به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۲

گفتگو با رامین کامران

 در بارهً براندازی (بخش دوم)
رامین کامران

بعد از انتشار مصاحبه ای که در بارهُ براندازی با همکارمان آقای رامین کامران انجام دادیم، برخی از خوانندگان از طرح نشدن سؤالهایی که مهم میدانستند، گله کردند.
با جمع آوری پرسشهای آنان بخش حاضر را که قسمت دوم مصاحبه است، تهیه کردیم.
در همینجا از دیگر خوانندگان خواهش میکنیم که اگر در این زمینه پرسشهایی دارند که میخواهند طرح شود به ما اطلاع دهند.

حسن بهگر


۱ - نیروهای اپوزیسیون پس از استقرار جمهوری اسلامی و شروع سرکوب ها یکباره هوادار براندازی شدند ولی پس از چند سال بتدریج به استحاله و تغییر رژیم از طریق مسالمت آمیز رو آوردند. این تغییر را چگونه ارزیابی می کنید؟ ناتوانی از براندازی ؟ تثبیت رژیم و نومیدی اپوزیسیون از براندازی ؟

کاملاً صحیح است. در ابتدای قدرتگیری خمینی عملاً همهُ کسانی که با نظام دستاورد او مخالف بودند، صحبت از ساقط کردنش و جایگزین نمودنش با نظام دیگری میکردند که الزاماً بر سر آن هم اتفاق نظر موجود نبود.

به تصور من این روحیه و رفتار در درجهُ اول از نزدیکی تجربهُ انقلاب نشأت میگرفت. مردم ایران تازه موفق به ساقط کردن نظامی شده بودند که چندین سال بر ایران حکم رانده بود و تا دو سال قبل از آن اصلاً تصور نمیرفت که بتوان کوچکترین خللی در آن انداخت، ولی به یمن مبارزه ای پیگیر از میدان به در شده بود.

اعتقاد به اینکه میتوانیم بر سرنوشت خود و تاریخ کشورمان مسلط باشیم و آنچه را که میخواهیم بکنیم، نیرو و اعتماد به نفسی در همه دمیده بود که فقط در پی پیروزی های بزرگ تاریخی رخ مینماید و طبیعی بود که در شکل دادن به شیوه و بیان مخالفتشان با نظام نوظهور، مؤثر باشد. حتی میتوان گفت که خواست حذف نظام اسلامی در چشم بسیاری دنبالهُ انقلابی محسوب میشد که هنوز تمام نشده بود و اگر حذف شاه پردهُ اولش بود، حذف خمینی میتوانست پردهُ دوم آن باشد.
البته به مرور و با تثبیت حکومت اسلامی، این روحیه پس رفت ولی نه به طور کامل. به تصور من نقطهُ عطف در این زمینه کشته شدن بختیار بود که از روز اول ندای براندازی این نظام و جایگزین کردنش با دمکراسی لائیک را داده بود و تا زنده بود نماد و نمایندهُ اصلی این روش به شمار میامد. زمزمهُ امید بستن به تحول خود نظام از زمان رفسنجانی شروع شد و اگر درست یادم باشد آن زمان به آن استحاله میگفتند که حال و هوای حوزه ای هم داشته باشد. این توهم با خاتمی به اوج رسید تا با بی عاقبت ماندن و در نهایت تحلیل رفتن جنبش سبز به آخر عمر خو رسید. این وسط البته اسم و رنگ عوض کرد.
دلیل این تغییر گرایش بین مردم اول از همه محروم شدن از رهبر قابل اعتماد برای پیش بردن براندازی بود و طبعاً ناامیدی از ممکن بودن کار، لااقل در کوتاه مدت. این فکر که هزینهُ کار هم کمتر خواهد بود از سوی اصلاح طلبان به آنها تلقین شد، بی ثمری کار را البته خود مردم بعد از هدر شدن زمانی گرانبها دریافتند.
فکر نمیکنم این گرایش که با احساس ناتوانی تؤام بود، هنوز دوام داشته باشد. عرض کردم احساس ناتوانی، چون مردم در هر موقع که اراده کنند و روش و استراتژی درست را تعقیب نمایند، قادر به براندازی هستند. اول عامل مبارزه روحیه یا نیروی معنوی است. این است که باید مراقبش بود و نگذاشت که ضعیف شود، وگرنه نیروی مادی همیشه بوده و هست و تغییری هم نکرده است. 

