ایران، تونس، لیبی، مصر، سوریه... ۲
در بخش ۱ این نوشتار به اختصار، اختصاری که محدودهی یک مقاله ایجاب میکند، شرحی کلی در بارهی ضرورت دگرگشت باورهای مذهبی در گذار جامعه از مناسبات پیش سرمایه داری به مناسبات سرمایه داری در اروپای غربی ارایه شد. و گفته شد که آن چه در جوامع «اسلامی» اکنون شاهد آن میباشیم مرحلهای است از این دگرگشت در باورهای مذهبی که پیشتر، بیش از سه قرن پیش، از نظر تاریخی در اروپا اتفاق افتاد و در جوامع «اسلامی» با تاخیری چند صد ساله در حال رخ دادن است. و نیز گفته شد که تفاوتهائی اساسی میان آن روند در اروپا با این روند در در این جوامع وجود دارد. در این نوشتار میخواهیم اشاراتی مختصر به این تفاوتها داشته باشیم.
دانسته است که طبقهی نوین بورژوازی و مناسبات سرمایه داری در نتیجهی تحولاتی که در جوامع فئودالییِ اروپای غربی انجام گرفت بوجود آمد. در مرحلهی معینی از این دگرگونیها و پیشرفتها در شیوهی تولید سرمایه داری، مناسبات تولیدی، گسترش مراوده و تجارت و... مناسبات فئودالی، شکل سازماندهییِ تولید، توزیع و مراوده، امتیازها، قوانین و مقررات فئودالی و... موانعی بر سر راه پیشرفت سریعتر و بیشتر تولید و توزیع سرمایه داری بوجود آورد که میبایست از سر راه برداشته میشد.
یکی از عوامل تعیین کنده در حفظ هستی و ثبات نظام فئودالی کلیسای کاتولیک بود. اگر شاه، اشراف و فئودالها بر هستی مادی و اجتماعییِ جامعه تسلط داشتند، کلیسا، آموزشها و مقررات رفتاری آن بر سر و ذهنیت تودهها مسلط بودند. این تسلط برای توجیه و تبیین مناسبات اقتصادی و اجتماعیی جامعهی فئودالی و تعیین باورها و رفتار تودههای مردم نیروئی بود بس کاریتر از شمشیر. بدون دگرگشت باورهای مذهبی که باورها و رفتار مومنان را تعیین میکرد انحلال مناسبات فئودالی و استقرار مناسبات سرمایه داری و ایجاد مناسبات سیاسی و اجتماعییِ سازگار با آن، ناممکن بود. جنبش اصلاح دین این وظیفهی تاریخی را به عهده گرفت. آن چه اکنون در کشورهای «اسلامی» شاهد آنیم هیمن روند دگرگشت است با سه قرن تاخیر! ولی تفاوتهائی اساسی میان این دو مرحله از تاریخ آدمی وجود دارد.
نخست آن که در کشورهای اروپائی این روند برای نخستین بار در تاریخ روی میداد. پس الگوئی که از آن تبعیت کنند وجود نداشت. نظریهها، اشکال تصادمها و درگیریها بیشتر ابتکاری بود. هر چند بازیکنان اصلییِ این صحنهها برای توجیه نظرات و اعمال خود در ذهن خویش از یونان، رم باستان، موعظههای مسیح و آموزههای دوران شکلگیری مسیحیت کمک میگرفتند، ولی موتور اصلییِ دگرگونیها، پویائی شیوهی تولید و توزیع سرمایه داری و فاعل آن، طبقهی بورژوازی بود. بورژوازی تازه نفس و با انرژی، در پاسخ به نیازهای رو به گسترش تولید سرمایه داری و انباشت سرمایه، میکوشید. ایجاد شرایط مادی و عینییِ تازه که پیشرفت تولید و توزیع سرمایه داری بوجود میآورد، پایه و زمینههای تغییر و دگرگونییِ ذهنیت جامعه و رفتار آن را نیز فراهم میآورد. در واقع افکار و نظریات نو و تازه از پی تغییرات مادی و عینی در جامعه پیدا میشدند و شرایط تازه را تئورتیزه میکردند.
بر عکس آن چه ایدهآلیستها تصور میکنند. که گویا ابتدا در مغزِ اندیشمندِ نابغهای افکار و ایدههای تازه و نابی پیدا میشود و سپس فرهیختگان جامعه درستی و عقلائی بودن آن افکار و ایدهها را درک میکنند و میپزیرند و به تبلیغ و ترویج آنها میپردازند و زمانی که آن افکار را تودههای وسیعی از مردم میپذیرند آن گاه است که وارد عمل میشوند و تغییرات مادی و عینی را در زندگییشان ایجاد میکنند.
