محمود راسخ افشار
در بارهی برکناری مُرسی، رئیس جمهوری سابق مصر، در محافل سیاسی جهان ابراز نظرهای متفاوتی شده است. جمعی آن را کودتا، جمع دیگری ادامهی همان انقلابی که مبارک را مجبور به کنارهگیری کرد و دیگرانی آن را انقلاب دوم مصر نامیدهاند.
ایران، تونس، لیبی، مصر، سوریه... ۱
در بارهی برکناری مُرسی، رئیس جمهوری سابق مصر، در محافل سیاسی جهان ابراز نظرهای متفاوتی شده است. جمعی آن را کودتا، جمع دیگری ادامهی همان انقلابی که مبارک را مجبور به کنارهگیری کرد و دیگرانی آن را انقلاب دوم مصر نامیدهاند.
این که کدام یک از این مقولات آن رخداد را به درستی خصلت گذاری میکند بستگی به آن دارد که از چه دیدگاهی به آن وقایع نگریسته شود. اگر از دیدگاهی حقوقی- قضائی یعنی دیدگاهی صرفن صوری (فرمال) به آن نگریسته شود نامیدن آن با عنوان کودتا شاید درست باشد.
مرسی، بنا بر قانون اساسی که به تصویب اکثریت مصریان رسیده بود، به ریاست جمهوری انتخاب شد و به طور قانونی فقط از همان طریق یعنی در چارچوب قانون اساسی و با رأی اکثریت مردم میشد وی را از آن مقام برکنار کرد.
البته در قانون اساسی مصر، که دستپخت اخوانالمسلمین بود، مادهای برای چنین موردی، یعنی راهکاری برای برکنار کردن رئیس جمهوری پیش از سرآمدنِ دوران قانونی ریاست جمهوریاش، در نظر گرفته نشده بود- شاید به عمد.
ولی برداشت صرفن حقوقی، صوری، از رخدادهای اجتماعی کاری به محتوا و زمینههای تاریخی- اجتماعی آنها ندارد. برای این برداشت، قانون، حقوق مدنی، و سایر نهادهای روبنائی بازتابی از مناسبات واقعی میان مردمان جامعهای نیست. بلکه رابطه برعکس است. مناسبات واقعی اجتماعی میان مردمان جامعهای را قانون، حقوق مدنی، تعیین میکند. بنابراین، در این دیدگاه رابطهای دیالکتیکی میان صورت و محتوا وجود ندارد. صورت، صورتی از محتوائی نیست و محتوا خود را در صورتی منطبق با خصوصیاتاش بیان نمیکند. نه تنها این، که در دیدگاهی ارسطوئی، صورت (فرم) تعیین کنندهی محتواست و کمال آن است که محتوا در روند انکشاف خود به سوی آن کمال حرکت میکند. از چنین دیدگاهی و بنابر تعریفهای قانونی و حقوقی، برکناری مرسی یک کودتا بود.
ولی متاسفانه، البته برای فرمالیستها، روندهای واقعی تاریخی- اجتماعی جامعهها خود را مقید به تعریفهای فرمالیستها از قانون و حقوق مدنی و تبعیت از آنها نمیکند.
زمانی که تحولات و دگرگونیها در مناسبات اقتصادی- اجتماعی در جامعهای، در نتیجهی روندهای مادی- عینی- تاریخی- اجتماعی در بطن آن جامعه، ضرورتی اجتماعی میشوند، دگرگونیها بدون توجه به قوانین اساسی و مبانی حقوقی موجود در آن جامعه، و چه بسا در تقابل با آنها، اتفاق میافتند و راه خود را میروند تا زمانی که محتوای تازهی اجتماعی صورت و شکل مناسب با خود را پیدا کند.
در واقع، اعتقادات، باورها، نظریهها، مذهبی یا ضد مذهبی، مدرن یا سنتی، نو یا کهنه، حقوقی یا غیر از آن...، خلاصه اشکال ایدئولوژیکیی مبارزه، چیزی نیست جز بیان تقابل و درگیری طبقات و قشرهای مختلف اجتماعی بر سر منافع واقعی یا ذهنیی آنان. از این دیدگاه، روند حوادث را در جامعهی مصر باید از دیدگاه دیگری بررسی کرد.
