«اینجا تیمارستان “رویاهای آبی” است. این تیمارستان آدرس ندارد، اگر هم داشته باشد من حق ندارم به شما آدرس آن را بدهم. نام و نشان واقعی بیماران هم نمیباید برده شود، یعنی من حق ندارم نام و نشان واقعی آنها را به شما بگویم. اما مطمئن باشید تیمارستان و شاعری که با من به گفتوگو مینشیند، واقعیتر از آدرس و نام و نشان تیمارستان، و نام و نشان بیماران است.»
جملات یاد شده، بخشی از رمان «رویاهای آبی؛ مصاحبه یا یک شاعر دیوانه» نوشته مسعود نقرهکار، نویسنده ایرانی ساکن آمریکاست که انتشارات فروغ در کلن آلمان آن را منتشر کرده است. این رمان، شرح گفتوگوی مسعود، یک پزشک و داستاننویس ایرانی است با هیلاری، یک بیمار در تیمارستان «رویاهای آبی».
آقای نقرهکار علاوه بر آثار پژوهشی و داستانی متعدد خود، پیشتر رمان «هذیانهای مقدس» را نوشته و منتشر کرده است که داستان آن نیز در تیمارستان «گذر گوزنها» میگذرد.
این نویسنده در گفتوگو با زمانه با اشاره به بیتوجهی به تیمارستان به عنوان یک مکان داستانی در ادبیات معاصر ایران، میگوید: «در ادبیات ما حتی نویسندگان و شاعرانی که به عنوان بیماران روانی کارشان به تیمارستان کشیده شده نیز در رابطه با تیمارستان و شناساندن این مکان ننوشتهاند.»
او همچنین تاکید میکند که در رمان «رویاهای آبی»، با وجود سخن گفتن از تاریخ، «رویارویی تاریخی» در کار نیست و بیشتر میبایست به «همزیستی تاریخی» فکر کرد.
- آقای شاپور جورکش، منتقد ادبی، در نقدی که بر رمان «رمانهای آبی» نوشته و در سایت زمانه منتشر شده، این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوان در یک رمان، با تمرکز بر مکان (تیمارستان)، وضعیت و شرحی از ادبیات، سیاست، اجتماع، مذهب و مسائل انتزاعی چون مرگ و عشق به دست داد؟ پاسخ شما به این پرسش چیست؟
تیمارستانها یک مکان و جغرافیای بیهویت نیستند، هویت و شخصیت دارند، و معرف شخصیتهائی که نخواستیم باورشان کنیم، شخصیتهائی داستانی و داغِ ننگِ بیماری خورده، و تیزهوشانی با ذهنهائی خلاق ساکنان این مکانهای با هویتاند. گاه برخی از این ذهنهای آفریننده و خلاق، ارزیابیها و تحلیلها، و آفرینشهائی ارائه میدهند که در بیرون از این مکان، و در جامعه به اصطلاح دارای سلامت روانی ردپائی از آنها نمیتوان دید. همین شاعر و روشنفکری که در رمان “رویاهای آبی” با او آشنا میشوید، یعنی خانم هیلاری، یکی از این نمونههاست. رویاهای آبی شرحِ یک زندگی ِ واقعی، انسان واقعی و دیدگاه های وی در مورد پدیدههای مختلف اجتماعی و انسانی است، چنان واقعی و درعینِ حال داستانی که نیازی به زحمت منِ نویسنده برای گشتن به دنبال مکان و ساختن مکان و پیرنگ و پیساخت داستان و شخصیتپردازی نبوده است. شاعر و روشنفکری که به دلیل ابتلا به بیماری روانی در یک مرکز درمان بیماران روانی ( تیمارستان) مجبور به ادامه درمان و زندگی بود. من بارها و موردهای متعدد دیدهام، و شما در این رمان یک نمونهاش را میخوانید و میبینید که در این مکان یک بیمار روانی میتواند با ذهنی خلاق و هنرمندانه در مورد پدیدههای مختلف دیدگاههایی ارائه دهد که بسیاری از افراد به ظاهر سالم از نظر سلامت روانی، حتی در سطوح رهبری سیاسی و ادبی، ناتوان از درک و فهم آنها باشند.
- در گفتوگوی پزشک و بیمار، مسائل سیاسی و اجتماعی در ایران نیز مطرح میشود، چرا شما در رمان خود، تیمارستان را مکانی برای رویارویی با تاریخ ایران انتخاب کردهاید؟
ابتدا دلیل خاصی نداشت اگر چه پرسش بدون تاثیر مکان، آن هم برای داستاننویس معنا نخواهد داشت. من قصد داشتم پرسشهای متنوعی که به نظرم میرسید با این بانوی شاعر مطرح کنم، و پاسخ و نظر وی را بشنوم، البته از شما چه پنهان وقتی در مورد ایران با او صحبت میکردم به تدریج متوجه شدم تیمارستان و آنچه در آن میگذرد یادآور رخدادها و تصاویری از بخشهائی از تاریخ سرزمینمان و جهان نیز هست. برای نمونه عرض میکنم که وقتی با خانم هیلاریِ شاعر دربارۀ مسایل ایران صحبت میکردم همزمان از خودم میپرسیدم تیمارستان جای این بانوست یا جای امثال آیتالله خمینی و بسیاری از پادشاهان کشورمان، از کمبوجیه بگیر تا اکثر پادشاهان صفویه و قجر و.. ؟ و اصلن یک دوره ذهن مشغولی من مقایسه این تیمارستان با کشورم شد (امیدوارم به وطنپرستان و ملتدوستان بر نخورد، در مَثَل مناقشه نیست همچنان که تیمارستان هم جای بدی نیست!)، و شاید همین پرسشها و مقایسهها و فکرها و خیالها به قول شما سبب همان رویارویی شده باشند، که البته به نظر من رویاروئی تاریخی در کار نبود و نیست بیشتر میباید به همزیستی تاریخی فکر کرد.