روندی که در جوامعی از نوع ما اتفاق افتاد روندی بود کاملن بر عکس. شیوهی تولید جدیدی، شیوهی تولید سرمایه داری، به دست طبقهی جدید و نوپائی به عنوان فاعل و نمایندهی اجتماعیی آن، همراه با آن شیوهی تولید پدید نیامده بود. در نتیجه، نیازی هم به تغییر و دگرگشت در مناسبات اجتماعی و ذهنیت جامعه، باورهای مذهبی و غیره ضرورتی نداشت.
این بورژوازی اروپای غربی بود که برای تامین نیازهای رو به گسترش به مواد خام و یافتن بازارهای جدید برای فروش کالاهایش به هر نقطهای از جهان چنگ میانداخت و هر جا که میتوانست سرزمینها را تحت سلطهی مستقیم استعماری یا تحت نفوذ خود در میآورد: هندوستان، سرزمینهای جنوب شرقی آسیا، بسیاری از سرزمینهای آفریقائی، خاورمیانه و غیره، و موجب کاشتن نطفههای دگرگونی در این جوامع میشد. گسترش مراودهی کشورهای پیشرفتهی صنعتییِ اروپای غربی با این جوامع از یک سو و از سوی دیگر آشنائییِ رو به افزایش لایههای بالائی این جوامع با جوامع اروپائی زمینههای دگرگونیهائی را در شیوهی تولید و الگوهای رفتاری و زندگی اجتماعی، فرهنگ،... پدید آورد. به طوری که مارکس در مانیفست کمونیست میگوید:
«بورژوازی، از طریق تکمیل سریع کلیهی ابزارهای تولید و از طریق تسهیل بیحد و اندازهی وسایل ارتباط همه و حتا وحشیترین ملل را به سوی تمدن میکشاند. بهای ارزان کالاهای بورژوازی، همان توپخانهی سنگینی است که با آن هر گونه دیوارهای چین را در هم میکوبد و لجوجانهترین کینههای وحشیان را نسبت به بیگانگان وادار به تسلیم میسازد. بوژوازی، ملتها را ناگزیر میکند که اگر نخواهند نابود شوند، شیوهی تولید بورژوازی را بپذیرند و آن چه را به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند، بدین معنی که آنها نیز بورژوا شوند. خلاصه آن که جهانی همشکل و همانند خویش میسازد.»
اگر چه بورژوازی جوامع اروپای غربی در شکلگیری جامعهی سرمایه داری پیشرفتهترین طبقه در جامعههای خود میباشد و نقشی انقلابی در دگرگونیهای اجتماعی و گذار از جامعهی فئودالی به جامعهی بورژوازی ایفا میکند، ولی هنگامی که به جوامع عقبمانده برای تامین نیازهایش به مواد خام برای صنایع و بازارهای تازه برای فروش کالاهایش گام میگذارد، با عقبماندهترین و فاسدترین عناصر در حاکمیت و طبقهی سنتییِ حاکم یعنی مالکان بزرگ همدست میشود، آنان را تقویت میکند و به دست آنان از طریق وابسته کردن مالی و سیاسی به خود منافعاش را تامین مینماید. در واقع نقشی دو گانه دارد. از یک سو افکار و اشکال نوی تولید و زندگی را وارد این جوامع میکند و از سوی دیگر به ماندگاری مناسبات کهنه و عقبمانده کمک میکند. دلیل آن این است که بورژوازی، حتا در جامعهی خود، از روی نقشهای از پیش تدارک دیده شده و آگاهیی همه جانبه عمل نمیکند. قطبنمای آن منافع بلاواسطهی اعضایش میباشد. فقط هر کجا که در عمل منافعاش با منافع طبقات و قشرهای جامعهی کهن و مناسبات و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعیی کهنه در تضاد و تناقض قرار گیرد و از آن آگاه شود برای مبارزه و دگرگون کردن آنها وارد عمل میشود.
