به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۲


زنگ انشاء
موضوع انشاء: انتخابات آزاد!
من انتخابات آزاد را دوست دارم
پدرم هم انتخابات آزاد را دوست دارد. حتی دایی‌ام هم انتخابات آزاد را دوست دارد.
دایی‌ام دیروز ظهر مهمان ما بود. ما ظهر آبگوشت داشتیم. دایی‌ام به مادرم گفت: خواهرجان! می‌خواستی دلمه هفت رنگ بپزی.

پدرم کمی ابرو درهم کشید و گفت: ما را چه به دلمه هفت رنگ. ما همه چیزمان یک رنگ است مثل خودمان!

مادرم گفت: باید دستور پختش را از دختر همسایه‌مان فائزه خانم بپرسم،

 اما پدرم گفت: فائزه خانم اگر آشپزی بلد بود که هر روز نمی‌رفت ساندویچ بخرد!
من از دایی‌ام پرسیدم: از کجا بفهمیم که یک انتخابات آزاد بوده است یا نه؟
دایی‌ام گفت: باید انتخابات برگزار شود بعد اگر آنکه ما می‌خواستیم رأی آورد می‌گوییم انتخابات کاملا آزاد بود اما اگر آنکه ما می‌خواستیم رأی نیاورد می‌گوییم انتخابات آزاد نبوده است!
من گفتم: خوب اینجوری که نمی‌شود، چون عده‌ای می‌گویند انتخابات آزاد بوده و عده‌ای می‌گویند آزاد نبوده است.
دایی‌ام گفت: بله این را خوب فهمیدی. راست می‌گویند که بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود.
وقتی کاندیدای ما رأی نیاورد می‌گوییم انتخابات آزاد نبوده است بعد این وسط، جر و بحث می‌شود و عده‌ای می‌گویند آزاد بوده و عده‌ای می‌گویند آزاد نبوده،
بعد ما به عنوان عقل کل! می‌آییم وسط میدان و می‌گوییم برأی اینکه مشخص شود انتخابات آزاد بوده یا آزاد نبوده، بیایید رفراندوم برگزار کنیم تا بالاخره بفهمیم انتخابات آزاد بوده یا آزاد نبوده؟!
من گفتم: دایی جان! بعد اگر مردم رأی دادند که انتخابات آزاد بوده است آن وقت چه کار می کنیم؟
دایی ام گفت: اگر در رفراندوم گفتند انتخابات آزاد نبوده که همان چیزی است که ما می خواستیم و دوباره باید انتخابات برگزار کنیم آن هم انتخابات کاملا آزاد.
 اما اگر در رفراندوم گفتند که انتخابات آزاد بوده آن وقت دوباره می گوییم رفراندوم آزاد نبوده و باید دوباره رفراندوم برگزار شود تا ببینیم آیا مردم رأی می دهند به اینکه این رفراندومی که برگزار شد آزاد بوده یا آزاد نبوده.
من خندیدم و گفتم : بعد دوباره اگر مردم رأی دادند که رفراندوم هم آزاد بوده آن وقت چه کار می کنیم؟
دایی ام گفت: آن وقت دوباره می گوییم این رفراندوم هم آزاد نبوده و باید دوباره رفراندوم برگزار کنیم و آنقدر رفراندوم برگزار می کنیم تا مردم بگویند انتخابات آزاد نبوده،
 بعد دوباره انتخابات برگزار می کنیم و بعد اگر دوباره در انتخابات کاندیدای ما رأی نیاورد دوباره می‌گوییم انتخابات آزاد نبوده و دوباره باید رفراندوم برگزار کنیم!
من از خوشحالی پریدم بالا و گفتم: خوب دایی جان! این همین کاری است که من همیشه انجام می‌دهم.
وقتی داریم فوتبال بازی می‌کنیم هر وقت ببینم تیم ما دارد می‌بازد جر و بحث راه می‌اندازم و بازی را به هم می‌زنم تا دوباره از اول بازی کنیم، باز دوباره اگر دیدم داریم می‌بازیم دوباره بهانه می‌آورم و می‌گویم داوری را قبول ندارم و بازی را به هم می‌زنم و اینقدر این کار را می‌کنم تا تیم ما برنده شود!
دایی‌ام پوزخندی زد و گفت: احسنت به تو! من همیشه به مادرت می‌گفتم که پسرت بالاخره یک چیزی می‌شود .
اصلاً خدا را چه دیدی شاید روزی مصلحت سنج شدی یا تئوری تمدنی دادی!
من کمی سرم را زیر انداختم و گفتم: ولی دایی جان ! دیگر هیچ تیمی حاضر نیست با تیم ما بازی کند، اسم تیم ما را گذاشته اند تیم قالتاق و دودوزه باز!
دایی‌ام گفت: نگران نباش! این به خاطر معصومیت دوران نوجوانی شماست. پا به سن که گذاشتید این‌ها برایتان عادی می‌شود و اسم این روش‌ها را می‌گذارید روش‌های کاملاً دموکراتیک که برای رسیدن به تیم وحدت ملی لازم است از این روش‌ها استفاده شود!
بعد دایی‌ام کمی صدایش را بالا برد و دستی بر پشتم زد و گفت: اما مگر موضوع قحط بود که درباره انتخابات آزاد می‌نویسی؟
من گفتم: معلممان گفته است بنویسم مجبورم وگرنه پس گردنی می خورم.
دایی‌ام گفت: معلمتان یا کله‌اش بوی قورمه سبزی می‌دهد یا به کله گنده‌ها وصل است!
 اما من گفتم: نه دایی جان! معلم ما همیشه از چندرغاز حقوقش می‌نالد و می‌گوید آه در بساط ندارد.
دایی‌ام خندید و گفت: تو هنوز بچه‌ای نمی‌فهمی و زود قضاوت می‌کنی، روزی که ده میلیارد تومانش را رو کرد دم خروسش نمایان می شود!…..
آقا نزن….آقا تو رو خدا نزن
آقا ما که نگفتیم، دایی‌مون گفته...

برگرفته از وبلاگ ناجی آخر