار او و نام او، برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود. چه سالهایی که گذشت و مردم ما و ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او می آمدند و پلیس و ماموران دژخیم و طاغوت از زیارت کردن و فاتحه خواندن او وحشت داشتند و همه راهها را به روی ما و همه ملت ما، در این گوشه بیابان میبستند. چرا؟ مگر دکتر مصدق چه بود؟ دکتر مصدق خفته در خاک چشم از جهان دوخته چه وحشتی از آن داشتند. دکتر مصدق مجموعه ای است نام او و راه و روش او از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران. دکتر مصدق در پی نهضتهای پیش از خود و ادامه نهضتهای پس از وفاتش حلقهای و واسطهای برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود. این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شدهایم، بیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری، اندیشهای و انقلابی ملت ما باشد.
ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمیکردیم؛ که همه ما از اطراف و اکناک باهم جمع شویم و یاد مصدق و راه و منش مصدق را باز زنده تر کنیم. دکتر مصدق مجموعه ای است از سلسله حوادثی است قبل از خود و و بعد از خود. ما و شخص مخلص شما اگر هر چه بگویم و به یادم هست با همه ضعف حادثه کافی نیست. آنچه من میتوانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز و شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، که شاید این تذکرات هرچه بیشتر نافعتر باشد. تذکرات شکستها و پیروزیها، تذکرات راههای مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکستها و پیروزیهای ملت ایران که مانند موج دریا گاه طوفانی میشد و گاه آرام ولی مواج و متحرک بود. دکتر مصدق چرا پیروز شد؟ چرا دکتر مصدق به حسب ظاهر و نه واقع شکست خورد! دکتر مصدق یعنی نهشت ملی و دینی ایران جرا پیروز شد و چرا به شکست منجر شد. چرا این موج برخواست و دوباره آرام گرفت.
چرا امروز ما عزت پیروزی خود را درک میکنیم؟ برای اینکه فرد فرد ما و گروههای ما تغییر کردهاند از آن وابستگیها، خودخواهیها و خودپرستیها، در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی و حیات ما، در اقتصاد، فرهنگ، اخلاق و اجتماع ما رسوخ پیدا کرده بود به یک مرتبه هوشیاری، بیداری و قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این هوشیاری و بیداری وقتی که به اوج کمال خود رسید همه قدرتهایی که علیه ما بودند، قدرتهایی که با همه قوا به سرکوب ما میکوشیدند، قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم. ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیرو ما به انفسهم
شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیلکرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف در دربار و یا پیرامون دربار، تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد. مرد اجتماع و نهضت شد. دکتر مصدق مثل بسیاری از رهبران اجتماع از درون طبقه اشراف بود. ساخت و سازهای دربار را از نزدیک مشاهده کرد. اون مقهوریتی که مردم از دربار داشتند، در نظر مصدق نبود.محوم دکتر مصدق در ابتدای کودتای رضاخانی که با همکاری استعمار قوی ده آق بابا، با همان لباس ژنده که میگویند جرإت نمیکرد که در مقالب عنصر انگلیس صحبت کند. ولی او را پیدا کردند دیدیند به دردشان میخورد؛ دیدند برنامه شون خوب اجرا میکند. دیدند فردی است در نهضت میرزا کوچک خان با پشتوانی استمار توانستند آن نهضت را شکست دهد. مردی است دارای روح نظامی و در عین حال طماع و خودپرست بسیار خوب پیداکردند به وسیله او کودتا کنند. چرا کودتا کنند برای چی؟ دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس خوب فهمیدند که این کودتا عاقبتش برای این ملت چه فاجعه ای خواهد بود. این کسی که استعمار انگلستان در بین همه مردم این کشور انتخاب کرده برای چیست ؟ و چه برنامه ای دارد؟ برای اینکه تمام قدرتهای ملی و دینی را بکوبد. تمام عشایر را سرکوب کند و همه جناها و گروهایی که درد و درکی دارند یا بکشد یا خانه نشین کند. راه را برای غارت و چپاول انگلستان را باز کند. این برنامه انها بود. آن روز چه مردمی متوجه بودند که عاقبت چنین حکومت و سلطنتی را ارزیابی کنند. عده ای محدود. یک اکثریتی متوجه نبودند فریب وعده ها؛ به عنوان امنیت، به عنوان ثبات کشور به عنوان سرکوبی اشرار از او حمایت میکردند. یک عده ای هم می فهمیدند ولی جرأت مقاومت نداشتند. در ان دوره ای که دو قدرت روس و انگلستان راه نفوذ را پیدا کرده بودند؛ هیأت حاکمه عده ای طرفردار روس بودند و عده ای طرفردار انگلیس ولی آن حقی که ملحوظ نمیشد: حقوق ملت ایران بود. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این تز را نشان داد که نه روس و نه انگلیس، بلکه ملت؛ این ملت است که باید سرنوشتش را خود به دست گیرد و راهش را بیابد و پیش رود.
