به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲

ریشه‏های تاریخی- اجتماعی تحولات در

محمود راسخ افشار 
ایران، تونس، لیبی، مصر، سوریه... ۱   

در باره‏ی برکناری مُرسی، رئیس جمهوری سابق مصر، در محافل سیاسی جهان ابراز نظرهای متفاوتی شده است. جمعی آن را کودتا، جمع دیگری ادامه‏ی همان انقلابی که مبارک را مجبور به کناره‏گیری کرد و دیگرانی آن را انقلاب دوم مصر نامیده‏اند.

این که کدام یک از این مقولات آن رخداد را به درستی خصلت گذاری می‏کند بستگی به آن دارد که از چه دیدگاهی به آن وقایع نگریسته شود. اگر از دیدگاهی حقوقی- قضائی یعنی دیدگاهی صرفن صوری (فرمال) به آن نگریسته شود نامیدن آن با عنوان کودتا شاید درست باشد. 

مرسی، بنا بر قانون اساسی که به تصویب اکثریت مصریان رسیده بود، به ریاست جمهوری انتخاب شد و به طور قانونی فقط از همان طریق یعنی در چارچوب قانون اساسی و با رأی اکثریت مردم می‏شد وی را از آن مقام برکنار کرد.
البته در قانون اساسی مصر، که دستپخت اخوان‏المسلمین بود، ماده‏ای برای چنین موردی، یعنی راهکاری برای برکنار کردن رئیس جمهوری پیش از سرآمدنِ دوران قانونی ریاست جمهوری‏اش، در نظر گرفته نشده بود- شاید به عمد.
ولی برداشت صرفن حقوقی، صوری، از رخدادهای اجتماعی کاری به محتوا و زمینه‏های تاریخی- اجتماعی آن‏ها ندارد. برای این برداشت، قانون، حقوق مدنی، و سایر نهادهای روبنائی بازتابی از مناسبات واقعی میان مردمان جامعه‏ای نیست. بلکه رابطه برعکس است. مناسبات واقعی اجتماعی میان مردمان جامعه‏ای را قانون، حقوق مدنی، تعیین می‏کند. بنابراین، در این دیدگاه رابطه‏ای دیالکتیکی میان صورت و محتوا وجود ندارد. صورت، صورتی از محتوائی نیست و محتوا خود را در صورتی منطبق با خصوصیات‏اش بیان نمی‏کند. نه تنها این، که در دیدگاهی ارسطوئی، صورت (فرم) تعیین کننده‏ی محتواست و کمال آن است که محتوا در روند انکشاف خود به سوی آن کمال حرکت می‏کند. از چنین دیدگاهی و بنابر تعریف‏های قانونی و حقوقی، برکناری مرسی یک کودتا بود.
ولی متاسفانه، البته برای فرمالیست‏ها، روندهای واقعی تاریخی- اجتماعی جامعه‏ها خود را مقید به تعریف‏های فرمالیست‏ها از قانون و حقوق مدنی و تبعیت از آن‏ها نمی‏کند.
زمانی که تحولات و دگرگونی‏ها در مناسبات اقتصادی- اجتماعی در جامعه‏ای، در نتیجه‏ی روندهای مادی- عینی- تاریخی- اجتماعی در بطن آن جامعه، ضرورتی اجتماعی می‏شوند، دگرگونی‏ها بدون توجه به قوانین اساسی و مبانی حقوقی موجود در آن جامعه، و چه بسا در تقابل با آن‏ها، اتفاق می‏افتند و راه خود را می‏روند تا زمانی که محتوای تازه‏ی اجتماعی صورت و شکل مناسب با خود را پیدا کند.
در واقع، اعتقادات، باورها، نظریه‏ها، مذهبی یا ضد مذهبی، مدرن یا سنتی، نو یا کهنه، حقوقی یا غیر از آن...، خلاصه اشکال ایدئولوژیکیی مبارزه، چیزی نیست جز بیان تقابل و درگیری طبقات و قشرهای مختلف اجتماعی بر سر منافع واقعی یا ذهنیی آنان. از این دیدگاه، روند حوادث را در جامعه‏ی مصر باید از دیدگاه دیگری بررسی کرد.
