روایتی از زندگی «منوره»
در«درزه» کرمان
در«درزه» کرمان
جادههای روستایی وقتی که مردمان شهر را به باغهای خنک و جوبارههای پرآب میکشانند، مهربان و با لبخندند، اما در دل مرداد، جادههای اخموی جنوب کرمان انگار هیچکس را نمیخواهند به دوش بکشند و به روستا برسانند.
اینجا، پشت تپه ماهورهای صحراهایی که سراب هم ندارد،«درزه» است؛ حومه«قلعه گنج». ترکیبی از زندگی لَهَرنشینهای*جنوب کرمان و عشایری که سالهاست به هیچجا کوچ نکردهاند.
منوره حصیرباف قدیمی روستاست که زمانی دور، با پدرومادرش پشت قاطرها به ییلاق و قشلاق میرفت، اما دیگر سالهاست که به زندگی بیکوچ عادت کرده و به گفته خودش خیلی هم راضی است. او میگوید: حصیربافی را وقتی جدیتر گرفتم که به خاطر خشکسالی، با نامزدم عزیزالله یک جا نشستیم و دیدم که دیگر ما هستیم و زمین و نخلهای خدا و فکر کردم باید مثل قدیمیها از همه جان نخلها برای خودمان اسباب درست کنم. منوره ادامه میدهد: جان و جسم ما از خوردن خرماست اما تا خرماها بپزد، نمیشود که بنشینیم و نگاه کنیم. باید برای یکسالمان از برگهای نخل، حصیر ببافیم؛ عزیزالله میرود بالای نخلها و من پایین میایستم و از دست او که همیشه برکت دارد، برگها را میگیرم و یکجا جمع میکنم. بعد، آنها را میخیسانم تا بشود بافتشان. یک روز هم مینشینم و با استراحت، حصیرهایم را میبافم؛ بیشتر اسباب زندگی ما از حصیر است: روی سقف، زیر پا و
به جای در لهر، حصیر انداختهایم. بین آشپزخانه و جایی که میخوابیم هم به جای دیوار، یک تکه حصیر آویزان میکنیم، پس باید خیلی کار کنم و نگذارم برگهای نخل حرام شوند. او درباره خستگی درکردنش میگوید: بچه و نوهای ندارم که با آنها مشغول بشوم، دردسرش کمتر است؛ میروم داخل لهر و ماهواره نگاه میکنم. فیلمهایی که خیلی زن دارد، دوست دارم و آنهایی که فقط مردها را نشان میدهد، نمیبینم. او درباره اینکه چرا با وجود سختی زندگی برای ماهواره پول دادهاند توضیح میدهد: شوهرم خیلی دوست داشت که زندگی همه مردم دنیا را ببیند، بیشتر هم زندگی در جاهایی که نخل زیاد است تا بداند چهار نفر نخلمان به چه دردهای دیگری میخورند. او گفت پولمان هدر نمیشود و مجبور نیستیم که فقط چشممان را هر روز فقط به روی حصیرها باز کنیم، چون دنیا خیلی بزرگتر از لهرهای درزه است.
* بومیها به جای کپر، لَهَر میگویند.