روایتی از زندگی زنان در قائنات
خورشید که میخواهد طلوع کند، اول به خراسان سر میزند، خاک آبادیها را روشن میکند و بعد آرام آرام به سراغ شهرها و مردمان خوابزده میرود. در آبادیها، زنان بسیاری هستند که قبل از خورشید، خانههای کوچکشان را روشن میکنند و با مردانشان راهی زمین میشوند. اینجا «تندیل» است. روستای کمجمعیتی در حاشیه «قائن» که از سدههای پیش، شرق خراسان بزرگ را با گلهای زعفرانش خوشبو کرده است؛ «زینت» جوانترین زن تندیل، ٢٥سال دارد و با شوهرش زعفرانکاری میکند. خودش میگوید: ششساله که بودم، یاد داشتم (بلد بودم) پیازهای زعفران را همراه مادرم در خاک بکارم و اولین کار کشاورزیام شاید روزی شروع شد که توانستم چهار تا پیاز را مثل بزرگترها بکارم و خاک بریزم تا دیده نشوند. من چون خیلی به مادرم وابسته بودم، همراه او همیشه سر زمین میماندم و بازیهای بچگیام انگار همیشه با انگشتهای زعفرانی و بوی خوب گلها بوده. او ادامه میدهد: بیشتر کار ما در برج شش موقع کاشت پیاز زعفران و بعدش هم در برج هشت، موقع برداشت محصولمان است. در این فاصله هم البته ما زنها همیشه باید برای باران بیشتر دعا کنیم چون قنات تندیل خیلی کمآب شده و مثل قدیمها نمیتواند کفاف آبیاری را بدهد. پارسال باران خوبی نبارید و خیلی سختی کشیدیم که زعفرانها به گل بنشیند. من قبل از طلوع خورشید هر روز با نوزادم میرفتم سر زمین و دعا میخواندم که زعفرانهایمان زیاد گل کند و پیازهایش خیلی بچه کنند. وقتی هم فصل برداشت رسید، هر گرگ و میش، بچه به بغل رفتم و مثل وقتهایی کار کردم که بچهای در دامن نداشتم. کار خدا، «امیرعلی» برعکس وقتهایی که در خانه بودیم، آرام میگرفت و تماشا میکرد، فقط گاهی شیر میخواست که همانجا کنار گلها مثل همه قوم و خویشهایم به بچهام شیر میدادم. آخر، مادرم میگفت این کار برکت زمین را زیاد میکند و هر سال که زن شیرده روی زمین باشد، مردم به فال نیک میگیرند. زینت درباره کارش توضیح میدهد: کارم خیلی سخت است چون هر کیلو گل، سه مثقال زعفران میدهد. و خب یک کیلو گل کوچک، خودش خیلی زیاد است. تازه کار پاک کردن گلها و درآوردن ریشهها، که زعفران اصلی است به همین راحتیها نیست. هر گل فقط سه تا ریشه دارد که باید همه این سهتا سهتاها را جمع کنم، بین انگشتهای میانی و حلقهام، جمع کنم و دورش نخ گره بزنم؛ بعد، با کل دستههای دیگر، ببرم خانهمان. آن وقت، میگذارمشان روی روزنامه، کنار پنجره که آفتاب بخورد و تا دو سه روز، خشک بشود. این روزها هم مدام باید به زعفرانها سر بزنم تا جابهجا شوند و نپوسند. خلاصه، وقتی همه این کارها را میکنم، تازه موقعی است که باید با شوهرم به قائن برویم و سر صبح، قیمت بگیریم. آخر در قائن، خشکبارهایی که زعفران میخرند مثل طلافروشها هر روز صبح، یک قیمت به درشان میزنند و البته همه همدیگر را میشناسند و رعایت حال ما را میکنند. من و شوهرم پارسال روزی که زعفرانهایمان را فروختیم، که ٥٠٠ مثقال میشد، اول رفتیم و نذرمان را در امامزاده زید انداختیم، بعدش هم رفتیم و برای عقیقه امیرعلی، یک کیک و چند کیلو شیرینی سفارش دادیم. یک هفته بعدش هم مراسم عقیقه گرفتیم و من با کمک مادرم، تهچینی درست کردم که بوی زعفرانش همه تندیل را برداشت. در استکان همه میهمانها هم چای-زعفران ریختیم و کنار میوهها هم ظرف فتیرهایی بود که مادرم در تنور پخته بود و رویش را گلهای خشک شده زعفران ریخته بودیم، آخر، زندگی ما و بچههای ما همیشه بوی زعفران میداده و این گلها همه زندگی ماست.
دستانی که بوی زعفران میدهد