تحقق وعده نیما
«من میمیرم و آثار شلوغ و درهموبرهم من میماند و از بین میرود. به من، زمانِ زندگی من کمک نکرد که بتوانم با آرامش کارم را بکنم.» اینک اما، از پسِ بیش از نیمقرنی که از مرگ نیما میگذرد، اوراق پراکنده و درهموبرهمِ نیما به قالب کتاب درآمدهاند. «صد سالِ دگر» عنوان دفتری از اشعار منتشرنشده نیما یوشیج است که در مجموعه ادب معاصرِ فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی و بهتصحیح سعید رضوانی و مهدی علیائیمقدم استنساخ شده و به چاپ رسیده است. مصائب گردآوری و تصحیح آثار بهجامانده از نیما از دیرباز محلِ بحث و جدلها بوده است و بهقولِ عبدالعلی عظیمی١ با تمامِ صرف وقت و دقت در مقابله نمیتوان از صورت نهایی اشعار شاعری سخن گفت که با یک عمر استخوان خُردکردن٢ زندگی خود را وقف شعرگفتن و اندیشیدن به شعر کرد. القصه، مصححانِ «صد سال دگر» کمر همت به کاری بستند که در نظرِ احمد سمیعی(گیلانی)، از بزرگان فرهنگ ما، در فضای پژوهشی اوایل قرن حاضر حتی بیسابقه بوده است. احمد سمیعی، ادیب و مترجم و مدیر گروه ادب معاصر فرهنگستان در «تذکار»ی که بر کتاب نوشته است طرح تدوین اوراق پراکنده بهجامانده از نیما یوشیج را متفاوت میداند زیرا «اسناد و مدارکی نظیر این اوراق، البته سازمانیافته، در گنجینههای متفرق وجود داشته اما برای تدوین و تنظیم آنها قدمی برداشته نشده است.»
در سالیان اخیر نمونههای متعدد از تدوین و نشر اسناد و مدارک تاریخی را شاهد بودهایم که مواد آن مدون بودهاند و چنانکه احمد سمیعی نوشته است تنها میبایست خوانده و تصحیح میشدند، اما اوراق بهجامانده از نیما حکایت دیگری داشتهاند. سالیانی پیش، حوالی آخر دهه هفتاد گویا، اسناد و دستنوشتههای نیما «به احترام شادوران دکتر حسن حبیبی» نخستین رئیسِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی به این نهاد واگذار میشود. و بعد از قریببه دو دهه فترت کارِ استنساخ و بررسی این اوراق در دستور کار فرهنگستان قرار میگیرد و اجرای آن بهقول احمد سمیعی به «اهلش» سپرده میشود: به سعید رضوانی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهیدبهشتی و همکار گروه ادب معاصر فرهنگستان، و مهدی علیائیمقدم، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و ویراستار ادبی گروه فرهنگنویسی فرهنگستان. مصححان در مقدمه خود از درهمریختگی و آشفتگی اسناد و از کیفیت نامطلوب تحریر آنها نوشتهاند و از اینکه شرایطی از ایندست موجب شده است تا کار تنظیم و تدوین آنها وقتگیر باشد. همچنین اشاره میشود به سابقه و سرنوشتی که دستنوشتههای نیما را به فرهنگستان رساند، اینکه این اسناد در دهه هفتاد از شراگیم یوشیج، فرزند نیما خریداری شده و از آن زمان در آرشیو کتابخانه فرهنگستان مانده است، تا سال ١٣٩٣، که طرح بررسی و انتشار اسناد با تهیه آرشیو تصاویر دیجیتال از اسناد و دستهبندی موضوعی تصاویر اوراق آغاز شد.