مدرس در تبعیدگاه کشته شد و رفقای او. چه خاطراتی از مرحوم مدرس به یادگار دارم. که با پدر من روابطی داشت نامه هایی که از تبعیدگاه می فرستاد به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت معمول بود و از وضع خودش شکایت میکرد و دردلهایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی میفرستاد که من در تبعیدگاه هستم و خواهم مرد. دکتر مصدق و مرحوم مدرس دنبال چه تزی بودند سالها ملت ایران و ملل اسلامی خواب بودند در این میان از کشور ما مانند سید جمالی قیام کرد از این کشور به آن کشور می رفت تا مردم را بیدار کند . سپس نهضت تنباکو را داشتیم. بعد نهضت مشروطه پدید آمد. چرا نهضت مشروطیت شکست خورد نهضت مشروطیت! چرا بعد از این همه فداکاری ها سروکله رضاخان مستبد بیرون آمد. برا اینکه یک عده فرصت طلب و خودخواه آن مسیر مشروطیت را تغییر دادند. و مشروطیت که باید حق ملت باشد در انتخاب دولت و مجلسٰ سرنوشتشان، تبدیل شد به آلت و وسیله ای قدرتهای استبداد و استعمار. این هم از مشروطیت! خاموش ماندیم، مردم در مقابل استبداد رضاخانی زبانشان بسته بود. ولی دلها می تپید و قلبها در حرکت بود. منتظر فرصت بودند. چه شد! شهریور بیست پیش آمد؛ ملت هوشیار شد. پوکی دعاوی رضاخانی را فهمید. اونکه در مقابل ملت شمشیری بود بر سر همه در مقابل اجنبی چقدر ذلیل و زبون بود. من یادم هست وقتی در رادیو انگلستان اولین حمله را به او متوجه رضاخان کرد. بیچاره خودش را باخت. در همین قصر سعد آباد هر شب و هر روز در زیر یک درختی و در گوشه ای از وحشت میخزید. چند دفعه قصد فرار داشت و فرار کرد ولی برگردادنش. صندوق جواهرات مانند پسر خلفش در کامیون گذاشته بود می رفت و بر میگشت. مانند یک بچه گربه پتششو گرفتند انداختندنش جزیره موریس. تازه غافل مردم فهمیدند که این قدرت چقدر پوشالی بود.مرد حسابی یا ناحسابی چرا در رفتی؟ این هم با این زبونی و بدبختی. بعدش هم شد رضاشاه “کبیر”. اگر در نمی رفت پس چی میشد. همانطور که پسرش هم دفعه اول فرار کرد. اگر ملت با تو بود چرا فرار کردی!
وقتی ملت فهمید و درونش چه بد جنگ بین المللی پیش آمد. در این بین مردم فهمیدند که باید چیکار کنند شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب، بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را ابراز کرد. تزی که بعدها از سوی «ناصر»، «نهرو» و «سوکارنو» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست. ما نفت نمیخواهیم، گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم.
نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت میرسیم به اشاره آیه قرآن ان الله لایغیر حتی یغیر ما بانفسهم که قبلاً تلاوت شد که وقتیکه وحدتنظر بود، گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد.
بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم. اینها فقط برای تذکر و بیان واقعیاتی است که موضع و موقع خود را درک کنیم. این به روحیات و نفسیات انسان باز میگردد. همانطور که انواع میکروبها، پیرامون انسان موجود است ولی همین که بدن علیل شد و زخم و جراحتی پیش آمد، از همانجا بیماری نفوذ پیدا میکند، در روحیات و افکار انسان هم مساله به همین شکل است.
عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را پیدا کردن. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند که ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها میگفتند دکتر مصدق بیدین است یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت و توطئه.
مرحوم دکتر مصدق میگفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام میگفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی و بدینترتیب این جناح را جدا کردند. نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به سویی رفتتند.
دوباره آمدند سراغ مرحوم آیتالله کاشانی، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک میشناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتوگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از زاهدی حمایت میکند و توطئهای در کار است. به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزهای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه دیدم گفت: «حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش!» گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم من شما را مرد پاک و مبارزی میدانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموشناشدنی است. شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت که خاطرتان جمع باشد!
با همین مسائل جزئی و خصلتها و غرورها (امان از غرورها) و هواس نفس؛ همانطور که ما معتقدیم که شیطان از نقطه ضعف انسان شروع میکند. یکی مال دوستی است. یکی شهوت دارد. یکی جاه طلب است. همانگونه شیاطین که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوسان و کارکشتهها دور افراد و گروههایی کردند که بابا تو این چنین هستی، نهضت مال توست، سهم بزرگ از آن توست این بیچاره را بادش میکنند و خام میکنند و آن دیگری را هم همینطور و آنها را مقابل همدیگر قرار میدهند.
اینها همه تذکار است، آن چند نفری هم که اطراف مرحوم دکتر بودند، به آنها هم گفتند دکتر پیرمرد است و عقلش کم شده، مردنی است. تو جوانی و تو باید جای او را بگیری. باد تو آسین اون کردن. باد تو آسین یک دیگری کردند. او را یک طف بدند . یکی دیگر را طرف دیگر… همانطور که مصدقی را که فرمانش را مردم اجابت میکردند، با یک ضربه ۲۸ مرداد، چنین فاجعه ای برای ملت ایران پیش آوردند. از سوی عدهای لات و بدکاره، با چند دینار پول، به خانهنشینی افتاد، محاکمهاش کردند، به زندانش افکندند ولی به آن هم اکتفا نکردند و پس از انقضای زندان در همین قلعه سالها زندانی بود که یادم میآید وقتی که ما در زندان بودیم و احوال ایشان را میپرسیدیم میگفتند دکتر تنهاست و خانوادهاش هم همیشه فرصت ندارند که اطراف او باشند. دکتر میگوید کاری بکنید که من هم بیایم پیش شما و با شماها باشم (بیارید زندان پیش شما) ولی تز و هدف خود را حفظ کرد.
برادران! فرزندان! انسان چقدر باید تجربه کند. به جای از خودبینیها و گروهبینیها، خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آیندهمان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟
نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر ولی ما محکوم و متلاشی شدیم. باز غارتگران بینالمللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان ما را پیدرپی در مقابل مسلسل و گلولهها قرار دادند، عدهای دزد و اوباش و ناچیز و پست را بر همه حیات و زندگی ما مسلط کردند. ولی ملت ما اگر به ظاهر زبانش بسته بود و با هزار زبان گویا بود و حرفش را میزد گروههای پنهان و آشکار مبارزه را ادامه دادند. پس از شکست دولت دکتر مصدق و پیشامد ۲۸ مرداد “نهضت مقاومت ملی” تشکیل شد، برای آن که این چراغ خاموش نشود و قلوب مردم هنوز باقی باشد. عدهای از فرزانگان و شخصیتهای ملی و دینی از قبیل آیتالله حاج آقا رضا زنجانی ( که جایشان اینجا خالی است) آقای مهندس بازرگان و دیگر رفقا و دوستان این چراغ را روشن نگاه داشتند و آگاهی مردم را بیشتر کردند و مانند دریا گاه طوفانی یا آرام، ولی در درون پر از طوفان.
