ابوالفضل محققی
چرا بر چنین انتقادی عمیق و بنیادی تاکید می کنم؟ از آن رو که زمان نشان داد برعکس انتطاری که از نقد گذشته در اولین کنگره وسیع سازمان فدائیان صورت گرفت و بشارت بازشدن افق های جدیدی را در پیش رو نهاد.
چنین نشد تب ناشی از شرمساری حمایت از رژیم خمینی پس از مدتی فروکش کرد جامه عرق کرده از تن کشیدیم و باردیگر مدال های کهنه را از صندوقچه های گوناگون بیرون آوردیم، نخست شرمگینانه بر سینه آویختیم و در زمانی نه طولانی بار دیگر به همان جایی برگشتیم که بودیم.
هم نسلانی که تنها از مصاحبت وتعریف یک دیگر لذت می بردیم و قادر نبودیم بپذیریم حتی گفتگو با دیگر نیروهای اپوزیسیون را!
باز پرچم پرافتخار فدائی را با دست هائی که این بار زمان بر آن ها چروک انداخته بود بالا بردیم بی آن که حتی یک پرچم آن در دست نسل بعد از ما باشد!
نقدی که حمایت و تلاش برای شکوفائی جمهوری اسلامی را بزرکترین سرشکستگی و اشتباه سازمان می دانست! بار دیگرتوسط بخشی از همان رهبری بدنبال اصلاح طلبان حکومتی با امید واهی اصلاح حکومتی که نقدش کرده ورای بر عدم اصلاح پذیری آن داده بود کشیده شد !
بازی "که بر که" این بار در نقش انتخاب بین "بدوبدتر" که متاسفانه من خود نیز یکی از مدافعان چنین نظری بودم بر روی صحنه آمد و بار دیگر گرفتار در همان فکر بازمانده از گذشته گردید!
من در انتخاب بین رئیسی و روحانی رای به روحانی دادم چرا که هنوز در بند همان نگاه پوپولیستی بودم که در هیاهوی راهروهای هزارتوی جمهوری اسلامی، این بار بدنبال جناج اصلاح طلب و اعتدالی می گشت! بدنبال صدای میلیون ها جوان آرزومند اندکی هوای آزاد، اندکی نشاط واندکی امید! امیدی واهی که خوش باورانه به کلید جادوئی روحانی دل بسته بود.
ما بشیوه دیرین تاثیرگذاری سیاسی برای اصلاح رژیم را در این بازی های سیاسی جستجو می کردیم. توهم تفاوت وچالش بین جناح تندرو با اصلاح طلب و اعتدالی. نگاه خام و نپخته ای که بار دیگرفرصت طلبی خوابیده در کاراکتر سیاسی ما را که از گذشته ما نشات می گرفت همراه با عشق به مردم وجوانان به نمایش گذاشت.
مانع از دیدن هماهنگی گرگ های خوابیده در هزار توئی شد که "مینوتور" در آن حکم فرمائی کرده و می کند. هزارتوئی مانده از قرن ها، پیچیده درباور دینی، تحجر، تعصب، خود محوری، تمامیت خواهی، غرور و استبداد ناشی از تمام این صفت ها! هزار توئی که قرن هاست یک ملت را در خود کشیده و در لابیرنت های خود سرگردان ساخته است. هزار توئی که موجود افسانه ای در آن می چرخد، نعره می کشد! خون طلب می کند و حکم می راند.
نقش ما در این میانه چیست ما چگونه می توانیم خود را از این هزار تو که خود نیز یکی از افسانه سازان آن بودیم بیرون بکشیم؟
برای خروج از چنین جهنم پیچ درپیچی هیچ راهی جز یافتن راهی برای ارتباط، جلب نظر و تکیه کردن بر نسل جوان امروز نیست. کاری سخت اما ممکن! ممکن اگر صمیمانه خواهان آزادی، خواهان برکناری این رژیم و برپائی حکومتی براساس سکولاریسم، انتخاباتی کاملا آزاد و دمکراتیک باشیم. خواهان مشارکت تمامی جریان هائی که این چهارچوب را می پذیرند و معیار سهم گیری خود در رهبری سیاسی و ایفای نقشی سازنده در آینده این سرزمین را نه برپایه توهم خود بل بر اساس حمایت مشخص و انتخاب آزاد مردم می دانند!
