حسن بهگر
مصدق و پانزده خرداد
دکتر محمد مصدق در 22 مرداد ماه 1344 در پاسخ به نامه ای از آقای علی راسخ افشار که از ایشان خواسته بود خاطرات خود را بنویسد نوشت:
«...و اما این که مرقوم شده است بجای این که سرگذشت زندگی خودم را بنویسم مطالعه در کتب طبی می کنم . این اظهارات از هرکه باشد صادقانه نیست و مطالعات بنده در امور طبی مربوط به داروهایی است که بعضی از اطبای مورد اعتماد برای تسهیل در زندگی
داده اند و نوشتن وقایع سیاسی ، گذشته از این که در این سن و سال کاری سهل نیست و در این سال های اخیر بنده دچار نسیان هم شده ام احتیاج به مدارکی دارد که در این زندان بهیچ وجه برایم میسر نمی شود چون که غیر از اولادم با کسی نمی توانم حشر کنم و آن ها هم هرکدام 15 روز یک مرتبه دیدنی ازمن می کنند و می روند. فرض کنیم که بنده شرح زندگی خود را تنظیم کرده باشم آیا ممکن است بفرمایید درکدام نقطه ای از این مملکت می شود آنها را طبع نمود، منتشر کرد؟ علی الخصوص که اظهارات یک سیاستمدار راجع به اعمال سیاسی خود مورد توجه واقع نمی شود و هرچه بگوید خالی از انتقاد نخواهد بود. پس بهتر این است که سرگذشت اعمال سیاسی اینجانب را دیگران بنویسندو جامعه بخواند و قضاوت کند»(1)
این در حالی بود که چهارسال پیش از آن دکتر مصدق در دی ماه 1340 به فرزندش طی نامه ای نوشته بود« فرزند عزیزم ، دکتر غلامحسین مصدق ... یک واحد ازیادداشت های خودرا [خاطرات] به شرح ذیل به شما می سپارم که دریکی از بانک های سوئیس بگذارید تا چنانچه نسخه ی دیگرآن که جزو نوشتجاتم است بواسطه ی غارت یا حریق خانه در احمد آباد از بین برود و موانعی هم برای طبع نباشد ... بطبع برسانید... »(2) این نشانگر آنست که مصدق افزون برآن که به اهمیت کارش بخوبی واقف بود و از نوشتن خاطراتش غفلت نمی ورزید بر چاپ نوشته ها و خاطرات خود اصرار داشت و می خواست مطالب آن در اولین فرصت و به ترتیبی هر چه وسیع تر به آگاهی مردم برسد. او در احمد آباد زیر نظر مستقیم ساواک بود و نامه هایش نیز کنترل می شد، او اگر درنامه خود به آقای راسخ افشار اعتراف به نوشتن خاطرات خود می کرد مسلماً همین خاطراتی هم که از او باقی مانده نیز توسط ساواک و عوامل حکومتی نابود شده بود. اما خاطراتی که با آن همه خطرات نوشته شد و با آن همه احتیاط و پیش بینی و محافظت نگهداری گردید و در تمام دوران حکومت محمد رضا شاه در ایران قابل چاپ نبود و فقط پس از انقلاب مجال انتشار یافت، تازه با چند سال تأخیر منتشر گشت. پرسش اینست که مگر این یادداشت ها پس از انقلاب به آقای ایرج افشار سپرده نشد؟ چرا وی زودتر به چاپ آن اقدام نکرد و اینهمه طول داد؟ گیریم که انتشار آنها تا شاه بر سر کار بود در داخل ایران امکان پذیر نبود و وراث نمی خواستند با چاپ آنها در خارج از کشور برای خود دردسر درست کنند. چرا تا فرصت در ایران فراهم شد کار انجام نگرفت؟ دلیل اینهمه تأخیر چه بود؟ این فقط ایرج افشار نیست که مخاطب پرسش است ؛ فرزندان و بستگان او، فعالان جبهه ملی و دوستان او که در جریان امر بودند نیز باید پاسخ بدهند که اینهمه تعلل و اهمال برای چه بوده است ؟ نظرات رهبر نهضت ملی ایران حاصل یک عمر تلاش و تجربه سیاسی بود و گذشته از ارزش تاریخیش می توانست برای ملت ایران مغتنم باشد و به راهیابی سیاسی آنها کمک کند . نقل به موقع این تجربیات می توانست به نسلی که در انقلاب شرکت کرد یاری برساند تا راه درست را بیابد . جای فغان دارد که هنوز با وجود این همه افرادی که دوستداران راه مصدق هستند، حتا مجموعه ی سخنرانی های او نیز گردآوری نشده است تا به طور مدون در اختیار عموم و از جمله پژوهشگران تاریخ قرار بگیرد، چه رسد به نامه ها و... مصدق و پانزده خرداد روی نکته ای انگشت می گذارم که بسیار مهم است و تا به حال ندیده ام به آن اشاره ی درخوری بشود. ما هنوز نمی دانیم نظر مصدق در باره ی شورش 15 خرداد چه بود. امکان اینکه خبری از جریان به وی نرسیده باشد منتفی است و با در نظر گرفتن هشیاری و فعالیت او که از مکاتباتش با جبهه ی ملی دوم و دانشجویان ملی، پیداست، نمی توان تصور نمود که وی نظر مشخصی در باره ی این شورش نداشته است. ولی این نظر چه بوده؟ در این باره حرف صریح و مستقیمی زده نشده ولی قرائنی هست که به ما کمک می کند تا دریابیم که وی در باره ی این کوشش خمینی برای گرفتن قدرت چه می اندیشیده است. در کتاب نامه های دکتر محمد مصدق که به کوشش وهمت محمد ترکمان گردآوری شده است ذکر شده است که «نامه ی مورخ نیمه اول 1343 دکتر مصدق به مصطفا شعاعیان در باره ی اثر او « جهاد امروز تزی برای تحرک» به دست نیامد.»(3) اما در کتابی که چند سال بعد در باره ی مصطفا شعاعیان انتشار پیدا کرده است اشاره به این نامه شده و بخشی از آن که در تاریخ سوم خرداد چهل و سه نگاشته شده، نقل گردیده. شعاعیان چنین می نویسد: « یک رهبری آگاه و مسلط ، موظف است ضمن این که هر گز ازهدف استراتژیکی نهضت غفلت نمی کند و ضمن این که هرگز اصول را فدای تاکتیک نمی کند. دائماً بکوشد که بسته به شرایط و موقعیت خود و حریف ، تاکتیک هایی را انتخاب کند که احتمال پیروزیش در همان حدود امید بخش باشد»(4) شعاعیان بر این باور بود که شعارهای منطقی و کلاسیک قدرت جذب توده ها را ندارد و برای تکان دادن مردم و سوق دادن آنها به یک شورش برای سرنگونی حکومت باید به نیروهای مذهبی توجه کرد. او می گفت ملایان بزرگترین قدرت تبلیغاتی را در ست دارند که در سراسرکشور پراکنده است. او رؤیایی شبیه فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی را در سر می پروراند که پیش درآمد انقلاب مشروطیت شد و در راستای چنین اندیشه ای بود که او به جلال آل احمد و نهضت آزادی نزدیک شد. مصدق در بخشی از جوابیه ی خود خطاب به وی چنین تحلیلی را بر نمی تابد و پاسخ می دهد: « کاری که جنابعالی در نظر گرفته اید به عقیده ی بنده موشکافی و انتقاد دوای درد نیست و این درد دوایی دارد که باید آن را به دست آورد و بعد از آن انتظار سود و بهره داشت » این پاسخ مبهم و نارساست و ای کاش همه ی نامه چاپ می شد. در کتاب فقط ذکر شده که به نظر مصطفا شعاعیان « مصدق نامه ی تأیید زیرکانه ای داد که در خلال آن نسبت به پیشوا و پیشوایان نوینی که میدانداری می کردند، اظهار بدبینی کرد، البته به شیوه ی خاص خودش .»(5) برای اجتناب از سؤتفاهم همین جا یادآوری کنم که نباید تصور کرد که مصدق اصولاً به نقش رهبری در مبارزه خوشبین نبوده است. وی در همان نامه ای که خطاب به آقای علی راسخ افشار نوشته می گوید :«قبول بفرمایید که هیچ جمعیتی بدون یک رهبرمطلع و فداکار نمی تواند کاری انجام دهد و رهبر مورد اعتماد هم کسی است که هرچه اظهارکند اجتماع آن را بپذیرد وجامعه از آن پیروی کند و تاریخ هم چنین نشان میدهد که هروقت رهبری بوده که اجتماع با او موافقت کرده جامعه هم ازعمل اجتماع منافع بی شمار برده است . و ازاین عرایض هیچ نظر شخصی ندارم چون که یک مرد هشتاد و سه چهارساله هرقدرهم که مورد اعتماد باشد قادر به رهبری نیست»(6) نمونه