آن چه به روشنی در جامعه‏ی مصر قابل مشاهده است شکافِ عمیقی است که میان مردم آن کشور بوجود آمده است. به نظر می‏رسد جامعه به دو بخش بزرگ تقسیم شده است. بخش بزرگی که به رغم تفاوت‏ها در جایگاه اجتماعی و وابستگی‏های طبقاتی و قشری، خواهان نظامی اسلامی بر پایه‏ی شرعیت اسلام است. و بخش بزرگ دیگری که ایضن به رغم تفاوت‏ها در جایگاه اجتماعی، خاستگاه طبقاتی و قشری و اعتقادات و باورهای مذهبی و غیر مذهبی، خواهان نظامی است مبتنی بر جدائی دین از دولت.
اگر چه در میان شرعیت مداران اعتقاد به دین اسلام حاکم است، البته به درجات متفاوت در پایبندی به آن، اما در بخش سکولارها وضع این طور نیست. در این بخش از افرادی با اعتقادات مذهبی به اسلام، مسیحیت و ادیان دیگر گرفته تا بی‏مذهب‏ها، سوسیالیست‏ها، کمونیست‏ها، لیبرال‏ها و افرادِ با باورهای گوناگون دیگر وجود دارند. در میان تظاهرات کنندگان علیه مرسی چه بسا زنانی دیده می‏شدند که خود را به حجاب کاملن اسلامی آراسته بودند ولی مخالف حکومت مرسی و سلطه‏ی اخوان‏المسلمین بر جامعه‏ی مصر بودند. همچنین مردانی که می‏گفتند به مرسی رأی داده بوده‏اند ولی با روند اسلام گردانیی جامعه که مرسی از زمان به دست گرفتن قدرت اجرا کرده و همچنین از وضعیت بد اقتصادی و نبود آزادی‏های وعده داده شده ابراز نارضایتی می‏کردند و مرسی و اخوان‏المسلمین را مسئول این وضعیت می‏دانستند.
ولی مشکل اساسی و نزاع اصلی در جامعه‏ی مصر و جوامعی از نوع آن مانند ایران، تونس، لیبی، عراق، ترکیه، سوریه و... مشکل دیگری است. مشکل، مشکلِ گذار از جامعه‏ای است با ساختار تاریخی- مذهبی- رفتاری- ذهنی- اجتماعیی پیشاسرمایه داری به جامعه‏ای با نیازهای ساختاری ذهنی و رفتاری جامعه‏ی سرمایه داری.
به طوری که آشکارا شاهد آنیم این هیجان‏ها، دگرگونی‏ها و ناآرامی‏های اجتماعی اختصاص به یک کشور و جامعه‏ی خاص ندارد. منحصر به جوامع اسلامی نیز نمی‏باشد.
پس از انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدنِ آخوندها و آغاز روند اسلامی گردانیدن سیاست، دولت و جامعه، بسیاری از تحلیل‏گران و نظریه پردازان داخلی و خارجی یکی از علل عمده‏ی وقوع انقلاب و برآمدن نظامی اسلامی در ایران را با علائم و شعائر اسلامی و به ویژه شیعی، در سنت، ذهنیت و فرهنگ شهادت پرستی ایرانیان که گویا ریشه در مذهب شیعه، امامت و به ویژه وقایع کربلا و شهادت امام حسین، امام محبوب شیعیان، دارد، ارزیابی می‏کردند. فقط تعداد بسیار کمی از تحلیل‏گران دلایل و علل آن وقایع را در زمینه‏ها و شرایط تاریخی و اجتماعیی ایران و ضرورت‏ها و نیازهای دگرگونی ذهنی و رفتاری مردم در گذار از جامعه‏ای پیشا سرمایه داری به جامعه‏ای سرمایه داری جستجو می‏کردند. ولی اکنون می‏بینیم که این تحولات و حوادث به جامعه‏ی ایران و مذهب شیعه و »شهادت پرستیی« ایرانیان منحصر نیست. بلکه در سرزمین‏های بسیاری و از جمله سرزمین‏های مسلمان سنی نیز بوقوع پیوسته است و چه بسا رادیکال‏تر!
