به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۹

چرا نسل جدید ایران ما را نمی‌شناسد؟ ، (قسمت اول)

ابوالفضل محققی 

نوشته قبلی من "چرا هنوز برخی‌ها نمی‌توانند دل از جمهوری اسلامی بَرکَنند"؟ برخورد‌های مثبت و منفی زیادی را به‌همراه داشت. برخوردهایی که به فکرم وادار می‌سازد!

چرا چنین برافروخته می‌شویم و هر تلنگر کوچکی نسبت به راه رفته و نقد گذشته ما را این‌چنین برآشفته می‌سازد؟ مگر نه این‌که از طریق نقد خواهان نگاهی دقیق‌تر به خود به گذشته و عملکرد خود هستیم؟ آیاهر یک از ما هم‌نسلان به‌عنوان کسانی که پنجاه‌واندی سال تمام مشغولیت ذهنی‌مان یافتن راهی برای رسیدن به آزادی، رهائی از بند استبداد و ساختن جامعه‌ای انسانی خالی از رنج، زشتی، ابتذال بر پایه حرمت انسان و حقوق دمکراتیک او بوده حق نداریم که در آستانه ۷۰ سالگی برگردیم به راه رفته خود نظر بیفکنیم و از خود بپرسیم چه کرده‌ایم، چه باید می‌کردیم، حال چه باید کرد؟

مسئله‌ای که هر انسان به‌خصوص تلاشگران سیاسی باید همواره از خود سئوال کنند. چرا که بدون چنین سئوال و نقد‌ی قادر نیستیم پیامی ولو کوچک در حد بضاعت فکری و تجربه خویش به نسل امروز و نسل‌های آینده بدهیم. نسل‌هایی که باید تلاش کنیم فاصله خود با آن‌ها را کم کنیم تا آن‌ها قادر به شناختن ما باشند و در مورد راه رفته، تجربه و پیام داده‌شده‌ی ما قضاوت کنند.

اما دریغ و درد که ما هم‌چنان سرخوش از ایقان بر والایی اندیشه‌ای که آن را چپ سوسیالیستی و نشأت‌گرفته از فلسفه علمی می‌دانیم و با پافشاری بر چنین حقانیت و ادعای انحصار حقیقت در پیش ما، مانع از دیدن واقعیت وجودی خویش در آئینه‌ی زمان می‌گردیم. آئینه‌ای که قدرت نشان دادن هر سه زمان گذشته، حال و آینده را دارد.

اما تا زمانی که منصفانه به‌دور از منیت، تعصب و دلبستگی عادت کرده به طریقه خود به نقد خویش نپردازیم، پرده‌ی پندار برندریم قادر به دیدن چهره‌ی خود در این جامِ جهان‌بین نخواهیم شد!

پنداری که مانع از آن می‌گردد تا از خود سئوال کنیم. چگونه هست؟ یا چگونه شد؟ که در یک مقطع زمانی منجمد گردیدیم، مانند سرباز ژاپنی در سنگر خود در جنگل ماندیم و قادر به دیدن این همه تحولات و دگرگونی‌ها نگردیدیم؟ یک بار در جمعی از جوانانِ آشنا که مشتاق شنیدن حرف‌های یک فداییِ مانده از سال‌های دور بودند صحبت می‌کردم و از نقطه‌نظر‌های خود می‌گفتم. یکی از آن‌ها به‌شوخی و جدی گفت: "عمو شما بیشتر به سرباز ژاپنی شبیه هستید هر چه می‌گویید مربوط به گذشته است و درک آن برای ما مشکل و خسته‌کننده"! سخنی که تا امروز در گوشم طنین‌انداز است.

۱۵ سالی بر آن می‌گذرد؛ آن‌ها نسل بعد از ما بودند. از آن زمان تاکنون نسل جدیدترکه حال ۲۰ ساله شده‌اند به‌میدان آمده‌اند و به‌نحو اولی ما را نمی‌شناسند. ما چنان غرق در باور‌های خود هستیم که حتی نیم‌نگاهی به اطراف خود نمی‌کنیم. از خود نمی‌پرسیم چگونه شد که از آن لشگر عطیم فدایی آن همه شور و نیروهایی که به بهای جان از ما حمایت می‌کردند تنها گروهایی از پیش‌کسوتان بالای ۷۰ سال مانده که به‌سختی با چنگ دندان از آن‌چه که میراث فدایی می‌نامند دفاع می‌کنند!

میراث برای فرزندانی که هیچ‌کدام راه پدران و مادران خود نرفتند! اغراق نمی‌کنم می‌توان گفت مطلقاً هیچ یک از فرزندان ما با وجود زندگی در خانواده فدایی و در فضای سیاسی به راه پدران و مادران خود نرفتند! هرگز حاضر به شرکت در جلسات ما نگردیدند و لذتی از مصاحبت سیاسی با ما نبردند. از فرزندان رهبران طراز اول تا فرزند یک عضو ساده.

