به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۲

منافع مشترکی برای دو کشور وجود دارد

کریستین امانپور
روز نو برای ایران و ایالات متحده؟

پیروزی چشمگیر اصلاح‌طلبان و اعتدالگرایان در انتخابات ریاست جمهوری ایران، برای من یادآور انتخابات ۱۶ سال پیش است.
انتخاباتی با نتیجه‌ای کاملا غیرمنتظره که در سال ۱۹۹۷، پوشش خبری آن برعهده من بود و در پی آن یک روحانی میانه‌رو یعنی محمد خاتمی، به قدرت رسید.

من از تمامی سفرهای انتخاباتی او گزارش تهیه کردم و او را روحانی‌ خندان نامیدم. در حقیقت او چهره‌ای جدید و متفاوت به ایران بخشید. پس از انقلاب ۱۹۷۹، او نخستین کسی بود که از نیاز به اصلاحات در داخل کشور و (در مصاحبه‌اش با من) به تشنج‌زدایی و برقراری روابط با غرب و دیگر کشور‌ها اشاره کرد.
بعد از آنکه خبر پیروزی خاتمی در کشور پیچید، به یاد می‌آورم که زنی مسن، مذهبی و از طبقهٔ متوسط جامعه آستین من را کشید و با لبخندی خجالتی پرسید: «حالا دیگر با آمریکا آشتی می‌کنیم؟» برای لحظه‌ای احساس کردم که قلبم از تپش ایستاد. این ایران بود که سخن می‌گفت و در ۱۶ سال اخیر بار‌ها و بار‌ها سخنش را تکرار کرده است.
این بار نیز مردم ایران با شرکت در انتخابات به رئیس‌جمهور آینده نشان دادند که خواستار بهبود وضعیت اقتصادی هستند، وضعیتی که تقریبا نیمی از جامعه را به سمت فقر کشانده است. در عین حال، مردم خواستار برقراری ارتباط با باقی کشورهای جهان از جمله آمریکا هستند. مردم نشان دادند که از تحریم‌ها خسته‌اند و انزواگرایی و بحران‌های بین‌المللی آن‌ها را به ستوه آورده است.
حضور انتخاباتی دکتر حسن روحانی به معنای سیاست‌های معتدل‌تری در داخل ایران و روابطی سازنده با کشورهای خارجی است. او از نزدیکان آقایان خاتمی و رفسنجانی به شمار می‌آید و هنگامی که صلاحیت علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی برای شرکت در انتخابات تائید نشد، هر دوی آن‌ها حمایتشان را از حسن روحانی اعلام کردند. پیش از رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، منابع آگاه از برتری و پیروزی او با اکثریت آرا خبر می‌دادند.
اما اهمیت این نکته در چیست؟ رفسنجانی که یک شخصیت اصولگرای پراگماتیک به شمار می‌آید، در مصاحبهٔ اختصاصی‌اش با من در سال ۲۰۰۵ هنگامی که نامزد انتخابات ریاست جمهوری شده بود، از برقراری رابطه با آمریکا سخن گفت و اعلام کرد که مایل است تا پروندهٔ این مساله مختومه اعلام شود ولی فقط در صورتی که منافع طرفین پایمال نشود و مذاکرات بر مبنای مصلحت و احترام متقابل صورت‌ گیرد.
زمانی که صحبت از انرژی هسته‌ای به میان می‌آید، هیچ رئیس‌جمهوری قصد ندارد تا حق ایران را برای برخورداری از آن پایمال کند، ولی مشاوران ارشد رفسنجانی در تماس با من گفتند که اگر هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری انتخاب می‌شد تمام تلاشش بر این بود که با شفاف‌سازی برنامهٔ هسته‌ای، بتواند غرب را متقاعد کند که ایران قصد ساخت بمب اتم را ندارد. در نتیجه، منطقی به نظر می‌رسد انتظار داشته باشیم که دکتر روحانی نیز همین روش را در پیش ‌گیرد.
از سویی دیگر، گذشته است آن دورانی که آمریکا یا هر کشور غربی تصور می‌کرد که ایران تحت فشار‌های خارجی تسلیم خواهد شد. اعمال تحریم‌های سنگین، اکثریت مردم ایران را تحت فشار قرار داد ولی به دولت آسیبی نرساند و نتوانست ایران را به زانو در آورد.
به گفتهٔ محمد خزاعی، نماینده ایران در سازمان ملل، مذاکره با آمریکا برای رهبر ایران خط قرمز به شمار نمی‌آید. اما ایران حاضر نیست تا به دلیل اعمال تحریم‌ها یا تهدیدهای نظامی بر سر میز مذاکرات بنشیند. به گفته خزاعی: «با اعمال زور – با قرار دادن تیغ بر گردن ایران – رابطه‌ای میان ایران و آمریکا برقرار نخواهد شد و به این دلیل ایران نمی‌تواند پیشنهاد مذاکرات را بپذیرد.»
خزاعی همچنین گفته است که ایران می‌تواند بر سر میزان غنی‌سازی اورانیوم به توافق برسد: «همان‌طور که مذاکره ایران و آمریکا برای ما خط قرمز به شمار نمی‌آید، غنی‌سازی و ذخیره اورانیوم ۲۰ درصد نیز خط قرمز ما محسوب نمی‌شود.»
در ماه فوریه در «انجمن آسیا» شهر نیویورک، با «توماس پیکرینگ» دیپلمات اسبق آمریکایی ملاقاتی داشتم. پیکرینگ نیز سعی بر آن داشته تا ایران را متقاعد کند که آمریکا در پی براندازی نظام نیست.
با گذشت ۳۴ سال از انقلاب اسلامی، بی‌اعتمادی و بدگمانی روابط ایران و آمریکا را برهم زده؛ شکافی که هر روز عمیق‌تر شده است. اگرچه هر از چندی، دیده‌بانانی از دو طرف تلاش کردند تا روابط را از این بن‌بست خارج کنند اما تلاش آن‌ها بی‌نتیجه باقی ماند و آن‌ها نیز با مشاهدهٔ کوچکترین مخالفتی، دست از تلاش کشیدند.
به عنوان نمونه، هنگامی که اوباما به ریاست جمهوری رسید، دست دوستی خود را به سمت ایران دراز کرد و پیشنهاد مذاکره مستقیم به ایران داد. ایران این پیشنهاد را رد کرد، به عقیده تحلیلگران اگرچه این پیشنهاد از مواضع دولت جورج بوش متمایز بود ولی به نوعی متحدان آمریکا را متقاعد کرد تا با اعمال تحریم‌های بیشتر بر ایران موافقت کنند.
ایران و آمریکا در این ۳۴ سال نتوانستند رابطه‌ای برقرار کنند، ولی این فرصت، نقطه عطفی در روابط دو کشور به شمار می‌آید. امروزه از هر سو که بنگریم حضور ایران در منطقه احساس می‌شود: نفوذ رو به افزایش ایران در عراق، افغانستان، سوریه و حمایت از حکومت بشار اسد و همچنین خطر روزافزون درگیری مستقیم با ایران. برای جلوگیری از این اتفاق تنها یک راه وجود دارد: اینکه جامعه جهانی بتواند با ایران بر سر برنامه‌های هسته‌ای به توافق برسد.
تاکنون نشست‌های متعدد و چند ساله مذاکرات هسته‌ای بی‌نتیجه باقی مانده‌اند. ایران قصد دارد تا از پایان یافتن تحریم‌ها مطمئن شود و از سوی دیگر آمریکا، اروپا و اسرائیل خواستار متوقف ساختن و یا محدود کردن برنامهٔ هسته‌ای ایران هستند. حل این مشکل به میزان شهامت سیاسی طرفین بستگی دارد. تاکنون پیشنهادات غرب به «بادام زمینی» شباهت داشته‌اند، مثالی که حسین موسویان، یکی از افراد تیم مذاکره کننده هسته‌ای ایران در زمان ریاست حسن روحانی، در گفت‌وگویی با من از آن یاد کرد. او افزود: «آن‌ها می‌خواهند تا بادام زمینی را با الماس معامله کنند.»