در جوامع پیشا سرمایه داری مذهب و رفتار مذهبی جنبه‏ی عمده‏ی فرهنگ جامعه را تشکیل می‏دهد. مذهب در جوامع پیشا سرمایه داری، جهانبینی، وجدان و آگاهیی عمومی جامعه را تشکیل می‏دهد. در این جوامع از سوئی مذهب بنابر نیازهای جامعه‏ای سنتی با تولید کشاورزی، صنعتِ ابتدائیی دستی و پیشه‏وری شکل می‏گیرد و تکامل می‏یابد. و از سوی دیگر مناسبات میان طبقات و قشرهای اجتماعی و شکل دولت و حکومت را تعیین، تبیین و توجیه می‏کند. تقسیم جامعه را به طبقات و قشرهای حاکم و محکوم، ستم‏گر و ستمکش، دارا و ندار و... را امری الهی تلقی می‏کند. شاه سایه‏ی خداست. پدیده‏های طبیعی، «گردش» خورشید و ماه و ستاره‏ها و سیاره‏های آسمانی به دور زمین، که مرکز جهان تعریف می‏شود، پدیده‏های طبیعی، خورشید و ماه گرفتگی، وقوع زمین لرزه، سیل و خشکسالی و... همگی بنا بر اراده‏ی الهی استوار است. رویدادهای بد برای تنبیه مردمان به دلیل رواج یافتن اعمال و رفتار گناه‏آلود و رویدادهای خوب به عنوان پاداش به مردم ارزانی می‏شود. مذهب جهانبینی و ایدئولوژی عمومی جامعه است. یکی از پیش شرط‌های ذهنیی گذار از جامعه‏ی پیشا سرمایه داری به جامعه سرمایه داری شکستن این باورها و الگوی رفتاری مبتنی بر آن در سر مردمان است.
گذار از جامعه‏ی سنتی به جامعه‏ی مدرن، از سنت به مدرنیته، از نطر تاریخی گذاری پر درد و رنج بوده است. این روند در جنوب و غرب اروپا از قرن‏های چهاردهم و پانزدهم در ایتالیا آغاز و در قرن‏های شانزدهم و هفدهم به کشورهای شمال غربی اروپا گسترش می‏یابد. در این روندِ نسبتن دراز مدت که چند قرن به درازا می‏کشد و اوج خود را در انقلاب کبیر فرانسه می‏بیند، تصادم‏ها، درگیری‏ها و جنگ‏های مذهبی که موجب کشتارها، ویرانی‏ها، گرسنگی‏ها و در نتیجه شیوع بیمارهای مسری، مرگ سیاه (وبا) می‏گردد و نیمی از جمعیت اروپای آن زمان را نابود می‏کند، در مرکز این رویدادها قرار دارد. تاریخ این گذار و حوادث گوناگونی را که طی آن روی داده است می‏توان از جنبه‏های گوناگون در کتاب‏های زیادی که در این باره نوشته شده و هنوز نوشته می‏شود، مطالعه کرد.
ساختار اقتصادی- اجتماعی جوامع فئودالی اروپا و ساختار کلیسای کاتولیک ئ ارتدکس عکس برگردان یک دیگرند. ساختار جامعه در دولت و کلیسا، هر دو، ساختاری هرمی است. در رأس جامعه شاه یا قیصر قرار دارد که سایه‏ی خداست. پائین‏تر از شاه اشراف درباری، اشراف کلیسا و فئودال‏های بزرگ قرار دارند. پائین این لایه ملاکین و تجار بزرگ و در پائین هرم رعایا. تقسیم جامعه به طبقات حاکم و محکوم، ستمگر و ستمکش، در رفاه و محروم، دارا و ندار و... همگی مبتنی بر خواست خداست. جهان را به همان ترتیبی که پیش‌یافته می‌شود خدا آفریده و هر چیزی در جائی قرار دارد که او اراده کرده است.
در کلیسا نیز همین وضع وجود دارد. در رأس کلیسا پاپ، پائین‏تر از او کاردینال‏ها، زیر آنان مقامات بالای کلیسا و در پائین کشیشان عادی. شاه و فئودال‏های بزرگ با افراد مسلح خود در حفظ کلیسا و اجرای فتواهای پاپ می‏کوشند و پاپ و کلیسا وضع طبقاتی و نابرابری اجتماعی را تبیین و توجیه می‌کنند و در حفظ آن می‏کوشند. البته رابطه‏ی میان آنان رابطه‏ای بدون تصادم و درگیری نبوده است که دلیل اصلی آن منافع مادی و اجتماعی متفاوت و بعضن متضاد آنان بوده است. در شرایط عادی کلیسا و در رأس آن پاپ نفوذ و قدرتی بیش‏تر، گسترده‏تر و مستمرتر از شاهان داشته‏اند.
