اسماعيل وفا يغمائى
ولى جا ودان فرخاك كيانى
كه هر لاله اش دارد از لاله روئى
نشانها و گلزارش از كلك مانى
برافروز آتش به گلبانگ شادى
مگر شعله ى آتش جاودانى
بسوزد به دل هر چه ا فسردگى را
بر اين خاك هم دفتر نوحه خوانى
پيش از انكه ابر نكبت وسوگ بر ايران بارش آغاز كند وعلفهاى تاريك و هرزامكان رشد پيدا كنند، سرزمين ما سرزمين جشنها و شادى ها بود.
من آنقدر كه بايد تاريخ سرزمين خود را مى شناسم و مى دانم كه استبداد شاهنشاهى آنجا كه لازم بوده چه تسمه اى از گرده مردم مى كشيده، اما مى فهمم براى اينكه ملتى اين همه جشن و شادى داشته باشد، در هر ماه جشنی بزرگ ، و ملتى كه اشك و سوگ در آئينش اززمره گناهان باشد و دستاورد اهريمن، بايد مدتهاى مديد امكان شاد زيستن را دارا بوده باشد تا اين همه به صورت نمادهاى نيرومند جشنهاى شاد و فراوان ملى، نظير نوروز و سده و مهرگان در آمده باشد، همانطور براى اينكه شادى را بكشند و ما را ملت سوگ و عزا بكنند قرنها فرصت لازم بود تا سوگ و عزا و اشك به صورت سنتهاى ملى!! در آيد.
اما همانطور كه تاريكى اصالت و وجود قائم بالذات ندارد و اىن نبود نور است كه تاريكى را مى آفريند، سوگ را نىز اصالتى نىست وزائيده ى فقدان شادى هاست.
اما اين فقدان تاكى مى تواند ادامه پيداكند؟ و تا چند ملتى مى تواند نبودن نور رابپذيرد؟
پاسخ را سرانچام مردم ايران پس از اين تجربه گران خواهند داد.
به پيشواز ماه مهر و جشن مهر سرود مهرگانى را به هموطنان ارجمندم تقديم مى كنم.
سرود مهرگانى
به«شور»از«كرشمه»مرا«مجلس افروز»*
تو اى لولى اى زاده ى شادمانى
كه شد برگريزان و آواى پائيز
برآمد زنجواى باد خزانى
من از برگريز خزان كى ملولم
كه زد شور اين ملت باستانى
به پائيز هم چون بهاران روشن
نشانها زشادى و از كامرانى
برافروز آتش! كه شد مهر و آمد
گه شعله ى نار زرتشت و مانى
نه در باغ و صحرا، كه بر رخ زباده!
شرارى خوش و روشن و ارغوانى
نه بر رخ ز باده! كه در سينه بر د ل
يكى شعله ى گرم از مهربانى
نه بر سينه بردل! در آغوش از آن يار
كه گرمست چون گرمى زندگانى
برافروز آتش! بگستر تو خوان را
بر آن« شمع» و« آئينه ى» مهرگانى**
«ترنج» و« به» و«سيب » و«انگور » و«عناب»
ز«نيشكر» و «نار» آنسان كه دانى
سه «گلدان سرو» و«سه سدر » و«سه سبزه»
«گل زرد سه»، «سه گل ارغوانی»
بر آن«هفت شيرينى» گونه گونه
كه مهرست و هنگام شيرين زبانى
سه جام لبالب يكى«آب» و ديگر
«گلاب » و دگر «باده ارغوانی»
برافروز آتش! برافروز آتش!
در اين شام دلگير چنگيز خانى
كه ياد آورم باز يابم دوباره
نشانهاى آن ملت باستانى
كه لبخندشان برق و در شورشان بود
يكى جنگل از تـندر آسمانى
من از هرچه شاه است و زاهد ملولم
ولى جا ودان فرخاك كيانى
كه هر لاله اش دارد از لاله روئى
نشانها و گلزارش از كلك مانى
برافروز آتش به گلبانگ شادى
مگر شعله ى آتش جاودانى
بسوزد به دل هر چه ا فسردگى را
بر اين خاك هم دفتر نوحه خوانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خسروانى شور كرشمه ومجلس افروز نامهاى برخى گوشه ها و دستگاهها در موسيقى ايرانى
** آنكه ئه تا پايان شعر در گيومه آمده غذاها مىوه ها اشيا و گلها و گیاهانى بوده كه در جشن مهرگان مورد استفاده ايرانىان بوده و ىا با آن خوان مهرگان را مى آراستند
سرود مهرگانى
من از هرچه شاه است و زاهد ملولم ولى جا ودان فرخاك كيانى
كه هر لاله اش دارد از لاله روئى
نشانها و گلزارش از كلك مانى
برافروز آتش به گلبانگ شادى
مگر شعله ى آتش جاودانى
بسوزد به دل هر چه ا فسردگى را
بر اين خاك هم دفتر نوحه خوانى
پيش از انكه ابر نكبت وسوگ بر ايران بارش آغاز كند وعلفهاى تاريك و هرزامكان رشد پيدا كنند، سرزمين ما سرزمين جشنها و شادى ها بود.
