ذهنیاتم را نقاشی میكنم
ایران درودی «برای هنرمندبودن میباید عاشق بود»
«برای هنرمندبودن میباید عاشق بود»؛ این گفته ایران درودی است، او که عاشقانه در تمام کارهایی که شروع میکند، پایدار است. پایدار است که توانست بعد از گذشت اینهمه سال به آرزوی دیرین خود یعنی کلنگزنی موزهاش دست یابد، او برای نام خود ارزش بسیاری قائل میشود؛ وقتی با او حرف میزنی یا پای صحبتهایش مینشینی، بیشتر دو موضوع را گوشزد میکند و آن دو موضوع عشق به ایران و همچنین اعتبار و اعتمادبهنفس زن ایرانی است؛ او حالا در ٨٠سالگی همچنان عاشقانه و استوار به فعالیتهای هنری خود ادامه میدهد و دستهایش ذهن و تفکر رهایش را به تصویر میکشند و بلورهای پرصلابت آزادی را بر گلها، افقها، آسمان و زمین رؤیای خود میپاشد و این رؤیای دیرین را رنگ واقعیت میبخشد.
جرقه و شروع کار هنری شما چه بود؟
من در خانهای چشم به جهان هستی گشودم که دیوارهایش از آثار نقاشان بزرگ روس پوشیده شده بود؛ بهعبارت دیگر، پیشتر از اینکه بتوانم حرف بزنم یا ارزشها را بشناسم، چشمانم به دیدن نقاشیهای خوب خو گرفت. به این ترتیب من نقاشی را انتخاب نکردم که بدانم در چه حادثهای یا چگونه از همان کودکی عاشق نقاشی شدم! خیلی سالها بعد بود که شور و بیقراری خلاقیت را تجربه کردم و دانستم الهام در من بهصورت جرقه بروز نمیکند، بلکه مانند آواری از نور، صاعقهوار بر تمامی وجودم فرومیریزد.
در آثار شما فضاهای خاصی وجود دارد، گلهایی که شاید هیچکس لمسشان نکرده و دیوارهایی شیشهای که شاید هیچکس آنها را ندیده؛ افقی که حرفهای زیادی در پس خورشیدش نهفته است، این فضاها برای شما تداعیگر چیست؟
اگر درست فهمیده باشم، میپرسید تصاویر نقاشیهایم چگونه به من منتقل میشوند؟ و به چه مفاهیمی اشاره دارم؟
بله، در واقع این عناصر که زیبا خودنمایی میکنند، بیانگر چه چیز هستند؟
این عناصری که به آن اشاره میکنید، نتیجه تداعی فرمها و تصاویر در ذهن من نیستند. شاید نقاشی من برای بیننده تعابیر یا مفهومی را تداعی کند؛ اما خلاقیت، زیر سلطه حسها، فرهنگ و نوع نگاه هنرمند به جهان هستی پدید میآیند. من با نقاشی دنیای ذهنیاتم را میآفرینم. ٥٠ سال پیش که سبک خاص خودم را شروع کردم، چون ابتدای کارم در ایران بود، آن را سوررئالیست خواندند؛ اما منتقدان معتبری مانند «آنتنیو رودریگز» مکزیکی و «فرانک الگار» یا «جواد مجابی» پس از تجزیه و تحلیل، آن را سبک شخصی خودم خواندند، بیآنکه اشارهای به سبک سوررئالیست بکنند.
«تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم/ و آن نگفتیم/ که به کار آید / چراکه تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود: / آزادی! / ما نگفتیم/ تو تصویرش کن!» این شعر برای شما یادآور چیست؟ آیا آزادی را تصویر کردید؟
برای من این شعر یادآور یکی از نابترین اشعار احمد شاملو است. من افتخار دوستی با احمد شاملو را داشتم، او این شعر را برای چاپ در نخستین جلد کتاب نقاشیهایم به نام «نقاشیهای ایران درودی» که در سال ١٣٥٢ منتشر شد، به من اهدا کرد. خوشبختانه چون پیشترها، یعنی در سال ١٣٤٧ اثر «نفت» من در مهمترین مطبوعات دنیا مانند: لایف، تایمز، نیوزویک و نیوزفرانت و مطبوعات بسیار دیگر با تیراژ چند میلیونی در دو صفحه کامل منتشر شده بود و سال بعد هم در همین مطبوعات تجدید چاپ شد و ازآنجاکه شاملو اکثر آثارم را نامگذاری میکرد و در جریان کارهایم قرار داشت، تحت تأثیر اثر «نفت» و چند اثر دیگر از جمله «از اینگونه رستن»، «راه پیروزی» و «سلطهبودن»، این شعر پرصلابت و کوبنده را برای نقاشیهایی که دوست میداشت، تحت عنوان «برای ایران درّودی و تلاش رنگینش» سرود و اما سؤالتان آیا من آزادی را تصویر کردهام؟ باید بگویم اعتقاد راسخ من بر این است، آزادی آنچنان در ذهن ما شکل گرفته است که فقط آن را در رؤیا و آرزوهای انسان میتوان یافت، چراکه آزادی یک مفهوم مطلق نیست و در هر شکل و مفهومش، نسبی و مشروط بوده و بیشتر نوعی شعار سیاسی است که متأسفانه همیشه ضد خودش عمل کرده و میکند. در گذر تاریخ همه این جنگها و خونریزیها با شعار بهدستآوردن آزادی بوده که هنوز هم ادامه دارد. اگر دموکراسی را بهنوعی تعبیر آزادی نسبی بدانیم، خواهم گفت امروزه در هیچجای دنیا دموکراسی رعایت نمیشود. از طریق دوربینهای نصبشده در خیابانها که درهرحالی از شما عکس میگیرند و کامپیوتر به حریم زندگی خصوصی انسانها تجاوز میشود. در فرانسه از طریق تلویزیون به شما تلقین میشود به چه کاندیدایی رأی بدهید یا دوربینهایی که در خیابان از شما عکس میگیرند. همه این تجهیزات، زیرنظرگرفتن زندگی خصوصی آدمها برای حفظ امنیتشان است و حال آنکه تروریستها را بعد از کشتار گروهی پیدا نمیکنند. گویی هر پیشرفت علمی ابزاری است برای مبارزه با حفظ احترام فردی در جامعه.
از طرفی انسان، درگیر مسائل عاطفی و مسائل زندگی روزمره خویش است و همین مسائل هرچند هم منطقی و طبیعی او را وابسته کرده و وابستگی یعنی مشروط و محدودکردن آزادی! در باور من آرزوی انسان، رسیدن به مفهوم مطلق واژه آزادی است و در اینجاست که متوجه میشود چقدر از مفهوم واقعی آن دور شده است. بنا بر آنچه گفتم اعتقادی به ایندست واژهها ندارم؛ از آزادی، مرا همین بس که هرچه میخواهم نقاشی میکنم یا هرچه میخواهم مینویسم. شعر احمد شاملو نشان میدهد او در شعرش به نهایت آزادگی رسیده بود؛ اما آیا او توانست روحاً، رها و آزاد زندگی کند؟
شما با بزرگان و هنرمندان جهان دیدارهایی داشتهاید و بزرگانی مانند سالوادور دالی و آندره مالرو و... سر راه شما قرار گرفتند، این دیدارها چه تأثیری در روند کار هنریتان داشت و چه کسانی بیشتر بر شما تأثیر گذاشتند؟
یکی از شانسهای بزرگ و مهم در زندگی من آشنایی با بزرگان هنر در رشتههای مختلف هنری است. اگر بخواهم از یکایکشان نام ببرم، قطعا یک صفحه حتی بیشتر را پر خواهد کرد. خوشبختانه اکثر این دیدارها به دوستی و مراوده کشیده شد؛ مانند «واریمز واسگز»، یکی از شناختهشدهترین معماران مکزیکی در دنیا که رسما میهماندار نمایشگاهم در موزه هنرهای زیباي مکزیک شد یا «توگو سیءزی»، بزرگترین و مشهورترین نقاش ژاپن که در مدت اقامتم در توکیو، چندروزی میهمان منزلش بودم. برای ملت ژاپن فقط دیدن این استاد از افتخارات مهم زندگی یک فرد محسوب میشد، چه برسد به اینکه او را در حریم خصوصی زندگیاش بپذیرد.
