به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۲

محمود راسخ افشار: ریشه‏ های تاریخی- اجتماعیِ تحولات در

ایران، تونس، لیبی، مصر، سوریه... ۲ 


در بخش ۱ این نوشتار به اختصار، اختصاری که محدوده‏ی یک مقاله ایجاب می‏کند، شرحی کلی در باره‏ی ضرورت دگرگشت باورهای مذهبی در گذار جامعه از مناسبات پیش سرمایه داری به مناسبات سرمایه داری در اروپای غربی ارایه شد. و گفته شد که آن چه در جوامع «اسلامی» اکنون شاهد آن می‏باشیم مرحله‏ای است از این دگرگشت در باورهای مذهبی که پیش‏تر، بیش از سه قرن پیش، از نظر تاریخی در اروپا اتفاق افتاد و در جوامع «اسلامی» با تاخیری چند صد ساله در حال رخ دادن است. و نیز گفته شد که تفاوت‏هائی اساسی میان آن روند در اروپا با این روند در در این جوامع وجود دارد. در این نوشتار می‏خواهیم اشاراتی مختصر به این تفاوت‏ها داشته باشیم.
دانسته است که طبقه‏ی نوین بورژوازی و مناسبات سرمایه داری در نتیجه‏ی تحولاتی که در جوامع فئودالییِ اروپای غربی انجام گرفت بوجود آمد. در مرحله‏ی معینی از این دگرگونی‏ها و پیشرفت‏ها در شیوه‏ی تولید سرمایه داری، مناسبات تولیدی، گسترش مراوده و تجارت و... مناسبات فئودالی، شکل سازماندهییِ تولید، توزیع و مراوده، امتیازها، قوانین و مقررات فئودالی و... موانعی بر سر راه پیشرفت سریع‏تر و بیش‏تر تولید و توزیع سرمایه داری بوجود آورد که می‏بایست از سر راه برداشته می‏شد.
یکی از عوامل تعیین کنده در حفظ هستی و ثبات نظام فئودالی کلیسای کاتولیک بود. اگر شاه، اشراف و فئودال‏ها بر هستی مادی و اجتماعییِ جامعه تسلط داشتند، کلیسا، آموزش‏ها و مقررات رفتاری آن بر سر و ذهنیت توده‏ها مسلط بودند. این تسلط برای توجیه و تبیین مناسبات اقتصادی و اجتماعیی جامعه‏ی فئودالی و تعیین باورها و رفتار توده‏های مردم نیروئی بود بس کاری‏تر از شمشیر. بدون دگرگشت باورهای مذهبی که باورها و رفتار مومنان را تعیین می‏کرد انحلال مناسبات فئودالی و استقرار مناسبات سرمایه داری و ایجاد مناسبات سیاسی و اجتماعییِ سازگار با آن، ناممکن بود. جنبش اصلاح دین این وظیفه‏ی تاریخی را به عهده گرفت. آن چه اکنون در کشورهای «اسلامی» شاهد آنیم هیمن روند دگرگشت است با سه قرن تاخیر! ولی تفاوت‏هائی اساسی میان این دو مرحله از تاریخ آدمی وجود دارد.
نخست آن که در کشورهای اروپائی این روند برای نخستین بار در تاریخ روی می‏داد. پس الگوئی که از آن تبعیت کنند وجود نداشت. نظریه‏ها، اشکال تصادم‏ها و درگیری‏ها بیش‏تر ابتکاری بود. هر چند بازی‏کنان اصلییِ این صحنه‏ها برای توجیه نظرات و اعمال خود در ذهن خویش از یونان، رم باستان، موعظه‏های مسیح و آموزه‏های دوران شکل‏گیری مسیحیت کمک می‏گرفتند، ولی موتور اصلییِ دگرگونی‏ها، پویائی شیوه‏ی تولید و توزیع سرمایه داری و فاعل آن، طبقه‏ی بورژوازی بود. بورژوازی تازه نفس و با انرژی، در پاسخ به نیازهای رو به گسترش تولید سرمایه داری و انباشت سرمایه، می‏کوشید. ایجاد شرایط مادی و عینییِ تازه که پیشرفت تولید و توزیع سرمایه داری بوجود می‏آورد، پایه و زمینه‏های تغییر و دگرگونییِ ذهنیت جامعه و رفتار آن را نیز فراهم می‏آورد. در واقع افکار و نظریات نو و تازه از پی تغییرات مادی و عینی در جامعه پیدا می‏شدند و شرایط تازه را تئورتیزه می‏کردند.