۲ - شما با نداشتن نیرو چگونه می خواهید براندازی کنید؟

کسانی که راجع به کارزار انقلابی صحبت میکنند و بحث از نبود نیرو را به میان میکشند، معمولاً تصوری از مبارزه که در ذهن دارند از جنگ الهام گرفته شده نه انقلاب. در جنگ شما دو ارتش دارید که در برابر یکدیگر صف میکشند و زورآزمایی میکنند تا یکی بر دیگری غالب شود.
انقلاب، بر عکس جنگ، با نیروی نسیه شروع میشود نه نقد. در ابتدای هر انقلابی شما نیروهای دولتی را دارید که منظمند و حاضر و آماده و یکی از پیامدهای حضور بالفعلشان در صحنه، از صرافت مبارزه انداختن مخالفان است. انقلابیان در ابتدای کار هیچوقت نیرویی را که بتواند با نیروهای دولتی طرف شود یا حتی با آنها قابل مقایسه باشد، در اختیار ندارند. اگر داشتند که یا جنگی به معنای کلاسیکش درمیگرفت یا اینکه دولتیان با دیدن برتری طرف مقابل، سلاح را زمین میگذاشتند و کار ختم میشد. تمامی فرآیند انقلاب سیر نقد شدن نیروی نسیهُ انقلابی هاست. صفوف انقلابیان به تدریج، در درجهُ اول با جلب افراد بی طرف و سپس با کشیدن نیروهای طرفدار دولت یا حتی دولتی به سوی خود، قویتر میشود تا به حدی برسد که طرف مقابل بپذیرد که بخت پیروزی ندارد و سپر بیاندازد. کل حرکت حالت جابجایی نیرو از یک جبهه به جبهُ دیگر را دارد نه رودررویی دو لشکر.
در این مقابله، به دلیل همین قلت نیروهای مادی یک طرف در بخش نسبتاً طولانی کار، اهمیت نیروهای معنوی بسیار بارزتر است تا مورد جنگ و این بخش است که تعیین کننده است. همانطور که عرض کردم، نیروی انقلاب مردم ایرانند که باید بسیجشان کرد. آنهایی که صحبت از نبود نیرو میکنند یا به مکانیسم کار آگاه نیستند یا اینکه میخواهند جلوی این بسیج را بگیرند. نیروی براندازی با نیروی اصلاحات فرق ندارد، همان مردمند منتها راهی را که میروند با هم فرق میکند. در وضعیت حاضر به نظر من یکی از این راهها اساساً بی عاقبت است و یکی میتواند به نتیجه برسد. ضمانتی در کار نیست مگر هشیاری مردم.
گفتن اینکه نیرو برای اصلاح راحت تر و بیشتر بسیج میشود تا براندازی، حرف درستی نیست. اسانی کار میتواند عده ای را به خود بکشد ولی بی عاقبتی هم میتواند آنهایی را که دنبال نتیجه هستند براند و اصلاً به کار سیاسی بدبینشان کند، کمااینکه میبینیم تا حدی کرده.
این را نیز اضافه کنم که نیروهای خارجی هم چشم به همین نیروی مردم دارند ولی با تقلب، با القای این توهم که شما نیرو ندارید و ما داریم، تا با سؤاستفاده از همان نیروی مردم گلیم خود را از آب بیرون بکشند.