درباره این طرح، مراحل آن و روند کار بر اسناد مانده از نیما، با سعید رضوانی به گفتوگو نشستهایم. کتاب با تذکاری بهقلمِ احمد سمیعی آغاز میشود که در آن به بیسابقهبودنِ طرح تدوین اوراق پراکنده نیما در فضای پژوهشی حاضر اشاره میکند و سعید رضوانی در اینباره میگوید: «شما دارید حاصل این طرح را میبینید اما تا کتاب به این مرحله برسد که سیاه و سفید جلوِ شما قرار بگیرد، یک کار بسیار منضبط و سیستماتیک پشت آن است. ما دَههزار دستنوشته نیما را با وضعیتی ناخوانا و پراکنده خواندهایم، که نمونههایش در کتاب هم هست. این یادداشتها دستهبندی موضوعی نشده بودند و یادداشتهای مربوط به همهچیز درهموبرهم بودند. بنابراین ما پیش از استنساخِ اشعار یک آرشیو موضوعی- ژانری درست کردیم، سیستمی مبتنی بر موضوع و ژانر، و مطابقِ این سیستم تکتک یادداشتها و اسناد بهجامانده از نیما را براساس تصاویر دیجیتالِ آنها در این آرشیو جا دادیم. درواقع آن یادداشتهایی که در این سالها روی هم انباشته شده بودند تبدیل شدند به تصاویر دیجیتالِ باکیفیت و بعد دستهبندی شدند.»
واگذاری اسناد و دستنوشتههای نیما به دهه هفتاد برمیگردد اما دقیقا چه سالی از این دَهسال، کسی نمیداند. دوران ریاست حسن حبیبی بر فرهنگستان زبانوادب فارسی. این تنها داده قطعی است. «تا جایی که من توانستم کسب اطلاع کنم، واگذاری اسناد به دهه هفتاد برمیگردد. اما من نتوانستم تاریخِ دقیق آن را بهدست بیاورم. این مسئله که چرا چنین فاصلهای افتاده است بین واگذاری و بررسی، دلایلی اداری داشته، اما از اینکه چرا این پروژه سه سال طول کشیده میتوانم دفاع کنم. کافی است نگاهی به این اثر بیندازید تا ببینید این اسناد چه کیفیتی داشتهاند، یازده نمونه از این دستنوشتها در کتاب هست و بهمراتب کاغذهایی کمکیفیتتر هم در این اسناد بود اما ما مطلقا به کیفیت آنها کار نداشتیم و همه را خواندیم. بنابراین استنساخ این اسناد کاری نبود که ظرف چند روز انجام بشود با حفظِ این کیفیت در تصحیح. دو تا مصحح داشت کار، هر دو چندبار خواندهایم و کلمهبهکلمه با هم چِک کردیم تا رسیده است به قرائتِ نهایی. درعینحال یک آرشیوسازی علمی پشتِ این اسناد هست، یعنی فقط کار استنساخ این اسناد سه سال طول نکشیده، بلکه از لحظهای که این طرح آغاز شده تا زمانی که کتاب به دست مخاطب رسیده سه سال زمان بُرده است. کیفیت این کاغذها برخی از پژوهشگران را که در این سالها با این وسوسه روبهرو بودند که روی این اسناد کار کنند منصرف کرد، یعنی وقتی کیفیت اسناد و درهمریختگیشان را دیدند از این کار صرفنظر کردند چون به این نتیجه رسیدند که کار بسیار زیادی میطلبد و شاید این یکی از علتهای موکولشدن این پروژه از امروز به فرداست. علتِ دیگر اینکه امکاناتی برای این کار لازم بود، تصویربرداری از این اسناد هم به دستگاه و هم به پرسنل نیاز داشت.»