بر عکس آن چه ایده‏آلیست‏ها تصور می‏کنند. که گویا ابتدا در مغزِ اندیشمندِ نابغه‏ای افکار و ایده‏های تازه و نابی پیدا می‏شود و سپس فرهیختگان جامعه درستی و عقلائی بودن آن افکار و ایده‏ها را درک می‏کنند و می‌پزیرند و به تبلیغ و ترویج آن‏ها می‏پردازند و زمانی که آن افکار را توده‏های وسیعی از مردم می‏پذیرند آن گاه است که وارد عمل می‏شوند و تغییرات مادی و عینی را در زندگیی‏شان ایجاد می‏کنند. 
روندی که در جوامعی از نوع ما اتفاق افتاد روندی بود کاملن بر عکس. شیوه‏ی تولید جدیدی، شیوه‏ی تولید سرمایه داری، به دست طبقه‏ی جدید و نوپائی به عنوان فاعل و نماینده‏ی اجتماعیی آن، همراه با آن شیوه‏ی تولید پدید نیامده بود. در نتیجه، نیازی هم به تغییر و دگرگشت در مناسبات اجتماعی و ذهنیت جامعه، باورهای مذهبی و غیره ضرورتی نداشت.
این بورژوازی اروپای غربی بود که برای تامین نیازهای رو به گسترش به مواد خام و یافتن بازارهای جدید برای فروش کالاهایش به هر نقطه‏ای از جهان چنگ می‏انداخت و هر جا که می‏توانست سرزمین‏ها را تحت سلطه‏ی مستقیم استعماری یا تحت نفوذ خود در می‏آورد: هندوستان، سرزمین‏های جنوب شرقی آسیا، بسیاری از سرزمین‏های آفریقائی، خاورمیانه و غیره، و موجب کاشتن نطفه‏های دگرگونی در این جوامع می‏شد. گسترش مراوده‏ی کشورهای پیشرفته‏ی صنعتییِ اروپای غربی با این جوامع از یک سو و از سوی دیگر آشنائییِ رو به افزایش لایه‏های بالائی این جوامع با جوامع اروپائی زمینه‏های دگرگونی‌هائی را در شیوه‏ی تولید و الگوهای رفتاری و زندگی اجتماعی، فرهنگ،... پدید آورد. به طوری که مارکس در مانیفست کمونیست می‏گوید:
«بورژوازی، از طریق تکمیل سریع کلیه‏ی ابزارهای تولید و از طریق تسهیل بی‌حد و اندازه‏ی وسایل ارتباط همه و حتا وحشی‏ترین ملل را به سوی تمدن می‏کشاند. بهای ارزان کالاهای بورژوازی، همان توپخانه‏ی سنگینی است که با آن هر گونه دیوارهای چین را در هم می‏کوبد و لجوجانه‏ترین کینه‏های وحشیان را نسبت به بیگانگان وادار به تسلیم می‏سازد. بوژوازی، ملت‏ها را ناگزیر می‏کند که اگر نخواهند نابود شوند، شیوه‏ی تولید بورژوازی را بپذیرند و آن چه را به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند، بدین معنی که آن‏ها نیز بورژوا شوند. خلاصه آن که جهانی همشکل و همانند خویش می‏سازد.»