به موازات تغییراتی که در شیوه‏ی تولید در جوامع فئودالی انجام می‏گیرد و گذار از شیوه‏ی تولید فئودالی به شیوه‏ی تولید سرمایه داری و پیشرفت و تکامل علم و تکنیک که به این تغییرات سرعت می‏بخشد و به روند تکاملی آن کمک می‏کند، دگرگونی در ذهنیت و آگاهی اجتماعی نیز ضرورت می‏یابد. موضوع این دگرگونی باورهای مذهبی و محل این تغییر کلیساست.
نخسین حوزه‏ای از علم که در آن دگرگونیی اساسی بوجود آمد، علم مکانیک و ستاره‏شناسی بود. توضیح کلیسا در باره‏ی جهان توضیحی بود مبتنی بر مشاهده‏ی ظاهرها. ما به طور طبیعی، بدون کمک ابزارهای علمی، هر روز و هر شب مشاهده می‏کنیم که زمین ثابت است و خورشید و ماه و ستاره‏ها به دور آن می‏چرخند. زمین به نظرمان صاف و مسطح می‏آید، الخ. توضیح «دانشمندانِ» کلیسا از جهان بر این مشاهدات قرار داشت، که در تورات و انجیل و بعدها قرآن نیز از قول خدا مرجعیت می‏یافت.
ولی تحقیقات و مشاهدات تجربی و محاسبات ریاضیی دانشمندان مدرن، به آنان چیز دیگری می‏آموخت. کوپرنیک و کپلر از طریق مشاهده و محاسبه‏ی نتایخ مشاهدات خود، به این نتیجه رسیدند که زمین مسطح و مرکز جهان نیست و خورشید و ستارگان به دور آن نمی‏چرخند. بلکه بر عکس زمین یکی از کره‏هائی است که به دور خورشید می‏چرخد. گالیله با ساختن نخستین تلسکوپ به طور تجربی مشاهده کرد که ماه‏های مشتری (ژوپیتر) به دور زمین نمی‌چرخند بلکه به دور مشتری می‏چرخند و بدینسان به طور تجربی درستیی نظریه‏ی نجومیی کوپرنیک را ثابت کرد. داستان این کشف تجربی و آن چه بر سر گالیله به خاطر کشف این حقیقت آمد، که در مرکز دگم‏ها و تعلیمات کلیسا قرار داشت، یکی از برگ‏های بی‏آبروئی کلیسای کاتولیک است که در باره‏ی آن کتاب‏ها نوشته‏اند. با هر کشف علمی جدیدی پایه‏های آموزش کلیسا و نگرش الهیاتی‏اش به جهان تَرکی عمیق‏تر بر می‏داشت و متزلزل‏تر می‏شد.
ولی کلیسا و در رأس آن پاپ هنوز بر مغز توده‏های عامی مسلط بودند. یکی از آموزش‏های اساسی و توجیه‏گر قدرت کلیسا و پاپ و دلیل وجودی‏اش این بود که فرد مسیحی نمی‏تواند به طور مستقیم و بی واسطه با خدایش ارتباط برقرار کند و رستگاری و راهنمائی بجوید. آئین دعای مقدس، انجیل و نوشته‏های مذهبی به زبان لاتین بود که فقط کلیسائیان توانائی خوانش و فهم آن را داشتند. مردم عادی بیسواد، خود به طور مستقیم نمی‏توانستند از محتوای آن سردرآورند (نخستین ترجمه‏ی انجیل از لاتین به زبانی اروپائی به دست مارتین لوتر و به زبان آلمانی انجام گرفت). بدینسان، رستگاری و راهنمائیی فرد عادی مسیحی نیاز به واسطه داشت. این واسطه کلیسا و پاپ بود که پس از انتخاب‏اش توسط کاردینال‏ها، معصوم می‏شد و نماینده‏ی مسیح یعنی پسر خدا که به زمین آمده بود، می‏گردید- چیزی شبیه به ولی فقیه خودمان که شاید اساسن تقلیدی است از کلیسای کاتولیک. قدرت مطلق پاپ و کلیسا، در عینحال فساد آفرین بود- باز چه شباهت شگفت آوری به نظام اسلامی و ولایت فقیه خودمان
یکی از فریب کاری‏های کلیسا برای جمع آوری مالیات جهت تامین مخارج رو به افزایش زندگی پر تجمل و فسادآلود پاپ و کلیسائیان خرید گناهان و فروش سند قطعه‏ای در بهشت به دست کلیسا بود. نه تنها مردم عادی و جاهل بلکه بسیاری از افراد وابسته به طبقات و قشرهای مرفه نیز اقدام به این معامله برای آخرت می‏کردند- به خاطر آورید چاه امام زمان را! این مالیات کلیسا، شاهزادگان و اشراف فئودال را از بخشی از درآمدشان محروم می‏کرد که اگیزه و دلیلی بود در حمایت بخش بزرگی از آنان از جنبش اصلاح دین.