آن چه به روشنی در جامعهی مصر قابل مشاهده است شکافِ عمیقی است که میان مردم آن کشور بوجود آمده است. به نظر میرسد جامعه به دو بخش بزرگ تقسیم شده است. بخش بزرگی که به رغم تفاوتها در جایگاه اجتماعی و وابستگیهای طبقاتی و قشری، خواهان نظامی اسلامی بر پایهی شرعیت اسلام است. و بخش بزرگ دیگری که ایضن به رغم تفاوتها در جایگاه اجتماعی، خاستگاه طبقاتی و قشری و اعتقادات و باورهای مذهبی و غیر مذهبی، خواهان نظامی است مبتنی بر جدائی دین از دولت.
اگر چه در میان شرعیت مداران اعتقاد به دین اسلام حاکم است، البته به درجات متفاوت در پایبندی به آن، اما در بخش سکولارها وضع این طور نیست. در این بخش از افرادی با اعتقادات مذهبی به اسلام، مسیحیت و ادیان دیگر گرفته تا بیمذهبها، سوسیالیستها، کمونیستها، لیبرالها و افرادِ با باورهای گوناگون دیگر وجود دارند. در میان تظاهرات کنندگان علیه مرسی چه بسا زنانی دیده میشدند که خود را به حجاب کاملن اسلامی آراسته بودند ولی مخالف حکومت مرسی و سلطهی اخوانالمسلمین بر جامعهی مصر بودند. همچنین مردانی که میگفتند به مرسی رأی داده بودهاند ولی با روند اسلام گردانیی جامعه که مرسی از زمان به دست گرفتن قدرت اجرا کرده و همچنین از وضعیت بد اقتصادی و نبود آزادیهای وعده داده شده ابراز نارضایتی میکردند و مرسی و اخوانالمسلمین را مسئول این وضعیت میدانستند.
ولی مشکل اساسی و نزاع اصلی در جامعهی مصر و جوامعی از نوع آن مانند ایران، تونس، لیبی، عراق، ترکیه، سوریه و... مشکل دیگری است. مشکل، مشکلِ گذار از جامعهای است با ساختار تاریخی- مذهبی- رفتاری- ذهنی- اجتماعیی پیشاسرمایه داری به جامعهای با نیازهای ساختاری ذهنی و رفتاری جامعهی سرمایه داری.
به طوری که آشکارا شاهد آنیم این هیجانها، دگرگونیها و ناآرامیهای اجتماعی اختصاص به یک کشور و جامعهی خاص ندارد. منحصر به جوامع اسلامی نیز نمیباشد.
پس از انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدنِ آخوندها و آغاز روند اسلامی گردانیدن سیاست، دولت و جامعه، بسیاری از تحلیلگران و نظریه پردازان داخلی و خارجی یکی از علل عمدهی وقوع انقلاب و برآمدن نظامی اسلامی در ایران را با علائم و شعائر اسلامی و به ویژه شیعی، در سنت، ذهنیت و فرهنگ شهادت پرستی ایرانیان که گویا ریشه در مذهب شیعه، امامت و به ویژه وقایع کربلا و شهادت امام حسین، امام محبوب شیعیان، دارد، ارزیابی میکردند. فقط تعداد بسیار کمی از تحلیلگران دلایل و علل آن وقایع را در زمینهها و شرایط تاریخی و اجتماعیی ایران و ضرورتها و نیازهای دگرگونی ذهنی و رفتاری مردم در گذار از جامعهای پیشا سرمایه داری به جامعهای سرمایه داری جستجو میکردند. ولی اکنون میبینیم که این تحولات و حوادث به جامعهی ایران و مذهب شیعه و »شهادت پرستیی« ایرانیان منحصر نیست. بلکه در سرزمینهای بسیاری و از جمله سرزمینهای مسلمان سنی نیز بوقوع پیوسته است و چه بسا رادیکالتر!