۳ - آیا جنبش سبز نشان نداد که مردم هوادار تغییر مسالمت آمیز هستند؟

جنیش موصوف به سبز با اعتراض به نتیجهُ انتخابات شروع شد و در تمامی مدت، چه آنهایی که در مقام رهبریش قرار گرفته بودند، چه مبلغانش در داخل و خارج و چه دولتهای خارجی که به سهم خویش میکوشیدند تا به آن جهت بدهند، همه و همه کوشیدند تا در چارچوب اصلاح طلبی نگاهش دارند. این وضعیت غیرمنطقی بود. مثل این بود که فرضاً جنبش مشروطیت که بر سر عدالتخانه راه افتاد، از این شعار فراتر نرود و فقط همین را بخواهد. اگر چنین میشد نه انقلاب مشروطیتی میداشتیم، نه مجلس، نه قانون اساسی و نه... متأسفانه جنبش اعتراضی چهار سال پیش در همین قدم اول درجا زد. به این دلیل که خواست تغییر رژیم در اذهان مردم به اندازهُ کافی پخته نشده بود، به معنای بیان درست و منطقی آن و ریخته شدنش در قالب گفتاری منسجم و جهت دار. نبود استراتژی و رهبری درست هم که به یکدیگر پیوسته است که جای خود دارد. البته در نهایت این جنبش که خواه ناخواه پویایی خود را پیدا کرده بود، چاره ای نداشت جز اینکه به سوی تغییر رژیم و به عبارت دیگر براندازی برود و حتی میتوان گفت که در حد امکان رفت. بارزترین نشانهُ این جهت یافتن طرح شعار جمهوری ایرانی بود، نه آن شعارهای رادیکال و بی موضوعی که متوجه سیاست خارجی بود و از خارج به داخل تلقین شد و به تظاهرکنندگان نسبت داده شد. به طور خلاصه بگویم، اگر جنبش اعتراضی در ابتدا وجه اصلاح طلبانه داشت، گرایش هم داشت که این قالب تنگ را بشکند ولی از هر یاوری و راهنمایی در این زمینه محروم ماند.
من خودم در آن هنگام بسیار نگران این محدود ماندن بودم و در مقاله هایی که منتشر کردم و بعد هم به صورت کتاب درآمد، این نگرانی را به کرات بیان کردم. طبعاً عاقبت کار بسیار مایهُ تأسفم بود. بخصوص به این دلیل که بروز چنین بحرانی را در دل حاکمیت در کتاب براندازی که یک دو سال قبل از ماجرا منتشر شد، در نظر گرفته بودم و گفته بودم که وقتی پیش آمد باید با شعار درست و استراتژی قاطع از آن استفاده کرد. نشستم و به چشم خود دیدم که مراحل اولیهُ کار به درستی طی شد و فرصت به تمام فراهم گشت ولی از آن درست استفاده نشد و رژیم توانست خطر را از سر بگذراند و دوباره به همه چیز مسلط شود. وگرنه وقتی یک تا دو میلیون نفر از مردم به این ترتیب به خیابان آمده بودند و خواستار تغییر شده بودند، رژیم در نهایت چاره ای جز عقب نشینی و شکست نداشت. همهُ اسباب کار فراهم شد و نیرویی که همه شاهد عظمتش بودیم به میدان ریخت ولی از آن استفادهُ درست نشد.
اگر شروع جنبش سبز را بیان گرایش به اصلاح طلبی بشماریم، باید گفت که تحولش مصداق بی عاقبتی این روش بود و بی عاقبت ماندن خود جنبش برخاسته از این که به سوی براندازی نرفت.

