به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۲
نگاهي به رفتارهاي عمومي در واكنش به مرگ عسل بديعي از منظر روانشناسي اجتماعي
تعمدي در كار نيست
| مريم جباري|
پس از درگذشت عسل بديعي، حاشيهها و خبرهاي زيادي منتشر شد و تحليلها و يادداشتهايي در پاسخ به اين حاشيهها در رسانههاي مكتوب و اينترنتي به نگارش درآمد،اما كمتر نوشتهيي از زاويه روانشناسي اجتماعي به اين موضوع و حواشي آن پرداخته است. روانشناسي اجتماعي، موضوعات و مشكلات و مسائل مرتبط به يك موضوع از جمله رفتارهاي گروهي- همرنگي با جماعت - رفتارهاي غيركلامي، پرخاشگري و پيشداوري در يك گروه يا جامعه نسبت به آن موضوع را از ديد روانشناسانه مورد مطالعه قرار ميدهد. از جمله مواردي كه افراد يك جامعه در رفتارهاي گروهي در موقع بروز حادثه يا اتفاقات غيرمترقبه از خود نشان ميدهند، همدردي است كه از آن ميتوان به درك آن موضوع و سهيم شدن گروهي در يك رخداد غيرمترقبه، مثل درگذشت بازيگر شناخته شده و جوان سينما و تلويزيون، ياد كرد. اين مشاركت البته به گونهيي است كه در آن انواع و موجي از پيشداوريها هم بروز و ظهور مييابد و به صورت شايعه يا خبر در جامعه پراكنده ميشود، بدون آنكه افراد قصد و تعمدي در اين ماجرا داشته باشند. چيزي كه برخي از مردم به اشتباه آموختهاند و بارها و بارها تكرار كرده و خواهند كرد، همدردي به جاي همدلي است .اغلب افراد تمايل به همدردي يا (Sympathy) دارند چون كار سادهيي است و فرد طرف مقابلش را با احساسات و هيجانات تشويق به كنار آمدن با مشكلاتش ميكند كه همواره نوعي دلسوزي است. اما گاهي اوقات در ابراز همدردي و احساسات، كلمات و جملاتي آزاردهنده بيان ميشود كه با قضاوت و پيشداوري توام و موجب آزردگي خاطر نيز ميشود. در حالي كه تكنيك بسيار موثري به نام همدلي نيز وجود دارد كه كمك شاياني در كنترل ناراحتي فرد مقابل و احساس درك متقابل ميكند. در همدلي فرد با تدبير سعي ميكند ابتدا خودش را حتي براي لحظهيي جاي فرد مقابل بگذارد. همدلي (Empathy) يك فن و هنر، و آموختني است و بايد الگويي در زندگي فرد وجود داشته باشد كه فرد يا افراد جامعه با تكيه و تاسي به آن بياموزند كه در زمان بروز يك رخداد خاص، بدون آنكه در موقعيت فرد مقابل قرار گرفته باشند، ضمن ارتفاع گرفتن از موضوع، خودشان را جاي او گذاشته و مشكل را از دريچه چشم او ديده و درك كنند و نسبت به آن واكنش نشان دهند. اينگونه، روابط اجتماعي توسعه يافته و ارتباطات متقابل بين افراد عميقتر شده و موجبات خلق رفتارهاي حمايتكننده در بين افراد جامعه ميشود. البته در مورد واكنش به مرگ اين بازيگر نبايد فراموش كرد اقبال جامعه به اين پديده ناشي از دو عامل اصلي بوده كه منجر به اينگونه پيشداوريها شده است، نخست جوان بودن و شهرت اجتماعي او به عنوان بازيگري شناخته شده و مقارن شدن فوت او در نوروز كه مراسمي است كه براي تمام ايرانيان به يادماندني است و جامعه آرزو دارد در اين ايام بيشتر مردم شاد باشند. عامل بعدي وصيت به اهداي اعضاي بدن عسل بديعي از سوي اوست. حداقل در طول تاريخ هنر ايران