در نوجوانی، در خواب هم نمیدیدم روزی با مهمترین شخصیتهای مهم معاصر از نزدیک آشنا یا حتی دوست خواهم شد؛ ولی سرنوشت مهربانم هنرمندانی چون «اورسن ولز»، کارگردان، «ژان کوکتو»، کارگردان، طراح صحنه و شاعر، «میکل آنجلو آنتونیونی» کارگردان، «سالوادور دالی» و تعداد بسیاری را در سر راه زندگیام قرار داد که مهمترینشان «آندره مالرو»، باعث افتخار و سربلندی من در زندگیام شدند. در ایران هم مهمترین شخصیتهای هنری ایران که درواقع ثروت واقعی من محسوب میشوند، از دوستان نزدیک من هستند و خوشبختانه دوستی ما همچنان ادامه داشته و خواهد داشت. جای دوستانی که از دستشان دادم، برایم بسیار خالی است. زندهیادان استادم، استاد ابراهیم پورداوود، عباس کیارستمی، استاد دکتر پرویز ناتلخانلری، بیژن مفید، اخوانثالث و همسر خواهرم، دکتر هوشنگ طاهری از شانسهای بزرگ زندگیام بودند که جای خالی حضورشان را بهخوبی حس میکنم. بیسبب نیست که در کتاب «در فاصله دو نقطه...!» درباره دوستانم مینویسم: «شاید از برگزیدگان خداوند هستم که رحمت و محبت انسانها همچون باران بر من میبارد».
به آنهایی که میگویند: فقط ابلهان خوشبختند، خواهم گفت: آنهایی که قدرشناس موهبت زندگی و مهربانی قلبها هستند، خوشبختترند. دوستی میگفت: این شگرد «ایران» است که انجام کارها را به دیگران واگذار میکند. به او خواهم گفت: نه مرا خزانهای است که کسی را بر آن چشمداشتی باشد و نه مرا سمتی است که منصبی را تعیین کند. در سفره گسترده صاحبدلان نانی است به صفای گل. مرا به دوستی بر سر سفره مینشانند و از محبتهایشان سیرابم میکنند؛ این تقدیر من است که میزبانانم، اهل دل، معرفت و فضیلتند. همیشه از خودم میپرسم: آیا اینهمه محبت و حمایت بهخاطر نقاشی است که هستم؟ امروز میدانم بهخاطر دل خودشان است که با ٦٠ سال تجربه لحظهای صداقتم را به آزمون میگذارند، اما حسادتها و دشمنیهای بیدلیل بهموازات ادامه دارند. گرچه من دیگر عادت کردهام. عجیب اینجاست که تاکنون خسته نشدهاند! آنها با عطف به سابقه کاریام بهخوبی میدانند که من در هنر معاصر ایران ماندنی هستم.
فکر میکنید در مانایی نام یک هنرمند، پول، شانس و موقعیت جغرافیایی و اطرافیان چه تأثیری دارند؟
مواردی که گفتید برای هنرمند از سایرین متفاوتتر عمل نمیکند، تنها کیفیت خلاقیت هنرمند است که تعيینکننده مانایی اوست، ولی در گذشتهها، بسیار اتفاق افتاده که هنرمند در حیاتش به موفقیت نرسد و ارزش هنرش نشناخته باقی بماند؛ مانند «وانگوگ» و بسیاری چون او، ولی در قرن بیستویکم با حضور کامپیوتر و ماهواره چنین اتفاقی بهندرت پیش میآید. درعوض متأسفانه بهنظر میآید از اهمیت هنر کاسته شده است. «آندره مالرو» در مصاحبهاش با من گفت: هنر در حال سقوط آزاد است.
گرچه مافیاییشدن حراجها در دنیا مسبب سقوط و کیفیت این عارضه در هنر نقاشی شده است، ولی هنر امروزه به خاطر امکانات مصالح شگفت جدید و بهکارگرفتن تکنیکهای چشمگیر بهطرف هنر معماری متمایل شده و خلاقیت بیشتر خودش را در معماری و طراحی صنعتی بروز میدهد. من معتقدم، اگر فرضا فقط یک انسان روی کره زمین بماند، باز هنر باقی خواهد ماند، چراکه خلاقیت، نشان حضور انسان روی کره زمین است. هنر و فرهنگ انسان با خلاقیت او بروز میکند.