۴ - تفاوت براندازی با انحلال طلبی در چیست ؟

راستش را بخواهید من تصور میکنم یک رشته ترکیبات عجیب و غریب باب شده، برخی بیفایده و گاه حتی مضر، که نه معنای جدیدی را میرساند و نه کمکی به هماوایی مخالفان میکند. اختلاف نظرهایی که هست کافیست، لازم نیست که کلمه سازی هم یاور پراکندگی موجود بشود.
این انحلال طلبی هم یکی از همین ترکیبات هرزی است که فقط بیفایده نیست، اساساً مضر است و چندیست در میدان بحث سبز شده است. تصور میکنم اول محض احتراز از کاربرد دو اصطلاح براندازی و اصلاح طلبی به کار میرفت که بیانگر مواضع اصلی در قبال حکومت اسلامی است. این ادعا که ما راه سومی جسته ایم که بهتر و برتر از آن دوست و این حرفها... هنوز هم نمایندگانی دارد چون به رغم اینکه متکی به حقیقتی نیست، میتواند برای برخی جذاب بنماید، یا لااقل گوینده را از دیگران متمایز کند و برایش رضایت خاطری به همراه بیاورد.
این ترتیب حرف زدن البته محاسنی را هم که ابهام میتواند به همراه بیاورد و مطبوع طبع برخی افراد است، به همراه دارد. با استفاده از این کلمات مبهم، گوینده میتواند به فراخور موقعیت، خود را جزو گروهی که باد به بیرقش میوزد، منظور دارد یا هر موقع که اقتضا کرد، هرکدام از دو گروه طرفداران براندازی یا اصلاح طلبان را از موضعی که برای خودش اختراع کرده و درست معلوم نیست کدام است، مورد نقد قرار دهد.
به هر صورت تصور میکنم کلمه ای که از ابتدای زایش گرفتار ابهام بوده است و ای بسا به همین دلیل اختراع شده، و علاوه بر آن میدان به مانورهای به دور از صداقت سیاسی میدهد، به کاری نمیاید و باید دورش انداخت. باید در مقابل در مقابل هر کلمهُ جدیدی که کسی میسازد، و نه فقط این یکی، از خود پرسید که که چه چیز جدیدی به ما ارمغان میدارد. وجود کلمه با کارآییش توجیه میشود و اگر نداشته باشد از یادها میرود.
انحلال اصلاً معنای درستی ندارد تا در طلبش باشیم. اگر قرار است نظام در چارچوبی که دارد تغییر کند که اصلاح است، و اگر باید من و شما چارچوبش را بشکنیم که براندازی است. باید با مردم روشن حرف زد تا درست بفهمند چه میگوییم و بر اساس گزینه هایی که در برابرشان قرار میگیرد، راهی را انتخاب بکنند، نه اینکه هر باربا کلمهُ جدید و محض ابراز وجود و ادعای نوآوری، یا بدتر از اینها، به سودای دست باز داشتن برای هر نوع چرخش صد و هشتاد درجه ای، بر سردرگمی موجود بیافزاییم. این کارها مردم را از بحث سیاسی و مبارزه فراری میدهد و آزادی ایران را عقب میاندازد.

۵ - آیا هریک از نیروهای اپوزیسیون به تنهایی توانایی برانداختن رژیم را دارد؟ اگرنه چگونه می توان نیروها را برای براندازی متحد ساخت؟

سؤال بسیار بجایی است و فرصتی برای حلاجی کردن رابطهُ اتحاد و نیرو که بسیار مهم است ولی در بحثهایی که درمیگیرد همیشه ارتباطشان روشن نیست و معمولاً اینطور تصور میشود که در همهُ شرایط لازم و ملزوم یکدیگر است.