از سوی دیگر با گسترش شهرها در نتیجه‏ی فرار سِروها از روستاها به شهرها، که اکنون با گسترش تولید و بازرگانی و ایجاد مانوفاکتورهای جدید هر روز نیاز به نیروی کار جدید را افزایش می‏داد، از وابستگیی سِروها به ارباب‏های فئودال کاسته می‏شد و با گسترش تولید و مبادله‏ی کالائی نقش فرد و فردیت هر روز بر جسته‏تر می‏گردید.
بسیاری از قوانین، مقررات و دستورالعمل‏های رفتاری کلیسا، مانند روزهای زیاد تعطیلات مذهبی و... موانعی بر سر راه رشد بلامنازع سرمایه داری و طبقه‏ی نوپای بورژوازی ایجاد می‏کرد. لازم به یادآوری است که کلیسای کاتولیک بهره به وام پول را حرام می‏دانست. این امر به پای توسعه‏ی بانکداری و گرفتن وامِ با بهره توسط سرمایه داران جهت تامین نیاز رو به گسترش آنان به پول، بند می‏زد. این موضوع و محدودیت‏های دیگری که کلیسا در راه انکشاف سرمایه داری ایجاد کرده بود از یک سو و از سوی دیگر نقش آن در حفظ ساختار کهنه‏ی موجود اجتماعی و سیاسیی جامعه که دیگر در انطباق با نیازهای تولید و توزیع جدید نبود، جنبش اصلاح دین را بوجود آورد که برجسته‏ترین شخصیت آن مارتین لوتر بود.
جنبش اصلاح کلیسای کاتولیک در واقع چیزی جز شکل ایدئولوژیکی مبارزه‏ی طبقه‏ی نوپای بورژوازی با طبقه‏ی فئودال جامعه‏ی کهنه نبود. جامعه‏ی بورژوائی برای آن که خود را از محدودیت‏های ایجاد شده توسط کلیسا در راه رشد بلامنازع آن رها سازد نیاز به آن داشت که تفسیر جدیدی از مسیحیت ارایه داده شود که در انطباق با نیازهای شیوه‏ی تولیدی‏اش باشد. جامعه‏ی سرمایه دای نیز نیاز به شکلی از مذهب دارد. تفسیر لوتر از انجیل نقش پاپ و کلیسای کاتولیک را به کلی دگرگون می‏ساخت. بنابر آئین کلیسای کاتولیک فرد مسیحی صلاحیت تفسیر آموزش‏های مسیح و بر قرار کردن ارتباط با خدا را نداشت. زیرا سواد خواندن و نوشتن نداشت. پاپ به عنوان نماینده‏ی مسیح بر روی زمین تنها مرجع با صلاحیت تفسیر آموزش‏های مسیح تلقی می‏شد و فرد مسیحی تنها از طریق کلیسا می‏توانست با خدا ارتباط برقرار کند و با اقرار به گناهان‏اش نزد کشیشِ نماینده‏ی پاپ، طلب آمرزش نماید.
در آموزش لوتر نقش مرکزی پاپ و کلیسا نفی می‏گردد و فرد خودمرکز می‏شود. رهائی فرد از قیومیت پاپ و کلیسا زمینه‏ی ذهنیی استقلال دولت از مذهب یعنی زمینه‏ی رهائی سیاسیی جامعه را نیز فراهم می‏آورد.
باید توجه داشت که رهائی سیاسی یعنی رها شدن دولت از قیومیت مذهب و استقلال آن از مذهب و نهادهای مذهبی، هنوز به هیچ وجه رهائی انسان نیست. رهائیی دولت از قیومیت مذهب، هنوز رهائی انسان از مذهب و افسانه‏ها و خرافات آن نیست. این رهائی، یعنی رهائی انسان از جامعه‏ی طبقاتی به طور کلی، زمانی تحقق پیدا می‏کند که آدمی خود را از شرایط مادی و عینی که وجود مذهب را برای توضیح شکاف‏ها، تفاوت‏ها، فقر و بدبختیی‏های جامعه‏ی طبقاتی ضروری می‏سازد، رها ساخته باشد. مذهب مخلوق این شرایط است نه خالق آن.
