به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۴

بچه پرروئيزم

بچه پرروها 
 گفتم كه مملكت ما پر است از بچه با استعداد با شعور داناي كاربلد. گفتم هر كس بگويد كه اينجا قحط‌الرجال است معلوم مي‌شود كه مثل كافر همه را به كيش خود پنداشته.
گفتم به‌‌رغم همه گرفتاري‌ها و مضيقه‌ها و تنگ‌نظري‌ها و كج‌سليقگي‌ها و ندانم‌كاري‌ها، مملكت پر است از هنرمند و دانشمند. منتها سيستم هنرمنديابي ما اشكال دارد و شوربختانه خيلي‌ها مجالي براي ظهور و بروز استعدادشان پيدا نمي‌كنند.

يكي صداي خيلي خوبي دارد، خودآموز هم تا مي‌توانسته ياد گرفته و به هنر آوازخواني آراسته شده. اما اين طفلي جايي نيست كه خودش را نشان دهد و هنرش را به منصه ظهور برساند.
آدم دلش مي‌گيرد وقتي مي‌بيند كه خيلي از اين دختر، پسرهاي هنرمند هيچ مجالي ندارند تا خود را و هنر خود را نشان دهند. 


گاهي كنار پياده‌رو برمي‌خوريم به سه، چهار تا جوان گيتار به دست كه ايستاده‌اند و در حال اجراي خياباني‌اند. بعضي‌هاي‌شان آنقدر خوب و هنرمندانه‌ ساز مي‌زنند كه آدم بغض گلويش را مي‌گيرد كه چرا اينها مجال اجراي سالني ندارند و چرا كسي به فكر اينها نيست و... اجراي خياباني به خودي خود بد نيست.

بالاخره پري‌رو تاب مستوري ندارد/ چو در بندي سر از روزن درآرد.
نوبت سالن كه به آدم نرسد، نوبت پياده‌رو كه هست. اما واقعيت اين است كه نوبت پياده‌رو هم نيست و هر آن ممكن است مامورين بريزند و بساط اينها را جمع كنند... فقط موسيقي نيست. بازيگري و مجسمه‌سازي و نقاشي و طنازي و هنرمندي هم هست كه طفلي‌ها جز صفحه فيسبوك و محفل دوستان خود امكان خودنمايي ندارند.
در فيسبوك نمي‌دانم صفحه «ول‌شدگان» را ديده‌ايد يا نه. سه جوان هنرمند و به شدت بانمك هستند كه تعريف جديدي از طنز و موسيقي سنتي ارايه داده‌اند.
معركه‌اند و مهم‌تر اينكه ادا درنمي‌آورند و ديگران را تقليد نمي‌كنند. اگر اصالت از لوازم كار هنري باشد، اين بچه‌ها اصلند. شبيه به اين بچه‌ها فراوانند.


معقول اين است كه اين مناصب را هنرمندان و روشنفكران اشغال كنند. اما متاسفانه مناسبات به گونه‌اي است كه بچه‌هاي اورژينال و آرتيست و روشنفكر به اين مناصب راه نمي‌يابند.

مجله احتياج به سردبير دارد. دبير و نويسنده و خبرنگار مي‌خواهد. قاعده اين است كه اين مناصب را نويسندگان باسواد وخوش ذوق و هنرمند پر كنند.
 اما وقتي اوضاع به هم بريزد و چيزي سر جاي خودش قرار نگيرد، آن وقت شارلاتان‌ها جاي نويسنده و خبرنگار مجله را پر مي‌كنند. وقتي هنرمند نتواند فيلم بسازد يا موسيقي اجرا كند يا داستان بنويسد، آن‌وقت شارلاتان‌ها دست به كار مي‌شوند و يك‌يك منصب‌هاي هنري و روشنفكري را غصب مي‌كنند.
 شارلاتانتاريزم را هم نبايد دست كم گرفت. شارلاتان‌ها زرنگند و مهارت‌ فوق‌العاده دارند تا بي‌هنري‌شان را لاپوشاني كنند. شارلاتان بازي با زرنگي و زرق و ريا همراه است و احتياج به ذهن پيچيده دارد. شارلاتان‌ها همه‌جاي دنيا هستند و از شلوغي‌ها و بي‌نظمي‌ها سوءاستفاده مي‌كنند و خودشان را جاي هنرمندان جا مي‌زنند.


ما هم مثل همه جاي دنيا با شارلاتان‌ها سروكار داريم.

شارلاتان‌هاي سياسي و اجتماعي و هنري و ادبي و ورزشي و فرهنگي در بدنه مديريتي نفوذ مي‌كنند و جاي هنرمند و سياستمدار و اديب و ورزشكار و روشنفكر را تنگ مي‌كنند و باعث زحمت و دردسر مي‌شوند. ما گرفتار شارلاتان‌ها هستيم، اما علاوه بر آنها گرفتار بچه پرروها هم هستيم. يار ما آن دارد و اين نيز هم. علاوه بر شارلاتانتاريزم با پديده شوم ديگري هم دست به گريبانيم كه از سر ناچاري اسم «بچه پرروئيزم» روي آن مي‌گذاريم.


اين اسم را من وضع نكرده‌ام. يكي از جامعه‌شناسان خوش‌ذوق و باسواد آن را ساخته است. اين پديده اشاره به حقيقتي دارد كه ما را دربر گرفته است. ما با شارلاتان‌هاي باهوش و زرنگ سروكار نداريم. ما با موذي‌هاي باجربزه سروكار نداريم.

ما با آدم‌هاي «پدرسوخته» و جربزه‌دار سر و كار نداريم، بلكه ما با بي‌هنران بي‌دست‌و‌پايي سروكار داريم كه جز «رو» سرمايه ديگري ندارند.
اين بچه‌پرروها روي استيج مي‌روند، كتاب مي‌نويسند، ترجمه مي‌كنند، روزنامه مي‌نويسند، فيلم مي‌سازند. بحث سياسي مي‌كنند و هر كاري كه بگوييد مي‌كنند بي‌آنكه ذره‌اي لوازم اين كارها را داشته باشند.


آنها هيچ ابزار و ادواتي ندارند مگر «رو». پدر صاحب‌بچه ما را و مملكت ما را همين بچه پرروها درآورده‌اند و روز به روز هم دارند قدرتمندتر مي‌شوند و همه چيز و همه جا را به اشغال شوم خود درمي‌آورند. خدا به داد ما برسد.


طرف نه صدا دارد، نه شاعر است، سهل است شعر را از بيخ و بن نمي‌شناسد، موسيقي هم بلد نيست، فرهنگ هم، منتها از بس رو دارد برو ببين با چه اركستري كنسرت مي‌دهد و روي جلد مجلات هنري مي‌رود و...

سيد علي ميرفتاح