من آنقدر كه بايد تاريخ سرزمين خود را مى شناسم و مى دانم كه استبداد شاهنشاهى آنجا كه لازم بوده چه تسمه اى از گرده مردم مى كشيده، اما مى فهمم براى اينكه ملتى اين همه جشن و شادى داشته باشد، در هر ماه جشنی بزرگ ، و ملتى كه اشك و سوگ در آئينش اززمره گناهان باشد و دستاورد اهريمن، بايد مدتهاى مديد امكان شاد زيستن را دارا بوده باشد تا اين همه به صورت نمادهاى نيرومند جشنهاى شاد و فراوان ملى، نظير نوروز و سده و مهرگان در آمده باشد، همانطور براى اينكه شادى را بكشند و ما را ملت سوگ و عزا بكنند قرنها فرصت لازم بود تا سوگ و عزا و اشك به صورت سنتهاى ملى!! در آيد.
اما همانطور كه تاريكى اصالت و وجود قائم بالذات ندارد و اىن نبود نور است كه تاريكى را مى آفريند، سوگ را نىز اصالتى نىست وزائيده ى فقدان شادى هاست.
اما اين فقدان تاكى مى تواند ادامه پيداكند؟ و تا چند ملتى مى تواند نبودن نور رابپذيرد؟
پاسخ را سرانچام مردم ايران پس از اين تجربه گران خواهند داد.
به پيشواز ماه مهر و جشن مهر سرود مهرگانى را به هموطنان ارجمندم تقديم مى كنم.
سرود مهرگانى
بـيا ساقيا! بـــاده
مهـــــرگــانــــى
بــزن مــطربا نغمه ى «خسروانـى»به«شور»از«كرشمه»مرا«مجلس افروز»*
تو اى لولى اى زاده ى شادمانى
كه شد برگريزان و آواى پائيز
برآمد زنجواى باد خزانى
من از برگريز خزان كى ملولم
كه زد شور اين ملت باستانى
به پائيز هم چون بهاران روشن
نشانها زشادى و از كامرانى
برافروز آتش! كه شد مهر و آمد
گه شعله ى نار زرتشت و مانى
نه در باغ و صحرا، كه بر رخ زباده!
شرارى خوش و روشن و ارغوانى
نه بر رخ ز باده! كه در سينه بر د ل
يكى شعله ى گرم از مهربانى
نه بر سينه بردل! در آغوش از آن يار
كه گرمست چون گرمى زندگانى
برافروز آتش! بگستر تو خوان را
بر آن« شمع» و« آئينه ى» مهرگانى**
«ترنج» و« به» و«سيب » و«انگور » و«عناب»
ز«نيشكر» و «نار» آنسان كه دانى
سه «گلدان سرو» و«سه سدر » و«سه سبزه»
«گل زرد سه»، «سه گل ارغوانی»
بر آن«هفت شيرينى» گونه گونه
كه مهرست و هنگام شيرين زبانى
سه جام لبالب يكى«آب» و ديگر
«گلاب » و دگر «باده ارغوانی»
برافروز آتش! برافروز آتش!
در اين شام دلگير چنگيز خانى
كه ياد آورم باز يابم دوباره
نشانهاى آن ملت باستانى
كه لبخندشان برق و در شورشان بود
يكى جنگل از تـندر آسمانى
من از هرچه شاه است و زاهد ملولم
ولى جا ودان فرخاك كيانى
كه هر لاله اش دارد از لاله روئى
نشانها و گلزارش از كلك مانى
برافروز آتش به گلبانگ شادى
مگر شعله ى آتش جاودانى
بسوزد به دل هر چه ا فسردگى را
بر اين خاك هم دفتر نوحه خوانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خسروانى شور كرشمه ومجلس افروز نامهاى برخى گوشه ها و دستگاهها در موسيقى ايرانى
** آنكه ئه تا پايان شعر در گيومه آمده غذاها مىوه ها اشيا و گلها و گیاهانى بوده كه در جشن مهرگان مورد استفاده ايرانىان بوده و ىا با آن خوان مهرگان را مى آراستند