جز شعرهایی که در کتاب آمده است، در میان دستنوشتهها چیزهای دیگر هم بوده است: از شعر، که نامِ نیما با آن گره خورده، و تأملات فلسفی در باب شعر، تا فُرمهایی که نیما را کمتر به آنها میشناسند؛ داستان و نمایشنامه و بسیاری چیزهای دیگر. همین دستنوشتهها در موضوعاتِ مختلف قرینهای است بر این پنداشت که مجلدات دیگری از نوشتههای نیما در راه است شاید. رضوانی اما میگوید: «در این دستنوشتهها همهجور نوشتهای بود. از شعر، نمایشنامه، داستان، تا تأملات، نوشتههای فلسفی و درباب تاریخ. اما هنوز زمانبندی مشخصی برای ارائه مجلدات دیگری از این نوشتهها وجود ندارد، زیرا چگونگی ادامه کار در دست بررسی است. البته فرض بر این است که تکتک این کاغذها خوانده شود و در اختیار عموم قرار بگیرد، اما در عمل این کار بهدلیلِ ناخوانابودن نوشتهها و خطخوردگیهای زیاد و متون نامنسجم چندان ممکن نیست. پس باید در عمل دید که چقدر از این یادداشتها را میتوان خواند، استنساخ کرد و به فُرم کتاب درآورد.»
به هر تقدیر از میان انبوهِ دستنوشتههای ناخوانا و پُر از خطخوردگی نیما، جلد نخستِ اسناد نصیبِ اشعار منتشرنشده او شد و بهنظر میرسد وجهه شاعری نیما با این انتخاب نسبتی موثق داشته است. «نیما بیش از هر چیز بهعنوان شاعر شناخته شده است و طبعا همه انتظار دارند ابتدا شعرهای منتشرنشده او را بخوانند. بنابراین بررسی و استنساخ اشعار نیما نسبت به دیگر نوشتههای او در اولویت قرار گرفت.»
احمد سمیعی در تذکار خود با اشاره به خصلتِ شفاهی فرهنگ ما مینویسد: «از اثرآفرینان روزگاران گذشته و حتی معاصر ما کمتر نوشتهها و اوراقی بهجا مانده که بستگان و نزدیکان حفظ آنها را لازم شمرده باشند یا مواریثی از این دست به دست اهل افتاده باشد که تدوین و نشر آنها را وجهه همت سازد.» از طرف دیگر، در نظر ایشان نویسندگان ما نیز چندان به حفظ یادداشتها و چرکنویسهاشان رغبتی نشان ندادهاند و از اینرو رسمورسوم فرهنگی ما در ساحات مهمی هنوز خصلتی شفاهی دارد. سمیعی به تاریخ فرهنگی ما و نمونههای درخشان ادبیات منبری اشاره میکند که مکتوبی از آنها بهجا نمانده است و نمونه دمدستی آن خطابهها و مواعظ سعدی است که در «گلستان» به آنها اشاراتی دارد و از محتواشان چندان چیزی در دست نیست. سعید رضوانی معتقد است که این تذکار، رویکردی را نشانه رفته که در فرهنگ ما نسبت به میراث و مردهریگِ بزرگان ادب و فرهنگ جا افتاده است و میگوید:
«از روز اول که بحث این طرح و استنساخ اشعار نیما مطرح شد، عدهای که ظاهرا نگران وجهه نیما بودند این نگرانی را مطرح کردند که چرا حالا بعد از گذشت شصت سال از مرگ نیما، باید آثار او را دوباره بیرون بیاوریم و چاپ کنیم، آثاری را که شاید به کیفیت دیگر آثار نیما نباشد و این به وجهه نیما آسیب میزند. آقای سمیعی این بحث را در آن بافت مطرح میکنند. بخش عمدهای از این تذکار مربوط به استدلال درباره ضرورتِ چاپ این اشعار است. من نیز در آستانه چاپِ این کتاب مطلبی نوشتم با عنوانِ «در حکمت نشر آثار منتشرنشده اثرآفرین فقید»، که مطلبی استدلالی است و در آن سعی کردم نشان دهم مبنای این نگرانی چیست و فرضهایی آوردم: اینکه فکر میکنند نشر آثار منتشرنشده با پسند هنرمند فقید مغایر است، چون اگر آنها را میپسندید خود منتشرشان میکرد، و دیگر حفظ آبرو و اعتبار و اینکه بعضیها گمان میکنند حفظ آبرو از هر چیز در این جهان بالاتر است، و در رَد این فرضها نوشتهام. اینجا، فقط درباره فرضِ اول بگویم: اصولا اینطور است که نویسنده تا موقعی که زنده است فقطوفقط بهواسطه حقوق قانونیاش بر اثر خود تصمیم میگیرد اثری چاپ بشود یا نشود.