امکان پذیر است اگر جانانه در جهت ایجاد یک وفاق ملی حرکت کنیم و برای گشودن بایی برای گفتگو! برای شنیدن، گفتن، تعمق کردن و نتیجه گرفتن بدون پیشداوری تلاش نمائیم! قبول کنیم که ما محور وملاک حقیقت نیستیم و تمامی حقیقت در انحصار ما نیست!
باید قبول کنیم که تربیت حزبی و ایدئولوژی حاکم بر آن از ما نیروئی خود محور ساخته که برعکس تصور این که دمکرات هستیم متاسفانه سخت دیکتاتور در برخورد با جریان های دیگر حتی درون تشکیلات خود.
کاراکتر ما بخاطر تقابل همیشگی با لیبرالیسم و آزادی خواهی که آن را معادل توطئه سرمایه داری محصول غرب ارزیابی می کرد! نگاهی که از اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا و برتری آن بر دیگر طبقات نشات می گرفت ودر آن جائی برای اقلیت نبود و هر نگاهی جز نگاه ما را از دریچه ماتریالیسم تاریخی ارتجاعی میشمرد! کاراکتری شرطی شده، غیر دموکرات و تمامیت خواه است!
کاراکتری که زیر عنوان چپ خودرا فراتر از تمامی جریان ها وگروه ها می داند. نگاهی که در تمامی این چهل سال حاضر نشده حتی نیم نگاهی به جابجائی طبقات، گروها، افت وخیزها، تغییر نقطه نظر مردم در مورد جریانات سیاسی، شعارهای مطرح شده توسط جوانان در خیزش های اخیر را مورد دقت و بررسی قراردهد! بدون پیشداوری قضاوت کند.
ما در تمامی این سال ها هرگز پرچم دار وحدت و منادیان وفاق ملی در راستای مبارزه با استبداد قرون وسطائی حاکم نبودیم. از این همه تحولات جهانی درسی نگرفتیم.
من خود با وجودیکه در سال های بحرانی و سرنوشت ساز افغانستان از نزدیک شاهد تلاش دکتر نجیب برای ایجاد یک وفاق ملی و تشکیل جبهه ای از تمامی نیروها از طرفداران ظاهر شاه گرفته تا جریان های مذهبی و ملی بودم و در باب وحدت و تشکیل چنین جبهه ای نوشتم. اما کمیتم برای حرکت در جهت ایجاد یک فضای حداقل گفتگو بین نیروهای اپوزیسیون ایران لنگ بود.
ما هنوز بتمامی باور نداریم که بی عملی ما و عدم تلاش از صمیم دل در جهت گشودن درهای گفتگو و آب کردن یخ های ضخیم تاریخی تشکیل شده از برودت حاصل بین نیروهای سیاسی، پراکندگی و عدم انسجام نیروی اپوزیسیون یکی از موانع اصلی در دیده شدن نقاط ضعف رژیم بوده و هست.
به رژیم امکان داده که خود را فاقد ضعف و مطلق العنان دانسته و با استفاده از پراکندگی اپوزیسیون و جنبش که باعث عدم اعتماد مردم به جریان های سیاسی می گردد و افکار عمومی را دچار بی حسی و بی تفاوتی می سازد به سرکوب ملت بپردازد!
پراکندگی اپوزیسیون باعث قوت گیری رژیم و دلسردی مردم بخصوص جوانان می گردد. جوانانی که هویت خود را در قدرت گروه هائی با قدرت سیاسی، اجتماعی و پاسخگو به نیازهای آنان جستجو می کنند و چنین نیروی متحدی را بعنوان گروه مرجع می پذیرند!
گروه هائی که عقائد، عمل کرد، تعامل، دور اندیشی، مسئولیت پذیری و تعهد آنان در قبال سرنوشت جوانان و امکانات مدیائی آن ها یکی از ملاک های اصلی در اقبال جوانان به تشکل های سیاسی متحد می باشد. عمل کردی که بر دل جوانان می نشیند! آن ها را معیار و الهام بخش نسل جوان می سازد.
شکل دادن و شکل گیری چنین گروه مرجعی در بین جوانان بار دیگر این نیاز را...
ادامه دارد...
گویا