بنابراین، در جوامعی که شیوهی تولید بورژوازی در آنها پدید آمد، روند دگرگونیهای اجتماعی این گونه بود که بورژوازی ابتدا در شیوهی تولید و توزیع اجتماعی با عمل خود در شرایط مادی و عینی زندگییِ اقتصادی تغییر بوجود میآورد، ساختارها و مناسبات کهنه را با ساختارها و مناسبات جدید جایگزین میساخت و سپس در پی آن ذهنیت و فرهنگ سیاسی و اجتماعییِ جامعه تغییر مییافت.
در حالی که در جوامعی از نوع جامعهی عقبماندهی ما چنین طبقهای، طبقهی بورژوازی صنعتییِ نو، هنوز بوجود نیامده بود. بنابراین، عامل تغییر و دگرگونی از درون جامعه بر نمیآمد. این امر روند دگرگونی را معکوس میکرد. به این معنا که اولن آهنگ حرکت، سرعت و نوع تغییر و دگرگونی را پویائی درونی جامعه تعیین نمیکرد. بلکه نیازهای بورژوازی اروپائی تعیین کننده آن بود. در این مراحل اولیه نیاز آن بورژوازی به مواد خام و بازاری مصرفی برای کالاهای صنعتیاش بود. دوم آن که آشنائییِ اولیه جامعهای با مناسبات کهنه و عقبمانده با جوامع پیشرفته، به دلیل ناآگاهییِ عناصر ناقل این آشنائی با قوانین علمی تکامل جامعه و تحت تأثیر ادبیات ایدآلیستی فلسفی، سیاسی و اجتماعییِ غربی، با نهادهادی روبنائی و جلوههای ظاهری این جوامع بود. این امر موجب آن میگردید که به جای آن که علت تغییرها، دگرگونیها، انقلابها و پیشرفتهای سیاسی اجتماعییِ این جوامع را در دگرگونی در ساختارهای مادی و عینی اقتصادی ببینند بر عکس آنها را در ایدهها، افکار و تئوریهائی میدیدند که میکوشیدند این دگرگونیها را توضیح دهند. به باور این ناقلانِ ایرانییِ تمدن اروپای غربی به ایران، این وجود دولتی مبتنی بر قانون اساسی، پارلمان، دادگستری و به طور خلاصه ساختار سیاسی و دولتی جامعه بود که زمینه را برای دگرگونیها در شیوهی تولید و توزیع پدید آورده موجب پیشرفت این جوامع گردیده بود. چنین درکی موجب آن میگردید که آنان به این نتیجه برسند که اگر در ایران نیز حکومت قانون استقرار یابد و کشور دارای قانون اساسی، پارلمان، دادگستری و دیگر لوازم و اسباب دولتهای جوامع اروپای غربی گردد آن گاه شیوهی تولید و توزیع نیز دگرگون خواهد شد و جامعه به سوی تمدن رهسپار خواهد گشت. یعنی ابتدا ذهن افراد را از طریق موعظه و تبلیغ و ترویج افکار نو و شیوهی زندگیی نو تغییر دهید، آن گاه بقیهی امور در تولید و اقتصاد نیز تغییر خواهد کرد. به عبارت دیگر این برداشت ایدآلیستی، مشکل جامعه را مشکلی ذهنی و «فرهنگی» میبیند، که بسیاری هنوز میبینند. به باور این افراد ابتدا باید فرهنگ جامعه یعنی الگوهای ذهنی و رفتاری جامعه را دگرگون کرد و سپس شیوههای مادی و عینی را. یعنی ابتدا فرهنگ کامپیوتری را، پیش از وجود کامپیوتر، بوجود آورید بعد کامپیوتر خود به خود بوجود خواهد آمد؟!
این بود که جنبش مشروطه بدون آن که زمینه و شرایط مادی، عینی و اجتماعییِ آن، یعنی شیوهی تولید کالائییِ مدرن، بوجود آمده باشد به راه افتاد. یعنی پیش از آن که شیوهی تولید و توزیع بورژوازی به دست طبقه بورژوازی صنعتی بومی پیشاپیش استقرار یافته و آن طبقهی اجتماعی که حامل این مناسبات است، بوجود آمده باشد. و همه هاج و واج ماندند که چرا در نظام مشروطهای که با آن همه جانفشانی و خون دادنها به دست آمد دوباره همان عناصر درباری، طبقه ملاکان و لایههای اشرافییِ جامعهی قدیمی حاکماند و حکومت میرانند و عینالدوله، مظهر استبداد قاجاری صدراعظم نظام مشروطه میگردد و بعد دیکتاتوری پهلویها و اکنون اوج تناقض و تصادم میان نو و کهنه، نظام ولایت فقیهی.