در جوامع پیشا سرمایه داری مذهب و رفتار مذهبی جنبهی عمدهی فرهنگ جامعه را تشکیل میدهد. مذهب در جوامع پیشا سرمایه داری، جهانبینی، وجدان و آگاهیی عمومی جامعه را تشکیل میدهد. در این جوامع از سوئی مذهب بنابر نیازهای جامعهای سنتی با تولید کشاورزی، صنعتِ ابتدائیی دستی و پیشهوری شکل میگیرد و تکامل مییابد. و از سوی دیگر مناسبات میان طبقات و قشرهای اجتماعی و شکل دولت و حکومت را تعیین، تبیین و توجیه میکند. تقسیم جامعه را به طبقات و قشرهای حاکم و محکوم، ستمگر و ستمکش، دارا و ندار و... را امری الهی تلقی میکند. شاه سایهی خداست. پدیدههای طبیعی، «گردش» خورشید و ماه و ستارهها و سیارههای آسمانی به دور زمین، که مرکز جهان تعریف میشود، پدیدههای طبیعی، خورشید و ماه گرفتگی، وقوع زمین لرزه، سیل و خشکسالی و... همگی بنا بر ارادهی الهی استوار است. رویدادهای بد برای تنبیه مردمان به دلیل رواج یافتن اعمال و رفتار گناهآلود و رویدادهای خوب به عنوان پاداش به مردم ارزانی میشود. مذهب جهانبینی و ایدئولوژی عمومی جامعه است. یکی از پیش شرطهای ذهنیی گذار از جامعهی پیشا سرمایه داری به جامعه سرمایه داری شکستن این باورها و الگوی رفتاری مبتنی بر آن در سر مردمان است.
گذار از جامعهی سنتی به جامعهی مدرن، از سنت به مدرنیته، از نطر تاریخی گذاری پر درد و رنج بوده است. این روند در جنوب و غرب اروپا از قرنهای چهاردهم و پانزدهم در ایتالیا آغاز و در قرنهای شانزدهم و هفدهم به کشورهای شمال غربی اروپا گسترش مییابد. در این روندِ نسبتن دراز مدت که چند قرن به درازا میکشد و اوج خود را در انقلاب کبیر فرانسه میبیند، تصادمها، درگیریها و جنگهای مذهبی که موجب کشتارها، ویرانیها، گرسنگیها و در نتیجه شیوع بیمارهای مسری، مرگ سیاه (وبا) میگردد و نیمی از جمعیت اروپای آن زمان را نابود میکند، در مرکز این رویدادها قرار دارد. تاریخ این گذار و حوادث گوناگونی را که طی آن روی داده است میتوان از جنبههای گوناگون در کتابهای زیادی که در این باره نوشته شده و هنوز نوشته میشود، مطالعه کرد.
ساختار اقتصادی- اجتماعی جوامع فئودالی اروپا و ساختار کلیسای کاتولیک ئ ارتدکس عکس برگردان یک دیگرند. ساختار جامعه در دولت و کلیسا، هر دو، ساختاری هرمی است. در رأس جامعه شاه یا قیصر قرار دارد که سایهی خداست. پائینتر از شاه اشراف درباری، اشراف کلیسا و فئودالهای بزرگ قرار دارند. پائین این لایه ملاکین و تجار بزرگ و در پائین هرم رعایا. تقسیم جامعه به طبقات حاکم و محکوم، ستمگر و ستمکش، در رفاه و محروم، دارا و ندار و... همگی مبتنی بر خواست خداست. جهان را به همان ترتیبی که پیشیافته میشود خدا آفریده و هر چیزی در جائی قرار دارد که او اراده کرده است.
در کلیسا نیز همین وضع وجود دارد. در رأس کلیسا پاپ، پائینتر از او کاردینالها، زیر آنان مقامات بالای کلیسا و در پائین کشیشان عادی. شاه و فئودالهای بزرگ با افراد مسلح خود در حفظ کلیسا و اجرای فتواهای پاپ میکوشند و پاپ و کلیسا وضع طبقاتی و نابرابری اجتماعی را تبیین و توجیه میکنند و در حفظ آن میکوشند. البته رابطهی میان آنان رابطهای بدون تصادم و درگیری نبوده است که دلیل اصلی آن منافع مادی و اجتماعی متفاوت و بعضن متضاد آنان بوده است. در شرایط عادی کلیسا و در رأس آن پاپ نفوذ و قدرتی بیشتر، گستردهتر و مستمرتر از شاهان داشتهاند.
