محمود طلوعی |
چهره ها و یادها
نوع انعکاس خبر درگذشت چنین روزنامه نگاری اما در مدعی ترین و معتبرترین روزنامه ها در خور نبوده است.
شاید به این خاطر که رابطه میان نسلی در روزنامه نگاران گسسته و خبرنگاران جوان تر اطلاعات خود را تنها از فضای مجازی دریافت می کنند و با نسل های قبلی آشنا نیستند و تحریریه ها هم غالبا از استادان با سابقه تهی شده و گرنه جای خبر درگذشت محمود طلوعی در صفحه «جامعه» یک روزنامه نیست.
حداقل به خاطر نوع مرگ – برخورد با موتور سیکلت- در صفحه «حوادث» باید درج می شد.
هر چند اصل خبر درگذشت محمود طلوعی روزنامه نگار، نویسنده و تاریخپژوه و روایتگر تاریخ دوران پهلوی در روزنامهها و سایتها انتشار یافته اما این احساس که حق مطلب به تمامی درباره او ادا نشده نوشتن این چند سطر را ضروری جلوه میدهد.
اکتفا به اشارهای کوتاه و درنگ نکردن شایسته بر خبر درگذشت یک روزنامهنگار که از 15 تا 85 سالگی نوشته و نوشته و نوشته چند دلیل دارد:
برخی به نوع مرگ مرحوم طلوعی توجه ندارند و گمان میکنند به سبب سن و سال و پس از یک دوره بیماری و انزوا و در بستر درگذشته است. حال آن که این اتفاق تاسف بار بر اثر سانحه رخ داده است. ساعت 8 شب پنج شنبه 29 مردادماه حین عبور از عرض خیابان آفریقا (جردن) یک موتور سوار با پیرمرد برخورد کرده و پس از جراحت شدید و انتقال به بیمارستان شهدای تجریش درگذشته است.
دوم از این رو که شاید گمان میبرند رابطه او با مطبوعات قطع شده بود و به همین خاطر در بیشتر خبرها به عنوان «سردبیر خواندنیها» بسنده شده و وقتی مدیر خواندنیها (امیرانی) به اتهام روابط نزدیکی که با دربار پهلوی داشت در سالهای اول پس از انقلاب اعدام شد، می پندارند لابد او نیز که سردبیرهمان نشریه بوده با همان اتهامات مواجه بوده است. حال آن که اتهامات امیرانی هیچ یک متوجه محمود طلوعی نبود و درباره خود مدیر خواندنیها نیز چه بسا در شرایط دیگر با او برخورد متفاوتی صورت می پذیرفت.
سوم این که آثار او را نخوانده بودند. درست که برخی از کتاب های او با آنچه از یک کار سنگین و زمان بر تحقیقی انتظار می رود فاصله داشت و به جمع آوری نوشته های او در مطبوعات شباهت داشت اما بعضی از کتاب های او منبع قابل اعتنایی برای روزنامه نگاران به حساب می آمد و می آید.
چهارم این که ممکن است برخی او را در ژانر مرحوم ذبیح الله منصوری بدانند و بخواهند فاصله بگیرند یا گمان برند مواجهه او با تاریخ، فانتزی و غیر علمی بوده است.
واقعیت اما این است که او هر چند مورخ به معنی فنی کلمه نبود اما قطعا نویسنده و تاریخ پژوه و البته روزنامه نگار بود و یک دم از نوشتن باز نایستاد و با عنوان یک روزنامه نگار درگذشت زیرا با فصلنامه «بخارا» همکاری داشت و بخش «درآیینه زمان» در آن به قلم او تحریر میشد.
نوع انعکاس خبر درگذشت چنین روزنامه نگاری اما در مدعی ترین و معتبرترین روزنامه ها در خور نبوده است. شاید به این خاطر که رابطه میان نسلی در روزنامه نگاران گسسته و خبرنگاران جوان تر اطلاعات خود را تنها از فضای مجازی دریافت می کنند و با نسل های قبلی آشنا نیستند و تحریریه ها هم غالبا از استادان با سابقه تهی شده و گرنه جای خبر درگذشت محمود طلوعی در صفحه «جامعه» یک روزنامه نیست. حداقل به خاطر نوع مرگ – برخورد با موتو سیکلت- در صفحه «حوادث» باید درج می شد.
