به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۶

اکبر گلپایگانی، “گلپا” ، هنرمندی که سی و هشت سالِ از خواندن محروم مانده

بدرالزمان قریب
از همانجا یکسره رفتم به مجلسی که در آن برای بانو "دکتر بدرالزمان قریب” بزرگداشتی در سالروز ولادتش آراسته بودند.
عجبا که من هرگز اسمی از این بانوی هشتاد و هفت ساله نشنیده بودم. که چه بزرگ اندیش و بزرگ دانش و ژرف نگر و شیدای ادب پارسی ست.
پیربانوی ما قامتی خمیده دارد و گذشته ای سرشار از یادگارهای ادبی. به جرأت می توان گفت: اگر از زبان “سُغدی” چیزی در جهان مانده، در ایران همه اش را و در خارج از ایران بسیاری اش را مرهون کاوش های ده
ساله ی این بانوست.

یک: سه شنبه عصر (بیست و هشت شهریور نود و شش) رفتم خانه ی جناب اکبر گلپایگانی. “گلپا” مرد بلند آوازه یِ آواز ایران، همان هنرمندی است که سی و هشت سالِ این سالهای اسلامی را از خواندن محروم مانده. به دستور؟ِ نظام ولایی. که به عده ای گفته بخوانید و به جمعی گفته: نه! آنچه که از وی دیدم و سخت به دلم نشست، “خانواده محور” بودنِ شخصیتِ اوست. گلپا خانواده ای و فرزندانی موفق دارد. داماد اروپایی اش هفته ی گذشته به درجه ی پرفسوری نائل آمد و یکی از نوه هایش همین یکی دو ماه گذشته قهرمان شنا شد. و خود او این همه را مرهون همسر خویش است. بانویی که من، تابلوی خود را به وی تقدیم کردم. گلپا می گفت: در زمان ما، خواننده ها و هنرپیشه ها همین که مشهور می شدند، هم همسر خود را طلاق می دادند و هم اتومبیل خود را عوض می کردند. من اما، هر چه عشق و علاقه داشتم ریختم به پای همسر و فرزندانم.
مرا شرمی نیست از این که بگویم: حنجره ی طلایی گلپا، سالهای سال بر جامِ جوانی من – محمد نوری زاد – شرابی از غنای ناب می ریخت و تحریرهای شگفت و زلالیتِ صدای نابش هماره مرا با شوریدگی می آمیخت. و من نیز همان شوریدگی را با صدای جوان خود به کوچه باغهای روستا می ریختم و چهچه می زدم چه جور! همه ی اینها در حالی به درون من چنگ می زد که باورهای مذهبیِ من در آن سالهای جوانی، کامِ من می آشفت و هماره مرا به دیوارِ کدورتی از جنسِ اساطیرالاولین سر می کوفت. آوازهایی چون: مستِ مستم ساقیا دستم بگیر، یا تصنیفی چون: نشسته ام من و شکسته های دل، پرنیان هایی بودند از گلپا که روح جوان مرا صیقل می دادند. اما چه کنم که اخلاق مذهبی ام بخاطر ریشه های خرافی اش، بر هوای موسیقاییِ من غلبه یافت و مرا به وادی و ورطه ی خود کشاند. وگرنه مرا صدایی بود و چهچهی و شور و حالی که همه رفتند و به دور دست های خاطره پیوستند. پیرمرد، گلپا را می گویم، هنوز سر پاست و صدایی دارد و آرزوهایی که همه اش به ایران و ایرانیان و موسیقی ایرانی و جوانان مربوط است. وگرنه بقول خودش، سالها پیش، از ایران رفته بود و ثروتی بهم زده بود بی حساب.

دو: از همانجا یکسره رفتم به مجلسی که در آن برای بانو ” دکتر بدرالزمان قریب” بزرگداشتی در سالروز ولادتش آراسته بودند. عجبا که من هرگز اسمی از این بانوی هشتاد و هفت ساله نشنیده بودم. که چه بزرگ اندیش و بزرگ دانش و ژرف نگر و شیدای ادب پارسی ست. پیربانوی ما قامتی خمیده دارد و گذشته ای سرشار از یادگارهای ادبی. به جرأت می توان گفت: اگر از زبان “سُغدی” چیزی در جهان مانده، در ایران همه اش را و در خارج از ایران بسیاری اش را مرهون کاوش های ده ساله ی این بانوست. عشق به ادب پارسی و کاوش های همه ساله در حوزه های ادبی، آنچنان این بانو را در آغوش می گیرد که سالهای شادابی و جوانی اش به کامجویی از ادبِ پارسی سپری می شود و او هرگز از کتاب و شعرو کاوش در غنای ادبِ پارسی سر به جانبی دیگر نمی دواند تا بداند می شود به کانون دیگری نیز چشم دواند و شویی برگزید و خانواده ای آراست و فرزندانی داشت. بانو قریب، از خاندان بزرگ قریب است که برای ایران جز غرور بجای ننهاده اند. یکی اش جناب دکتر قریب است – از عموزادگان بانو قریب – که طب کودکان را در ایران بنیاد نهاد. آثار تألیفیِ بانو قریب بسیار متنوع اما همه اش در حوالی ادب پارسی است. زبان سغدی، زبان مردمی است که قرن ها در بزرگراه ابریشم، از چین تا اروپا در حرکت بوده اند. در این نشست، فیلمی که دوستی به نام مشیری از زندگی بانو قریب ساخته بود به نمایش در آمد. برنامه که تمام شد، رفتم و خود را به بانو قریب رساندم و پیش پایش به رسم ادب و خاکساری بر زمین نشستم و به وی گفتم: در شگفتم که من چرا دماوندی چون شما را و دیگر دماوندهای سرزمینم را اینهمه دیر به چشم می آورم؟!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnoorizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و نهم شهریور نود و شش – تهران