بانويي را سراغ نداريم كه در چنين موقعيتي از شهرت و اعتبار اجتماعي باشد و توصيه كند كه بعد از درگذشتش عضوهاي بدنش را اهدا كنند. اگر با ديد مثبت به اين حركت اجتماعي و حضور پر رنگ مردم در مراسم تدفين و ترحيم مرحومه عسل بديعي بنگريم، جدا از مسائل حاشيهيي، بايد بپذيريم كه مردم (عمدتا نخبگان جامعه و كساني كه به نوعي از شهرت اجتماعي در حوزههاي مختلف فرهنگي و ورزشي برخوردارند) تا حدودي با اين رخداد همدلي و مرافقت كردند، اما بخش ديگر و عمده مردم كه با پيشداوريها نسبت به شايعات و اخبار كذب موجبات ناراحتي خانواده مرحومه را فراهم كردند، در واقع در زمره گروهي قرار ميگيرند كه شايد در باور خود همدردي را جستوجو ميكنند، اما به شيوه غلط. نكته نهايي كه توضيح آن اندكي وسيعتر از نكات قبلي است اشاره به انتقاد منفي و هرچند بجا، از افراد جامعه و اينگونه پيشداوريهاست كه گاهي اوقات تاثير معكوس دارد و نه هميشه، چرا كه انتقاد ظريف و دوستانه است كه فراوان تاثير است. به عنوان مثال وقتي متني به نگارش در ميآيد، صاحبقلم بايد به فكر تنوع افرادي كه آن متن را ميخوانند باشد و حس همدلي آنها را برانگيزد و نه حس همدردي را. اگر تاكنون و با توجه به موارد مطروحه پيشداورياي درباره چگونگي درگذشت مرحومه عسل بديعي شكل گرفته، رفتن به دنبال پاسخ براي توجيه و توضيح بيشتر، كمكي به تغيير باورهاي غلط نخواهد كرد، اگرچه براي گروه همدل و نخبه، همدلي بيشتري ايجاد ميكند، اما براي گروه دوم كه درك درستي از همدلي ندارند و عمده آنها در پي شايعه پراكنياند، نه تنها كمكي نخواهد كرد كه موج تازهيي از پيش داوريها را سبب خواهد شد. در كوتاهترين زمان نميتوان افكار غيرمنطقي را تغيير داد. فراموش نكنيم كه افكار غيرمنطقي در يك پروسهيي ايجاد ميشود كه خود ناشي از علتهاي ديگر است و درباره افكار عمومي جامعه برچسب زدن جايز نيست چون تعمدي در آن نبوده است. اليس از جمله روانشناسان و نظريه پردازان پيشكسوت در اين زمينه ميگويد: تفكرات غيرمنطقي از يادگيريهاي غيرمنطقي اوليهيي حاصل ميشود كه انسان از نظر بيولوژيكي آمادگي پذيرش آن را دارد و اين تفكرات از طريق زبان انتقال مييابد و فردي كه داراي اين تفكرات است خشونت و مقاومت و اضطراب را در زندگياش تجربه كرده است. اين روش در روانشناسي بسيار كارآمد و وقت بر است چرا كه افكاري غيرمنطقي و عاداتي كه طي سالهاي زندگي فرد ايجاد شدهاند، در يك زمان كوتاه از ذهن بيرون نخواهند رفت. بنابراين نقدهاي تند و صريح براي افكار عمومي كه به ندرت از سر تعمد، بلكه صرفا از سر دلسوزيهاي افراطي و عادات غلط ايجاد شده موثر نخواهد بود. تا آنجايي كه نگارنده نوشتهها و واكنشها را نسبت به اين رخداد در سايتها و روزنامهها رصد كرده، يادداشت فريبرز عرب نيا و همسر سابق آن مرحومه، بازيگر شناخته شده سينما معقول و منطقي بوده است. در چنين وضعيتي سكوت بهترين راهحل است و به قول مانس اشپربر، فيلسوف و روانشناس اجتماعي «بدترين نوع خشونت بياعتنايي است» و به گفته مولانا: هين تو كار خويش كن اي ارجمند/ زود كآيشان ريش خود برميكنند اعتماد