برای این که بدانیم ذهن محمود طلوعی تا چه حد پویا و همچنان در عرصه روزنامه نگاری فعال بوده اشاره به مقالهای از او در 4 سال پیش خالی از لطف نیست که همزمان با تحولات بحرین در بخارا نوشت و در آن نوشته ای از ارتشبد فریدون جم در مجله رهاورد – چاپ آمریکا- را نقل کرد که نوشته بود:
«شاهنشاه نظر مرا خواستند. عرض کردم ما نظامی هستیم و حق دخالت در سیاست و تصمیمات سیاسی را نداریم. شاهنشاه فرمودند: بسیار خوب. در باطن تان که نظر دارید همان را بگویید. به شرف عرض رساندم از دو حال خارج نیست:یا بحرین جزو خاک ایران بوده یا بی جهت به آن ادعا داشته ایم. اگر جزو خاک ایران بوده – که بوده- صحیح نیست سوال کنیم می خواهید جزو خاک ایران بمانید یا نه بلکه باید با یاغیان برخورد کنیم و به کشورهای خارجی هم حق مداخله ندهیم. شاهنشاه یکه خوردند و فرمودند به کلی مزخرف می گویید!»
محمود طلوعی توضیح می دهد: فریدون جم اندکی بعد از این گفت و گو از ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران برکنار و به سفارت ایران در اسپانیا منصوب می شود که در واقع تبعیدی محترمانه به حساب می آمد. جالب این که سال ها بعد شاپور بختیار قصد داشت جم را به عنوان زیر جنگ معرفی کند و شاه به خاطر آورد و نپذیرفت. این نکات را روزنامه نگارانی مانند طلوعی به خاطر داشتند و به صورت مستند می نوشتند و قابل استناد شده است.
همین هفته پیش سالگرد کودتای 28 مرداد 1332 بود و مطلبی در این باره نوشتم. اتفاقا از نکاتی که می خواستم در آن تحلیل بیاورم و از قلم افتاد خاطره بسیار جالب طلوعی از دیدار با تیمسار زاهدی در نیس فرانسه بود که سال ها پیش در کتاب «چهرهها و یادها» نقل کرد و بسیار قابل تامل است:
«بعد از 28 مرداد 1332 هندرسن سفیر آمریکا به ملاقات من آمد و گفت: حامل پیغام مشترکی از طرف دولت آمریکا و انگلیس است و آن این است که چنانچه میل ندارید از محمد رضا شاه برای بازگشت به ایران دعوت نکنید خود شما می توانید رژیم سلطنتی را عوض کنید و در راس جمهوری قرار بگیرید.»
از این دست خاطرات در نوشته های طلوعی زیاد است و با قراینی که به دست می دهد قرین به صحت نیزبه نظر می رسد.
به کتاب «چهره ها و یادها» اشاره شد اما از او 37 اثر تالیفی دیگر به اضافه 20 کتاب ترجمه و 5 کتاب ویرایش شده نیز بر جای مانده اما بی اشاره به این 60 کتاب تنها به خاطره دور « خواندنی ها» اشاره شده است.
به بهانه نحوه درگذشت مرحوم طلوعی می توان بار دیگر زنگ خطر سوانح رانندگی در ایران را نیز به صدا درآورد. این نویسنده 85 ساله یگانه قربانی برخورد با موتوسیکلت در روزهای گذشته نبوده اما چون چهره سرشناسی بوده به خبرها راه یافته است. در موارد دیگر نیز قطعا قربانیان، پدران و پدربزرگها و فرزندانی بوده اند که خانواده هایی را سوگوار کرده اند.
نخستین قربانی سوانح رانندگی در ایران نیز یک هنرمند مشهور و سرشناس بود؛ غلام حسین درویش مشهور به «درویش خان» که در دوم آذر 1305 در پی سانحه رانندگی درگذشت و نام او به عنوان نخستین قربانی ثبت شده است. محمود طلوعی اگر چه آخرین نیست اما در فهرست سرشناسانی که در سانحه رانندگی درگذشته اند متاخرترین است و از این منظر نیز قابل بحث است.
پس جای سه شوربختی است: اول این که روزنامهنگاری که همچنان در حال نوشتن و پژوهش بود در یک سانحه درمیگذرد. دوم این که وسایط نقلیه چگونه آدمیان را در این سرزمین به کام مرگ میکشانند. از درویش خان تا محمود طلوعی . از1305 تا 1394 و سوم این که مطبوعات و رسانهها ما چندان که باید به همکار پیش کسوت خود نپرداختند. چه نمیشناختند و اثری از او یا درباره او نخوانده بودند و چه می شناختند و هیچ یک از این شوربختی نمیکاهد.
ممکن است چنان که گفته شد برخی با سبک کار او موافق نبوده باشد اما عرضه تاریخ به شکل همهکسپسند و ساده کار کوچکی نیست و چون صحبت از نویسنده و مرگی چنین است نقد آثار را باید به مجالی دیگر سپرد و این چند سطر را ادای دین به روزنامهنگاری دانست که از نوشته های او کم نیاموخته ام. به تعبیر مولانا:
گفت کسی خواجه سنایی بمُرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد