رامین کامران
چرا بختیار؟
چندیست که حملاتی شدید و به ظاهر پراکنده، به بختیار صورت میگیرد. من تصور نمیکنم اینها از طرف اشخاصی انجام شود که هرکدام یک گوشه نشسته اند و به دلایل شخصی و آماتوری ناگهان به صرافت این کار افتاده اند. نظم و پیوستگی شان نشان از نوعی پیگیری گروهی و سازمانی دارد.
بدگویی به بختیار همیشه دو مروج اصلی داشته است که ظرف چند دههُ گذشته، مثل بازیگران تنیس دوبل، به تناسب وضعیت بازی موقعیت خود را روی زمین عوض کرده اند و عقب و جلو رفته اند.
طرفداران دو استبداد قبل و بعد از انقلاب در تهمت زدن به وی همراه و همگام بوده اند چون دشمنی شان با هم، در عین شدت آنقدر اساسی نیست که دشمنی شان با لیبرال ها. در ایران، استبداد سلطنتی، چه سنتی و چه مدرن، همیشه به مذهبیان اتکا داشته و به تناسب موقعیت از خجالتشان هم درآمده است. هرچند این معاملهُ چند قرنه با تظاهر به بی نیازی از سوی آریامهر و سپس واکنش شدید خمینی که بساط سلطنت را بر هم زد، برهم ریخت، نوعی خویشاوندی عمیق بین این دو هست که هر دو به آن آگاهی دارند، ولی در عوض دشمنیشان با آزادیخواهی خلل نداشته است و اساسی است چون امکان همزیستی با آن را در تصور هم نمیاورند.
حدس من این است که حملات اخیر از سوی جمهوری اسلامی صورت میگیرد، نه دشمنان سنتی و خارج نشین بختیار که شاه اللهی ها در صدرشان قرار دارند. گروه اخیر از زمانی که شاه مرد و اینها به خطا تصور کردند که میتوانند دوباره بساط آریامهری راه بیاندازند، شروع به وقیحانه ترین حمله ها به بختیار کردند که مضمون اصلیش همین یاوه ها در بارهُ همکاری با صدام بود، ولی پس از چند سال و بخصوص پایان جنگ از نفس افتادند و رفتند دنبال کارهای دیگر.
اگر امروز حزب اللهی ها مضمونی را که سالها پیش با تأخیر بسیار از شاه اللهی ها اخذ کردند، دوباره به کار گرفته اند، باید دلیل انتخاب و انگیزهُ کارشان را وارسی کرد.
چرا افسانهُ همکاری با صدام دوباره به میان آمده؟ دلیل روشن است. از روز اول مخالفان بختیار دو مضمون برای حمله به او ساخته بودند، یکی همکاری با شاه و دیگری همکاری با صدام. با اینکه اولی برای حکومت اسلامی مهمترین بوده و از روز اول هم از آن استفاده کرده، در موقعیت فعلی مطلقاً به کار کوبیدن بختیار نمیاید. به این دلیل که مدتهاست که درست بودن راه و روش او در قد علم کردن در برابر خمینی برای همه روشن شده است. در روزگاری که مردم چشم به راه کسی هستند که که به هر ترتیب از شر نظام اسلامی خلاصشان کند، این قبیل بهتان ها توجهی جلب نمیکند.
به همین دلیل است که حکومت رفته سراغ تهمتی که اصلاً خودش نساخته و سالها پیش از شاه اللهی ها به وام گرفته است. به این خیال که چون به دلیل وقوع در خارج، از حوزهُ دید و سنجش مستقیم مردم ایران بیرون بوده است و نیز از این جهت که مضمون خیانت به وطن را که ایرانی ها بسیار به آن حساسند، به کار میگیرد، کاری خواهد بود.