اگر چه بورژوازی جوامع اروپای غربی در شکل‏گیری جامعه‏ی سرمایه داری پیشرفته‏ترین طبقه در جامعه‏های خود می‏باشد و نقشی انقلابی در دگرگونی‏های اجتماعی و گذار از جامعه‏ی فئودالی به جامعه‏ی بورژوازی ایفا می‏کند، ولی هنگامی که به جوامع عقبمانده برای تامین نیازهایش به مواد خام برای صنایع و بازارهای تازه برای فروش کالاهایش گام می‏گذارد، با عقبمانده‏ترین و فاسدترین عناصر در حاکمیت و طبقه‏ی سنتییِ حاکم یعنی مالکان بزرگ همدست می‏شود، آنان را تقویت می‏کند و به دست آنان از طریق وابسته کردن مالی و سیاسی به خود منافع‏اش را تامین می‏نماید. در واقع نقشی دو گانه دارد. از یک سو افکار و اشکال نوی تولید و زندگی را وارد این جوامع می‏کند و از سوی دیگر به ماندگاری مناسبات کهنه و عقبمانده کمک می‏کند. دلیل آن این است که بورژوازی، حتا در جامعه‏ی خود، از روی نقشه‏ای از پیش تدارک دیده شده و آگاهیی همه جانبه عمل نمی‏کند. قطب‏نمای آن منافع بلاواسطه‏ی اعضایش می‏باشد. فقط هر کجا که در عمل منافع‏اش با منافع طبقات و قشرهای جامعه‏ی کهن و مناسبات و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعیی کهنه در تضاد و تناقض قرار گیرد و از آن آگاه شود برای مبارزه و دگرگون کردن آن‏ها وارد عمل می‏شود.
بنابراین، در جوامعی که شیوه‏ی تولید بورژوازی در آن‏ها پدید آمد، روند دگرگونی‏های اجتماعی این گونه بود که بورژوازی ابتدا در شیوه‏ی تولید و توزیع اجتماعی با عمل خود در شرایط مادی و عینی زندگییِ اقتصادی تغییر بوجود می‏آورد، ساختارها و مناسبات کهنه را با ساختارها و مناسبات جدید جایگزین می‏ساخت و سپس در پی آن ذهنیت و فرهنگ سیاسی و اجتماعییِ جامعه تغییر می‏یافت.
در حالی که در جوامعی از نوع جامعه‏ی عقبمانده‏ی ما چنین طبقه‏ای، طبقه‏ی بورژوازی صنعتییِ نو، هنوز بوجود نیامده بود. بنابراین، عامل تغییر و دگرگونی از درون جامعه بر نمی‏آمد. این امر روند دگرگونی را معکوس می‏کرد. به این معنا که اولن آهنگ حرکت، سرعت و نوع تغییر و دگرگونی را پویائی درونی جامعه تعیین نمی‏کرد. بلکه نیازهای بورژوازی اروپائی تعیین کننده آن بود. در این مراحل اولیه نیاز آن بورژوازی به مواد خام و بازاری مصرفی برای کالاهای صنعتی‏اش بود. دوم آن که آشنائییِ اولیه جامعه‏ای با مناسبات کهنه و عقبمانده با جوامع پیشرفته، به دلیل ناآگاهییِ عناصر ناقل این آشنائی با قوانین علمی تکامل جامعه و تحت تأثیر ادبیات ایدآلیستی فلسفی، سیاسی و اجتماعییِ غربی، با نهادهادی روبنائی و جلوه‏های ظاهری این جوامع بود. این امر موجب آن می‏گردید که به جای آن که علت تغییرها، دگرگونی‏ها، انقلاب‏ها و پیشرفت‏های سیاسی اجتماعییِ این جوامع را در دگرگونی در ساختارهای مادی و عینی اقتصادی ببینند بر عکس آن‌ها را در ایده‏ها، افکار و تئوری‏هائی می‏دیدند که می‏کوشیدند این دگرگونی‏ها را توضیح دهند. به باور این ناقلانِ ایرانییِ تمدن اروپای غربی به ایران، این وجود دولتی مبتنی بر قانون اساسی، پارلمان، دادگستری و به طور خلاصه