به موازات تغییراتی که در شیوهی تولید در جوامع فئودالی انجام میگیرد و گذار از شیوهی تولید فئودالی به شیوهی تولید سرمایه داری و پیشرفت و تکامل علم و تکنیک که به این تغییرات سرعت میبخشد و به روند تکاملی آن کمک میکند، دگرگونی در ذهنیت و آگاهی اجتماعی نیز ضرورت مییابد. موضوع این دگرگونی باورهای مذهبی و محل این تغییر کلیساست.
نخسین حوزهای از علم که در آن دگرگونیی اساسی بوجود آمد، علم مکانیک و ستارهشناسی بود. توضیح کلیسا در بارهی جهان توضیحی بود مبتنی بر مشاهدهی ظاهرها. ما به طور طبیعی، بدون کمک ابزارهای علمی، هر روز و هر شب مشاهده میکنیم که زمین ثابت است و خورشید و ماه و ستارهها به دور آن میچرخند. زمین به نظرمان صاف و مسطح میآید، الخ. توضیح «دانشمندانِ» کلیسا از جهان بر این مشاهدات قرار داشت، که در تورات و انجیل و بعدها قرآن نیز از قول خدا مرجعیت مییافت.
ولی تحقیقات و مشاهدات تجربی و محاسبات ریاضیی دانشمندان مدرن، به آنان چیز دیگری میآموخت. کوپرنیک و کپلر از طریق مشاهده و محاسبهی نتایخ مشاهدات خود، به این نتیجه رسیدند که زمین مسطح و مرکز جهان نیست و خورشید و ستارگان به دور آن نمیچرخند. بلکه بر عکس زمین یکی از کرههائی است که به دور خورشید میچرخد. گالیله با ساختن نخستین تلسکوپ به طور تجربی مشاهده کرد که ماههای مشتری (ژوپیتر) به دور زمین نمیچرخند بلکه به دور مشتری میچرخند و بدینسان به طور تجربی درستیی نظریهی نجومیی کوپرنیک را ثابت کرد. داستان این کشف تجربی و آن چه بر سر گالیله به خاطر کشف این حقیقت آمد، که در مرکز دگمها و تعلیمات کلیسا قرار داشت، یکی از برگهای بیآبروئی کلیسای کاتولیک است که در بارهی آن کتابها نوشتهاند. با هر کشف علمی جدیدی پایههای آموزش کلیسا و نگرش الهیاتیاش به جهان تَرکی عمیقتر بر میداشت و متزلزلتر میشد.
ولی کلیسا و در رأس آن پاپ هنوز بر مغز تودههای عامی مسلط بودند. یکی از آموزشهای اساسی و توجیهگر قدرت کلیسا و پاپ و دلیل وجودیاش این بود که فرد مسیحی نمیتواند به طور مستقیم و بی واسطه با خدایش ارتباط برقرار کند و رستگاری و راهنمائی بجوید. آئین دعای مقدس، انجیل و نوشتههای مذهبی به زبان لاتین بود که فقط کلیسائیان توانائی خوانش و فهم آن را داشتند. مردم عادی بیسواد، خود به طور مستقیم نمیتوانستند از محتوای آن سردرآورند (نخستین ترجمهی انجیل از لاتین به زبانی اروپائی به دست مارتین لوتر و به زبان آلمانی انجام گرفت). بدینسان، رستگاری و راهنمائیی فرد عادی مسیحی نیاز به واسطه داشت. این واسطه کلیسا و پاپ بود که پس از انتخاباش توسط کاردینالها، معصوم میشد و نمایندهی مسیح یعنی پسر خدا که به زمین آمده بود، میگردید- چیزی شبیه به ولی فقیه خودمان که شاید اساسن تقلیدی است از کلیسای کاتولیک. قدرت مطلق پاپ و کلیسا، در عینحال فساد آفرین بود- باز چه شباهت شگفت آوری به نظام اسلامی و ولایت فقیه خودمان
یکی از فریب کاریهای کلیسا برای جمع آوری مالیات جهت تامین مخارج رو به افزایش زندگی پر تجمل و فسادآلود پاپ و کلیسائیان خرید گناهان و فروش سند قطعهای در بهشت به دست کلیسا بود. نه تنها مردم عادی و جاهل بلکه بسیاری از افراد وابسته به طبقات و قشرهای مرفه نیز اقدام به این معامله برای آخرت میکردند- به خاطر آورید چاه امام زمان را! این مالیات کلیسا، شاهزادگان و اشراف فئودال را از بخشی از درآمدشان محروم میکرد که اگیزه و دلیلی بود در حمایت بخش بزرگی از آنان از جنبش اصلاح دین.