آدمی برای آن که قادر به تحمل شرایط اسفبارِ زندگیی زمینی‏اش گردد نیاز به آن دارد که در سر، جهانی موهوم و خیالی در آسمان‏ها ورای جهان واقعی و زمینی‏اش بیافریند و خوشبختیی خود را در آن جهان بیابد. بدون وجود این جهان خیالی و موهوم، یعنی بدون وجود ایدئولوژی مذهبی که جهان واقعی را ضرورتن وارونه در ذهن آدمی جلوه‏گر می‏سازد، یعنی به جای آن که از زمین به آسمان برود از آسمان به زمین می‏آید، به جای آن که دریابد که او خود خدا را می‏آفریند و نه بر عکس خدا او را، تحمل و حفط نظام جامعه‏ی طبقاتی امری غیر ممکن می‏گشت. جامعه هیچگاه به خود روی آرامش را نمی‏دید. آرامشی که برای تولید و توزیع و پیشرفت آن ضروری است. و بدون پیشرفت اجتماعی هرگز زمینه‏ها و شرایط رهائی واقعی آدمی فراهم نمی‏آید. اگر توده‏های عظیم محروم و زحمت‏کش یعنی تولیدکنندگان واقعی از آگاهی راستین برخوردار می‏بودند یعنی بر این واقعیت آگاه می‏بودند که جهانی آسمانی ورای این جهان زمینی وجود ندارد و هر چه هست همین است که در جامعه‏ی زمینی نصیب‏شان می‏شود، هرگز حاضر به پذیرفتن خودخواسته‏ی وضعیت بندگی و وابستگی به طبقات بالا دست نمی‏شدند و به رضا تن به آن نمی‏دادند. تصادم و درگیری طبقاتی روال عادی جامعه می‏شد و تولیدی نمی‏توانست انجام گیرد. مذهب، به عنوان ایدئولوژی و توجیه جهان طبقاتی، در آنان امید به زندگیی بهتر و ابدی را در جهانی خیالی ایجاد می‏کند و تحمل و حفظ نظم موجود طبقاتی را ممکن می‏سازد.
ولی در روند انکشاف تاریخی جامعه از جامعه‏ی ابتدائی تا فراهم آمدن پیش شرط،ها و مصالح مادی، عینی و ذهنیی جامعه‏ی بی‏طبقه، در هر مرحله‏ای از تکامل جامعه‏ی طبقاتی، جهانببینیی طبقه‏ی حاکم در شکل مذهب بر جامعه مسلط می‏شود. در جامعه‏ی بورژوائی مذهب می‏بایست خود را از قید و بندها یعنی صورت جامعه‏ی فئودالی‏اش پیراسته می‏کرد تا پاسخگوی نیازهای توجیهی مناسباتِ جامعه‏ی بورژوائی گردد. جنبش اصلاح دین این نقش را ایفا کرد.
در این راه جوامع مسیحیی اروپا بهای سنگینی پرداختند. نزاع میان کاتولیک‏ها و پروتستانت‏ها، که تنها صورت جنگ میان طبقه‏ی از بین رونده‏ی فئودال با طبقه‏ی نوپای بورژوائی بود و به جنگ سی ساله، ۱۶۱٨ تا ۱۶۴٨، معروف است، بخش بزرگی از جمعیت اروپا را نابود کرد و سرزمین‏های زیادی را به ویرانه مبدل ساخت. نتیجه‏ی آن ایجاد شرایط جدیدی بود که گسترش شیوه‏ی تولید بورژوازی را تسهیل می‏کرد.
روندی که با تاخیر چند قرن اکنون در کشورهائی که شیوه‏ی تولید سرمایه داری به تازگی در آن‏ها به دست بورژوازی جهانی در حال شکل گرفتن است، قابل مشاهده است. این روند را در جوامع اسلامی می‏توان به گویاترین شکل مشاهده کرد. ولی تفاوت های اساسی میان روندی که طی بیش از سه قرنِ گذشته در اروپا انجام گرفت با روندی که بیش از یک قرن است در سرزمین‏هائی که در سابق به جهان سوم معروف بودند و از جمله ایران، در حال انجام گرفتن است وجود دارد که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت.
ادامه دارد