ساختار سیاسی و دولتی جامعه بود که زمینه را برای دگرگونی‏ها در شیوه‏ی تولید و توزیع پدید آورده موجب پیشرفت این جوامع گردیده بود. چنین درکی موجب آن می‏گردید که آنان به این نتیجه برسند که اگر در ایران نیز حکومت قانون استقرار یابد و کشور دارای قانون اساسی، پارلمان، دادگستری و دیگر لوازم و اسباب دولت‏های جوامع اروپای غربی گردد آن گاه شیوه‏ی تولید و توزیع نیز دگرگون خواهد شد و جامعه به سوی تمدن رهسپار خواهد گشت. یعنی ابتدا ذهن افراد را از طریق موعظه و تبلیغ و ترویج افکار نو و شیوه‏ی زندگیی نو تغییر دهید، آن گاه بقیه‏ی امور در تولید و اقتصاد نیز تغییر خواهد کرد. به عبارت دیگر این برداشت ایدآلیستی، مشکل جامعه را مشکلی ذهنی و «فرهنگی» می‏بیند، که بسیاری هنوز می‏بینند. به باور این افراد ابتدا باید فرهنگ جامعه یعنی الگوهای ذهنی و رفتاری جامعه را دگرگون کرد و سپس شیوه‏های مادی و عینی را. یعنی ابتدا فرهنگ کامپیوتری را، پیش از وجود کامپیوتر، بوجود آورید بعد کامپیوتر خود به خود بوجود خواهد آمد؟!
این بود که جنبش مشروطه بدون آن که زمینه و شرایط مادی، عینی و اجتماعییِ آن، یعنی شیوه‌ی تولید کالائییِ مدرن، بوجود آمده باشد به راه افتاد. یعنی پیش از آن که شیوه‏ی تولید و توزیع بورژوازی به دست طبقه بورژوازی صنعتی بومی پیشاپیش استقرار یافته و آن طبقه‏ی اجتماعی که حامل این مناسبات است، بوجود آمده باشد. و همه هاج و واج ماندند که چرا در نظام مشروطه‏ای که با آن همه جانفشانی و خون دادن‏ها به دست آمد دوباره همان عناصر درباری، طبقه ملاکان و لایه‏های اشرافییِ جامعه‏ی قدیمی حاکم‌اند و حکومت می‏رانند و عین‏الدوله، مظهر استبداد قاجاری صدراعظم نظام مشروطه می‏گردد و بعد دیکتاتوری پهلوی‏ها و اکنون اوج تناقض و تصادم میان نو و کهنه، نظام ولایت فقیهی.
از آن جا که از یک سو عامل اصلی تغییر و دگرگونی در جوامعی مانند ایران عاملی است خارجی و البته بر زمینه‏های تاریخی و اجتماعییِ جامعه‌ی ایران و از سوی دیگر این عامل خارجی به جای کمک به رشد و تقویت عناصر جامعه‏ی نو تامین منافع خود را در تثبیت و تقویت طبقات و قشرهای جامعه‏ی کهنه و ساختارها و مناسبات کهنه می‏بیند، روندی متضاد و دوگانه در برخورد به آن صورت می‏گیرد.
از یک سو عناصر و لایه‏هائی که در نتیجه شرایط نوی محصول گسترش مراوده اقتصادی و سیاسی با اروپای غربی بوجود آمده‏اند با مشاهده‏ی مستقیم، یا از طریق مطالعه، به عمق عقبماندگییِ جامعه‏ی خود پی برده‏اند و خواهان دگرگونی ریشه‏ای در مناسبات سیاسی- اجتماعییِ آن می‏باشند. از سوی دیگر طبقات و قشرهای اقتصادی اجتماعییِ جامعه‏ی سنتی در برابر هر تغییری در مناسبات سنتییِ جامعه که اکنون در نتیجه‏ی نفوذ اقتصادی و سیاسییِ اروپائیان در معرض دگرگونی قرار گرفته و منافع و حوزه‏ی نفوذ آنان را به خطر انداخته است، مقاومت می‏کنند. هر دوی این نیروها در مبارزه با گسترشِ نفوذ دولت‏های اروپائی، یعنی دشمنی واحد، وارد عمل می‏شوند. ولی با اهداف متفاوت و متضاد.