این نهضت ادامه یافت. از کجا شروع شد؟ از شخصیتهای سیاسی هوشیار و بیدار، شخصیتهایی که آگاه به سیاستها و شیطنتها همه بودند و با پشتیبانی شخصیتهای اسلامی و مذهبی آیا میشود این را نادیده گرفت؟ از نهضت تنباکو و سید جمالالدین تاکنون کیست که نادیده بگیرد؟ فرزندان من! ملت ایران این چنین هستند. من نمیخواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم، اینها همه فرزندان ما هستند، من دلم برای همه میتپد. در زندان از هر گروهی خبر تیرباران را میشنیدم مثل آن بود که به قلب من تیر میزدند ولی آیا میشود شرایط کشور، اخلاق این مردم، ایمانشان را نادیده گرفت.
این کشاورزانی که امروز اینجا جمع شدهاند، این کارگران و این کارمندان، اینها شعارشان چیست؟ این شور و شعور از کجا جوشیده است، از آن ایمان و اسلام مردم این کشور. عرب فقط ناقل اسلام بود ولی این همه فلاسفه، علمای فقه و ادب و عرفان، همه چیز را از علوم غرب گرفتند و با تعالیم قرآن، آن را شکوفا کردند و بدینجا رساندند. اینجا ایران است، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را میشناسند، هرجا فلسفه، علم، عرفان، و آگاهیای است، همه دنیا معترفند که پایه اصلیاش از ایران بوده است.
اکنون ما ملت ایران قیام کردهایم. بعد از ۱۵ خرداد، شخصیتی علمی، دینی و مرجعی قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد. همان وقتی که اکثریت مردم ما و رهبران ما، جرأت نمیکردند انگشت روی درد بگذارند که رژیم سلطنت، دربار و شاهنشاهی بود این مرد بلند شد و گفت «این مرد قانون را نمیشناسد». تا چه رسد به اینکه قانون اساسی را بشناسد و درد همه مردم همین بود. قانون و مشروطیت آلت دست رژیم استبداد و سلطنت است. به قول دوست ما آقای مهندس بازرگان «اعلی» حضرتی با مشروطیت و قانون سازگار نیست. او خودش را «اعلی» میداند، یعنی مرتبه خدایی و فوق خدایی. مردم حرکت کردند، جان دادند، ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران چون به موضع درد و بدبختیها انگشت گذاشته بود دیگر ساکت ننشست. خفقان و کشتار زیاد شد. گروههای مسلح به میدان آمدند.
امروز ما یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سرگذاشتهایم، مرحلهها در پیش داریم. دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باید تجربههای سابق خودمان را در نظر بگیریم.
در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمتی را گفتم خصلتها، نفسیات و روحیات و قسمتی دیگر را هم متأسفانه گروهها، گروههای راست و چپ. هر دوی اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. «چپنما» یا چپ و راستها یا راستنماها. همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد ما باید به سرنوشت خود دست یابیم. نفت باید به روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و ظلم و کوبیدن ملت ماست. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ نه روسیه و نه دیگران از ما حمایت نکردند. ما حمایت آنها را نمیخواهیم همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، تودهایهای نفتی درست شدند – من به تودههای اصیل جسارت نمیکنم- با عدهای جوانان ناپخته آلت دستشان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است. او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده و ۵۰-۶۰ سال در مبارزه بوده است، میچسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟
نفت به روی استعمار بسته شد، اما همان کارگران و کارمندانی شرکت نفتی که در دوره تسلط انگلیسیها سربهزیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده میشد. ولی هر روز بهانهای داشتند که ما مسکن، تأمین بهداشت و چه و چه میخواهیم. آقا بگذارید قدری نفس بکشیم؟ در مقابل غول استعمار بگذارید ما حواسمان جمع باشد، این ملت از آن شماست. نفت مال شماست، ولی مگر میگذاشتند.
