زندگی «راضیه» در حومه «بشاگرد»
یک«اشک» با چند قطره زن
در جنوب، زنانی هستند که زندگی را از باریکنای برقعهایشان میبینند؛ روبندههایی بافتهشده از شرم و حسرت که تاروپودش همیشه کنار چشمها و بینیهای زنان بندر را میپوشاند. اینجا«اشک» است. روستایی در حومه«بشاگرد» که مانند دیگر روستاها و شهرهای«هرمزگان» نیست و بویی از رطوبت بندر در آن حس نمیشود.
آنچه دیده میشود، سایههای بیرمقی است از کپرهای کوچک و دبههای بزرگ که برای جمعآوری آب، گوشه و کنار، خاک میخورد.«راضیه» یک زن اشکی است. او روزها زریبافی میکند و شبها برای بچههایش، زیر کپر لالایی میخواند. خودش میگوید: از صبح که بیدار میشوم، برقعم را میبندم و شروع میکنم به کارهای خانه و زریبافی برای قوم و خویش. تازگیها دخترعمویم را به شوهر دادهاند و خب باید برای جهیزیهاش همهمان کمک کنیم. پیراهنهای زنانه جهیزیه هم باید نقشونگار و زریبافیهای بهتری داشته باشد، بهخاطر همین این کار را به من دادهاند تا دخترعمویم سربلند شود پیش قوم شوهرش. من از بچگی کنار دست مادرم این کار را یاد گرفتم و شاید چشمبسته هم بتوانم از عهدهاش بربیایم. او درباره بستن برقع میگوید: برای خودمان مثل پوشیدن بقیه لباسهاست و شاید زیاد هم به آن فکر نکنیم، تا بوده، زنهای اشک همین شکلی به یادمان میآیند. زنهای شهرها را هم که زیاد ندیدهایم، پس چرا بخواهیم فکرهای بد بکنیم؟ اینجا دختربچهها وقتی به سن نماز خواندن میرسند برقع میزنند و فقط رنگ برقع است که عوض میشود. یعنی تا وقتی شوهر نکنند باید برقع قرمز بزنند و بعد از آن، سیاه میبندند. نمیدانم چرا اگر کسی، جز قوم و خویشمان، سالی و ماهی یکبار از اینجا رد شود، فقط باید درباره برقعها از ما زنها چیزی بپرسد. ما چشمهایمان را قایم میکنیم اما دستهایمان آزاد است و خیلی هم هنر دارد.
راضیه به زلزله بشاگرد اشاره میکند و ادامه میدهد: چند نفری بعد از زلزله سروکلهشان پیدا شد، اما تا ما را میدیدند زلزله را فراموش میکردند و درباره برقع میپرسیدند. البته ما که سقف و آهنی اصلا در بساطمان پیدا نمیشود که با زلزله روی سرمان بیفتد، همهمان سالم ماندیم و فقط ترسیده شدیم، اما خب رفتار مردم با ما خیلی عجیب بود. شاید هم یک کم به خاطر کپرنشینی ما تعجب کرده بودند و حق هم دارند، چون این چیزها را ندیده بودند و زلزله یک بهانهای شد که بدانند همه مثل خودشان زیر سقفهای محکم زندگی نمیکنند. راضیه میگوید: ما تلویزیون نداریم، آب لولهکشی هم نداریم، اما به ما یاد دادهاند که راضی باشیم و به مردها کمک کنیم. زن بودن هم که همیشه چه با این امکانات و چه بیاین امکانات، چه با برقع و چه بیبرقع، سختی دارد. مهم این است که اینجا با مردهایمان سایبان داریم و اسمش را خانه میگذاریم.
آزاده تاجعلی