خاطره‌ای از گذشته را به یاد آوردم که در حقیقت امروزه می‌تواند کارگشا واقع شود. پنجاه سال پیش در چنین ماهی و در اوج دوران جنگ سرد، جان اف. کندی رئیس‌جمهور آمریکا یکی از مهم‌ترین سخنرانی‌هایش را ایراد کرد. موضوع این سخنرانی شوروی و قانون منع استفاده از سلاح‌های هسته‌ای بود. نگارش متن این سخنرانی یک ماه به طول انجامید و این سخنرانی می‌بایست در سال ۱۹۶۳ ایراد می‌شد تا از حواشی سیاسی انتخابات ۱۹۶۴ در امان باشد. تهیهٔ متن سخنرانی از چشمان پنتاگون به دور نگاه داشته شد مبادا ارتش از تصور برقراری هر گونه رابطه‌ای با اتحاد جماهیر شوروی، سرسخت‌ترین دشمن آمریکا، فرو بپاشد. نیویورک تایمز در مقاله‌ای جزئیات تهیهٔ متن این سخنرانی را منتشر و در آن به نقش «تئودور سورنسون» به عنوان استاد نگارش متن‌های سخنرانی اشاره کرده است.
موضوعات مطرح شده در این سخنرانی، بسیار دقیق و آینده‌نگرانه به نظر می‌آیند. آن‌گونه که در مقاله نیویورک تایمز نیز به آن اشاره شده، کندی از ترسی صحبت می‌کند که در جان مردم آمریکا ریشه دوانده است، ترس از پایان جهان، که مردم آمریکا را از تامل و اندیشیدن به برقراری صلح با مسکو باز داشته است: «بسیاری از ما فکر می‌کنیم که این اتفاق غیرممکن است. بسیاری از ما عقیده داریم که این امری است غیرواقعی. اما این طرز فکر چیزی جز شکست، یاس و بدبینی در پی نخواهد داشت؛ طرز فکری که جنگ را گریزناپذیر و بشریت را محکوم به نابودی می‌داند و انسان را فارغ از قدرت تصمیم‌گیری می‌شمارد. ما چنین طرز تفکری را نمی‌پذیریم. مشکلات ما به دست انسان‌ها پدید آمده‌اند، پس انسان‌ها نیز می‌توانند این مشکلات را حل کنند.»
نیویورک تایمز به درستی خاطرنشان می‌کند که سخنرانی کندی باعث شد تا خط تماس مستقیم میان مسکو و واشنگتن ایجاد شود و قرارداد منع انجام آزمایش‌های هسته‌ای نیز میان این دو کشور امضا شد. کندی خطر این تصمیم سیاسی را پذیرفت تا شاید از تنش موجود میان دو کشور بکاهد.
همگی اذعان داریم که طی ۳۴ سال گذشته هیچ رئیس‌جمهوری در آمریکا از سرمایهٔ سیاسی‌اش برای برقراری رابطه میان ایران و آمریکا استفاده نکرده است، و این سوال هرگز مطرح نشده که چرا ایجاد رابطه با ایران ضروری و حتی الزامیست. آمریکا اگرچه مخالف سرسخت شوروی کمونیستی بود ولی در ‌‌نهایت توانست با این قضیه کنار بیاید و در ‌‌نهایت شاهد افول کمونیسم باشد. اما آمریکا با سرسختی تمام مانع بهبودی روابطش با ایران می‌شود، کشوری که به میزان شوروی کمونیست از آن روی‌برگردان است ولی پیشبرد رابطه با این کشور برایش حیاتی است.