در همین راه بر زدند بین مخالفت راست و چپ، چهها کردند، داستان ۲۸ مرداد پیش آمد، خوب شد؟ خوب نتیجهای گرفتیم؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد آمدم آن قدر نامه به عنوان چپیها و تودهایها – البته به عنوان آنها- با شعارهای آنها، ترا میکشیم، همه آخوندها را میکشیم، به دارتان میزنیم بین ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد. اگر در راه ما مقاومت کنید چه و چه میکنیم و برای مراجع دیگر میفرستادند. من این را میدانستم، ما میدانستیم این دروغ و دسیسه است و کمونیسم میخواهد مسلط شود و دین را میخواهد از بین ببرد. عدهای داد «وااسلاما» شان بلند شد و عده دیگر با شعارهای این طرفیشان. این میان چه شد؟ چند سال ذلت؟ نباید ما متنبه شویم.
همه فرزندان ما، برادران عزیزان ما، با حسن نیتی که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، تذکاری پدر رنجوری که اواخر زندگیاش را میگذراند و جز خیر و صلاح چیزی برای ملتش نمیخواهد امیدوارم کسی دلخور نشود، ما صلاح همه را میخواهیم. من هیچ کینه، بغض و یا محبت و کشش خاصی نسبت به گروهی ندارم.
این ملت رنجدیده، ملتی که در خیابان و بازار و بالای بامهای ده و شهر این همه قربانی داده و این همه رنج کشیده است؛ باید مواظب باشیم باز هم دچار برزدن عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و جاسوسان آنها نشویم. در غیر این صورت همه ما کوبیده میشویم. من اعلام خطری را پیشبینی میکنم همه ما در شرایط ۲۸ مرداد و حتی بدتر از آن هستیم. دندانهای آنها تیزتر و عقدههاشان بیشتر شده است. سرتاپا علیه ما خشمند، با همه دسیسهها و وسائل نظامی و غیرنظامی در کمین ما نشسته است، هوشیار باشیم این تفرقهافکنیها، موضعگیریها و شعارهای بیجا را کنار بگذاریم و همانطور که در انهدام این قدرت کوشیدید در سازندگی بکوشید.
به اندازه کوهها ما بار مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در پیش داریم. این دولتی که فعلاً این مسئولیت خطیر را برعهده گرفته است بارها گفتهام نه دولت ایدهآل شما چپگراها، راستگراها و … نمیدانم هرچه که اسمش را میگذارید، ایدهآل من هم نیست. و این را باید اعتراف کنیم که اینها مخلصند، هوی پرست نیستند. مشکلات دارند، گاهی در جلساتی که شرکت میکنم، گوشهای از مشکلات را که نشان میدهند من وحشت میکنم. بکوشیم انتقاد بکنیم، هر چقدر که دلمان میخواهد، در انتصابات و در کارها انتقاد کنیم ولی باید همکاری کنیم، برادرانه و با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.
وضع ارتش ما متلاشی شده است. این قدر شعار تلاشی ارتش را ندهید. خدا میداند این شعار مصلحت نیست، ارتش باید باشد، ارتش ملی و تصفیه شده، میلیونها خرج این ارتش و تجهیزات و وسائل جنگیاش شده است، اینها را باید در دریا بریزیم؟ باید متخصصین و کارکشتگانی باشند و بشناسند، نظام ارتش بد بوده است و نه ارتشی. مگر ما فراموش کردهایم که نظام هواپیمایی چه کرده و چه خونهایی داده و چه حماسههایی آفریدهاند؟ سربازان و افسرانی که شبها به منزل من میآمدند با گریهها و نالههایشان اینها برادران ما هستند. اینها که همه بد نبودند. دامن هر کس در یک محیط فاسد به گناه آلوده میشود. هیچکدام نمیتوانیم خود را تبرئه کنیم.