از آن جا که از یک سو عامل اصلی تغییر و دگرگونی در جوامعی مانند ایران عاملی است خارجی و البته بر زمینههای تاریخی و اجتماعییِ جامعهی ایران و از سوی دیگر این عامل خارجی به جای کمک به رشد و تقویت عناصر جامعهی نو تامین منافع خود را در تثبیت و تقویت طبقات و قشرهای جامعهی کهنه و ساختارها و مناسبات کهنه میبیند، روندی متضاد و دوگانه در برخورد به آن صورت میگیرد.
از یک سو عناصر و لایههائی که در نتیجه شرایط نوی محصول گسترش مراوده اقتصادی و سیاسی با اروپای غربی بوجود آمدهاند با مشاهدهی مستقیم، یا از طریق مطالعه، به عمق عقبماندگییِ جامعهی خود پی بردهاند و خواهان دگرگونی ریشهای در مناسبات سیاسی- اجتماعییِ آن میباشند. از سوی دیگر طبقات و قشرهای اقتصادی اجتماعییِ جامعهی سنتی در برابر هر تغییری در مناسبات سنتییِ جامعه که اکنون در نتیجهی نفوذ اقتصادی و سیاسییِ اروپائیان در معرض دگرگونی قرار گرفته و منافع و حوزهی نفوذ آنان را به خطر انداخته است، مقاومت میکنند. هر دوی این نیروها در مبارزه با گسترشِ نفوذ دولتهای اروپائی، یعنی دشمنی واحد، وارد عمل میشوند. ولی با اهداف متفاوت و متضاد.
عناصر و نیروهای مدرن، نفوذ بیگانگان و منافع آنان را سد و مانعی میبینند در راه دگرگونیهای اساسی در مناسبات کهنهی جامعه و از این رو برای قطع این نفوذ و راندن عوامل بومی آن، دربار قاجار و رجال خائن و خودفروش از قدرت سیاسی، به مبارزه میپردازند. از سوی دیگر، طبقات و قشرهای جامعهی سنتی به رهبری معنوی آخوندها با هرگونه تغییر در مناسبات سنتی و محدود شدن حوزهی نفوذشان به دستِ نیروی بیگانه، مقاومت و با آن مبارزه میکنند. دشمن واحد از یک سو و از سوی دیگر نیاز عینیی آنان به یک دیگر »اتحادی تاریخی میان آنان بوجود میآورد. نیروهای سنتی به نیروهای مدرن از نظر فکری نیاز دارند. نیروهای مدرن، که در این مرحله اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل میدهند و برای عوام ناشناختهاند، برای نفوذ و بسیج تودههای مردم، که بدون حضور و نیروی آنان در صحنهی مبارزه، کاری را نمیتوان به پیش برد، به نیروهای سنتی و آخوندها نیازمندند. ولی رویکرد یکی به الگوی اروپائی برای تغییرات است و رویکرد دیگری در نفی الگوی اروپائی و حفظ تمام عیار مناسبات سنتی است. این ائتلاف متناقض و متضاد در ایران با جنبش تنباکو آغاز میشود و در انقلاب ۵۷ به اوج و پایان خود میرسد.
پیروزی در انقلاب ۵۷، تناقض و تضاد ماهوی را در خاستگاه، برنامه و اهداف اجتماعییِ آن ائتلاف تاریخی میان نیروهای سنتی و نیروهای مدرن آشکار میسازد. یکی خواهان به عقب بردن جامعه به شرایط الگوی ذهنیاش، دوران صدر اسلام، است و دیگری چشم به سوی الگوی جامعهی غربی دارد.
در جریان حکومت آخوندها این موضوع برای بخشهای رو به گسترش جامعه روشن شد که مشکل اساسی جامعه اجرا و یا ناجرائییِ این بند یا آن بند از قانون اساسی، این یا آن رئیس جمهور، این یا آن سیاست نیست. بلکه مشکلی است بس اساسیتر با ریشههای تاریخی در جامعه. مشکلی است که در تاریخ، هر جامعهی سنتی و پیشا سرمایه داری در گذار به جامعهی سرمایه داری با آن روبرو بوده است: تصادم و درگیری میان طبقات و قشرهای باقی مانده از جامعهی سنتی و طبقات و قشرهای محصول مناسبات در حال رشد سرمایه داری. این تصادم و درگیری در بیشتر موارد، بسته به نوع مذهبی که در جامعهی سنتی بر اذهان و رفتار اعضای آن حاکم بوده است، در مذاهب دنیویتر مانند بودیسم کمتر، و در مذاهب آسمانی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام بیش تر، خود را در شکل تصادم و درگیری مذهبی نشان میدهد. در اروپا این نزاع به پدید آمدن پروتستانیسم و درگیریهای شدید، خونریزی و ویرانی و...، انجامید و در دوران ما در حادترین شکل خود، در تصادم و درگیری میان اسلام سنتی و سکولاریسم. آن چه در دستور کار تاریخی این جوامع قرار دار رهائییِ سیاسی است. یعنی آزاد شدن دولت از سلطهی مذهب، به معنای نماد جامعهی سنتیی پیشاسرمایه داری بر آن. نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر.