عناصر و نیروهای مدرن، نفوذ بیگانگان و منافع آنان را سد و مانعی می‏بینند در راه دگرگونی‏های اساسی در مناسبات کهنه‏ی جامعه و از این رو برای قطع این نفوذ و راندن عوامل بومی آن، دربار قاجار و رجال خائن و خودفروش از قدرت سیاسی، به مبارزه می‏پردازند. از سوی دیگر، طبقات و قشرهای جامعه‏ی سنتی به رهبری معنوی آخوندها با هرگونه تغییر در مناسبات سنتی و محدود شدن حوزه‏ی نفوذشان به دستِ نیروی بیگانه، مقاومت و با آن مبارزه می‏کنند. دشمن واحد از یک سو و از سوی دیگر نیاز عینیی آنان به یک دیگر »اتحادی تاریخی میان آنان بوجود می‏آورد. نیروهای سنتی به نیروهای مدرن از نظر فکری نیاز دارند. نیروهای مدرن، که در این مرحله اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل می‏دهند و برای عوام ناشناخته‏اند، برای نفوذ و بسیج توده‏های مردم، که بدون حضور و نیروی آنان در صحنه‏ی مبارزه، کاری را نمی‏توان به پیش برد، به نیروهای سنتی و آخوندها نیازمندند. ولی رویکرد یکی به الگوی اروپائی برای تغییرات است و رویکرد دیگری در نفی الگوی اروپائی و حفظ تمام عیار مناسبات سنتی است. این ائتلاف متناقض و متضاد در ایران با جنبش تنباکو آغاز می‏شود و در انقلاب ۵۷ به اوج و پایان خود می‏رسد.
پیروزی در انقلاب ۵۷، تناقض و تضاد ماهوی را در خاستگاه، برنامه و اهداف اجتماعییِ آن ائتلاف تاریخی میان نیروهای سنتی و نیروهای مدرن آشکار می‌سازد. یکی خواهان به عقب بردن جامعه به شرایط الگوی ذهنی‏اش، دوران صدر اسلام، است و دیگری چشم به سوی الگوی جامعه‏ی غربی دارد.
در جریان حکومت آخوندها این موضوع برای بخش‌های رو به گسترش جامعه روشن شد که مشکل اساسی جامعه اجرا و یا ناجرائییِ این بند یا آن بند از قانون اساسی، این یا آن رئیس جمهور، این یا آن سیاست نیست. بلکه مشکلی است بس اساسی‏تر با ریشه‏های تاریخی در جامعه. مشکلی است که در تاریخ، هر جامعه‏ی سنتی و پیشا سرمایه داری در گذار به جامعه‏ی سرمایه داری با آن روبرو بوده است: تصادم و درگیری میان طبقات و قشرهای باقی مانده از جامعه‏ی سنتی و طبقات و قشرهای محصول مناسبات در حال رشد سرمایه داری. این تصادم و درگیری در بیش‏تر موارد، بسته به نوع مذهبی که در جامعه‏ی سنتی بر اذهان و رفتار اعضای آن حاکم بوده است، در مذاهب دنیوی‏تر مانند بودیسم کمتر، و در مذاهب آسمانی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام بیش تر، خود را در شکل تصادم و درگیری مذهبی نشان می‏دهد. در اروپا این نزاع به پدید آمدن پروتستانیسم و درگیری‏های شدید، خونریزی و ویرانی و...، انجامید و در دوران ما در حادترین شکل خود، در تصادم و درگیری میان اسلام سنتی و سکولاریسم. آن چه در دستور کار تاریخی این جوامع قرار دار رهائییِ سیاسی است. یعنی آزاد شدن دولت از سلطه‏ی مذهب، به معنای نماد جامعه‏ی سنتیی پیشاسرمایه داری بر آن. نه چیزی کم‏تر و نه چیزی بیش‏تر.