در گذشته، اتحاد جماهیر شوروی دشمن اصلی آمریکا به شمار می‌رفت اما در ۳۴ سال گذشته و پس از انقلاب ۱۹۷۹، ایران این نقش را برعهده گرفته است و به نوعی طلیعه‌دار حکومت دینی، تندروی، تروریسم و رویکرد ضد آمریکایی به جهانیان شناسانده شده است. به طور حتم این مهم‌ترین و در عین حال ناکارآمد‌ترین استراتژی آمریکا در دوران ما بوده است.
امروز، پس از روشن شدن نتیجه انتخابات ایران و با تجربه‌ای که از ۲۲ سال تهیه خبر از ایران کسب کرده‌ام، معتقدم که منافع مشترکی برای دو کشور وجود دارد که می‌تواند زمینه‌ساز برقراری روابط گردد، همانند اتفاقی که چندین دههٔ پیش میان ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت.
برخی تلاش دارند تا انتخاب روحانی را بی‌اهمیت جلوه دهند و بر نقش رهبر و سپاه پاسداران تکیه کنند ولی باید به خاطر داشت در سال ۱۹۹۷ – هنگامی که خاتمی را روحانی خندان نامیدم – حمایت و پشتیبانی مردم بود که به ایجاد تغییر و آغاز دوران اصلاحات منجر شد.
محمد خاتمی در نخستین مصاحبه‌اش به عنوان رئیس‌جمهور با من، با مشت‌هایی گشوده و دستانی آزاد به گفت‌وگویی یک ساعته با تلویزیون سی.‌ان.‌ان پرداخت. او نخستین سیاستمدار ایرانی بود که در مقابل جهانیان، از بحران گروگانگیری سال ۱۹۷۹ که به زهرآگین شدن رابطهٔ میان دو کشور انجامید، عذرخواهی کرد. تروریسم و کشتار غیرنظامیان از جمله غیرنظامیان اسرائیلی را تقبیح کرد و از برنامه‌های هسته‌ای ایران نیز سخن گفت.
سیاستمداران بین‌المللی که با دقت به این گفت‌وگو چشم دوخته بودند، پس از این مصاحبه به من گفتند که خاتمی بیانیه ایران جدیدی را اعلام کرده است، بیانیهٔ آزادی بیشتر در داخل کشور و روابطی به مراتب بهتر از گذشته در سطح بین‌الملل.
متاسفانه واشنگتن نتوانست از این موقعیت استفاده کند، دولت بیل کلینتون سرگرم جزئیات روابطش با ایران بود و تصویر کلی‌تر را از دست داد. آمریکا به این روش نوین بیان آشنایی نداشت و به‌‌ همان زبان قدیمی به ایران پاسخ داد: «… برای ما عملکرد مهم است تا سخن گفتن» و….