برادران! خواهران! کارگران! کارمندها!
باور کنید این مملکت مال شماست. هنوز نمیخواهید باور کنید، چون سالها نمیخواستند باور کنید، این کارخانه مال شماست، این منابع طبیعی مال شماست، حق شماست و مال دیگری نیست ولی مهلت دهید که اینها به راه بیفتد، این منابع جاری شود، این کارخانهها به کار بیفتد و زراعت ما سر و صورت پیدا کند. این نظام و ارتش مال شماست. دیگر در مقابل شما نخواهد بود، تسویه خواهد شد، امروز هم که دیدید بعضیهاشان را تسویه کردند با شدت هم تسویه خواهد شد. هیچ مجالی به کسانی که جنایت و ظلم کردند نخواهیم داد ولی همه که این طور نبودند. ارتشی قوی از حیث کیفیت و از حیث کمیت فشرده برای شهر و روستا گارد ملی خواهیم داشت.
چند روز پیش در ملاقاتی با آیتالله خمینی، گفتم باور میکردید این انقلاب را؟ گفتند نه والله. ایشان این پیروزی را معجزه میدانستند بیایید این اعجاز را قدر بدانیم و آیندهنگر باشیم. با هم مخالفیم، صحبت و یکدیگر را قانع میکنیم ولی در اصل سرنوشت باید وحدتنظر داشته باشیم. از خودخواهی برون بیایید. امیدوارم لطف خدا و همت والای شما ملت عزیز همیشه شامل حال ما باشد.
ملی مذهبی
برادران! فرزندان! انسان چقدر باید تجربه کند. به جای از خودبینیها و گروهبینیها، خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آیندهمان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟
نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر ولی ما محکوم و متلاشی شدیم. باز غارتگران بینالمللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان ما را پیدرپی در مقابل مسلسل و گلولهها قرار دادند، عدهای دزد و اوباش و ناچیز و پست را بر همه حیات و زندگی ما مسلط کردند. ولی ملت ما اگر به ظاهر زبانش بسته بود و با هزار زبان گویا بود و حرفش را میزد گروههای پنهان و آشکار مبارزه را ادامه دادند. پس از شکست دولت دکتر مصدق و پیشامد ۲۸ مرداد “نهضت مقاومت ملی” تشکیل شد، برای آن که این چراغ خاموش نشود و قلوب مردم هنوز باقی باشد. عدهای از فرزانگان و شخصیتهای ملی و دینی از قبیل آیتالله حاج آقا رضا زنجانی ( که جایشان اینجا خالی است) آقای مهندس بازرگان و دیگر رفقا و دوستان این چراغ را روشن نگاه داشتند و آگاهی مردم را بیشتر کردند و مانند دریا گاه طوفانی یا آرام، ولی در درون پر از طوفان.
این نهضت ادامه یافت. از کجا شروع شد؟ از شخصیتهای سیاسی هوشیار و بیدار، شخصیتهایی که آگاه به سیاستها و شیطنتها همه بودند و با پشتیبانی شخصیتهای اسلامی و مذهبی آیا میشود این را نادیده گرفت؟ از نهضت تنباکو و سید جمالالدین تاکنون کیست که نادیده بگیرد؟ فرزندان من! ملت ایران این چنین هستند. من نمیخواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم، اینها همه فرزندان ما هستند، من دلم برای همه میتپد. در زندان از هر گروهی خبر تیرباران را میشنیدم مثل آن بود که به قلب من تیر میزدند ولی آیا میشود شرایط کشور، اخلاق این مردم، ایمانشان را نادیده گرفت.
این کشاورزانی که امروز اینجا جمع شدهاند، این کارگران و این کارمندان، اینها شعارشان چیست؟ این شور و شعور از کجا جوشیده است، از آن ایمان و اسلام مردم این کشور. عرب فقط ناقل اسلام بود ولی این همه فلاسفه، علمای فقه و ادب و عرفان، همه چیز را از علوم غرب گرفتند و با تعالیم قرآن، آن را شکوفا کردند و بدینجا رساندند. اینجا ایران است، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را میشناسند، هرجا فلسفه، علم، عرفان، و آگاهیای است، همه دنیا معترفند که پایه اصلیاش از ایران بوده است.