- میگویید تیمارستان جای چندان بدی هم نیست. در برخی رمانهایی که در غرب سراغ داریم، تیمارستان به عنوان یک نهاد سرکوبگر نیازمند اصلاح، تعریف شده است.
تجربه من در ایران، آلمان و در آمریکا چنین نبوده است. تیمارستان محیطی است که میبایست کنترل و مهار شود و قوانین خاص خودش را داشته باشد، شاید این ویژگیها و نحوه و کیفیت رفتار با بیماران روانی چنین تصویری را در ذهن بنشاند که تیمارستان یک نهاد سرکوبگر است، اما این قضاوت واقعی و دقیق نیست. باید شرایط بیماران روانی – به ویژه آنان را که نا خودآگاه رفتار خشونتآمیز و غیرقابل کنترل دارند، و به خود و دیگران آسیب خواهند زد، در نظر داشت. از نظر بهداشت روانی، و به طور کلی بهداشتی و درمانی هم روابط و رفتار در تیمارستانها سرکوبگرانه نیست. نارسائیها و نابسامانیهای سیستمهای بهداشتی و درمانی، و اینکه در عرصه نگهداری و درمان بیماران روانی هم پول حرف اول و آخر را میزند، فشارها و تبعیضهائی را به بیماران روانی و خانواده آنان، کارکنان و کادرهای درمانیِ شاغل در تیمارستانها، و حتی به جامعه تحمیل کرده و میکند اما اینکه تیمارستان به نهادی سرکوبگر بَدَل شده باشد را همانگونه که عرض کردم، من تجربه نکردهام. در تیمارستانها –البته به طور نسبی- تبعیض، کمبود، محدودیتها و گاه رفتارهای خشن و غیرقابلقبول هم اگر وجود داشته است معلول یک نظام و سیستم غیرعادلانه اقتصادی، و بهداشتی و درمانی و آموزشی بوده است، البته معنای سخن من این نیست که بیتوجهی و بیمهری و رفتار نامتعارف و گاه خشن از سوی کارکنان تیمارستانها سر نمیزند، میزند اما این اعمال را به این حد که تیمارستان را بتواند به یک “نهاد سرکوبگر” تبدیل کند، نمیتوان تعمیم داد و تعریف کرد. رمانهائی که تیمارستان را به عنوان یک نهاد سرکوبگر ِ نیازمند اصلاح نشان دادهاند به احتمال گوشههائی از مناسبات، روابط و زندگی تلخ و دردناک در تیمارستانها را برجسته کردهاند و همهجانبه به مساله نپرداختهاند.
- در ادبیات ایران درونمایههای روانشناختی بسیار مطرح میشود. اما تیمارستان در ادبیات ما مکانی ناشناخته باقی مانده است. اینطور نیست؟
همینطور است، ادبیات ما با مکان تیمارستان رابطه حسنه نداشته است. به نظر من، این همان بازتاب نگاه جامعه به بیمار روانی و تیمارستان است که خودش را در ادبیات ما هم نشان داده. محلی مطرود و ترسناک و ناشناخته را کمتر به سراغاش میروند، و اگر هم به سراغاش بروند “سوژۀ از راه دور” است. شاید هم ترس از بیماران روانی عاملاش باشد! متاسفانه انگشتشمارند نویسندگان ما که به این “مکان” و آنچه در این مکانها میگذرد و شخصیتهای ساکن آن پرداختهاند. به ویژه به چرائی و چگونگی زندگی در این مکانها، زایش و رویش شخصیتها و ذهنیتهای خلاق و روابط میان بیماران، حوادث و وقایع بِکر و شگفتیآفرینِی که در این مکان رخ میدهد کم توجه شده است.
- علت این کمتوجی به نظر شما چیست؟
شاید یک دلیل فرهنگی در کار باشد و آن درک نکردن بیماران روانی و پذیرش این بیماری به عنوان بیماریای همچون بیماریهای دیگر باشد. “داغ ” و “ننگ” غیرمنصفانه و غیر انسانیای که به بیماران روانی زده شده است و ترس از این بیماران، دوری گزیدن و نزدیک نشدن به مکان زندگی و درمان این بیماران را سبب شدهاند.
در ادبیات ما حتی نویسندگان و شاعرانی که به عنوان بیماران روانی کارشان به تیمارستان کشیده شده نیز در رابطه با تیمارستان و شناساندن این مکان ننوشتهاند (لااقل من ندیدم) آثاری از نویسندگان روانشناس و روانپزشک در حوزه ادبیات داستانی انتشار یافته که مکان داستان تیمارستان است، و شخصیتهای داستان و رمان هم بیماران روانیاند، که در حد اطلاعات من (امیدوارم اشتباه نکرده باشم) یکی از کارهای غلامحسین ساعدی، اصغرالهی (سیاوشی نمانده و…) این گونهاند، کارهایی کوتاه از جمالزاده (دارالمجانین)، عمران صلاحی، شمیم مشاری (عاشق یک روانی) و … منتشر شدهاند که مکان داستان تیمارستان، و یا گاه تیمارستان است.
رادیو زمانه
رادیو زمانه