تاریخِ ادبیات پُر است از اثرآفرینانی که نودونُه درصدشان خود را مهمتر از آنچه هستند میدیدند و یکدرصدِ مانده خود را پایینتر از آنچه بودند میپنداشتند، مانند کافکا. اگر ببینید کافکا در یادداشتها و نامههایش به مقام چهکسانی غبطه میخورد باور نمیکنید! او از حلقه پراگ به کسانی نظر داشت که باورکردنی نیست، کسانی که امروز در تاریخ ادبیات گُم شدهاند. میخواهم بگویم اصولا نظرِ اثرآفرین در اینکه یک شعر یا داستانی چقدر ارزش دارد تعیینکننده نیست. آدورنو در یادداشتهای خود درباره همان کافکا، جملهای کلیدی دارد که میگوید اتوریته کافکا اتوریته متن است. این حرف نهتنها در مورد کافکا، در مورد هر نویسندهای صادق است. نویسنده به هیچوجه نمیتواند ادعا کند نظرش درباره متنِ خود صائبتر از نظرِ خواننده است. بنابراین تا نویسندهای زنده است بهخاطر حقوق قانونیاش میتواند بگوید این اثر چاپ شود و آن اثر آتش زده شود، اما نه بهخاطر اینکه نگاهِ دقیقتری به اثر دارد، ابدا.»
در تذکار، تعریضی نیز هست به تلقی رایج از تاریخ، و به تفاوت ماهوی تاریخ ادبیات با تاریخِ عمومی. اینکه موادِ تاریخ ادبیات زندهاند اما پارهای از آنها که به کتابت درنیامدند حی و حاضر نیستند، از دست رفتهاند و پُرکردنِ این خلأ دیگر میسر نیست. سعید رضوانی معتقد است، مُراد همان جاودانگی هنر است و اینکه اثر هنری در طول زمان پویایی خود را حفظ میکند و معنی عوض میکند، پوست میاندازد. «اگر نقش فعال خواننده را در معنادهی به اثر در نظر بگیرید، میرسید به این مکانیسم که چرا یک اثر در طول زمان تغییر ماهیت میدهد. در این تذکار آقای سمیعی دارند از غفلت ما میگویند، غفلت از اینکه آنچه امروز حالِ ما است تاریخِ فرداست و اگر قرار است ملتی تاریخ داشته باشد باید این ذهنیت بهوجود بیاید که هر لحظه تاریخِ آینده خواهد بود و باید وقایع را با توجه به اهمیتشان در شکلدادن به آینده در نظر گرفت. با این تصور که تاریخ همیشه چیزی است که در گذشته بهوجود آمده نمیتوان به تاریخ مدون رسید. باید متوجه باشیم که خودِ ما در لحظهای زندگی میکنیم که بناست تاریخ آینده را بسازد. درواقع این تذکار میخواهد ما را تحریض کند به این سمت که ذهنِ تاریخمندتری داشته باشیم.» اما درک این لحظات یا اتفاقات تاریخساز چطور ممکن است، یا با چه معیاری میتوان لحظات تاریخی اکنون را پیدا کرد؟ «ممکن است. وقتی بزرگانی مثل آقای سمیعی از غفلت ما اظهار نگرانی میکنند، احتمالا ملت خود را با دیگر ملتهایی سنجیدهاند که بیدارتر و آگاهترند نسبت به تاریخشان و اندوختههای تاریخی بیشتری برای نسلهای بعد دارند.