اکنون در ایران، مصر، ترکیه، تونس، سوریه و... شاهد و ناظر این نبرد تاریخی میان نیروهای سنتی و مدرن می‏باشیم. حتا در ترکیه که گمان می‏رفت حکومت اسلامییِ آن الگوئی مدرن برای کشورهای اسلامی است آتش نبرد میان این دو نیروی اجتماعی، که نیروهای یکی بیش‏تر میان روستانشینان و ساکنان شهرهای کوچک وجود دارند و نیروهای دیگری در شهرهای بزرگ، شعله‏ور شده است. با وجود این که حکومت کنونی ترکیه در سال‏های اخیر، تا اندازه‏ی زیادی تحت فشار اتحادیه اروپا، در بسیاری از حوزه‏های زندگییِ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اقداماتی به سوی مدرنیته انجام داده و اقتصاد ترکیه از رشد و پیشرفتِ چشمگیری برخوردار بوده است، با این همه از آن جا که تناقض و تضاد میان دو نیروی اجتماعی هنوز به حل نهائی خود نرسیده است، در ماه‏های اخیر شاهد تشدید مبارزه میان آنان و تظاهرات بر ضد دولت اردوغان در شهرهای بزرگ‏تر کیه بوده‏ایم.
منظور از حل نهائی این تناقض و تضاد میان دو نیروی اجتماعی چیست؟ منظور از آن این است که تا زمانی که رهائی سیاسی یعنی مستقل شدن کامل دولت از سلطه‏ی مذهب در این جوامع به دست نیامده، که پیش شرط آن گسترش مناسبات سرمایه داری و تولید کالائی است، و مقاومت نیروهای سنتی جامعه در هم شکسته نشده و در این روند، مذهب به صورتی که در خور جامعه‏ی و مناسبات سرمایه داری باشد تغییر شکل نیافته است، این مبارزه در اشکال مختلف ادامه خواهد داشت. روندی که در جوامع پیشرفته‌ی سرمایه داری پیشاپیش انجام گرفته و حتا هنوز هم در بسیاری از آن‌ها، ایالات متحده و...، به پایان خود نرسیده است.
درگیری‏ها در ایران، ترکیه، مصر، تونس، سوریه و... آشکار می‏سازد که در این جوامع شکافی عمیق و آشتی ناپذیر میان این دو بخش از جامعه وجود دارد. یکی باید دیگری را سرکوب کند. یا دستکم به تسلیم عملی وادار سازد. طبیعی است که در این نبرد، برنده‏ی نهائی نیروهای جامعه‏ی مدرن خواهند بود. چون حرکت کل جامعه ضرورتن به این سوست. در این حرکت در نتیجه‏ی رشد کمی و کیفیی جامعه‏ی مدرن از یک سو، و تجربه‏ی عملی از حکومت‏های مذهبی و ناتوانیی آنان در اداره کردن جامعه از سوی دیگر، از طرفداران امتزاج دولت و مذهب به طور مستمر خواهد کاست.
از این رو تمامی کوشش‏ها برای «اصلاح» دولت‏های مذهبی و دنیوی کردن آنان توهم و سرابی بیش نیست. بی نتیجه است و راه به جائی نخواهد برد. اگر اصلاحی باید صورت گیرد، آن اصلاح در دین است و دنیوی کردن و سازگار ساختن آن با نیازهای جامعه‏ی سرمایه داری. به جای جنبش اصلاح‏طلبییِ سیاسی نیاز به جنبش اصلاح‏طلبییِ دین است. چون مسئله، مسئله‏ی رهائی سیاسی یعنی رها ساختن دولت از سلطه‏ی مذهب است و نه اصلاح دولت‏های مذهبی و آشتی میان نیروهائی که خواهان جدا کردن دین و دولتند با نیروهائی که خواهان دولت مذهبی و اجرای شریعتند. 
محمود راسخ افشار