اما چند سال بعد مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه آمریکا، در سخنرانی بسیار مهمش، از کودتای سیا و دخالت آمریکا در ایران در سال ۱۹۵۳ ابراز تاسف کرد، کودتایی که نخست‌وزیر برگزیده مردم را سرنگون کرد و شاه را تحت حمایت آمریکا به قدرت بازگرداند (کودتایی که از دلایل اصلی انقلاب اسلامی به شمار می‌آید). مادلین آلبرایت در عین حال افزود که آمریکا حاضر است تا پسته، خاویار و فرش ایرانی را از لیست تحریم‌هایش حذف کند! یک دیپلمات ارشد ایرانی نیز بعد‌ها به مادلین آلبرایت پسته، خاویار و فرش اهدا کرد تا پاسخ حسن نیت آمریکا را داده باشد! این حرکت تا حدی پیشرفت محسوب می‌شد ولی آیا امکان داشت تا به مراحل جدی‌تر و مهم‌تری منجر شود؟
پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، فرصت دیگری پیش آمد. مردم ایران به خیابان‌ها آمدند و با روشن کردن شمع به همدردی با مردم آمریکا پرداختند، حرکتی که آن‌ها را از باقی مردم منطقه متمایز کرد. خاتمی رئیس‌جمهور ایران نیز به مردم آمریکا تسلیت گفت. پس از اینکه جورج بوش نیروهای آمریکایی را به افغانستان فرستاد تا طالبان و القاعده را از بین ببرد، ایران قدمی به جلو برداشت تا برای یافتن راه حلی سیاسی برای مشکل افغانستان به آمریکا کمک کند. (ر. ک. به کتاب جیمز دابین – «دوران پس از طالبان: شکل‌گیری یک ملت در افغانستان»)
هفتهٔ گذشته توماس پیکرینگ – در مصاحبه‌ای که با او انجام دادم – به این موضوع نیز اشاره کرد: «حرکت ایران بی‌نظیر بود. این حرکت گواهی است بر این امر که علیرغم سالیان سپری شده با بی‌اعتمادی و سوءتفاهمات میان دو کشور، هنوز مسائلی مانند افغانستان وجود دارند تا بتوانیم با یکدیگر همکاری کنیم و این خود روزنهٔ امید به شمار می‌آید.»
اما درست پس از این همکاری بود که جورج بوش سخنرانی «محور شرارت» را ایراد کرد و ایران دوران خاتمی را با عراق و کره شمالی یکسان دانست. میزان ضربه‌ای که سخنان بوش بر خاتمی و جریان اصلاح‌طلبی وارد کرد، غیرقابل توصیف است. حرکتی که به تندرو‌ها اجازه داد تا خاتمی و اصلاحات را به کناری برانند و از این فرصت استفاده کنند. نتیجه منفی آن نیز در انتخاب محمود احمدی‌نژاد در سال ۲۰۰۵ و هشت سال پس از آن به چشم می‌آید. این بار نیز من نخستین کسی بودم که به مصاحبه با او پرداختم. او با تحکم مسیری که ایران در پیش خواهد گرفت و برنامه‌های آینده‌اش را برای من شرح داد و از شتاب بخشیدن به برنامه‌های هسته‌ای سخن گفت (در مذاکرات هسته‌ای سال ۲۰۰۳، دکتر روحانی برای جلب اعتماد با تعلیق موقت برنامه‌های هسته‌ای موافقت کرد).
طی یک شبانه روز، چهرهٔ خندان دولت ایران به چهره‌ای خشمگین بدل شد. به یاد دارم که در مصاحبه‌ام با محمود احمدی‌نژاد به او گفتم که لحن او بسیار تند و پرخاشجوست و به عقیدهٔ من، هیچ ‌کدام از سران جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به اندازهٔ محمود احمدی‌نژاد، موضع جنگ‌طلبانه در برابر جهان اتخاذ نکرده‌اند. نحوهٔ عملکرد او نتیجه‌ای نداشت جز موضع‌گیری متقابل در برابر ایران و فشارهای روزافزون بر مردم این کشور.
اکنون، روز جدیدی آغاز شده و فرصتی دوباره پدید آمده است. ملت ایران در دستیابی به خواسته‌هایشان استوار هستند. آیا روحانیون حکومت اسلامی از دکتر حسن روحانی ـ که خود نیز به این گروه وابسته است- به عنوان یک چهره برای آشتی و تشنج‌زدایی استفاده خواهند کرد یا دست او را نیز همچون خاتمی خواهند بست؟ آیا ایالات متحده آمریکا به این نتیجه خواهد رسید که برقراری روابط استراتژیک با ایران ضروری است و بهبود روابط به شهامت بیشتری برای تصمیم‌گیری سیاسی نیاز دارد؟
منبع: وبلاگ کریستین امانپور- سی.‌ان.‌ان (عنوان اصلی مقاله: روز نو برای ایران و ایالات متحده؟)
نقل از تاریخ ایرانی