پس میتوان بیدارتر بود.» اما درباره شعرها. این دفتر بهاعتبار تاریخ اشعارش متعلق است به سراسر دورانِ شاعری نیما در مقام شاعری نوپرداز. نخستین شعر بهسال ١٣٠١ برمیگردد و آخرینِ آن بهسال ١٣٣٦، یعنی تنها دوسال پیش از مرگِ شاعر. شعرها در این دفتر بهترتیب تاریخ آمدهاند و فصلی هم هست مربوط به اشعار بیتاریخ. قالبِ شعرها هم تنوعی غریب دارد. از تمامِ قالبهایی که نیما در آن سروده بود، کلاسیک، نوقدمایی (مثلا انواع چارپاره) و قالب مشهور به نیمایی، نمونههایی هست. و این خودْ بهانه میدهد بهدستِخُردهگیرانی که چاپ اشعار جامانده را خدشهای بر کارنامه و وجهه شاعر میدانند، از آنرو که لابد شاعر در این بازه گسترده زمانی خود وقت و فرصت کافی برای انتشار اشعار داشته است و اگر چنین نکرده، اکراه و انکاری در کار بوده و چنینوچنان. رضوانی باور دارد که از این امر نمیتوان چنین نتیجه گرفت که نیما نمیخواسته اینها را چاپ کند. شاید فرصت کافی برای تصحیح و بازنویسی آنها را نداشته است.
«بحث بر سر دههزار سند است و البته ما معیاری هم داشتیم و اینطور نبود که هر چیزی که دم دست ما بود و توانستیم بخوانیم را بیاوریم. نیما عموم این شعرها را که ما چاپ کردهایم تاریخ گذاشته و امضا کرده است، بنابراین این شعرها بهاعتبار امضا و تاریخ نیما یک تشخص یا وجه تمایزی با دیگر کاغذها داشتهاند و ما امضا و تاریخ را شاهد بر این گرفتیم که این شعرها نزد نیما دستکم بهعنوان طرح اولیه تمامشده بودهاند.» زبانِ شعرها خاصه شعرهای نیمایی در این دفتر متفاوت است با دیگر اشعار نیما خاصه اشعارِ معروفش «افسانه» و بهنظر میرسد از زبان پیچیده و دشوارفهمِ نیما و ترکیبات بدیع و ایماژهای دیریاب چندان خبری نیست. رضوانی اما معتقد است این به میزانِ آشنایی ما با زبان و سبک نیما بستگی دارد. «یادم هست در سالهای نوجوانی که نیما را میخواندم چندان نمیفهمیدم چه میگوید، اما بعد از سالها زبانِ نیما دست آدم میآید و بهواسطه آشنایی با این زبان، شعرش را بهتر درک میکند.
میخواهم بگویم امروز اگر دوباره اشعار آشنای نیما را بخوانید شاید زبان آنها دیگر به نظرتان چندان دشوار نیاید. من مطمئن نیستم که زبانِ شعرها سادهتر است.» افسانه و اسطوره مانند دیگر اشعار نیما، در این شعرها نیز بهکار گرفته شدهاند. نمونهاش شعرِ «وامپیر»، که نیما در آن موجودی افسانهای و نامیرا را -که بنابر باورهای عامیانه اروپاییان سدههای هجده و نوزده از خون انسان تغذیه میکند- فرامیخواند تا نمادی باشد از فردی که «به بندگی خلق ناظر است».
سعید رضوانی درباره این جنبه شعری نیما میگوید: «به اهداف مختلف میتوان سراغ افسانهها رفت. افسانهها قالبهایی زاده شعور جمعی و خلاقیت ملتها هستند و دارای ظرفیتی که میتوان از آنها استفاده کرد و حیف است که آنها را بهکار نگرفت برای پرداختن به مضامینی که امروز به ذهن میرسد. برای همین نیما بسیاری مواقع میرود سراغ افسانهها، مثلا مرغآمین که زاده آمال و آرزوها و حسرتهای ملتی است. میتوان این قالب پُرظرفیت را برداشت و مضامین اجتماعی روز را در آن ریخت و از آن بهره گرفت. یک وجهِ مهم کار نیما با افسانهها همین است. اما در مورد شعرِ وامپیر که نمادی ساده در افواه است، نیما نیز بهسادگی از آن استفاده میکند تا رضاشاه را خوشآشام و خونخوار نشان دهد.»