به‌هرحال آن‌ها هم بخشی از نسل جوان و بلافصل ما بودند انعکاسی از نسل جوان ایران چه در خارج و چه در داخل ایران که قاعدتاً می‌بایستی حداقل همدلی نشان می‌دادند. چرا هرگز روی این مسئله که به‌گونه‌ای نشان‌دهنده‌ی گریز نسل‌های جوان از ما و نوع نگاه متفاوت آن‌ها به زندگی است مکث نمی‌کنیم! از این‌که بیش‌تر فرزندان‌مان راه علم در پیش گرفته و در موقعیت خوبی هستند لذت برده و آن‌ها را می‌ستاییم بی‌آن‌که از آن‌ها سئوال کنیم چرا این همه تلاش ما برای شما هیچ جذایتی ندارد؟

ما میراثی برای نسل‌های بعدی نداریم. چرا که شکاف عمیقی بین ما وجود دارد که راه ارتباطی ما را بسته و مانع از جاری شدن خون پُرنشاط جوانی در رگ‌های خشک‌شده‌ی ما گردیده است. این نسل ما را نمی‌شناسد! نه نتها ما بلکه ۱۰ گروه کوچک و بزرگ دیگر را! حتی مجاهدین خلق، ملیون و در کمال تعجب جمهوری اسلامی در مفهوم تاریخی آن را! نه در مفهوم عینی چون بختک نشسته بر زندگی و جوانی‌شان.

ما را نمی‌شناسند، چرا که هرگز نتوانستیم از گذشته خود فاصله بگیرم و تا حد امکان خود را به‌روز کنیم و با نبض زمانه به‌طپیم! ما هرگز به نقد جدی خود ننشستیم.

مایی که در هر دوره به غلط رفتیم؛ زمانی سلاح بر دست گرفتیم بر چرخه‌ی خشونت افزودیم و در نهایت سلاح‌مان را در خدمت به پیروزی ارتجاعی‌ترین حکومت تاریخ ایران قرار دادیم. در فرازی دیگر با نقد سلاح و بر زمین نهادن آن به حمایت از حکومتی برخاستیم که دستاوردی جز سرکوب، جنگ، ویرانی، کشتار و فساد در تمامی عرصه‌های اجتماعی و تحجر همراه با استبداد دینی برای این ملت رنج‌دیده نداشته است. ادعا کردیم که هر دو راه اشتباه را به‌نقد کشیده‌ایم اما آن چه باید حاصل این نقد و نوزایی می‌بود باز چیزی جز رفتن به راه بادیه و راهنما پنداشتن خارِ راهِ رهروان نبود.

با وجود ادعای نقد مبارزه مسلحانه اما هنوز غبار هیچ نقدی از زبان دیگری را بر آن برنمی‌تابیم! سیاهکل را سرآغازی بر مبارزه ضداستبدادی و عمل قهرمانانه‌ای تلقی می‌کنیم که باعث سرازیر شدن نیروی عظیمی از جوانان به سازمان فداییان در روز‌های بعد از انقلاب اسلامی گردید. هنوز پیام‌های ما به‌هر مناسبت تمجید از اعمال قهرمانانه فداییانی است که بر دل دشمن تاختند. ما قادر نیستیم صمیمانه به نقد ترور‌ها و حملات مسلحانه بنشینیم. چرا که هنوز خود را با آن توضیح می‌دهیم و هویت می‌بخشیم. هنوز شهامت و افتخار خود را از هم‌سان پنداری و همراهی با حمید اشرف می‌گیریم و در این مسابقه با ذکر خاطره‌ای و نهادن عکسی برای خود کسب وجهه می‌کنیم.

مسلماً با چنین تابویی ادعای نقد و نفی جنبش مسلحانه امکان‌پذیر نیست. شیوه‌ی مغلطه‌آمیزی که با ده‌ها اماواگر به‌نقد حمایت کردن‌مان از خط امام می‌پردازد. هنوزبرخی‌ها روش آنالیز کردن این رژیم را بر اساس نبرد که بر که حزب توده ساخته پیش می‌برند. بعد از دیدن این‌همه بیداد، فساد، جنایت و خودکامگی آرزوی اصلاح و به‌راه درست افتادن رهبر را دارند. نقدهایی که هرگز نتوانسته‌اند خود را از اماواگرها که نمی‌دانم احساسی، یا فرصت‌طلبی و یا عافیت‌جویی است خلاص نمایند و به نقد جدی خود بنشیند!

ادامه دارد