نقطهُ شروع داستان که بدیهی به نظر میاید و در یکی دو سؤال شما هم به طور مستقیم یا غیرمستقیم مورد اشاره قرار گرفت این است که هیچیک از گروه های اپوزیسیون نیروی کافی برای برانداختن نظام، یا حتی وادار کردنش به اتخاذ این یا آن سیاست در اختیار ندارد. نتیجه ای که از این حرف گرفته میشود و به نظر منطقی هم میاید، این است که اگر اینها دور هم جمع شوند و به عبارت دیگر نیروهایشان را روی هم بگذارند، کار ممکن خواهد شد. ولی خوب که از نزدیک نگاه کنید خواهید دید که اینطور نیست.
گروه های سیاسی موجود نه به تنهایی نیروی کافی برای ساقط کردن نظام دارند و نه به طور جمعی، چون اصلاً هیچکدام نیروی چندانی ندارند و جمعشان هم چیزی نمیشود. ولی کارزار انقلابی نیروسازی است نه جمع و تفریق نیروها. این یکی مال فرضاً یارگیری های پارلمانی است و از این قبیل. همانطور که قبلاً هم عرض کردم، انقلاب با نیروی نسیه انجام میشود، سرمایهُ نقدی نداریم که قرار باشد روی هم بگذاریم و شرکت سهامی درست کنیم. به علاوه بین گرایشهای سیاسی گوناگون و در جایی که پای تعیین نظام سیاسی در میان است اصلاً نمیتوان چنین کرد. در این بازی خاص جا فقط برای یک برنده هست. نمیتوان رژیمی درست کرد که کاکلش دمکراتیک باشد، خط و خال شکمش کمونیستی و رنگ دمش اسلامی ـ به عبارت آشنا شتر گاو پلنگ نمیشود.
وقتی برویم سر لزوم نیروسازی مطلب قدری روشتر میشود. اول نکته این است که نفس براندازی روشی است که میتواند به هر نتیجه ای بیانجامد، نه گروه های مختلف را میتوان بر سر آن به طور جدی متحد کرد و نه میتوان از مردم برای آن نیرو طلبید. آنچه میتوان و میباید بر سرش متحد شد در درجهُ اول هدف است، بعد میرسیم به روش. هدف هم آن نظامی است که باید جایگزین نظام ولایت فقیه بشود. این خود در وهلهُ اول حوزهُ اتحاد ممکن و مؤثر را بین افراد و گروه ها معین و محدود میکند و معلوممان میدارد که چه کسانی در آن جا میشوند و چه کسانی نه.
یک چنین اتحادی بر سر نظام سیاسی آینده است که منطقی خواهد بود و خواهد توانست راه به جایی ببرد. نه اینکه حتماً و خودبخود نیرو خلق میکند و پیروز میگردد، راه این دو را باز میکند. مرحلهُ دوم کار که نیروسازی است، و تأکید میکنم فی نفسه مستلزم اتحاد گروه های مختلف هم نیست، از اینجا معنا پیدا میکند و میتواند با اتحاد مرتبط شود. این قسمت اصلی کار است، جلب مردم به سوی هدفی که نظام جایگزین است و نشان دادن اینکه چنین کاری مستلزم براندازی است. طبعاً این امر که نباید براندازی با خشونت گرایی یکی گرفت، یکی از بخشهای عمدهُ این تبلیغات است.
راستش را بگویم من همیشه از این تعجب کرده ام که انگار دلمشغولی اصلی بسیاری از گروه های اپوزیسیون مجاب کردن یکدیگر است نه مردم ایران و به همین دلیل هم بیست و چهار ساعت مثل سلمانی های بیکار مشغول تراشیدن سر همدیگرند. طرف اصلی سخن ما مردم ایران هستند. اگر سخنمان را معقول بشمارند و راهی را که پیشنهاد میکنیم درست بیانگارند به آنها اقبال نشان خواهند داد و پا به میدان مبارزه خواهند نهاد، اصل داستان اینجاست. نفس اینکه یک عده از گروه های مختلف دور هم جمع شوند به خودی خود نه معنایی دارد و نه جذابیتی، گروه ساز و آواز محلی که نمیخواهیم درست کنیم تا از هر استانی نماینده ای بخواهد. دنبال وحدتیم که از همفکری و گزینش هدف مشترک حاصل میشود نه از صرف دور هم جمع شدن.