ناگهان یک آدم ناشناسی با ادعای تحقیق تاریخی سر بیرون میکند و برگهایی از اسناد وزارت خارجهُ انگلیس را که اگر هم سند باشد، مدرک مدعایش نیست، رو میکند و مدعی میشود که بختیار صدام را به حمله به ایران واداشته و عکس چند ورق گزارش را هم چاپ میکند که حرفش مستند جلوه کند ولی در میان آنها از عکس سند اصلی که قرار است تهمتش را اثبات کند، خبری نیست. دیگری که اصلاً نام و نشانش هم نامعلوم است، ناگهان چند صفحه عکس یک روزنامهُ عرب زبان سی سال پیش را با چند خط ترجمه درمیاورد تا به خیال خود ثابت کند که بختیار جزایر سه گانهُ خلیج فارس را به عربها بخشیده و سر و صدایی میکند تا یک نفر آدم که سابقهُ جریان را میدانسته، تکذیبیه ای که بختیار همان موقع در رد این اراجیف منتشر کرده، روی اینترنت پخش کند و مشت دروغگو را باز کند. در آینده چه خواهیم دید نمیدانم. به هر حال تصور نمیکنم داستان به همینجا ختم شود. باز هم از این قصه ها برایمان خواهند بافت...
حال ببینیم چرا بیش از بیست سال بعد از کشتن بختیار باز حکومت خود را ملزم میبینید که به اصطلاح به مردهُ او چوب بزند، اینجاست که مسئله جالب میشود. حکومت اسلامی، مثل هر حکومت استبدادی که دهان مردم را میبندد، دائم نگران اطلاع از این است که مردم چه در سر دارند و برای اینکار از دستگاه های اطلاعاتی خویش که بخش بزرگی از امکاناتشان را صرف سنجش افکار عمومی میکنند، بهره میگیرد. اگر بیست سال بعد از کشتن بختیار به فکر حمله به او افتاده دلیل دارد. دلیلش هم مال دیروز نیست و انتقام این نیست که سی سال پیش در مقابل خمینی ایستاد. این است که امروز حرفش و راهش در میدان سیاست ایران نمایندگانی دارد که فعالند و سخنشان برد دارد و همین باعث میگردد تا حکومت از تصویر و میراث او نیز احساس خطر کند و از آنجا که وی را از چشم مردم، نماد مبارزهُ لیبرال با جمهوری اسلامی میداند، خود را ملزم ببیند تا پس از مرگش هم با وی مقابله نماید. خلاصه اینکه به اعتراف خود نظام اگر خود بختیار مرده ارثش زنده است و مدعی هم دارد و به ادعای همین وراث، بالاخره هم همین فکر لائیسیته که او در فرهنگ سیاسی ایران جا انداخت، سر این حکومت را از تنش جدا خواهد کرد.
این حملات که به نظر بی موقع و بی دلیل میاید، در حقیقت بازتاب ارزیابی دستگاه های امنیتی حکومت است از چند و چون بازار مخالفت و نشانهُ بارز محبوبیت پایدار نام بختیار و راه و روش او. اگر غیر از این بود کسی بیکار نبود که پول و وقت و امکانات دستگاهی را که هزار نگرانی امروزین دارد و هر دم مواظب است تا مردم بر سرش نریزند و طومار عمرش را در هم نپیچند، صرف حمله به کسی بکند که بیست سال است از دنیا رفته.
در بورس سیاست مرده باد و زنده باد معنای ثابت ندارد و به یکسان مترادف بالا رفتن و پایین آمدن ارزش یک فرد و یک راه در پیشگاه افکار عمومی نیست. بستگی به این که چه کسی و از چه موضعی بگوید، زنده بادش میتواند از هر فحشی بدتر باشد و مرده بادش از هر ابراز پشتیبانی مؤثرتر. بیخود نیست که تاریخ اینهمه گفته های پرطنز و نیشدار سیاستمداران نامی را نه فقط در حق دشمنانشان، بلکه گاه حتی نسبت به آنهایی که مدحشان را گفته اند، ثبت کرده است.
این حرفها که ذکرش رفت در زمان حیات بختیار کاری نبود، بعد از مرگش هم کاری نیست. آنهایی که او را کشتند تصور میکردند که به این ترتیب مشکلات خود را حل کرده اند! از فرط جهالت نمیدانستند که اگر قرار است مشکلاتشان با کشتن کسی حل شود به حکم منطق این کس خودشان هستند نه بختیار. به هر صورت از ما گفتن. هر وقت اقدام کنند ثواب دارد، بار هستی را از دوش خود برخواهند داشت و بار وجود خود را از دوش ملتی.
ژوئیه ۲۰۱۳
|