اکنون ما ملت ایران قیام کردهایم. بعد از ۱۵ خرداد، شخصیتی علمی، دینی و مرجعی قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد. همان وقتی که اکثریت مردم ما و رهبران ما، جرأت نمیکردند انگشت روی درد بگذارند که رژیم سلطنت، دربار و شاهنشاهی بود این مرد بلند شد و گفت «این مرد قانون را نمیشناسد». تا چه رسد به اینکه قانون اساسی را بشناسد و درد همه مردم همین بود. قانون و مشروطیت آلت دست رژیم استبداد و سلطنت است. به قول دوست ما آقای مهندس بازرگان «اعلی» حضرتی با مشروطیت و قانون سازگار نیست. او خودش را «اعلی» میداند، یعنی مرتبه خدایی و فوق خدایی. مردم حرکت کردند، جان دادند، ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران چون به موضع درد و بدبختیها انگشت گذاشته بود دیگر ساکت ننشست. خفقان و کشتار زیاد شد. گروههای مسلح به میدان آمدند.
امروز ما یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سرگذاشتهایم، مرحلهها در پیش داریم. دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باید تجربههای سابق خودمان را در نظر بگیریم.
در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمتی را گفتم خصلتها، نفسیات و روحیات و قسمتی دیگر را هم متأسفانه گروهها، گروههای راست و چپ. هر دوی اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. «چپنما» یا چپ و راستها یا راستنماها. همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد ما باید به سرنوشت خود دست یابیم. نفت باید به روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و ظلم و کوبیدن ملت ماست. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ نه روسیه و نه دیگران از ما حمایت نکردند. ما حمایت آنها را نمیخواهیم همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، تودهایهای نفتی درست شدند – من به تودههای اصیل جسارت نمیکنم- با عدهای جوانان ناپخته آلت دستشان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است. او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده و ۵۰-۶۰ سال در مبارزه بوده است، میچسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟
نفت به روی استعمار بسته شد، اما همان کارگران و کارمندانی شرکت نفتی که در دوره تسلط انگلیسیها سربهزیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده میشد. ولی هر روز بهانهای داشتند که ما مسکن، تأمین بهداشت و چه و چه میخواهیم. آقا بگذارید قدری نفس بکشیم؟ در مقابل غول استعمار بگذارید ما حواسمان جمع باشد، این ملت از آن شماست. نفت مال شماست، ولی مگر میگذاشتند.
در همین راه بر زدند بین مخالفت راست و چپ، چهها کردند، داستان ۲۸ مرداد پیش آمد، خوب شد؟ خوب نتیجهای گرفتیم؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد آمدم آن قدر نامه به عنوان چپیها و تودهایها – البته به عنوان آنها- با شعارهای آنها، ترا میکشیم، همه آخوندها را میکشیم، به دارتان میزنیم بین ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد. اگر در راه ما مقاومت کنید چه و چه میکنیم و برای مراجع دیگر میفرستادند. من این را میدانستم، ما میدانستیم این دروغ و دسیسه است و کمونیسم میخواهد مسلط شود و دین را میخواهد از بین ببرد. عدهای داد «وااسلاما» شان بلند شد و عده دیگر با شعارهای این طرفیشان. این میان چه شد؟ چند سال ذلت؟ نباید ما متنبه شویم.
همه فرزندان ما، برادران عزیزان ما، با حسن نیتی که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، تذکاری پدر رنجوری که اواخر زندگیاش را میگذراند و جز خیر و صلاح چیزی برای ملتش نمیخواهد امیدوارم کسی دلخور نشود، ما صلاح همه را میخواهیم. من هیچ کینه، بغض و یا محبت و کشش خاصی نسبت به گروهی ندارم.