ی دیگر از آقای بنی صدر شنیده داریم که نوار خمینی را برای ایشان برده بودند و نظر او را خواستار شده بودند و جواب گرفته بودند که « تجربه نشان داده است که آقایان (منظور ملایان هستند) تا پایان کار نمی آیند»(نقل به معنی) باری مصدق نمی توانست به رخدادی مانند 15 خرداد و تحرکات آخوندها بی توجه و بی نظر بماند و بنا به قراین موجود آن را تأیید نکرده بود؛ اگر کرده بود که رژیم آنرا در بوق و کرنا کرده بود تا اعتبار خود را بالا ببرد. ولی چرا این سخن نه در زمان انقلاب و نه پس از آن به روشنی با مردم در میان نهاده نشد؟ اگر شده بود آیا مردم به همین راحتی دنبال خمینی راه می افتادند؟ از آن روشن تر، آیا برخی از اعضای جبههُ ملی که به دنبال خمینی رفتند و عده ی بزرگی را هم به دنبال خود کشیدند، به همین راحتی می توانستند چنین راهی بروند و لیبرال های ایران را گرفتار بزرگترین شکاف تاریخ حیات خود بکنند؟ (یادآوری می کنم که در شورش 15 خرداد مهدی بازرگان آن را تایید کرد و اصرار داشت که جبهه ملی نیز آن را تایید کند که با مخالفت بختیار و صدیقی که آن زمان در زندان بودند این کار انجام نشد. تفاوت خط مشی که در انقلاب 57 هم سربازکرد.) وحدت کلمه ی خمینی با همین کارها پا گرفت و همان باقی مانده ی میراث مشروطیت را هم به باد داد. اینهمه ادعای رفتن به راه مصدق چه معنایی دارد اگر به نظرات او به این راحتی پشت بکنیم، یا از این راحت تر حتی کوششی برای اطلاع از آنها هم ننماییم. خاطرات رجال بزرگ ما متعلق به کیست؟ مشکل ما از این وسیع تر است و این تعلل منحصر به خاطرات مصدق نیست و خاطرات دکتر فاطمی هم مدتی پیش آیت الله زنجانی ماند و سپس به احمد صدر حاج سیدجوادی سپرده شد و پس از نیم قرن بالاخره توسط بیوه ی آن زنده یاد به احمدی نژاد سپرده شد!؟ خاطرات مفصل و بسیار دقیق دکتر صدیقی هم که فقط یادداشت های بیست و هشت مردادش چاپ شده، معلوم نیست کجا خاک می خورد. حرف من این است که خاطرات و دست نوشته های رجال سیاسی ما برای نگهداری در موزه ها نوشته نشده است بلکه برای منتقل کردن پیامی به مردم ایران روی کاغذ آمده. اینها اموال شخصی و خصوصی نیست. اگر کاغذ و مرکبش هم باشد محتوایش نیست . این اشخاص زندگانی خود را وقف تحقق آرمان های خود نمودند، آیا قابل قبول است که ماترک سیاسیشان این طور از حوزه ی سیاست و منافع ملت دور بشود و با آن رفتاری بشود در حد کاسه و بشقاب و فرشی که به بازماندگانشان می رسد؟ باید از آنهایی که این مدارک ارزشمند را در دست دارند جداً خواست که محتوای آنها را به وارث اصلیشان که ملت ایران است برسانند، یا همه را منتشر کنند یا از آنها عکس بگیرند و در کتابخانه های معتبر بگذارند تا محققان بتوانند منتشرشان سازند و در پژوهش های خود استفاده کنند . تاریخ مملکت را نمی توان ملک خصوصی محسوب نمود و گروگان گرفت. 2013-07-25 استکهلم این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است. پانویس --- (1) دکتر علی راسخ افشار« همچنان جبهه ملی ایران» رویه3 و 4 از انتشارات سازمان های جبهه ملی ایران در سوئد - شاخه استکهلم- اردیبهشت 1379 (2) محمد ترکمان – نامه های دکتر مصدق- چاپ دوم - نشرهزاران 1375- رویه 31 (3) انوش صالحی – مصطفا شعاعیان و رمانتیسم انقلابی – رویه 72-71 چاپ اول 2010 (1389) نشر باران (4) همانجا (5) همانجا (6) دکتر علی راسخ افشار« همچنان جبهه ملی ایران» رویه3 و 4 از انتشارات سازمان های جبهه ملی ایران در سوئد - شاخه استکهلم- اردیبهشت 1379 |