۶ - آیا این درست است که براندازی با هدف غرب همخوانی دارد؟ غرب خواستار تحرکات قومی برای ناآرام کردن ایران است و با همان سناریوی قدیمی به بهانهُ حمایت از کرد و بلوچ و... وارد میدان شده است. آیا این عوامل پروژه ی براندازی را به حالت قفل شده و غیر قابل اجرا شدن در نیاورده است ؟

در درجهُ اول باید ببینیم که از براندازی چه اراده میکنیم، براندازی نظام سیاسی موجود یا اصلاً براندازی خود ایران. مسئله ای که به آن اشاره کردید این دومی است و تصور نمیکنم در بین مردم ایران طرفدار چندانی داشته باشد، مگر همانهایی که در خدمت نیروهای خارجی هستند.
تحرکاتی که به آنها اشاره میفرمایید دقیقاً همین براندازی ایران را هدف دارد و طبیعی است که در کار ما بسیار اخلال میکند و حتی میتوان یکی از موانع اصلی کار و نوعی بیمهُ عمر برای جمهوری اسلامی شمردش. زیرا به تصور من این سیاست نادرست و در نهایت بی عاقبت یکی از مشوقان گرایش مردم به اصلاح طلبی است که ظاهر بی خطر دارد. تصور میکنم قبلاً هم به آن اشاره کرده ایم.
من به هر صورت تصور نمیکنم که با توجه به تمایزی که ذکر شد، بتوان از همخوانی بین اهداف آزادیخواهان که فقط بخشی از طرفداران براندازی هستند، با اهداف کشورهای غربی سخن گفت. میماند اینکه آیا گام گذاشتن ایرانیان در راه براندازی به بدخواهان فرصت خواهد داد تا در راه تجزیهُ کشور بکوشند یا نه.
باید به صراحت پذیرفت که پاسخ این سؤال مثبت است. طی انقلاب اقتدار نظام حاکم به تدریج تحلیل میرود و در نهایت از هم میپاشد تا جای خود را به اقتدار نظام جدیدی بدهد که باید قوام بگیرد. به عبارتی ضعف و فترت اقتدار سیاسی در کشور پیدا میشود و چنین وضعیتی البته به همهُ کسانی که میخواهند به اصطلاح از آب گل آلود ماهی بگیرند، فرصت سؤ استفاده میدهد.
به رغم آنچه که برخی تصور میکنند و از پیروی چشم و گوش بسته از بعضی تئوری های رایج در باب ملت و ملیت برمیخیزد، به عقیدهُ من ایران کشوری پرسابقه است و از بابت استحکام ساختاری بسیار محکم و نباید دل نگرانی هایی را که مردم ایران از به مخاطره افتادن وحدت آن ابراز مینمایند و البته بسیار پسندیده و در همه حال مغتنم هم هست، ولی بیشتر انعکاس دهندهُ مهر و بستگی آنها به کشور است، معیار ارزیابی استحکام آن قرار داد. این دلبستگی به نهایت لازم و ضامن نهایی وحدت ایران است و اصولاً نگرانی برای حفظ مملکت دغدغهُ بسیار شریفی است ولی نباید به این دلیل در استحکام خود ایران شک کرد و البته نمیباید یک لحظه هم از هشیاری برای حفاظت از آن کم کرد.
این را عرض کردم که بگویم ایران استعدادی برای از هم پاشیدن ندارد ولی همانطور که در سؤال شما مستتر بود، مشکل استعداد کم ایران نیست، دخالتی است که کشورهای بیگانه با صرف پول و امکانات بسیار در این کشور میکنند. البته این دخالت ها معمولاً با پیروی از قالبهای پیش ساخته ای انجام میگیرد که ارتباطی به ساختار وتاریخ ایران ندارد ولی در هر حال اسباب مزاحمت است و اول مشکلی که ایجاد میکند همین ترساندن مردم است از گام گذاشتن در راه براندازی و انقلاب. هر قدر هم خطر دخالت خارجی قوت بگیرد، مردم به دفاع از مملکت در برابر تغییر نظام سیاسی آن اولویت خواهند داد و به این آسانی هم نمیتوان به آنها بابت این گزینش ایراد گرفت.