چند ماه پیش بود که کلنگ موزهتان زده شد، ساختمان موزه در چه حالی است؟ از روند کار بگویید.
نقشه فوقالعاده زیبا و استثنایی موزه را که آقای دکتر درویش، افتخار معماری ایران، به من هدیه کردهاند، آماده است تا مجوزهای لازم را بهدست آوریم، روز بعدش میتوان ساختمان را شروع کرد، ولی این مراحل اداری معمولا آن را کند و با تأنی عمل میکند. مهم این است که نقشه موزه تمام و کارها با جدیت پیگیری میشود؛ با رحمت و اراده ایزد همه کارها درست و بهموقع انجام خواهد شد.
کتاب «در فاصله دو نقطه...!» به چاپ هجدهم رسیده. چنین استقبالی از زندگینامه بیسابقه است... .
در طول سالهایی که از انتشار این کتاب میگذرد، هربار تجدیدچاپ آن مرا لبریز از خوشحالی کرده است، چراکه تجدیدچاپ این کتاب بهمفهوم محکمترشدن گره رابطه مردم ایران با من است. خوشبختانه بسیاری از خوانندگان هنوز ازسوي ناشر یا نشانی منزل خودم برایم نامه میدهند و همه اصرار دارند این کتاب را با صدای خودم بخوانم، متأسفانه از روزی که تصمیم گرفتم چنین کاری را بکنم، صدایم در دو ماه گذشته چنان گرفته است که بهسختی حرف میزنم، چه برسد به خواندن ٢٥٨ صفحه کتاب!
شما که تاکنون کارهای زیادی کردهاید، نوشتید و از آن استقبال شد؛ نقاشی کردید و... همه این کارها با موفقیت روبهرو بود؛ اما حالا آرزوی شما که کلنگ موزه بود که آنهم چند ماه پیش بر زمین خورد، چه احساسی دارید؟
بسیار راضیام، ولی راضیتر خواهم بود که هموطنانم بدانند برپاکردن یک موزه چه اعتباری برای زن ایرانی نهتنها در ایران، بلکه در دنیا به همراه خواهد داشت. در انتظار آن روزی هستم که زنان هموطنم در جایگاهی قرار گیرند که لیاقتش را دارند و بدانند جرئت و عشق شرط اول رسیدن به جایگاه موعود است؛ اگر من هنوز در ٨٠سالگی قادر و توانمندم، شما زنان جوان هموطنم حتما چندین برابر توانمندترید. تمام کسانی که مرا از نزدیک میشناسند، میدانند من هنوز بهتنهایی پس از چندین جراحی و حتی سرطان توانستم آرزوی ساختن این موزه را عملي كنم؛ چراکه قلبا میخواهم برای وطنم و موقعیت اجتماعی زن ایرانی، کاری انجام دهم.
قرنهاست که زن ایرانی در فراموشی و در سایه مرد نگاه داشته شده است. اکنون در عصر ماهواره و رسانهها اگر هنوز زن ایرانی در سایه باقی مانده، دیگر گناه از خود او و کمجرئتی خود اوست. من یکشبه به موقعیتی که اکنون قرار دارم، نرسیدهام. پشتوانه این موقعیت سالها زحمت است و بهخصوص سالها كه پیگیر هدف مقدسم بوده و هستم. ایران را دوست بداریم و برای نسل آینده ایران ردپایی از خودمان بگذاریم تا در سازندگی آینده بهتر ایران، سهمی داشته باشیم. این مادران ایرانی هستند که عهدهدار تربیت نسل آینده ایرانند. برای ایران فردا، آینده بهتری برای فرزندانتان بسازید و این را فراموش نکنیم ملیت ما، هویت ماست. ما به ملیتمان میبالیم؛ چراکه پس از گذشت ٢٥٠٠ سال هنوز هیچ ملتی نتوانسته تمام موارد اعلامیه حقوق بشر را به اجرا درآورد؛ ما زنان ایرانی فراموش نکنیم ٢٥٠٠ سال پیش حقوق اجتماعی زنان و مردان در کشورمان یکسان بوده و زن حتی به عنوان مادر جایگاه مهمتری از مرد داشته است.
روزنامه شرق