اکنون در ایران، مصر، ترکیه، تونس، سوریه و... شاهد و ناظر این نبرد تاریخی میان نیروهای سنتی و مدرن میباشیم. حتا در ترکیه که گمان میرفت حکومت اسلامییِ آن الگوئی مدرن برای کشورهای اسلامی است آتش نبرد میان این دو نیروی اجتماعی، که نیروهای یکی بیشتر میان روستانشینان و ساکنان شهرهای کوچک وجود دارند و نیروهای دیگری در شهرهای بزرگ، شعلهور شده است. با وجود این که حکومت کنونی ترکیه در سالهای اخیر، تا اندازهی زیادی تحت فشار اتحادیه اروپا، در بسیاری از حوزههای زندگییِ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اقداماتی به سوی مدرنیته انجام داده و اقتصاد ترکیه از رشد و پیشرفتِ چشمگیری برخوردار بوده است، با این همه از آن جا که تناقض و تضاد میان دو نیروی اجتماعی هنوز به حل نهائی خود نرسیده است، در ماههای اخیر شاهد تشدید مبارزه میان آنان و تظاهرات بر ضد دولت اردوغان در شهرهای بزرگتر کیه بودهایم.
منظور از حل نهائی این تناقض و تضاد میان دو نیروی اجتماعی چیست؟ منظور از آن این است که تا زمانی که رهائی سیاسی یعنی مستقل شدن کامل دولت از سلطهی مذهب در این جوامع به دست نیامده، که پیش شرط آن گسترش مناسبات سرمایه داری و تولید کالائی است، و مقاومت نیروهای سنتی جامعه در هم شکسته نشده و در این روند، مذهب به صورتی که در خور جامعهی و مناسبات سرمایه داری باشد تغییر شکل نیافته است، این مبارزه در اشکال مختلف ادامه خواهد داشت. روندی که در جوامع پیشرفتهی سرمایه داری پیشاپیش انجام گرفته و حتا هنوز هم در بسیاری از آنها، ایالات متحده و...، به پایان خود نرسیده است.
درگیریها در ایران، ترکیه، مصر، تونس، سوریه و... آشکار میسازد که در این جوامع شکافی عمیق و آشتی ناپذیر میان این دو بخش از جامعه وجود دارد. یکی باید دیگری را سرکوب کند. یا دستکم به تسلیم عملی وادار سازد. طبیعی است که در این نبرد، برندهی نهائی نیروهای جامعهی مدرن خواهند بود. چون حرکت کل جامعه ضرورتن به این سوست. در این حرکت در نتیجهی رشد کمی و کیفیی جامعهی مدرن از یک سو، و تجربهی عملی از حکومتهای مذهبی و ناتوانیی آنان در اداره کردن جامعه از سوی دیگر، از طرفداران امتزاج دولت و مذهب به طور مستمر خواهد کاست.
از این رو تمامی کوششها برای «اصلاح» دولتهای مذهبی و دنیوی کردن آنان توهم و سرابی بیش نیست. بی نتیجه است و راه به جائی نخواهد برد. اگر اصلاحی باید صورت گیرد، آن اصلاح در دین است و دنیوی کردن و سازگار ساختن آن با نیازهای جامعهی سرمایه داری. به جای جنبش اصلاحطلبییِ سیاسی نیاز به جنبش اصلاحطلبییِ دین است. چون مسئله، مسئلهی رهائی سیاسی یعنی رها ساختن دولت از سلطهی مذهب است و نه اصلاح دولتهای مذهبی و آشتی میان نیروهائی که خواهان جدا کردن دین و دولتند با نیروهائی که خواهان دولت مذهبی و اجرای شریعتند.
محمود راسخ افشار