۷ - آيا فکر نمي كنيد كه هيچ راهي براي كمك خواستن از نيروهاي خارجي باشد؟

البته این هم فکری است، ولی باید توجه داشت که دول خارجی دفتر صلیب سرخ نیستند که کمک بلاعوض به کسی بدهند. پس باید بدانیم چه کمکی میخواهیم و چه کمکی میتوانند و حاضرند به ما بکنند و بعد هم فکر عوضش باشیم.
اصلاً نگاهی به انواع کمکهای ممکن بکنیم. اینها در جمع چهار قلم است: فشار سیاسی و دیپلماتیک، فشار اقتصادی، فشار تبلیغاتی و فشار نظامی. وقتی که فهرست را از نظر بگذرانیم معلوممان میشود که از اینها سه تایش برقرار است و متوجه رژیم و حتی ملت ایران و چهارمی هم که نظامی باشد بالقوه است و در حد تهدید ولی به دلایل مختلف توان به فعل آمدن را ندارد.
خوب، به اینجا که رسیدیم معلوم میشود که میزان کارآیی این فشارها در چه حد است و این همه توجه به فشار خارجی داشتن و آنرا حلال مشکلات شمردن بیشتر تأثیر تبلیغاتی است که دول خارجی برای خودشان میکنند، نه ارزیابی واقع امر.
حال ممکن است بگوییم که این فشارها تا به حال پشتوانهُ اصلاح طلبان بوده است، اگر پشتوانهُ ما شود کارساز خواهد بود. اول از همه باید پرسید که اگر این همه فشار برای سوق دادن رژیم به سوی اصلاحات کافی نبوده است، چگونه میتواند برای ساقط کردنش مؤثر واقع شود؟ دوم اینکه چه دلیل دارد خارجی ها یاور ما بشوند؟ در اینجا بسیاری میگویند که رژیم اسلامی مزاحم همه است و همه هم که صحبت از لزوم دمکراتیک شدن ایران میکنند، پس باید طرف ما را بگیرند که همفکر و هم مسلک آنها هستیم و میخواهیم به ایران دمکراسی بیاوریم و روشن است که به همین دلیل به ما روی خوش نشان خواهند داد و طرف ما را خواهند گرفت.
باید به آنهایی که این حرفها را میزنند یادآوری کرد که اول از همه دول خارجی چنین انگیزه ای ندارند و حتی مخاف دمکراتیک شدن هستند. به این دلیل که دمکراسی یعنی اداره شدن مملکت به خواست مردمش نه دیگری، ولی هدف دول مدعی کمک این است که مملکت به خواست آنها اداره بشود که نقطهُ مقابل دمکراسی است. این خود مانع اساسی گرد هم آمدن دخالت خارجی و دمکراسی است. نباید تصور کرد هر که دمکراسی دارد برای دیگران هم چنین آرزویی دارد. اگر هم چنین سخاوتی در جایی وجود داشته تا به حال شامل حال ما نشده است.
مثال اینکه فلان کشور اروپایی بعد از شکست در جنگ دمکراسی شد اصلاً در مورد ایران صدق نمیکند. مشکل کشورهای جهان سوم این است که کشورهای پیشتاز دمکراسی در غرب اصلاً تمایلی به راه دادنشان در جمع کشورهای دمکرات ندارند. ایرانیان به تجربه میدانند که از این خبرها نیست، چرا که از وقتی خودشان راه دمکراسی را برگزیده اند با هزار جور کارشکنی از سوی همین دولتهای دمکرات غربی مواجه شده اند.
به طرز تناقض آمیزی همین دو کودتایی که در دو مقطع تاریخی مهم راه دمکراسی را بر ایرانیان بست و هر دو هم، چنانکه رسم هر کودتاست، با قدرت کم و با ضربه زدن به مراکز حساس موفق شد، باعث شده تا ایرانیان هم در بارهُ کارآیی دخالت خارجی افکار اغراق آمیز در سر بپرورند و هم تصور کنند که این امکانات میتواند در راه دمکراسی به کار گرفته شود! حکایت غریبی است!

۸ - چرا بايد در عین ضعف از چنين امكاني صرف نظر كنيم؟

ما ضعیف نیستیم، در اول کاریم. اگر به راه درست برویم روز به روز بر قدرتمان افزوده خواهد شد و این رژیم را ساقط خواهیم کرد. با طلب نکردن و حتی قبول نکردن کمک خارجی از امکانی صرف نظر نکرده ایم، در حقیقت از توهمی رها شده ایم و از بدنامی حذر کرده ایم. این دو مایهُ غبن نیست.
همانطور که در ابتدای مصاحبه عرض کردم، مسئله در درجهُ اول اعتماد به نفس است که باید داشت یا به قول آخوندها که از فشار روزگار فارسی گرا شده اند، «خودباوری» باید داشت. ولی این خودباوری چیزی نیست که فقط از ساختار شخصیت فرد برخیزد. این خاصیت هم مثل شجاعت، برای استحکام و دوام آوردن در برابر شداید روزگار باید در نهایت به عقل و شعور آدمیزاد اتکا داشته باشد و نه فقط به خلق و خویش. آن اعتماد به نفسی که کارساز است باید به ارزیابی عقلانی و درست وضعیت خودمان و کشور خودمان متکی باشد.
تصور میکنم وقتی به تاریخ معاصرمان توجه کافی بکنیم اول از همه توان و چند و چون نیت قدرتهای غربی که دمکراسی شان را به رخ همه، از جمله خود ما میکشند، برایمان روشن خواهد گشت و بعد هم قوت خودمان برای به دست گرفتن اختیار سرنوشت سیاسی کشورمان. تنهایی مترادف ضعف نیست. یادم است سالیان سال پیش در یکی از نمایشنامه های ایبسن این جمله را خواندم که هر که تنهاتر است قویتر هم هست. از حرفهای تناقض آمیزی است که در نوجوانی به مذاق آدم خوش میاید ولی از حقیقتی هم خالی نیست. در باب وضعیت امروز ما تصور میکنم مصداق داشته باشد.
خلاصه کنم، داستان خیلی ساده است: تعیین سرنوشت مردم ایران، به دست خود مردم ایران و محض سعادت مردم ایران. باقی حرف اضافیست.

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است