این ملت رنجدیده، ملتی که در خیابان و بازار و بالای بامهای ده و شهر این همه قربانی داده و این همه رنج کشیده است؛ باید مواظب باشیم باز هم دچار برزدن عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و جاسوسان آنها نشویم. در غیر این صورت همه ما کوبیده میشویم. من اعلام خطری را پیشبینی میکنم همه ما در شرایط ۲۸ مرداد و حتی بدتر از آن هستیم. دندانهای آنها تیزتر و عقدههاشان بیشتر شده است. سرتاپا علیه ما خشمند، با همه دسیسهها و وسائل نظامی و غیرنظامی در کمین ما نشسته است، هوشیار باشیم این تفرقهافکنیها، موضعگیریها و شعارهای بیجا را کنار بگذاریم و همانطور که در انهدام این قدرت کوشیدید در سازندگی بکوشید.
به اندازه کوهها ما بار مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در پیش داریم. این دولتی که فعلاً این مسئولیت خطیر را برعهده گرفته است بارها گفتهام نه دولت ایدهآل شما چپگراها، راستگراها و … نمیدانم هرچه که اسمش را میگذارید، ایدهآل من هم نیست. و این را باید اعتراف کنیم که اینها مخلصند، هوی پرست نیستند. مشکلات دارند، گاهی در جلساتی که شرکت میکنم، گوشهای از مشکلات را که نشان میدهند من وحشت میکنم. بکوشیم انتقاد بکنیم، هر چقدر که دلمان میخواهد، در انتصابات و در کارها انتقاد کنیم ولی باید همکاری کنیم، برادرانه و با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.
وضع ارتش ما متلاشی شده است. این قدر شعار تلاشی ارتش را ندهید. خدا میداند این شعار مصلحت نیست، ارتش باید باشد، ارتش ملی و تصفیه شده، میلیونها خرج این ارتش و تجهیزات و وسائل جنگیاش شده است، اینها را باید در دریا بریزیم؟ باید متخصصین و کارکشتگانی باشند و بشناسند، نظام ارتش بد بوده است و نه ارتشی. مگر ما فراموش کردهایم که نظام هواپیمایی چه کرده و چه خونهایی داده و چه حماسههایی آفریدهاند؟ سربازان و افسرانی که شبها به منزل من میآمدند با گریهها و نالههایشان اینها برادران ما هستند. اینها که همه بد نبودند. دامن هر کس در یک محیط فاسد به گناه آلوده میشود. هیچکدام نمیتوانیم خود را تبرئه کنیم.
برادران! خواهران! کارگران! کارمندها!
باور کنید این مملکت مال شماست. هنوز نمیخواهید باور کنید، چون سالها نمیخواستند باور کنید، این کارخانه مال شماست، این منابع طبیعی مال شماست، حق شماست و مال دیگری نیست ولی مهلت دهید که اینها به راه بیفتد، این منابع جاری شود، این کارخانهها به کار بیفتد و زراعت ما سر و صورت پیدا کند. این نظام و ارتش مال شماست. دیگر در مقابل شما نخواهد بود، تسویه خواهد شد، امروز هم که دیدید بعضیهاشان را تسویه کردند با شدت هم تسویه خواهد شد. هیچ مجالی به کسانی که جنایت و ظلم کردند نخواهیم داد ولی همه که این طور نبودند. ارتشی قوی از حیث کیفیت و از حیث کمیت فشرده برای شهر و روستا گارد ملی خواهیم داشت.
چند روز پیش در ملاقاتی با آیتالله خمینی، گفتم باور میکردید این انقلاب را؟ گفتند نه والله. ایشان این پیروزی را معجزه میدانستند بیایید این اعجاز را قدر بدانیم و آیندهنگر باشیم. با هم مخالفیم، صحبت و یکدیگر را قانع میکنیم ولی در اصل سرنوشت باید وحدتنظر داشته باشیم. از خودخواهی برون بیایید. امیدوارم لطف خدا و همت والای شما ملت عزیز همیشه شامل حال ما باشد.
ملی مذهبی