از سوی دیگر با گسترش شهرها در نتیجهی فرار سِروها از روستاها به شهرها، که اکنون با گسترش تولید و بازرگانی و ایجاد مانوفاکتورهای جدید هر روز نیاز به نیروی کار جدید را افزایش میداد، از وابستگیی سِروها به اربابهای فئودال کاسته میشد و با گسترش تولید و مبادلهی کالائی نقش فرد و فردیت هر روز بر جستهتر میگردید.
بسیاری از قوانین، مقررات و دستورالعملهای رفتاری کلیسا، مانند روزهای زیاد تعطیلات مذهبی و... موانعی بر سر راه رشد بلامنازع سرمایه داری و طبقهی نوپای بورژوازی ایجاد میکرد. لازم به یادآوری است که کلیسای کاتولیک بهره به وام پول را حرام میدانست. این امر به پای توسعهی بانکداری و گرفتن وامِ با بهره توسط سرمایه داران جهت تامین نیاز رو به گسترش آنان به پول، بند میزد. این موضوع و محدودیتهای دیگری که کلیسا در راه انکشاف سرمایه داری ایجاد کرده بود از یک سو و از سوی دیگر نقش آن در حفظ ساختار کهنهی موجود اجتماعی و سیاسیی جامعه که دیگر در انطباق با نیازهای تولید و توزیع جدید نبود، جنبش اصلاح دین را بوجود آورد که برجستهترین شخصیت آن مارتین لوتر بود.
جنبش اصلاح کلیسای کاتولیک در واقع چیزی جز شکل ایدئولوژیکی مبارزهی طبقهی نوپای بورژوازی با طبقهی فئودال جامعهی کهنه نبود. جامعهی بورژوائی برای آن که خود را از محدودیتهای ایجاد شده توسط کلیسا در راه رشد بلامنازع آن رها سازد نیاز به آن داشت که تفسیر جدیدی از مسیحیت ارایه داده شود که در انطباق با نیازهای شیوهی تولیدیاش باشد. جامعهی سرمایه دای نیز نیاز به شکلی از مذهب دارد. تفسیر لوتر از انجیل نقش پاپ و کلیسای کاتولیک را به کلی دگرگون میساخت. بنابر آئین کلیسای کاتولیک فرد مسیحی صلاحیت تفسیر آموزشهای مسیح و بر قرار کردن ارتباط با خدا را نداشت. زیرا سواد خواندن و نوشتن نداشت. پاپ به عنوان نمایندهی مسیح بر روی زمین تنها مرجع با صلاحیت تفسیر آموزشهای مسیح تلقی میشد و فرد مسیحی تنها از طریق کلیسا میتوانست با خدا ارتباط برقرار کند و با اقرار به گناهاناش نزد کشیشِ نمایندهی پاپ، طلب آمرزش نماید.
در آموزش لوتر نقش مرکزی پاپ و کلیسا نفی میگردد و فرد خودمرکز میشود. رهائی فرد از قیومیت پاپ و کلیسا زمینهی ذهنیی استقلال دولت از مذهب یعنی زمینهی رهائی سیاسیی جامعه را نیز فراهم میآورد.
باید توجه داشت که رهائی سیاسی یعنی رها شدن دولت از قیومیت مذهب و استقلال آن از مذهب و نهادهای مذهبی، هنوز به هیچ وجه رهائی انسان نیست. رهائیی دولت از قیومیت مذهب، هنوز رهائی انسان از مذهب و افسانهها و خرافات آن نیست. این رهائی، یعنی رهائی انسان از جامعهی طبقاتی به طور کلی، زمانی تحقق پیدا میکند که آدمی خود را از شرایط مادی و عینی که وجود مذهب را برای توضیح شکافها، تفاوتها، فقر و بدبختییهای جامعهی طبقاتی ضروری میسازد، رها ساخته باشد. مذهب مخلوق این شرایط است نه خالق آن.