پرسش دیگر این است که چاپِ و نشر آثار میراث ادبی تنها بهکارِ پژوهشگران و ادبا یا محققان منزهطلب و نشسته در کنج عافیت کتابخانهها میآید که به نسخهشناسی مشغولاند و ارزش آرشیوی دارد یا میتوان آن را در امتداد پروژه فکری نیما خواند، بهعنوانِ شعرهایی از پدر شعر نوِ ایران، که میتواند رخوت از تن شعر معاصر بگیرد و دوباره نیما را به صحنه شعر فرابخواند و تولدِ دیگری باشد برای این شاعرِ نوپرداز که راهی سخت آغاز کرد در زمانهای تاریک. رضوانی معتقد است: «این را دیگران بهتر میتوانند پاسخ دهند. برای من بهعنوان کسی که مدتها روی این اسناد کار کرده، این اشعار دیگر شعریت خود را از دست دادهاند. هر کدام از این کلمات را که میبینم بهخاطر میآورم کجا و در چه حالی داشتم با این کلمات کلنجار میرفتم، برای همین فاصله لازم را از اثر ندارم. اما باید محتاط بود در اینکه بگوییم این کتاب تنها بهکارِ محققان میآید و از نقطهنظر نقد تکوینی مفید است. در نظر من فیالمثل شعر «آوای او» در حد بهترین شعرهای نیما است یا همین شعر «صد سال دگر» با کارهای نسبتا خوبی که از نیما میشناسیم برابری میکند.» وعده نیما از پسِ قرنی محقق شد.
ماجرا از این قرار است که نیما در «مقدمه خانواده سرباز» که از متون معروف او است خبر از انتشار منظومهای با نامِ «امید مادر» میدهد از پسِ منظومه «خانواده سرباز» که این هر دو بناست کتاب «فریادها» باشند اما این وعده نیما عملی نمیشود و کسی سراغی از منظومه نمیگیرد تا همین روزها که «امید مادر» در کتابِ «صد سال دگر» منتشر میشود تا «سطرهای ممتد یک میدان» را بسازد.
سعید رضوانی برای یادآوری این وعده نیما از روی «مقدمه خانواده سرباز» چند سطری میخواند: «اگر کتاب بیرقها و لکهها را قبل از این کتاب (خانواده سرباز) منتشر کرده بودم، بهتر از این مقدمه زوایای مبهم این راه را نشان میداد، ولی کتاب حاضر هم منظور مصنف را جلوه میدهد. اسم این کتاب فریادهاست. یعنی یک هماهنگی که از فریادهای مظلوم و حامیاش در میدان مبارزه بهوجود بیاید. فریادهایی که شبیه به موجهای دریا سرد یا مثل شعلههای حریق گرم، تیره و عبوس و در هر دو حال منقلب باشد. آن فریادها این صفحات را مرتب کرده است. کتاب من آن میدان است، محلِ هیاهوی بدبختهایی است که خوشبختها از فرط خوشحالی و غرور آنها را فراموش کردهاند. خانواده سرباز و امید مادر که جداگانه هم منتشر میشوند سطرهای ممتد این میدان بهشمار میروند، دو جز متفاوت این کتاب هستند که بدبختیهای وارده را از دو جهت ترمیمپذیر حکایت میکنند.» و بیشک تحقق این وعده با «امید مادر» در «صد سال دگر» رخدادی است در تاریخ ادبیات معاصر ما.
١. «مسئله کار، مسئله خردشدن استخوان است و همه زحمتها در این است.» نیما، حرفهای همسایه
٢. مجموعهاشعار نیما یوشیج، مقابله و تدوینِ عبدالعلی عظیمی، نشر نیلوفر
١. «مسئله کار، مسئله خردشدن استخوان است و همه زحمتها در این است.» نیما، حرفهای همسایه
٢. مجموعهاشعار نیما یوشیج، مقابله و تدوینِ عبدالعلی عظیمی، نشر نیلوفر
شيما بهرهمند / شرق