آدمی برای آن که قادر به تحمل شرایط اسفبارِ زندگیی زمینیاش گردد نیاز به آن دارد که در سر، جهانی موهوم و خیالی در آسمانها ورای جهان واقعی و زمینیاش بیافریند و خوشبختیی خود را در آن جهان بیابد. بدون وجود این جهان خیالی و موهوم، یعنی بدون وجود ایدئولوژی مذهبی که جهان واقعی را ضرورتن وارونه در ذهن آدمی جلوهگر میسازد، یعنی به جای آن که از زمین به آسمان برود از آسمان به زمین میآید، به جای آن که دریابد که او خود خدا را میآفریند و نه بر عکس خدا او را، تحمل و حفط نظام جامعهی طبقاتی امری غیر ممکن میگشت. جامعه هیچگاه به خود روی آرامش را نمیدید. آرامشی که برای تولید و توزیع و پیشرفت آن ضروری است. و بدون پیشرفت اجتماعی هرگز زمینهها و شرایط رهائی واقعی آدمی فراهم نمیآید. اگر تودههای عظیم محروم و زحمتکش یعنی تولیدکنندگان واقعی از آگاهی راستین برخوردار میبودند یعنی بر این واقعیت آگاه میبودند که جهانی آسمانی ورای این جهان زمینی وجود ندارد و هر چه هست همین است که در جامعهی زمینی نصیبشان میشود، هرگز حاضر به پذیرفتن خودخواستهی وضعیت بندگی و وابستگی به طبقات بالا دست نمیشدند و به رضا تن به آن نمیدادند. تصادم و درگیری طبقاتی روال عادی جامعه میشد و تولیدی نمیتوانست انجام گیرد. مذهب، به عنوان ایدئولوژی و توجیه جهان طبقاتی، در آنان امید به زندگیی بهتر و ابدی را در جهانی خیالی ایجاد میکند و تحمل و حفظ نظم موجود طبقاتی را ممکن میسازد.
ولی در روند انکشاف تاریخی جامعه از جامعهی ابتدائی تا فراهم آمدن پیش شرط،ها و مصالح مادی، عینی و ذهنیی جامعهی بیطبقه، در هر مرحلهای از تکامل جامعهی طبقاتی، جهانببینیی طبقهی حاکم در شکل مذهب بر جامعه مسلط میشود. در جامعهی بورژوائی مذهب میبایست خود را از قید و بندها یعنی صورت جامعهی فئودالیاش پیراسته میکرد تا پاسخگوی نیازهای توجیهی مناسباتِ جامعهی بورژوائی گردد. جنبش اصلاح دین این نقش را ایفا کرد.
در این راه جوامع مسیحیی اروپا بهای سنگینی پرداختند. نزاع میان کاتولیکها و پروتستانتها، که تنها صورت جنگ میان طبقهی از بین روندهی فئودال با طبقهی نوپای بورژوائی بود و به جنگ سی ساله، ۱۶۱٨ تا ۱۶۴٨، معروف است، بخش بزرگی از جمعیت اروپا را نابود کرد و سرزمینهای زیادی را به ویرانه مبدل ساخت. نتیجهی آن ایجاد شرایط جدیدی بود که گسترش شیوهی تولید بورژوازی را تسهیل میکرد.
روندی که با تاخیر چند قرن اکنون در کشورهائی که شیوهی تولید سرمایه داری به تازگی در آنها به دست بورژوازی جهانی در حال شکل گرفتن است، قابل مشاهده است. این روند را در جوامع اسلامی میتوان به گویاترین شکل مشاهده کرد. ولی تفاوت های اساسی میان روندی که طی بیش از سه قرنِ گذشته در اروپا انجام گرفت با روندی که بیش از یک قرن است در سرزمینهائی که در سابق به جهان سوم معروف بودند و از جمله ایران، در حال انجام گرفتن است وجود دارد که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت.
ادامه دارد